درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قوس صعود و نزول
و هو رأس سائر القوى و مخدومها ثم العقل بالفعل و يخدمه العقلان المنفعلان العقل بالملكة و العقل الهيولاني ثم العقل العملي يخدم جميع هذه العقول فإن النظري يحدث بعده و به يستعمل و يستكمل و العقل العملي يخدمه الوهم و الوهم يخدمه الذاكرة و جميع ما بعد الوهم مرتبة و ما قبله زمانا من التي يلي البدن يخدم القوة الحافظة و المتخيلة
ثم المتخيلة تخدمها قوتان:‏
محركة و مدركة فالقوة الشوقية يخدمها بالائتمار لها و القوة الخيالية يخدمها بعرضها الصور المخزونة في المصورة المهيأة لقبول التفصيل و التركيب و الحس المشترك يخدم جميع هذه القوى- بقبوله ما يورده الجواسيس من جانب و عرضه إياها على المتصرفة ليركبها و يفصلها و على الواهمة لينظر فيها و يدرك معانيها ثم الحس المشترك تخدم الحواس بتأدية ما حضر في كل منها و القوة الشوقية يخدمها قوتان الشهوية و الغضبية و الشهوة و الغضب يستخدمان القوة المحركة في العضل و هي آخر درجات القوى الحيوانية بمعنى أنها مختصة بالحيوان‏
ثم النباتية تخدم الحيوانية:
و أولها المولدة ثم الغاذية و المنمية تخدمان المولدة و الغاذية تخدمهما جميعا ثم القوى الطبيعية أعني الجاذبة و الماسكة و الهاضمة و الدافعة تخدم القوى النباتية لكن الهاضمة يخدمها الماسكة من جهة و الجاذبة من جهة و الدافعة من جهة و الدافعة منها تخدم الجميع ثم الكيفيات الأربع يخدم جميع القوى المذكورة من قبل لكن الحرارة يخدمهما البرودة فإنها إما أن تعد للحرارة مادة- أو يحفظ ما أفاده الحرارة من التحليل و يخدمها جميعا الرطوبة و اليبوسة و هما آخر درجات القوى و بعدها المادة القابلة للكل و هي القوة الانفعالية الجسمانية التي تقوم بالصورة الجرمية المقدارية أولا ثم بغيرها إلى الغاية القصوى في الاستكمال كمرتبة العقل الفعال فيبتدى‏ء الوجود من أنزل المراتب النازل إليها من أعلى المراتب فيعود متدرجا في الصعود إلى غاية ما هبط منها فالوجود كدائرة تدور على نفسها فينعطف آخره على أوله كما قال تعالى: « كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ و قال هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ » فإذا شرع في الصعود و أخذ في الارتقاء يتحد بكل صورة يتلبس بها فهذه القوى كلما ارتفعت- يتحد بدنا واحدا له ذات واحدة و هوية نفساني.

قبل از ادامه بحث ابتدا مطلبی را که در آخر عبارت امروز است را توضیح می دهیم و سپس ادامه عبارت را بیان می کنیم.
عرفا ایجاد و سیر وجود را دوری می داند و جمله معروفی دارند که « النهایات هی الرجوع الی البدایات » بازگشت ها رجوع به آغاز هاست همان طور که اول و آخر در دایره یکی است و در دایره هر نقطه ای را در نظر بگیرید آخر هم همان نقطه است.
 چرا این گونه است؟ و وجود یک خط مستقیم را پایین نیاید و همان را بالا نرود؟ سرّ آن چیست؟ وجوهی برای این سخن عرفا بیان شده است:
وجه نخست: دایره افضل اشکال است چون ابسط اشکال است چون؛
-یک خط منحنی است که بر سطحی احاطه کرده است به اصطلاح مهندسین
-سطحی است که یک خط منحنی آن را احاطه کرده است به اصطلاح مهندسین
-کیفیتی است که از احاطه یک خط منحنی بر آن حاصل شده است به اصطلاح حکماء
عرفا بساطت دایره را عبارت از بساطت وجود قرار داده اند و از همین رو است که سیر وجود و امر ایجاد را دوری دانسته اند.
وجه دوم: دایره افضل اشکال است چون خط منحنی دایره نهایت ندارد زیرا نهایت خط بوسیله نقطه است و نقطه ای در خط دایره وجود ندارد. نهایت نداشتن دایره را عرفا نشانه و آیتی از بی نهایت بودن وجود قرار داده اند زیرا ایجاد بی نهایت است
هر دم از این باغ بری می رسد****تازه تر از تازه تری می رسد

این سیر هیچ گاه متوقف نمی شود و مرتبا موجوداتی از حق بوجود می آیند و آغاز وجود می کنند و مراتبی را تنزل کرده تا به پایین ترین مرتبه می رسند و دوباره ارتقاء یافته و بالا رفته تا رجوع می کنند و عائد به حق تعالی می شوند که النهایات هی الرجوع الی البدایات و این سیر هم هرگز متوقف نمی شود ازلا و ابدا؛
الفیض منه دائم متصل****و المستفیض داثر و زائل

وجه سوم: فاصله نقطه مرکز دائره با هر نقطه ای روی خط دایره و محیط آن به یک اندازه است یعنی شعاع های دایره باهم مساوی اند این را عرفا نشانه و آیتی قرار داده اند از تساوی نسبت مرکز وجود که ذات حق تعالی است به همه موجودات که نسبتی علی السویه و یکسان است هر موجودی مستقیما یک کانال ارتباطی با ذات دارد.
وجه چهارم: دایره از دو قوس تشکیل شده است عرفا که امر ایجاد را به دایره تشبیه کرده اند خواسته اند دلالت و راهنمایی به مغایرت مراتب سیر نزولی وجود با سیر صعودی وجود را نشان دهند و بگویند این دو سیر با هم فرق دارد مانند دو دایره که دو قوس دارد. البته این مغایرت به حسب حقیقت نیست مثلا حقیقت موجود عقلی در قوس نزول و صعود یکی است عقل جوهر مجرد از ماده است ذاتا و فعلا چه در قوس صعود باشد و یا در قوس نزول.
 یا حقیقت موجود مثالی در هر دو قوس یک چیز است؛ جوهری که مجرد از ماده است اما مجرد از مقدار و شکل نیست چه در قوس صعود باشد و یا در قوس نزول.
سؤال: پس این مغایرت دو قوس مربوط به چیست؟
جواب: مغایرت به این جهت است که موجود یکبار مراتب قوس نزول را پایین می آید و یک بار دیگر همان مراتب را بالا می رود و در همان مراتب ارتقاء می یابد. عرفا خواسته اند از این مثال این مطلب را برسانند که عالم مثال، قوس نزول است که به آن برزخ نزولی می گویند و با برزخ صعودی فرق دارند از این جهت که مثلا ما موجودات عالم ماده هستیم و ما که الان در عالم طبیعت هستیم یکبار از این مرحله گذر کرده ایم و یکبار دیگر وارد این مرحله خواهیم شد یعنی یکبار از عالم مثال که همان عالم ذر و عهد و میثاق است، گذشته ایم
تو بستی عقد و عهد بندگی دوش****ولی کردی به نادانی فراموش

«ألم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین » و یکبار دیگر در عالم برزخ قدم می گذاریم که آن عالم لوازم و نتایج و حرکات و افعالی است که در عالم دنیا انجام می دهیم  و این عالم درو و فصل برداشت زندگی انسان می باشد و هر آنچه در عالم دنیا کاشته ایم درو کنیم.
عالم عقل هم همین گونه است؛وجود یکبار در سیر نزول عالم عقل است و یکی هم در سیر صعود است؛ عالم عقلی که در قوس نزول است عالم وسائط فیض و نزول است که فرشتگان اند و  واسطه های ایجاد اما آن عالم عقول در قوس صعود عالم عقول نفوس صاعده است نفوسی که در عالم طبیعت ترقی و صعود می یابند و به مرتبه عقل می رسند لذا در روایات آمده: حمله عرش در ابتدا 4 ملک بودند ولی قرآن می فرماید:  « و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیه» و بدین صورت 4 فرشته دیگر هم افزوده می شوند. آیاتی از قرآن کریم هم اشاره به این و قوس دارد مانند « کما بدأکم تعودون » و « هو الذی یبدؤ الخلق ثم یُعیده » که مبدأ و معاد یکی است و آن حق است که آغاز و انجام موجودات است.
مقدمه دیگر: فرقی که بین قوس نزول و صعود این است که، در قوس صعود وجود با حفظ مرتبه بالاتر تجلی و ظهور در مرتبه پایین تر می یابد و پیشتر گفتیم: این طور نیست که وجود، مرتب بالا و برتر را رها کند و به مرتبه پایین تر بیاید اما در قوس صعود موجود بالا می رود و با موجود مرتبه بالاتر اتحاد می یابد و یکی می شود و پایین نمی آید بلکه تجلی و رقیقه آن در قوس نزول تنزل می یابد اما در قوس صعود خود موجود ارتقاء پیدا می کند و به مرتبه بالاتر می رود به لحاظ زمانی اول مرتبه پایین تر محقق می شود و بعد مرتبه بالاتر چون موجود خود را بالا می کشد و مرتب کمال و صعود و ترقی می یابد.
با توجه به این مقدمه ببینیم قوای نفس چه ترتیبی در سیر نزولی دارند؟ و دوباره همان ترتیب را در سیر صعودی بالا می روند که این ترتیب در سیر نزول، الاشرف فالاشرف است و در قوس نزول ترتیب الاخس فالاخس است و هر چه موجود بالاتر می رود خست و کاستی و نقصانش کمتر می شود.
خادم و مخدوم در قوا: بحث در ترتیب قوا و خادم و مخدوم بودن برخی قوا است قوه مخدوم دیگر قوا را به کار می گیرد  و بعد از تحقق قوه بالاتر است که قوه پایینی را به کار می گیرد و آن را استخدام می کند لذا مرتبه بالایی کمال قوه پایینی است و قوه پایینی با قوه بالاتر استکمال و تکامل می یابد. این استخدام قوا به گونه ذیل می باشد:
-رأس همه قوا عقل مستفاد است که ملکه اتصال با عقل فعال می باشد  و هر وقت شخص می خواهد صور موجود در عقل فعال را مطالعه کند، می تواند
-پایین تر از آن عقل بالفعل است که اتصال با عقل فعال است نه ملکه اتصال و این طور نیست که هر وقت بخواهد صور عقل فعال را مطالعه کند
-پایین تر از آن عقل بالملکه و بالقوه است که دو عقل منفعل در مقابل عقل بالفعل می باشند انفعالشان از این جهت است که هر دو استعداد اند؛ عقل بالملکه استعداد تعقل نظریات است و عقل بالقوه هم استعداد تعقل به طور کلی است چه در بدیهیات و چه در نظریات
این مراتب 4 گانه عقل نظری است
-عقل عملی خادم عقل نظری و در خدمت آن است چون عقل نظری آن را استعمال می کند و کمال عقل عملی به عقل نظری است
-وهم خادم عقل عملی است البته در جایی که عقلی باشد نه در حیوان و نوع انسان ها که از عقل تهی اند و در ایشان واهمه دیگر زیر چتر عقل نخواهد بود این سالبه به انتفای موضوع است.
-و تمام قوای بعد از وهم- البته این بعد رتبی است و الا قبل زمانی است- در خدمت دو قوه حافظه و متخیله اند. متخیله که همان متصرفه در خدمت وهم است
-شوقیه که از قوای محرکه حیوان است به متصرفه خدمت می کند
-خیال هم به متخیله و واهمه خدمت می کند خیال خود حافظ صوَر است و صوَر خود را به متخیله عرضه می کند تا به ترکیب و تفصیل در آن تصرف کند
-و باز خیال به واهمه خدمت می کند و صور را در اختیار آن قرار می دهد تا معانی جزئیه را از صور خیالی انتزاع کند و بسازد. بنابرین قوه شوقیه و خیال که از قوای مدرکه حیوانی است به متخیله خدمت می کنند
-قوه غضبیه و شهویه در خدمت شوقیه اند
-قوه عامله که منبث در عضلات است در خدمت شهوت و غضب است
-قوای نفس نباتی در خدمت قوای نفس حیوانی اند که این قوا سه تاست؛ غاذیه منمیه و مولده
-غاذیه در خدمت نامیه است
-غاذیه و نامیه هردو در خدمت مولده است
-باز قوه غاذیه چهار خادم دارد؛ جاذبه، ماسکه، هاضمه و دافعه
-سه قوه غیر از هاضمه، در خدمت هاضمه است
-دافعه هم به دو تا قوه دیگر غیر از غاذیه و خودش خدمت می کند یعنی خادم جاذبه و ماسکه است
-بعد به کیفیات اربع (کیفیات عناصر؛ حرارت و رطوبت و یبوست و برودت ) می رسیم؛ این کیفیات خادم قوای اربعه؛ جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه است
-در خود این کیفیات اربع؛ برودت در خدمت حرارت است چون برودت ماده را برای حرارت آماده می کند حرارت باید روی ماده ای کار خود را انجام دهد آن ماده را برودت آماده می کند. کار دیگرش هم این است که نتیجه تحلیل حرارت را حفظ می کند مثل غذایی که درست می کنند و بعد می گذارند تا ببندد
-رطوبت و یبوست در خدمت هر دو است؛ یعنی حرارت و برودت است.
-بعد از کیفیات اربع نوبت به هیولای اولی می رسد که؛
اولا: به صورت جسمیه قائم است
و ثانیا: به صور نوعیه قایم است مانند معدن و نبات و حیوان
-هیولای اولی انزل مراتب وجود است و وجود در هیولای اولی به پایین ترین مرتبه خود رسیده است و بعد از آن شروع به ارتقاء و صعود می کند به قول حاجی سبزواری:
قاهر اعلی مُثُل ذی شارقه****فنفس کل مُثُل مُعلقة
فالطبع فالصورة فالهیولی****و اختتم القوس بها نزولا

از حق، ابتدا در قوس صعود، عقول طولیه صادر می شود و بعد عقول عرضیه و بعد نوبت نفوس کلیه است می رسد و بعد عالم مثال و طبع و صورت و هیولی نیز در پایین قوس نزول قرار می گیرد و بعد به چرخه صعود و ارتقا می رسد.