درس اسفار استاد اسحاق نیا

93/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه توضیح سخن بهمنیار

و بالجملة القوى السافلة تتفرع- و تتوزع عند انفصالها و فيضانها عن القوى العالية ثم تفعل أفاعيلها المختلفة على حسب أغراض تلك القوى العالية خدمة و طاعة إياها و إن لم يكن لها شعور بتلك الأغراض و الغايات كما أن القوة الجاذبة و الهاضمة و الدافعة تفعل فعلها لأغراض النفس في تدبيرها للبدن و ليس للجاذبة و الهاضمة شعور بذلك الغرض بالاستقلال و لكن على حسب التبعية و الاتصال بالنفس و كذلك في القوى الإدراكية فإن قوة السمع و قوة البصر يفعلان فعلهما لغرض النفس و إدراكهما عين إدراك النفس و للنفس  في ذاتها سمع و بصر و شم و ذوق و لمس و لذلك  يصدر عنها هذه الإدراكات في النوم عند تعطل هذه الحواس الظاهرة فكل من هذه المشاعر إذا فعل فعله فإنما يفعل خدمة و طاعة للنفس على حسب الجبلة فهكذا حكم القوة المصورة في تصوير
الأعضاء و تشكيلها على حسب أغراض النفس و حاجاتها و مآربها.
و ليس لأحد أن يعترض بأن القوة المصورة قوة جسمانية لا شعور لها بهذه الأغراض فكيف تفعل هذه الأفاعيل التي يترتب عليها تلك الأغراض و ما خلقت إلا لتلك الفوائد و الغايات.
لأن جوابه أن تلك القوة مما تستخدمها قوة أخرى فوقها هي النفس فإن رجع و قال إنا نعلم أن نفوسنا غير شاعرة بتلك الأغراض و المنافع و المصالح.
قلنا: نفسك ما دامت بالقوة و في حد النقصان حكمها حكم تلك القوة المصورة- التي تفعل فعلها بالمباشرة خدمة و طاعة لقوة أخرى فوقها و لو فرضنا نفسك قد خرجت من حد القوة و النقصان إلى حد الفعلية و الكمال لشاهدت بنور البصيرة أنها تستخدم سائر القوى التي هي من جنودها و خدمها لأجل أغراض و مصالح حكمية فيها صلاح شخصها أو نوعها إما بحسب نشأة الطبيعة أو نشأة أخرى فقول القائل المذكور إن المادة تستعد لأمر واحد هو النفس أراد بالمادة المني و بالاستعداد استعدادا بعيدا من شأنه أن يصير قريبا بانفعالات و استحالات كثيرة يطرأ عليها شيئا بعد شي‏ء فإن الفائض عليه من آثار النفس ليس إلا صورة حافظة لتركبه من الفساد و الضياع لكن من شأن تلك الصورة أن تقوى و تتكامل و تشتد حتى تبلغ إلى مرتبة فوقها.

این بخش از کلام بهمنیار را در سه مطلب می توان بیان کرد؛
مطلب نخست: بحث وحدت در کثرت و کثرت در وحدت که دو اصطلاح مربوط به حکمت متعالیه است در دو مورد مطرح می شود:
1-در وجود و مراتب وجود: یا به تعبیردقیق تر در مظاهر وجود که مراد ذات حق تعالی و مخلوقات است زیرا وجود ذات حق است « والحق ماهیته انیته » و مراتب وجود و یا مظاهر وجود هم مخلوقات ذات اند و آن چه توسط ذات حق ایجاد شده و می شود.
تا حدی در عبارت بحث دیروز در قاعده کل شیئ فی کل شیئ به این دو اصطلاح اشاره شد. این اصطلاح مربوط به مقام ذات است یعنی ذات خدا جامع همه کمالات است و فاقد هیچ کمالی نیست « الله الصمد » یعنی خدا تو پر است و تهی از هیچ کمالی نمی باشد و این همان قاعده "بسیط الحقیقة" است که در جلد 6 بحثش گذشت؛ «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیئ منها» ذات حق وجودات و کمالات اشیاء را دارا است اما محدودیات و نقائص آن ها را ندارد پس اصطلاح کثرت در وحدت مربوط به مقام ذات بسیط واحد است.
و اصطلاح وحدت در کثرت مربوط به مقام ایجاد و ظهور است و مرتبه ای که کثرت اشیاء و مظاهر و مخلوقات تحقق می یابد چون ایجاد بنابر تحقیقی که در عرفان شده به تجلی و ظهور است و علیت با تشؤّن و ظهور معنا می شود معنای وحدت در کثرت این است که در مخلوقات کثیره و اشیاء متکثره ذات واحد حضور دارد و همه اشیاء مظاهر ذات واحد بسیط اند. هر فعلی که اشیاء داشته باشند و از مخلوقات صادر شود ظهور فعل حق تعالی است یعنی همان طوری که ذوات اشیاء و مخلوقات مظاهر ذات حق اند و وجودشان مظهر وجود حق است ایجاد و افعال آنها هم مظاهر فعل حق تعالی است چون ایجاد فرع وجود است « الشیئ ما لم یُوجَد لم یُوجِد » و بنا بر این مطلب؛
جمله ذرات زمین و آسمان****لشگر حق اند گاه امتحان

حاجی سبزواری در منظومه حکمت می فرماید:
فتلک مع مفارق المبادی****کلٌ جنود مبدأ المبادی

"تلک" اشاره به فواعل مادی دارد مانند آتش و "مفارق المبادی" مراد موجودات و فاعل های مجرده است که وسائط فیض و ایجاد حق اند تمامی موجودات مادی و مجرده جنود و لشگریان حق تعالی اند. حاجی سبزوواری در اوایل منظومه حکمت هم فرمود:
ازمة الامور طُرا بیده****و الکل مستمدةٌ من مدده

زمام همه امور و افعال و کارها به دست حق تعالی است و هر موجود و فاعلی در ایجاد و فعلی که دارد استمداد از حق تعالی می کند و افعال به مدد اوست.
2- نفس و قوای آن: در حکمت متعالیه دومین جایی که این اصطلاح وحدت و کثرت در آن مطرح می شود در بحث نفس است به این عنوان که معرفت نفس آیت و مفتاح معرفت رب است: « من عرف نفسه فقد عرف ربه » عین همان رابطه و نسبتی که بین ذات حق و مخلوقات به عنوان اصل مطرح بود در نفس و قوای نفس هم هست منتها اینجا به عنوان مظهریت مطرح است یعنی کیفیت ارتباط نفس و قوای نفس مظهر کیفیت ارتباط بین ذات و مخلوقات است لذا این دو اصطلاح وحدت در کثرت و کثرت در وحدت در دومین جا در نفس و قوایش مطرح می شود.
وحدت در کثرت مربوط به ذات نفس است یعنی ذات نفس جامع جمیع قوا ومراتب نفس است و وحدت در کثرت مربوط به وقتی است که قوای کثیره و متکثره از ذات نفس منشعب می شود یعنی بعد از آن که قوای کثیره متحقق می شود و از ذات نفس جدا می شود اینجاست که اصطلاح وحدت در کثرت مطرح می شود و به این معنا است که قوای کثیره متکثره ظهورات ذات واحد نفس است همه این قوای کثیره مظاهر ذات واحد و بسیط نفس اند و وحدت در کثرت می شود وقتی که ذوات قوا مظهر ذات نفس شد و ظهور قوا مظهر ظهور نفس شد افعال قوا هم ظهور فعل نفس خواهد شد و کار نفس را به نمایش می گذارد و نشان می دهد.
در اشاره به همین دو کار و اصطلاح درباره نفس است که حاجی سبزواری می فرماید:
النفس فی وحدتها کل القوی****و فعله فی فعلها قد انطوی

نفس با وحدتی که دارد جامع همه قوا است و این اشاره به اصطلاح کثرت در وحدت است و "فعلها فی فعله" یعنی فعل قوا در فعل نفس مندرج است و این اشاره به اصطلاح وحدت در کثرت دارد.
نکته: وحدت در کثرتی که در مورد نفس بیان شد در نفسی است که  ذات واحد و بسیط و جامع همه قوا است برای این مطلب در عبارت دلیلی آورده شده است که از این قرار است:
دلیل: هنگام تعطیلی حواس در مانند وقتی که انسان می خوابد و حواس از کار می افتد و چشم نمی بیند و گوش نمی شنود و شامه نمی بوید، چطور است که انسان در خواب با وجود تعطیلی حواس، در خواب تمام حواس را ادراک می کند یعنی خواب می بیند به حرم امام رضا ع رفته  وضریح را لمس می کند و عطر ولایت را استشمام می کند و... اگر ذات بسیط واحد نفس جامع همه قوا نمی بود پس چطور است که در لحظه خواب و تعطیلی حواس نفس تمام حواس را به کار می گیرد و ادراکات حسی دارد؟
مطلب دوم: نفس علم زاید حصولی به افعال قوا ندارد مثلا علمی زائد بر ذات نفس به فعل قوه غاذیه و خوادم اربعه آن ندارد اما علم حضوری که عین ذات و وجود نفس است را دارد علم به افعال قوا از نوع علم حضوری دارد.
اما خود قوا به افعال خودشان علم مستقل و جداگانه از علم نفس ندارند پیرو اصطلاح کثرت در وحدت و ذات نفس جامع هم قوا است و به جهت اتصال و اتحادی که قوا با نفس دارند به تبع نفس علم به افعال خود دارند و همین که نفس به افعال قوا علم دارد قوا هم به تبع آن علم به افعال خود دارند اما اینکه قوا علم مستقلی به افعال خود داشته باشند خیر چنین علمی ندارندچون قوا مأمور وخادم نفس اند فعل قوا در فعل نفس منطوی و مندرج است و فعلشان ظهور فعل نفس است لذا قوا در راستای اغراض و خواسته ها و مصالح نفس فعالیت می کنند و علم مستقل و جدا گانه ای ندارد و در حیطه صلاحدید نفس است که قوا گام برمی دارند و فعالیت می کنند
مثلا قوا؛
-در فعل تغذیه، غرض بقای شخص را دنبال می کند قوه غاذیه هم که مأمور نفس است در همین راستا فعالیت می کند
-در فعل تنمیه صلاح نفس در کمال آن است
-در فعل تولید، بقای نوع را نفس دنبال می کند وقوه مولده هم در راستای همین غرض نفس فعل انجام می دهد.
-گاه هم غرض نفس مربوط به نشأ طبیعت است مانند تنمیه و تغذیه و تولید مثل
- گاهی هم غرض نفس مروط به نشأ تجرد است مانند ادراکاتی که از قوای ادراکی نفس صادر می شود.
پس چون قوای نفس در خدمت نفس و در راستای اغراض و مصالح نفس فعالیت می کنند علم جداگانه و مستقل به افعال خود ندارند.
دفع دخل مقدر: حال با توجه به این مطلب دوم، دیگر نمی توان این اشکال را مطرح کرد که اگر فعل تغذیه و تنمیه و تصویر و تشکیل اعضاء کار قوه مصوره است - که در پی اثبات آن هستیم – پس چرا قوه مصوره علم به این افعال ندارد؟
چون مصوره مأمور نفس است و در راستای اغراض نفس فعالیت می کند و لذا علم مستقل به فعل خود ندارد.
مطلب سوم: این که گفته شد نفس علم حضوری به افعال قوا دارد و علم حصولی را فقط عده ای که سرو کار با تشریح اعضاء دارند، دارا می باشند در این مطلب تکمله ای برای آن بیان می آوریمو
 منظور در این جا نفس مجرد و ذات نفس مراد است نه نفس مادی و نه نفس در مرتبه طبیعت. ذات مجرد نفس علم حضوری به افعال و  قوا دارد.
دفع دخل مقدر:  با توجه به این مطلب سوم باز کسی نمی تواند اشکال کند؛ ما که می بینیم نفسمان عالم به افعال و قوا نمی باشد شما می گویید قوه مصوره که خادم نفس است علم به افعال ندارد و نفس علم دارد در حالی که نفس ما علم به این افعال ندارد!
بله نفسی به این افعال علم دارد که به مرتبه تجرد برسد لذا این که بهمنیار در بند اول کلام خود گفت: ماده منی مستعد امر واحدی است که نفس می باشد مرادش استعداد بعید است نه این که این ماده منی الان استعداد پذیرش نفس مجرد را داشته باشد بلکه این استعداد پس از طی مراحلی از کمال و ترقی است تا به منزل تجرد برسد و به نفس مجرده تبدیل گردد. آن چه که در مرتبه ماده منی از آثار نفس تحقق می یابد صورت منویه است نه آن نفس مجرد صورت منی که به صورت معدنی است - در کلامی از خواجه طوسی خیلی قبل این معنا گذشته است- هنوز این ماده منی باید تکامل و ترقی بیابد و افزون بر صورت منی صورت هایی دیگری را پیدا کند؛ صورت نباتی و حیوانی تا بعد به سر منزل انسانیت و نفس مجرد برسد منتها این ماده منی قابلیت این ارتقا و تکامل را دارد و می تواند به سر منزل مقصود تجرد برسد.