درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تعریف قوه غاذیه و قوه نامیه

فصل (5)
في تحديد القوة الغاذية و النامية حدا بحسب الحقيقة
قد علمت من طريقتنا أن الحدود قد تكون للماهيات و قد تكون للوجودات‏ و الفرق بين الماهية و الوجود أمر قد فرغنا من بيانه و الحد للماهية لا يكون إلا بأجزائها- كالجنس و الفصل و الحد بحسب الوجود لا يمكن بالأجزاء إذ الوجود لا جزء له فهو إما بالفاعل و الغاية إن كان تاما أو بالفعل إن كان ناقصا لما أشرنا إليه سابقا أن حد الوجود و برهانه شي‏ء واحد و برهان اللم أقوى من برهان الإن.
إذا تقرر هذا فنقول: كل قوة من القوى فرد من الوجود لبساطتها و القوى قد يعرف بأفاعيلها فالقوة الغاذية يعرف بما يصدر عنها فيقال هي التي تحيل الغذاء إلى مشابهة المغتذي لتخلف بدل ما يتحلل.
فنقول: في بيان هذا الحد إن كل قوة لا محالة مبدأ تغير في هذا العالم فلذلك التغير له صورة و مادة و للفاعل في فعلها غاية فالصورة هاهنا هي الاستحالة إلى مشابهة المغتذي و المادة هاهنا هي الغذاء و الغاذية تخلف البدل للمتحلل فكأنا قلنا القوة الغاذية لفعل الفلاني في المحل الفلاني للغاية الفلانية و أما النامية فقد ذكر في حدها أنها الزائدة في أقطار الجسم الطبيعي ليبلغ تمام النشوء على التناسب الطبيعي زيادة في الأجزاء الأصلية فقولنا الزائدة في أقطار الجسم احتراز عن الزيادات الصناعية فإن الصانع إذا أخذ مقدارا من الشمعة فإن زاد على طوله و عرضه نقص من عمقه و بالعكس و قولنا على التناسب الطبيعي احتراز عن الزيادات الغير الطبيعية مثل الاستسقاء و سائر الأورام- و قولنا ليبلغ تمام النشوء احتراز عن السمن و قولنا زيادة في الأجزاء الأصلية تنبيه على العلة الحقيقية للفرق بين السمن و النمو و ذلك لأن النمو حركة في جواهر الأعضاء- فلا جرم القوة المحركة يمدها و يزيد في جواهرها و أما السمن فإنه زيادة حاصلة- بمداخلة الأجسام الغريبة في الأعضاء كأنها الملتصقة بها.
فصل 5 از باب 3 درباره تعریف قوه غاذیه و قوه نامیه است اما پیش از تعریف لازم است 3 مطلب را بیان کنیم:
مطلب نخست: تا کنون دو بار قوه غاذیه و نامیه تعریف شده است و اکنون برای بار سوم، یک فصل به تعریف این دو قوه اختصاص داده شده است اما چرا؟
حاجی سبزواری در حاشیه می فرماید: بار اولی که ملا صدرا این قوا را تعریف کرد در فصل 4 باب2 بود تعریف در آن فصل از قول ابن سینا این دو قوه را تعریف کردند نه از قول خودشان. بار دوم هم در فصل اول باب3 بود وقتی که اقسام قوای نفس نباتی به طور کلی بحث می شد آن جا نیز این دو قوه تعریف شد اما تعریف ضمنی بود نه مستقلا. بنابرین از خود ملا صدرا و به طور مستقل تعریف قوای غاذیه و نامیه مطرح نشده است در این فصل برای اولین بار ملا صدرا این دو قوه را تعریف می کنند.
مطلب دوم: باز هم وجه تکرار تعریف دو قوه است که چرا برای بار سوم این دو قوه تعریف می شود مطلب دوم هم به وجهی دیگر جهت تکرار تعریف را بیان می کند در این مطلب گفته می شود: تعریف هایی که تا کنون از این دو قوه ارائه می شده تعریف اسمی بوده است نه تعریف حقیقی ولی در این فصل قرار است تعریف حقیقی مطرح گردد لذا در عنوان فصل آمده: «في تحديد القوة الغاذية و النامية حدا بحسب الحقيقة ».
بنا بر آن چه ملا اسماعیل اصفهانی معروف به پل خواجویی و واحد العین که استاد حاجی سبزواری بوده و در حاشیه بر شوارق الالهام خود فرموده اند و دیگران مانند آقا شیخ محمد تقی آملی در درر الفوائد متعرض شده اند، تعریف دو قسم است:
1-تعریف لفظی: این تعریف کار لغویان و صرف ترجمه لفظ است و پاسخ پرسش نخستین می باشد یعنی مطلب مای شارحه است.
2-تعریف غیر لفظی: این تعریف به اجناس و فصول و به عوارض است
تعریف غیر لفظی خود بر قسم تقسیم می شود:
1-حدی: تعریفی که به ذاتیات باشد تعریف حدی است
2-رسمی: تعریفی که به اعراض صورت گیرد
تقسیم دیگری برای تعریف غیر لفظی وجود دارد:
1-تعریف اسمی: اگر تعریف غیر لفظی قبل از اثبات وجود ماهیتی باشد تعریف اسمی یا شرح الاسمی است مثلا در اوائل کتب هندسه مثلث را تعریف می کنند آن هم قبل از اثبات شکل مثلث است این تعریف از مثلث تعریف شرح الاسمی است
2-تعریف حقیقی: اگر تعریف بعد از اثبات وجود شیئ باشد تعریف حقیقی است. در هندسه وقتی شکل مثلث را اثبات کردند همان تعریف اسمی بالا تعریف حقیقی می شود.
التبه حاجی سبززواری در منظومه به تعریف لفظی تعریف شرح الاسم اطلاق نموده اند:

معرف الوجود شرح الاسمی****و لیس بالحد و لا بالرسم

و یا مرحوم آخوند در کفایة الاصول شرح الاسم می گویند و مقصودشان تعریف لفظی است اما این مسامحه و خلاف اصطلاح متداول و درست منطقی است.
بنابرین ملا صدرا در این فصل قوه غاذیه و نامیه را تعریف حقیقی می کنند تعاریفی که تا کنون برای این قوا بیان شده است – هرچند همین تعریف است- چون قبل از اثبات این قوا بوده تعریف شرح الاسمی است اما حالا که ملا صدرا از اثبات این دو قوه فارغ شده اند به تعریف حقیقی این قوا می پردازند.
مطلب سوم: بحثی در منطق مطرح می شود که در ابتدای این جلد از اسفار هم به مناسب بیان شده است و الان تکرار می شود
مشارکت حد و برهان در حدود و تعریفات: مراد از حدود نسبت به حد یعنی اجزاء حد و نسبت به برهان هم مرا حدود وسطا است  پس مشارکت برهان در حدود یعنی در اجزاء که اجزائی که حد و تعریف شیئ دارد با برهانی که بر آن شیئ اقامه می شود یکی است قبل از مثال دو نکته را در باره حد خاطر نشان می شویم؛
نکته نخست: حد در این جا اعم از حد و رسم است و خصوص تعریف حدی و تعریف به اجناس و فصول نیست بلکه تعریف به اعراض را هم شامل می شود.
نکته دوم: این حد به حسب ماهیت من حیث هی هی نیست بلکه این حد به حسب ماهیت موجوده است یعنی حد به حسب وجودی است که ماهیت دارد؛
اقسام تعریف ماهیت: به دو صورت ماهیت تعریف می شود:
1-گاهی ماهیت من حیث هی هی و خود ماهیت تعریف می شود در این صورت نمی گوییم که چنین حدی با برهان در اجزاء شریک است.
2-  گاهی ماهیت را به حسب وجودی که دارد تعریف می کنیم یعنی ماهیت موجوده را تعریف می کنیم، این نوع تعریف در این جا مقصود است وقتی می گوییم حد و برهان در اجزاء شریک و یک اند مراد آن حدی است که برای ماهیت موجوده باشد نه ماهیت من حیث هی هی. چرا؟
چون حد و تعریف ماهیت من حیث هی هی به واسطه علل قوام آن ماهیت است یعنی جنس و فصل اما برهانی که بر شیئ اقامه می شود به واسطه علل وجود شیئ اقامه می شود و با علت وجود ماهیت بر آن برهان اقامه می شود که ماده و صورت است چون ماده و صورت اجزاء خارجیه اند کما این که جنس و فصل اجزاء عقلیه شیئ اند. برهانی که اقامه می شود با واسطه علل وجود است مانند علت فاعلی و غائی و صوری و مادی که بر چیزی برهان اقامه می شود.
مثال مشارکت حد و برهان در حدود: خسوف تعریف می شود به: انمحاء نور القمر لتوسط الارض بینه و بین الشمس؛ حائل شدن زمین بین ماه و خورشید سبب ماه گرفتگی است.
برهان خسوف چیست؟ اگر پرسیده شود: لم انخسف القمر؟ علت خسوف چیست؟ و چرا نور ماه گرفته می شود؟
جواب این است که، لتوسط الارض بینه و بین الشمس فانمحی نوره، چون زمین بین ماه و خورشیدی فاصله می شود نور ماه گرفته می شود. پس همان چیزی که در حد خسوف قمر می آید همان هم در برهان انخساف قمر بیان می شود.
بهترین تعریف: ابن سینا گفته است: بهترین تعریف آن است که مشتمل بر علل اربع باشد یعنی علت فاعلی و مادی و صوری و غائی مثلا تیشه را این گونه تعریف کنی:« آلة صناعیة من حدید شکلها کذا لیُنحت بها الخشب »که این تعریف مشتمل بر علل اربع است؛ آلت صناعی اشاره به فاعل دارد و کسی آن را ساخته است. حدید اشاره به علت مادی دارد و لیُنحت اشاره به علت غائی دارد و شکلها کذا هم علت صوری را می نماید.
تعریف به فعل: گاهی اوقات شیئ را به فعل و کارش تعریف می کنند همان فعل هم برهان شیئ است و مشارکت حد و برهان به این صورت حاصل می شود البته آن جایی که شیئ به علتش تعریف شود و با علت بر شیئ برهان اقامه گردد آن برهان بر شیئ برهان لمی می شود که در آن استدلال از علت به معلول می شود و اگر یک شیئ را به فعل آن تعریف کنیم و همان فعل برهان بر شیئ باشد این برهان انّی است که از معلول و فعل بر فاعل و علت استدلال می شود. برهان لمی اشرف از برهان انی است.
جایی که شیئ را به فعلش تعریف می کنیم و همین فعل برهان بر شیئ می شود در صورتی است که شیئ و ماهیت وجود ناقص مادی داشته باشد نه وجود تام و کامل مجرد.مراد از شیئ هم ماهیت و شیئیت ماهوی است. اگر ماهیتی وجود بالفعل و کامل و تامّ داشت آن را به علت فاعلی و غائی آن تعریف می کنیم نه به فعل آن. علت مادی و صوری هم که مجردات ندارند پس اگر موجود مجردی مانند عقل را بخواهیم تعریف کنیم آن را به علت فاعلی و غائی آن تعریف می کنیم و با همان علت فاعلی و غائی هم بر آن برهان اقامه می کنیم. اما ماهیت موجود مجرد را به علت فاعلی تعریف می کنیم به علت قرب و تعلقی که مجرد به فاعل خود که حق تعالی است دارد و به علت غائی تعریف می کنیم چون علت غائی محقق است و غایت موجودات مجرده بر حسب خلقت و تؤام با ایجادشان حاصل می گردد یعنی موجودات مجرده از ابتدای خلقتشان به کمال غایت رسیده و محشورة الی الله ایجاد می شوند لذا آن ها را به علت فاعلی آن ها تعریف کرده و با همان هم بر آن ها برهان اقامه می کنیم.
اما ماهیتی که دارای وجود مادی است را به فعل آن ها تعریف می کنیم و بعد هم با همان فعل بر آن ماهیت برهان اقامه می کنیم.
اما موجودات مادی- مانند قوای نفس که وجود ناقص مادی دارند و وجودشان از اول تام و کامل و بالفعل نیست- را به  فعل آن ها تعریف می کنیم و با فعلشان بر آن ها برهان اقامه می کنیم . البته تعریفی که برای فعل آن ها می شود - نه برای خود قوا- مشتمل بر علل اربع است. مثلا قوه غاذیه را این گونه تعریف می کنیم:
تعریف قوه غاذیه: قوه ای که غذا را تغییر می دهد تا شبیه مغتذی شود برای جایگزین کردن بدل ما یتحلل از بدن که بوسیله حرارات اربع به تحلیل رفته است. این تعریف به فعل و کار قوه غاذیه است بعد با همین فعل استدلال بر وجود قوه غاذیه می شود و این مشارکت حد و برهان در حدود است و گرنه قبلا ملا صدرا این استدلال را آورده است.
حال اگر خود فعل تغذیه را بخواهیم تعریف کنیم می گوییم: استحاله غذا و تغییر آن تا این که غذا شبیه مغتذی گردد به غایت جایگزینی بدل ما یتحلل و این تعریف مشتمل علل چهار گانه است. استحاله اشاره به علت صوری است یعنی صورت عضوی که غذا در تغذیه پیدا می کند. از طرفی استحاله اشاره دارد که مُحیل و فاعل تغییری است و این علت فاعلی یا همان قوه غاذیه است و غذا علت مادی است و جایگزینی بدل ما یتحلل هم علت غائی فعل می شود.
تعریف قوه نامیه: تعریف در این جا هم به فعل قوه نامیه است و با فعل هم برهان بر آن اقامه می شود این تعریف چند قید دارد؛
-قوه ای است که باعث افزایش ابعاد جسم طبیعی می شود و در طول و عرض و عمق آن می افزاید. جسم طبیعی احتراز از جسم صناعی است که نمی توان ابعاد سه گانه آن را افزود مثلا موم اگر طول و عرضش را بیفزایی عمقش کم می شود و اگر عمق آن را افزایش بدهی طول و عرضش کم می شود
-قوه نامیه قوه ای است که باعث افزایش و نمو جسم طبیعی می شود تا جسم طبیعی به کمال نمو خود برسد این نیز قیدی برای احتراز از چاقی است چاقی نمو نیست چون بعد از آن است که جسم به کمال نشو و نمای خود رسیده است
-علی التناسب الطبیعی: فعل نمو را تعریف می کنیم و این قید برای خروج ورم است بدن که ورم و آماس می کند این دیگر نمو نیست مانند مرض استسقاء که در آن شکم شخص ورم می کند.
-زیادة فی الاجزاء الاصلیة: این قید برای فرق بین نمو و چاقی است در نمو افزایش در اجزاء اصلیه است که کشیده می شود و رشد می کند ولی در چاقی اجسام خارجی و غریبه به اجزاء اصلیه می چسبد و زیاده در اجزاء اصلیه نیست.