درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اعتراض بر دلیل اثبات قوه هاضمه
متن درس:
و اعترض عليه بوجهين؛
 الأول: أن الهاضمة محركة للغذاء في الكيف إلى الصورة المشابهة لصورة العضو و كل ما حرك شيئا إلى شي‏ء فهو الموصل له إلى ما يتحرك إليه- فالهاضمة هي الموصلة للغذاء إلى الصورة العضوية فإذن الفاعل للفعلين قوة واحدة- و الكبرى ظاهرة فإن ما حرك شيئا إلى شي‏ء كان المتوجه إليه غاية المحرك و المعني بكونه غاية أن المقصود الأصلي من الحركة هو ذلك الشي‏ء و الثاني أن هاضمة كل عضو لا شك أنها بالطبخ و النضج يفيد المادة زيادة استعداد لقبول الصورة العضوية و لذلك الاستعداد مراتب في القوة و الضعف و ليس بعض الدرجات بأن ينسب إلى الهاضمة أولى من الآخر فإذا حصل كمال الاستعداد و الغاية فاضت تلك الصورة عن واهب الصورة- و إذا تمت هذه الأفعال فقد تمت التغذية فلا فرق إذن بين الهاضمة و الغاذية.
أقول:
أما الجواب عن الأول: «1» فهو أن لكل حركة نفسانية علتين فاعلة و باعثة- و لها أيضا غايتان غاية بمعنى ما انتهت إليه الحركة و غاية بمعنى ما وقعت الحركة لأجله و هما مختلفتان فلا بد لهما من قوتين فالهاضمة هي التي فعلها كفعل النار ليس إلا الطبخ و النضج و مجرد الطبخ و النضج لا يستلزم أن يكون على وجه يكون طريقا إلى استعداد قبول صورة مخصوصة هي الصورة العضوية فالتي تسوق المادة لأجل غرض مخصوص- و غاية مطلوبة غير التي تسوقها لا إلى غرض أ لا ترى أن في الحركة الحيوانية قوة فاعلة مباشرة للحركة و هي القوة التي تميل بالعضلة و العضو إلى جهة من الجهات لا لغرض و قوة فوقها تفعل التحريك إلى حيث يصل إلى مشتهى مخصوص أو دفع مؤذ مخصوص و هي الباعثة فالفاعلة القريبة للحركة لها غاية بمعنى الحد الذي هو من ضروريات الحركة- و الفاعلة البعيدة المسماة بالباعثة لها غاية أخرى غير نفس الحد المذكور و هي التي يكون المقصود الأصلي من تلك الحركة و يقع الوصول لأجلها و هي غير الوصول و إن لم تنفك عنه فرضا فهكذا الحال فيما نحن فيه فإن المحركة للمادة الغذائية بالطبخ- غير الباعثة لحركتها نحو الصورة العضوية على وجه يصلح للشخص المغتذي في كماله الشخصي و النوعي.
به نام ایزد پاک
قوه هاضمه از خادم های قوه غاذیه است و مرتبه غاذیه از هاضمه بالاتر است و کار مهم تری را هم انجام می دهد.
دلیل بر وجود هاضمه: اگر غذا و خون بخواهد تبدیل به عضو شود و بدل ما یتحلل قرار بگیرد باید این خون پخته شده و استعداد صورت دموی در آن ضعیف شود و صورت خون از روی ماده غذا و دم کنار برود و استعداد این ماده غذا برای صورت عضوی شدید شود تا در نهایت صورت عضو روی این ماده بیاید و در نتیجه صورت عضو در ماده غذا و دم حاصل گردد این فرایند باید طی شود تا غذا و دم تبدیل به عضو گردد.
قوه ای که باعث طبخ و نضج و پخته شدن خون می شود هاضمه است و این که استعداد ماده دم نسبت به صورت دموی ضعیف شود و استعدادش نسبت به صورت عضوی شدید گردد نیز کار قوه هاضمه است. اما حصول صورت عضویه در این ماده غذا و دم کار قوه غاذیه است پس کار این قوه بالاتر از قوه هاضمه است.
این دلیل را برخی برای اثبات قوه هاضمه اقامه کردند و دیگر این که هاضمه غیر از قوه غاذیه است بلکه هاضمه در خدمت آن است و غاذیه هم مخدوم آن است. همان کاری که قوه هاضمه انجام می دهد یعنی همان طبخ خون و غذا تا استعداد ماده غذا نسبت به صورت دموی ضعیف و نسبت به صورت عضوی قوی شود، همان کار را قوه غاذیه با استخدام قوه هاضمه انجام می دهد  لذا رتبه قوه غاذیه بالاتر است و کار برتری را انجام می دهد که همان حصول صورت عضویه در ماده دم و غذا باشد این دلیل براثبات وجود و تمایز هاضمه با غاذیه است.
هدف مستشکل: بر این دلیل دو اشکال شده است هدف معترض در این اشکال ها این است که بگوید: ما دو قوه هاضمه و غاذیه در این جا نداریم. بلکه یک قوه بیشتر نیست حال دوست دارید بگویید هاضمه همان غاذیه است یا برعکس غاذیه همان هاضمه است.
اشکال نخست: هضم یک حرکت کیفی است و غایت و مقصود آن حصول صورت عضو است محرک و موجب در این حرکت قوه هاضمه است محرک وقتی موجب حرکتی می شود آن حرکت را به غایت خود هم می رساند در این جا، غایت حصول صورت عضویه است حال محرک این حرکت که قوه هاضمه است و این حرکت را ایجاب و ایجاد می کند، آن را به غایت خود نیز می رساند بنابرین دیگر نیازی به قوه غاذیه ای که بگویی حصول صورت عضو کار آن است نمی باشد همان قوه هاضمه که موجب این حرکت است و آن را پدید می آورد، غذا را نضج می آورد و سبب پخته شدن غذا و خون می شود همین حرکت را تا آن جا ادامه می دهد تا حصول صورت عضو محقق گردد. پس همه این ها کار یک قوه است حال چه هاضمه یا غاذیه باشد فرق ندارد ولی همه کارها مربوط به یک قوه است و با حرکت کیفی غذا تبدیل به عضو می شود.
اشکال دوم: قوه هاضمه با طبخ و نضج غذا موجب می شود تا ماده غذا و دم، استعدادش نسبت به صورت دموی ضعیف و نسبت به صورت عضوی قوی شود. مراتب استعداد از نظر قوه و ضعف متفاوت است یعنی مثلا استعداد ماده دم نسبت به صورت دموی کمی ضعیف می شود بعد بیشتر ضعیف می گردد تا به غایت ضعف می رسد و صورت دموی از ماده زایل می شود استعداد نسبت به صورت عضوی هم اول اندکی شدید و قوی است رفته رفته بیشتر قوی می شود تا به غایت شدت می رسد. همه این مراتب متفاوته استعداد در ضعف و شدت منتسب به قوه هاضمه است چون اگر چنین نباشد ترجیح بلامرجح لازم می آید این که یکی از این مراتب را به قوه هاضمه منتسب بکنی و دیگر مراتب را منتسب به آن ندانی ترجیح بلامرجح می شود.
پس همه مراتب متفاوت استعداد در ضعف و شدت بلا استثناء به قوه هاضمه منتسب است. وقتی استعداد ماده غذایی و دم، نسبت به صورت عضوی به غایت و نهایت و کمال شدت خود رسید که این نیز مستند به هاضمه است، پس به دنبال آن بایستی صورت عضوی حاصل گردد. مستشکل می گوید: حصول صورت عضوی منسوب به هاضمه نیست بلکه مربوط به واهب الصور و حق تعالی است یعنی وقتی استعداد ماده غذا و دم نسبت به صورت عضوی به کمال و نهایت شدت خود رسید در این هنگام صورت عضوی از سوی واهب الصور یا حق تعالی به ماده افاضه می شود پس قوه غاذیه ای در کار نیست فقط یک قوه است که کار طبخ و نضج غذا را به عهده دارد و این که استعداد ماده غذا نسبت به صورت دموی ضعیف گردد، تا در نهایت صورت دموی زایل شود و استعداد دم و غذا نسبت به صورت عضوی قوی شود، همه این کارها را فقط یک قوه انجام می دهد دوست داری به آن هاضمه بگو یا غاذیه، فرقی ندارد. اما حصول صورت عضوی که در پی کمال شدت استعداد ماده نسبت به صورت عضوی حاصل می شود کار حق تعالی است بنابرین دو قوه نداریم یک قوه است که خواستی هاضمه بگو یا غاذیه.
جواب اشکال اول: ملا صدرا می فرماید: در حرکات نفسانی که پای نفس در میان است -مانند این جا که پای نفس نباتی در میان است- در این حرکات دو جزء وجود دارد:
1-محرک حرکت: که مباشر و فاعل و درگیر بلا واسطه حرکت است( البته به باعث هم محرک گفته می شود پس روشن تر این است که فاعل حرکت بگوییم) در حرکات نفسانی فاعلی برای حرکت وجود دارد.
2-باعث حرکت: که بر انگیزاننده فاعل و مباشر حرکت است.
در همین حرکت نفسانی هضم که کیفی است و در کیفیت غذا و دم تحقق می یابد محرک و باعثی در حرکت داریم به موازات این دو، دو نوع غایت هم داریم:
1-ما ینتهی الیه الحرکة: که این غایت فاعل و مباشر حرکت است
2-ما لاجله الحرکة: که غایت فعل باعث است
حال در حرکت کیفی هضم که به غایت حصول صورت عضو است در این حرکت فاعل و مباشر این حرکت قوه هاضمه است که حرکت کیفی را انجام می دهد و به غایت آن که حصول صورت عضو است می رسد منتها این غایت در این جا به معنای "ما ینتهی الیه الحرکة" است یعنی قوه هاضمه این حرکت کیفی هضم را "به غایت" حصول صورت عضو نه "برای" حصول صورت عضو که غایت به معنای "ما لاجله الحرکة" است.
اما قوه غاذیه آن قوه ای است که باعث حرکت شده و قوه هاضمه را بر می انگیزاند و در خدمت خود می گیرد تا در این حرکت کیفی هضم برای حصول صورت عضو« ما لاجله الحرکة» محقق گردد. هرچند برای این دو غایت انفکاکی در نظر گرفته نمی شود اما تفاوت آن در همان دو کلمه است: "به غایت" و "برای غایت" قوه هاضمه که فاعل و مباشر حرکت کیفی هضم است این حرکت را به غایت حصول صورت عضو  انجام می دهد نه برای حصول صورت عضو. اما قوه غاذیه قوه هاضمه را بعث می کند و برمی انگیزاند و استخدام می کند تا این حرکت کیفی را برای حصول صورت عضو انجام دهد.
سپس ملا صدرا برای روشن شدن جواب، مثالی از حرکت حیوان و انسان بیان می کند؛
مثال 1: شخصی حرکتی را انجام می دهد تا سراغ دوست خود برود  و او را ملاقات کند در این حرکت نفسانی که پای نفس در میان است قوه ای داریم که فاعل و مباشر این حرکت است و حرکت و فعل آن نیز غایتی دارد به معنای "ماینتهی الیه الحرکة" می باشد آن قوه فاعل و مباشر حرکت هم قوه عامله است که منبثّ در عضلات و ماهیچه های بدن است این قوه مباشر این حرکت است و آن نیز منتهی به غایتی است که دیدار دوست است.
یک قوه دیگر هم در این جا هست و آن قوه شوقیه است. شوقیه باعث این حرکت است و عامله را بر می انگیزاند و بعث می کند تا این حرکت را برای غایتی که دیدار دوست است انجام دهد نه به غایتی که لقاء دوست است. گرچه این دو غایت انفکاکی از هم ندارد و فرقشان در" به" و "برای" است.
مثال 2: یا کسی برای غلبه بر دشمن خدا و دین به جبهه رود. او حرکت می کند به غایتی که نبرد و برخورد با دشمن است در این جا دو قوه است:
1-قوه عامله: که منبث در عضلات و ماهیچه هاست و فاعل و مباشر حرکت است و حرکت را انجام می دهد به غایتی که برخورد با دشمن است. این جا غایت به معنی "ما ینتهی الیه الحرکة" است.
2-قوه شوقیه: که در این جا قوه شوقیه غضبیه است و کارش دفع منافر می باشد بر خلاف مثال اول که قوه شوقیه شهویه و کارش جذب ملایم بود. قوه شوقیه در این جا قوه عامله را بر این حرکت بعث می کند برای غایتی که برخورد با عدو باشد. گرچه این دو غایت انفکاک و جدایی در آن ها تصور نمی شود و تنها فرق آن در "به" و "برای" است.