درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکالات فخر و پاسخ آن ها
متن درس:
و بمثل هذا الطريق يمكن أن يثبت تغاير القوى الإدراكية كالسمع و البصر و الشم و غيرها.
فإنا نقول لو كانت قوة الذوق مثلا عين قوة الشم لوجب لكل منهما إدراك ما يدركه الأخرى إذ الموضوع لكل منهما قابل لحصول الطعم و الرائحة جميعا و حيث لم يدرك شي‏ء منهما ما أدركه الآخر مع حضور ذلك المدرك علم أن القوتين متخالفتان ذاتا و حقيقة.
و اعترض عليه صاحب المباحث: بأنه لا يلزم من حصول القوة المدركة و حصول المدرك في شي‏ء واحد حصول الإدراك لجواز توقفه على شرط فائت أ لا ترى أن العضو اللامس حصلت فيه الكيفية اللامسة مع الكيفية الملموسة مع أن تلك القوة غير مدركة الكيفية و كذلك القوة الباصرة موجودة في الروح الباصر الذي وجد فيه لون ما و هيئة ما ثم إنها لا تبصر بشكل محلها و لا لونه و هيئته فعلمنا أنه لا يلزم من اجتماع القوة المدركة و الصور المدركة كيف كان حصول الإدراك فإذن لا يلزم من عدم حصول فعل و إدراك مخصوص بعضو عن عضو آخر اختلاف القوتين.
أقول: الشروط «1» و الموانع إما داخلية ذاتية أو عرضية خارجية فالاختلاف في القسم الأول يوجب اختلاف القوى و أما الاختلاف في العرضيات الخارجية فهو مما لا يدوم و لا يمتنع زوالها بل قد ثبت في الحكمة الإلهية أن أفراد كل طبيعة نوعية يجب أن يكون فعلها الخاص لها إما دائمة أو أكثرية و أن طبيعة ما من الطبائع لا يمكن أن تكون ممنوعة عن مقتضى ذاتها أبد الدهر فالقوة الجمادية مثلا لو كانت في طبعها إدراك الأمور أو تخيلها و لم تدرك لفقدان شرط فائت أو حصول مانع موجود لزم التعطيل في طبيعته و البرهان قائم على أن لا معطل في الوجود «2» و كذا لو كان للبصر إدراك الروائح و للشم‏ إدراك المبصرات مثلا و لم يتحقق لوجود مانع خارجي أو فقدان شرط خارجي لزم المحالات المذكورة و هو التعطيل في الطبائع و القوى.
به نام ایزد پاک
قوای ادراکی و تحریکی انسان با هم فرق دارند و این قوا از هم انفکاک و جدایی دارند و همین انفکاک سبب تعدد قوا می شود فخر رازی اشکالی در این جا دارد و دو شاهد هم بر ادعای خود می آورد.
اشکال فخر: این که ناخن سرمای آب را ادراک نمی کند، یا این که چشم نمی شنود و بینی نمی چشد و زبان استشمام نمی کند و ... احتمال دارد که شرط ادراک در این موارد مفقود باشد نه این که ادراک نباشد در ناخن قوای ادراکی وجود دارد و تغذیه و نمو در آن هست ولی ناخن قوای حیوانی را ندارد و ادراک و حرکت و سمع و بصر را در آن نیست بنا به گفته ما ناخن احساس های حیوانی را ندارد اما بنا به نظر فخر رازی شرط ادراک در آن وجود ندارد که چشم نمی شنود و ناخن نمی بیند و...
با این احتمال خلاف فخر رازی، استدلال ما در تعدد قوای حیوانی و نباتی و انفکاک این قوا  از بین می رود چون؛ «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال».
وی دو شاهد مثال هم برای این احتمال خود می آورد:
شاهد نخست: دست کیفیت خود را احساس نمی کند وقتی دست را در آب سردی فرو ببریم سردی آن را احساس می کنیم اما پیش از آن انسان کیفیت بدن  خود را - برودت و حرارتی که بدن دارد- ادراک نمی کند آیا می توان گفت قوه لامسه نیست؟ خیر این جا هم قوه لامسه هست و هم صورت مدرکه، پس چرا ادراک نمی کند؟ معلوم می شود شرط ادراک نیست. در ناخن هم همین طور است و با این که وقتی دست را آب فرومی بریم کیفیت برودت به آن می رسد اما ناخن آن را ادراک نمی کند نه به این خاطر که حس و ادراک ندارد بلکه به این خاطر است که شرط احساس و لمس ندارد.
فخر احتمال این را می دهد که شرطی در ادراک هست و با وجود صورت حاسه و قوه ادراک باز هم احساس و ادراک وجود ندارد با این دلیل که شرط ادارک در این جا منتفی است.
شاهد دوم: چشم خودش را نمی بیند با این که همه اجسام را می بیند. نمی توان گفت قوه باصره ندارد بلکه مکان قوه باصره در چشم یا در روح بخاری ای است که در چشم است. صورت و کیفیت مدرکه که لون و شکل است هم موجود است ولیکن ادراک محقق  نمی شود لذا گفته شده:
از مردمک دیده بباید آموخت*****دیدن همه کس را و ندیدن خود را
علتش این است که شرط ادراک در این جا محقق نیست.
ملا صدرا یک جواب از اصل احتمال می دهد و جوابی هم به شاهد مثال ها می دهد؛
جواب اصل اشکال:
شروط دو قسم است:
1-شرط داخلی ذاتی : مثل انسان به شرط نطق که نطق داخلی و ذاتی انسان است
2-شرط عرضی و خارجی: مانند جسم به شرط خروج از حیّز طبیعی که جزء و ذاتی جسم نیست
حال مراد فخر از شرط کدام است؟ اگر شرط داخلی ذاتی منتفی است؟ این شرط همان قوه است که ذات نفس و انسان از همین قوا تشکیل شده است و قوا شروط داخلی انسان است این که ناخن برودت و گرما را ادراک نمی کند به جهت نبودن شرط ادراک یعنی قوه لمس و ادراک گرما و سرما در ناخن نیست، ما هم که همین را می گوییم و با این فرض تعدد قوا ثابت می شود ما می گوییم چون شرط قوه حاسه و حیوانی و مدرکه در این ناخن نیست ادراک ندارد. یا چشم که نمی شنود چون شرطی که قوه سامعه است در چشم نیست ما هم همین را می گوییم و با این بیان تعدد قوا ثابت می شود.
و اگر مراد فخر شرط خارجی عرضی است، مثل این که جسم به شرط خروج از مکان طبیعی اش حرکت دارد و سنگ را اگر از مکان طبیعی که زمین است با قسر قاسری جدا شود و به طرف هوا پرتاب شود با وجود این شرط سنگ حرکت می کند و به مجرد بر طرف شدن قسر قاسر دوباره به مکان طبیعی خود بر می گردد و فخر می خواهد بگوید شرط عارضی خارجی مفقود است یا مانع موجود است مانع مانند قسر قاسر که مانع از سکون جسم است جسم در مکان طبیعی خود سکون دارد و قسر این سکون را از آن می گیرد که مثلا کسی که سنگ را به طرف بالا  پرتاب کند.
اگر مراد این شرط است، این چه شرطی است که هیچ وقت تحقق پیدا نمی کند؟ و این چه قسری است که همیشه هست؟ چون هیچ وقت ناخن احساس ندارد و هیچ وقت گوش نمی شنود فخر می گوید عدم ادراک و احساس ناخن نه به خاطر نبود قوه احساس نیست بلکه به این خاطر است که شرط احساس را ندارد یا مانعی از احساس در ناخن است در حالی که قسر دائمی و اکثری محال است حاجی سبزواری می فرماید:
لکل شیئ ٍ غایةً مستتبع*****حتی فواعلَ هی الطبایعُ
والقسرُ لا یکون دائماً کما*****لم یکُ بالاکثرِ فالینحسما
اذ مقتضی الحکمة و العنایة*****ایصال کل ممکن لغایة
طبیعتی اقتضائی داشته با شد مانند سنگ که اقتضای سکون دارد اما این سنگ هیچ وقت رنگ سکون را نبیند و همیشه در حرکت قسری باشد، امکان ندارد. این به معنای تعطیل طبایع از مقتضیاتشان می باشد یعنی افعال و آثارشان تعطیل و بی کار در هستی شود در حالی که قسر اکثری و دائمی محال است چون خلاف حکمت و عنایت یعنی علم حق تعالی به نظام احسن وجود است این علم عنایی مقتضی این است که هر طبیعتی به خواسته و اقتضاءات و غایات خود برسد.اما در احتمال فخر این شرطی است که هیچ وقت محقق نیست و این قاسری است که همیشه هست. ولی در دار هستی ما فاعل معطِّل نداریم. این جواب صدرا از اصل اشکال فخر است.
جواب شاهد مثال های فخر: این که دست خود به طور طبیعی کیفیتی دارد مانند 37 درجه حرارت غریزی که در بدن است اما هیچ وقت شخص کیفیت بدن خود و آن حرارت غریزی را ادراک نمی کند و فقط کیفیات اجسام دیگر را ادراک می کند، یا چطور است که چشم خود را نمی بیند با این که چشم خود شکل و رنگی دارد اما آن را ادراک نمی کند؟
ملا صدرا می فرماید: این دو مورد نه از بابی است که فخر خیال کرده که شرط ادراک منتفی است بلکه از باب این است که ادراک در این دو مورد محال است و محال است بدن کیفیت حرارت خود را ادراک کند و چشم خود را ببیند چون همان طور که جسم و جسمانی و موجود مادی، عالِم واقع نمی شود و نه علم به خود دارد و نه هم علم به غیر خود، همین طور موجود مادی و جسم محال است معلوم واقع گردد این کیفیت دست مانند 37 درجه غریزی موجودی جسمانی و عارض بر جسم است، یا عضوی که چشم باشد موجود مادی است و نمی تواند معلوم واقع گردد چون علم در محدوده ماده نیست چرا؟ زیرا جسم برای خودش حضور ندارد تا چه رسد که بخواهد برای عالمی حضور به هم برساند جسم برای معلوم شدن باید برای عالمی حاضر شود اما جسم به خاطر تفرقه مکانی که دارد و هر جزء آن در مکانی است برای خودش هم حاضر نیست تا چه رسد به این که بخواهد برای عالمی حضور بیابد جسم و جسمانی محال است که معلوم واقع گردد و نمی شود این عضوی که چشم است معلوم گردد واین از مستحیلات ذاتیه آن است لذا ملا صدرا می فرماید:
- ادراک نه اضافه بین قوه مدرکه و مدرک خارجی است که فخر رازی قائل است،
-و نه انطباع صورت مدرَک خارجی در قوه مدرکه است،
-و انفعال قوه مدرکه از مدرَک خارجی هم نیست. گرچه انفعال قوه مدرکه سبب مُعدّ برای ادراک است اما ادراک این هم نیست و انفعال فقط زمینه را برای ادراک فراهم می کند.
-بلکه به نظر ملا صدرا ادراک انشاء نفس است به اذن الله تعالی صورتی را مماثل با صورت مدرَک در صقع و محیط و عالم نفس.
البته در این جا ادراک جزئیات مراد است نه ادراک کلی که به نظر ملا صدرا «رؤیت ارباب انواع عن بُعدٍ» است اما ادراکات جزئی را به خلاقیت و انشاء و ایجاد نفس می داند و در دو شاهدی که فخر آورد که بدن کیفیت حرارت خود را ادراک نمی کند در این مثال ها انشائی نیست چون انفعال که سبب مُعد است در این جا وجود ندارد و بدن از کیفیت خود متأثر نمی شود بلکه همییشه بدن از کیفیت غالب بر خود متأثر می شود مثل این که انسان در محیطی قرار بگیرد که هوا گرم تر از 37 درجه باشد در این صورت انفعال می یابد و انفعال سبب معد می شود تا نفس به حول الله و قوته و باذن الله یک صورتی را ممااثل آن صورت خارجی در محیط خود ایجاد کند و بعد ادراک و احساس محقق گردد.
یا در موردی که چشم خودش را نمی بیند از این روی است که چشم از خودش منفعل نمی شود و سبب مُعد در این جا نیست و نفس در صقع خودش این صورت چشم خود انسان را ایجاد نمی کند تا چشم خودش را ببیند اما وقتی شیئ دیگری را می نگرد نفس منفعل می شود و انفعال که سبب معد است محقق می شود و نفس آماده می شود تا باذن الله تعالی صورتی را مماثل آن صورت خارجی در صقع خودش بیافریند.