درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحثی در معنای حیات
تا کنون با قیدهایی که در تعریف نفس اخذ شد به این تفسیر که «النفس کمال اول لجسم طبیعی آلیٌ ذی حیاة» رسیدیم. ابن سینا معتقد بود که اطلاق حیات را بر نبات و حیوان و بر فلک و حیوان به اشتراک لفظی است و حیات این ها با هم فرق می کند ملاصدرا اشتراک لفظی نبات و حیوان را قبول دارد اما حیات در فلک با انسان و حیوان را مشترک معنوی می داند چون؛
- اگر مراد از حیات به عقلی و نطقی و انسانی باشد و حیات کلی باشد در انسان حیات اعم است از عقل بالقوه و بالفعل است اما حیات عقلی فلک فقط در عقل بالفعل خلاصه می شود فلک عقل بالقوه ندارد.
- و اگر حیات به معنی حس و حرکت باشد در حیوان، به نحو انفعال و قبول است و آلت حس حیوان از خارج انفعال پیدا می کند پس نفس حیوان (که انسان هم نوعی حیوان است) صورت محسوس خارجی را می پذیرد و در نفس حیوان و انسان آن صورت ارتسام می یابد و نقش می بندد اما فلک که چشم ندارد و احساسش این گونه نیست. تا از مؤثر خارجی منفعل گردد و صورت مبصر و محسوس خارجی در فلک ارتسام پیدا بکند پس اگر حیات حسی هم باشد باز به نحو مشترک لفظی بر حیوان و فلک صدق می کند صدرا این بخش کلام ابن سینا را قبول ندارد و اشتراک حیات فلک و حیوان را معنوی می داند چون:
1- اگر مراد از حیات مطلق مبدأ ادراک و تحریک باشد (مطلق ادراک اعم از ادراک حسی و خیالی و عقلی است) این ادراک مطلق در فلک هست خود شیخ هم قبول دارد که ادراک در فلک هست پس اشتراک معنوی خواهد بود.
2- اما اگر مراد از حیات خصوص احساس باشد باز هم اشتراک لفظی نیست و معنوی در حیوان وفلک است چون صدرا می فرماید: شرط احساس نه انفعال حالت حس است نه انطباع صورت و مادیت آن که حتما یک صورتی در محلی طبع گردد و نقش ببندد و چاپ شود. بلکه شرط احساس حضور صورت مدرک خارجی است در نزد مدرِک حال به هر صورتی که ممکن است مرحوم حاجی سبزواری می فرماید:
و النقشُ فی بنطاسیا کما حصل**** من حس ظاهرٍ کما مما دخل
بنطاسیا لفظ یونانی به معنای حس مشترک است: گوید: صورت حس مشترک از2 راه به آن می رسد: یکی از خارج و بیرون، و دیگری هم صورت از داخل به حس مشترک می رسد مانند صورتی که انسان در خواب می بیند وقتی که چشم بسته است ولی صورتی به حس مشترک می رسد یا مانند افراد مالیخولیایی که صور حس مشترک را از داخل نفس می گیرند و فرقی هم ندارد و کیفیت هر دو صورت یکی است.
کیفیت ادراک حسی: انطباع صورت و حس مشترک هم شرط احساس نمی باشد چون ملاصدرا در باب ادراک در نهایت نه نظریه حکمای طبیعی را قبول دارد که به انطباع صورت است و نه نظر حکمای ریاضی را قبول دارد که خروج شعاع است. چون حکمای طبیعی قایل اند که ابصار به انطباع صورت در چشم است و ریاضیون می گویند: شعاعی از چشم خارج می گردد و به مُبصر خارجی می رسد و در بازگشت به چشم ابصار تحقق می گردد.
اما ملاصدرا در ابصار بر این باور است که: وقتی شرایط ابصار محقق شد و نور کافی وجود داشت و فاصله مناسب رعایت گردید، نفس این آمادگی را پیدا می کند که با اذن حق تعالی یک صورتی را که مانند صورت خارجی است و به وزان آن است را در درون و ناحیه خود بیافریند. این صورت هم مادی نیست بلکه تجرد مثالی و برزخی دارد یعنی مجرد از ماده است، ولی مجرد از مقدار نیست این نظریه صدرا است. پس بنابرین شرط ادراک نه اطباع است نه انفعال حس از خارج است بلکه شرط احساس حضور صورت خارجی است در پیشگاه مدرِک حال از هر جا که این صورت به مدرک برسد ولو مدرک خود این صورت را انشاء و ایجاد کند همین که صورت حاضر شد احساس و  ادراک تحقق می گردد. احساس هم به نوعی از ایجاد است نه به انفعال از خارج خلاصه اینکه صدق حیات بر انسان و فلک به اشتراک معنوی است نه لفظی.
سؤال- در تعریف نفس می گویم جسم ذی حیات زنده این حیاتی که در تعریف نفس وصف جسم می آوریم حال این سؤال مطرح است آیا همان افعالی که به نفس داده می شود و از روی آن افعال وجود نقش اثبات می گردد آیا می توان آن افعال را به حیات جسم نسبت بدهیم و دیگر نیازی بر اثبات وجود نفس نباشد؟ ما به واسطه فعل تغذیه و نمو و حرکت و حس، … که افعال زنده ها و حیات است، با این افعال وجود نفس را اثبات کردیم وجود یک قوه ای در جسم را که مبدأ این افعال حیات باشد آیا می توان این افعال را به حیات جسم نسبت بدهیم و دیگر چه نیاز است تا وجود نفس و کمال و قوه ای را در جسم به نام نفس اثبات کنیم؟ آیا با وجود این صفت و قید نیازی است که نفس هم ثابت گردد؟
جواب- بله نیاز است و این حیاتی که به عنوان صفت جسم می آوریم کافی نیست برای استناد افعال نمو و تغذیه و حس و حرکت. صدرا می فرماید: دلیل اثبات وجود نفس عبارت بود از اینکه: ما افعالی را جسم نبات و حیوان را انسان می بینیم مانند تغذیه و نمو و احساس و علم که این افعال نمی تواند مربوط به جسمیت این ها باشد و الا باید همه اجسام این افعال را داشته باشد و سنگ هم باید نمو و حرکت و علم داشته باشد و باید مربوط به قوه و کمال دیگری در این اجسام باشد که نام آن را نفس می گذاریم حال این حیات در تعریف نفس باید یکی از 3 معنا باشد.
معنی نخست- مقصود از حیات جسم همان مبدأ افعال تغذیه و احساس و علم باشد همان قوه ای که به آن نفس می گوییم اگر مراد این باشد دعوی لفظی است ما به قوه مبدأ این افعال نفس می گوییم و شما حیات می گویید و دعوا لفظی است: "لجسم ذی حیاة" یعنی "لجسم ذی نفسٍ" می شود.
معنی دوم- مراد از حیات دارا بودن جسم است مبدأ این افعال را یا " کون الجسم ذا مبدأ للافعال " که همان حرکت و احساس و علم است اگر مراد این باشد که حیات قوه و لفظی است که این افعال را داراست باز هم معنای حیات و نفس یکی نمی شود یعنی دارا بودن جسم مبدأ افعال را معنی حیات می شود که جسم قوه افعال یا همان نفس را داشته باشد. و اینکه جسم نفس را داشته باشد با حیات یکی نمی شود و دو تا معنای جداگانه است یکی حیات است و یکی جسم دارای نفس.
معنی سوم- مراد از حیات مبدأ بودن جسم است برای این افعال است "کون الجسم مبدأً للافعال" در این صورت نفس و حیات دو تا می شود چون مبدأ برای جسم برای این افعال مسبوق به وجود نفس است یعنی تا نفس وجود نداشته باشد جسم این افعال را ندارد حال آنکه وجود نفس مسبوق به وجود شئی دیگری نیست چون نفس کمال اول است. طبق این تفسیر هم نفس و حیات دو تا می شود چون جسم که مبدأ این افعال است مسبوق به وجود نفس است و تا نفس وجود نداشته باشد جسم مبدأ این افعال نمی شود مثل اینکه کشتی مبدأ است تا انسان سوارش بشود و به مقصد برسد این مسبوق به وجود ناخداست و تا کشتی نباشد و ناخدا نداشته باشد مسافرین را نمی تواند به مقصد برساند اما اگر نفس مسبوق به شیئ ای دیگر باشد دیگر کمال اول نخواهد بود. صدرا گوید: نسبت بین وجود نفس و مبدأ فرضی او مانند نسبت احراق و وجود حرارت است یعنی وجود حرارت و احراق یکی است وقتی جسمی تا درجه معینی داغ شد می سوزد با مبدأیی که برای نفس فرض گردد چون نفس چنین مبدایی ندارد ولی وجود نفس با مبدأ بودن برای افعال تغذیه و احساس و علم یکی نیست.
اما اینکه جسم بخواهد مبدأ این افعال باشد باید سبوق به وجود نفس باشد مثالش وجود ناخدا برای به مقصد رساندن مسافران است، دلیل این است که: اگر جسم بدون نفس بخواهد مبدأین افعال باشد پس بایستی همه اجسام این افعال را داشته باشند پس چرا ندارند؟پس جسم برای مبدأیت این افعال باید مسبوق به نفس و قوه و کمال و صورتی باشد.
یک اضراب و ترقی ملا صدرا دارد که بعد می آید