درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بررسی قید های تعریف نفس
قید پنجم- در تعریف نفس چنین گفته شده: کمال اول لجسم طبیعی "آلی" که 4 قید آن قبلاً بررسی شد حال قید پنجم که آلیٍ است با دو نوع اعراب گذاری که بنابر یکی، صفت جسم طبیعی است و بنابر رفع صفت کمال است و هر دو وجه معنا دارد.
وجه اول- اگر آلی صفت جسم طبیعی باشد به این معناست که: این جسم طبیعی که نفس برای او کمال اول است آثاری که از جسم طبیعی که همان آثار حیات است که از آن صادر می گردد مانند آثار تغذیه و نمو در نبات یا آثار حس و حرکت در حیوان یا حیات علم و تمییز در انسان، این آثار به کمک یک سری از آلات و ابزار است. اگر آلی صفت جسم طبیعی باشد.
وجه دوم- که آلی را به رفع بخوانی و صفت کمال باشد که نفس است به این معناست که کمال اول نفس است افعال خود را در ماده به توسط ابزار و آلاتی انجام می دهد مثلا نفس نباتی تغذیه و نمو در ماده را با ابزاری انجام می دهد که همان قوای نفس نباتی باشد که قوه غاذیه و نامیه و مولده است و نفس حیوانی افعال حس و حرکت را در ماده بوسیله آلات و قوایی انجام می دهد که همان قوای نفس حیوانی باشد قوای مدرکه و محرکه که نفس حیوانی داردو نفس انسانی با قوای عقل نظری و عملی درک و تمیز و علم را انجام می دهد.
توضیح بیشتر- عناصر و معادن یعنی جسم عنصری و جسم معدنی مانند آب و خاک و آتش و هوا و جسم معدنی مانند یاقوت و طلا، پایین تر از نبات و حیوان اند این اجسام افعال خود را درباره مستقیماً و بدون آلات و قوای دیگری انجام می دهند یعنی با دست خودشان صورت عنصری و معدنی را در ماده ای که حال در صورت است و نفس، بدون آلت و ابزار انجام می دهند بنابراین صورت عنصری و صورت معدنی متحدة الوجود با ماده است لذا با انقسام و تجزیه ماده این صورت هم منقسم می شود و از بین نمی رود. اما بالاتر از صورت معدنی که بیاییم به  صورت نباتی و حیوانی و انسانی می رسیم که  به آن ها اطلاق نفس می شود.
که این ها افعال خود را به ماده مستقیما انجام نمی دهند واسطه ای می خواهد که آن آلت یا قوه ای دیگر می باشد در نتیجه به نفس نباتی و انسانی و حیوانی با ترفع ذات و علو ذاتی نبست بر ماده دارند چون قوه آلت واسطه افعال این ها باید مرتبه اش پایین تر از نفس نباتی و حیوانی باشد تا ابزار آلت نفس قرار گیرد و به تعبیر صدرا یک حظ و بهره کمی از تجرد دارند و این بدان معنا نیست که حالّ در ماده نمی باشند بلکه صورت نباتیه حالّ در ماده است مانند صورت معدنیه اما چون افعال خود را در ماده بوسیله آلت و قوه ای در ماده انجام می دهند یک علو شان و رتبه ای از ماده دارند و همین معنای حظ و بهره ای است که آن ها از تجرد دارند. این بود توضیح بیشتر از وجه دوم آلیٌّ.
حال این تعریف مذکور صادق بر جمیع افراد نفس است چون نفس در تقسیم اولی تقسیم می شود به نفس ارضی و سماوی زیرا قدما برای افلاک هم نفس قایل بودند نفس ارضی تقسیم به نفس نباتی و حیوانی و انسانی می شود در مجموع نفس 4 قسم می شود و این تعریف مذکور بر تمام 4 قسم اطلاق می شود حال چطور بر نفس سماوی صدق می کند؟ مثل نفس حیوانی که با چشم و قوه باصره که در چشم است به قول مشاء دیدن را در جسم و ماده انجام می دهد و قوه سامعه محلش گوش است و احساس شنیدن را برای جسم انجام می دهد اما چطور این تعریف بر نفس فلکی صدق می کند به چه بیان؟ چون آلاتی که با این قید از ماده بیرون آمد به معنای اعضا نمی باشند بلکه به معنای قُوی است تا بگویی فلک که چشم و گوش ندارد و وقتی آلات به معنی قوی باشد فلک هم قوه طبیعیه دارد و هم قوه حس دارد و هم قوه تخیل و هم علی التحقیق قوه عقل دارد فلک با داشتن قوه طبیعیه که فاعل تحریک است حرکت می کند و جسم فلک را این قوه به حرکت در می آورد و فلک هم یک صورت نوعیه جسمیه دارد همان طور که آب صورت نوعیه مائیه و آتش صورت نوعیه ناریه و … دارد به عناصر اربعه طبایع اربعه می گویند و بر صورت نوعیه فلک طبیعت خامسه می گویند چون کون و فساد را قبول نمی کند طبیعت پنجم شده در مقابل طبایع چهارگانه ذکر قابل کون و فساداند فلک باذن الله تعالی است و فساد پیدا نمی کند.
نفس کل قوای طبیعی و جسمانی را در تسخیر خود در آورده و به واسطه این قوه جسم فلک را به حرکت در می آورد و به همین خاطر حرکت افلاک نفسانی است و اگر کسی هم بگوید که حرکت فلک طبیعی است باز هم درست است چون آنچه مباشر تحریک است، قوه طبیعی فلک است حاجی سبزواری این مطلب را در حاشیه نقل کرده است. در فلک قوه حس و خیال است و علی التحقیق قوه عقل هم هست فرق حس و خیال هم به اعتبار حضور محسوس است که تا در مقابل قوه حاسّه است حس می کند و با صورت در خیال حضور می یابد اما احساس فلک مانند احساس حیوان نیست به چند جهت احساس در فلک با احساس حیوان فرق دارد:
وجه 1- احساس حیوان به جهت انفعالی است که عارض بر حس می شود مثل انفعالی که عارض بر چشم می شود و انفعالی که به گوش عارض می شود برای شنیدن البته صدرا در اینجا نظری خاص دارد اما بنا بر نظر مشهور: احساس فلک به ضرب و نوعی از ایجاد است یعنی این احساس و ادراک جزئی را در خود ایجاد می کند نه اینکه از خارج منفعل گردد مانند حیوان و انسان.
وجه 2- تفاوت دیگر این است که طبق نظر مشائین کل قوه باصره در چشم است و شامه در بینی و … به هر حال هر قوه ای در انسان و حیوان در جایی است و نفس با آن قوه، احساس متناسب با آن را در جسم انجام می دهد قوه خیال هم جایی مادی دارد چون مشاء برای هر یک از قوای باطنی هم محلی قایل است. مثلا حس مشترک را در مُقَدّم بطن مقدم دماغ است. در مغز تجاویف ثلاثه هست 3 شکاف در کره و مغز سر هست یکی بطن مقدم، و بطن وسط و بطن موخر و هر یک از این 3 تا یک مقدم دارد و یک موخر. مقدم بطن جلویی که در پیشانی است را محل حس مشترک می دانستند و موخر بطن جلویی را محل قوه خیال و هکذا واهمه و حافظه همه جایی در کره مغز دارد اما جرم فلک از آنجایی که بسیطِ و یکپارچه است، کل فلک قوه طبیعیه است کل فلک خیال است که مراد از خیال همه حواس باطنه است نه یکی و در کل فلک خیال حضور دارد علاوه بر این فلک ناطق است حاجی می گوید:
و کل ما هنا لک حیٌّ ناطقٌ**** و لجمال الله کلاً عاشقٌ
فلک علی التحقیق نفس ناطقه دارد که شیخ الرئیس در اشارات مطلب را تحت عنوان "سِرّ" بیان فرموده اند خلاصه همه فلک احساس است و مرتبه حس پایین تر از خیال و آن پایین تر از تعقل است با حفظ مراتب است.
پس بنابر قید 5 تعریف این می شود: «النفس کمال اول لجسم طبیعی آلیٍ» که در آلی هم وجه دوم که رفع باشد اولویت دارد چون نسبت قوی بر نفس نسبت فاعل است و نسبت قوی به جسم نسبت به قابل است یعنی نفس فاعل قوی است اما جسم قابل قوی است و نسبت شئ به قابل به وجوب است: چون «الشی ما لم یحب لم یوجد» و نسبت به قابل به امکان است در قابل ممکن است مقبول پیدا بشود یا نشود. چون نسبت قوی به نفس به وجوب است و نسبت به جسم به امکان است لذا وجوب هم که بالاتر از امکان است اعراب رفع آلیٌ بهتر است تا آلی صفت کمال نفس باشد خصوصاً که مراد از آلات قوی است نه اعضا و نفس هم فاعل قوی است اما فاعل اعضا نیست لذا وجه رفع اولی است.