درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/07/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ترجیح تعریف نفس به کمال اولی
سه نام قوه و کمال و صورت بر نفس اطلاق می شود از این روی که نفس قوه فعل و انفعال دارد به آن قوه اطلاق می شود فعل یعنی تحریک و انفعال نیز ادراک است نفس از صورت محسوسات و معقولات منفعل می گردد البته این نظر مشهور است که نفس از صور معقولات منفعل می شود اما به نظر صدرا صور محسوسه از نفس صادر می شود و ادراک معقولات نیز به اتحاد نفس است با عقل فعال. و به نفس صورت گفته می شود به اعتبار حلولی که در ماده پیدا می کند و از مجموع ماده و صورت، نبات حاصل می شود.و به نفس کمال اطلاق می شود چون نفس صورت نوعیه است و از آن فصل انتزاع می شود اصلاً فصل عین صورت است و فرقشان به اعتبار است و تا فصل به جنس ضمیمه نشود نوع کامل نمی گردد به این جهت به نفس کمال می گویند و اطلاق کمال بر نفس با ملاحظه نوع است. پس اگر به نفس قوه گفته می شود به جهت قوه بر تحریک و ادراک است و اگر به آن صورت اطلاق می شود در تقابل با ماده است واگر به آن کمال می گویند با عنایت و قیاس به نوع است و فصل است که با ضمیمه به جنس نوع را کانل می کند.
حال که نفس 3 اعتبار دارد صدرا از حکما نقل می کند، تعریف نفس به کمال اولی است از اینکه نفس به صورت و قوه تعریف شود. وسبب ترجیح به این است که کمال به عنوان جنس برای نفس اخذ می شود و 3 وجه برای این ترجیح بیان می شود:
وجه اول- صورت بنا به نظر جمهور و مشهور مشائیان نمود لزوما مادی است و منطبع در ماده است چون جمهور مشّاء به عالم مثال اعتقاد ندارند و صورت مثالی را که صورتی بدون ماده است را قبول ندارند بنابراین پیش جمهور مشائیان صورت کاملاً مادی است در حالی که قسمی از نفس به نظر حتی مشاء مجرد است و آن نفس انسان است. حال اگر نفس را به صورت تعریف کنیم شامل نفس انسانی نمی شود اما اگر نفس را به کمال تعریف بکنیم شامل نفس انسانی هم می شود با اینکه نفس انسانی مادی نیست و حلول و انطباع در ماده ندارد باز هم می توان به آن کمال گفت چنانچه ملک و فرماندار کمال برای شهر است با آنکه حلول در شهر ندارد یا رُبّان و کشتی بان کمال برای کشتی است با اینکه حلول بر آن ندارد مانند حلول صورت در ماه پس اگر نفس را به کمال تعریف کنیم شامل نفس انسانی هم می شود هر چند نفس انسانی مجرد است نه مادی
وجه دوم- خود دو بخش دارد:
الف- ترجیح کمال به صورت به این است که کمال چون در قیاس به نوع بر نفس اطلاق می شود، نوع به طبیعت جنس نزدیکتر است وقتی چنین بود پس سزاوار است که جنس دو تعریف نفس را کمال قرار بدهیم اما چرا نوع به طبیعت فعل نزدیکتر است به خاطر اینکه قابل حمل بر جنس است لذا به جنس نزدیکتر است.
اما صورت که بر نفس اطلاق می شود در مقایسه با ماده است و ماده به طبیعت جنس نزدیک نیست لذا در تعریف نفس شایسته نیست که جنس آن شود.
اما اینکه ماده به جنس نزدیک نیست از این روی است که ماده به شرط لا است و حمل نمی شود ولی جنس لابشرط است و حمل می شود و محمول است مثلا حیوان را اگر به شرط لای از حمل اخذ کنیم ماده می شود و اگر لا بشرط اعتبار کنیم جنس می شود یا اینکه جنس محمول است و ماده محمول نیست.
ب- از سوی دیگر اطلاق صورت بر نفس در قیاس بر ماده ای است که آثار جسم منسوب به ماده نیست چون ماده قابل وضع است و تأثیر ندارد آثاری که از نبات مانند تغذیه و نمو صادر می شود مربوط به ماده اش نیست یا حس و حرکت حیوان مربوط به ماده آن نیست یا علم و تمیز انسان هکذا پس اطلاق صورت بر نفس به قیاس ماده ای است آثار جسم منسوب به او نیست اما اطلاق کمال بر نفس در مقایسه با نوعی است که آثار مربوط به آن است.
وجه سوم- اگر نفس را به صورت تعبیر کنیم صورت اشعار و دلالت به ماده دارد و اگر ما نفس را به صورت تعبیر کردیم شامل نفس انسان نمی شود چون دلالت بر ماده دارد ولی نفس انسانی مجرد است و مفارق نیست اما اگر نفس را به کمال تعریف کنیم شامل هم انواع نفس نباتی و انسانی و حیوانی می شود چون نفس مجرد یا نفس مادی مانند نبات و نفس حیوان به نظر مشاء، چون صدرا نفس حیوان را هم مجرد برزخی می داند پس اگر نفس را تعریف به کمال کنی شامل نفس مادی هم می شود اما اگر صورت را در تعریف نفس بیاوری ما تعریف نفس شامل مجرد نمی شود.
اما اینکه نفس به کمال تعریف گردد 2 وجه ترجیح دارد از اینکه نفس به قوه تعریف گردد که عبارتند از:
وجه اول- قوه دو نوع است :
1. قوه بر فعل یا تحریک
2. قوه بر انفعال یا ادراک، حال اگر بخواهیم به یکی از این دو قوه نفس را تعریف کنیم دو اشکال لازم می آید:
- یکی ترجیح بلامرجح: اگر نفس را مثلا بر قوه یا به فعل تعریف کنی یا بر انفعال، باعث ترجیح بلا مرجّح است
- و دیگر اینکه لازم می آید معرِّف اخص از معرَّف باشد مثلا اگر نفس را بر قوه بر انفعال و ادراک تعریف کنیم، نفس نباتی که ادراک ندارد معرَّف اعم می شود یعنی 3 قسم نفس است یعنی نباتی و حیوانی و انسانی اما معرِّف فقط شامل حیوانی و انسانی می شود در حالی که در منطق بیان شده یکی از شرایط تعریف مساوات است که معرِّف و معرَّف باید مساوات داشته باشند پس باید نفس را به هر دو  قوه تعریف کرد قوه بر فعل و قوه بر انفعال حال اگر بخواهیم هر دو را در تعریف لحاظ کنیم چه لفظی را باید بیاوریم تا شامل هر دو قسم شود؟ فقط لفظ "قوه" که نسبت به دو قسم آن مشترکه لفظی است چون تحریک از مقوله فعل و اَن یفعل است اما ادراک از مقوله انفعال و اَن ینفعل است و بین مقولات تباین به تمام ذات است لذا قوه مشترک لفظی است، اما در منطق بیان شده که یکی از شرایط تعریف احتراز از آوردن مشترک لفظی در تعریف است ولی اگر نفس را به کمال تعریف کنیم به جای قوه، کمال مشترک معنوی بین هر دو قوه است چون قوه فعل و انفعال هر دو کمال است چنانچه که انسان مشترک معنوی بین زید و عمرو است این وجه اول بود.
وجه دوم- اگر نفس را به قوه تعریف کنیم یکی از جهات نفس را معرفی کرده ایم و آن قوه ای است که فعل و تحریک دارد اما اگر نفس را بر کمال تعریف کنیم هم جهت قوه بر فعل نفس را رسانده ایم و هم مکمل بودن نفس را نسبت به نوع رسانده ایم چون کمال به قیاس به نوع اطلاق بر نفس می شود و اگر در تعریف بتوانیم تمام جهات یک شیء را بگنجانیم این تعریف رجحان بر غیر آن دارد.
نتیجه- پس باید کمال را در تعریف نفس اخذ کرد و جنس نفس قرار داد و این قید نخست در تعریف نفس است و تعریف نفس به کمال 2 چیز افاده شده است بر خلاف تعریف به قوه که فقط یک فایده دارد.