درس اسفار استاد اسحاق نیا

92/07/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: برهان بر وجود نفس
در باب اول به بحث مطرح مي شود يکي برهان بر وجود نفس و ديگري هم تعريف نفس اما قبل از ,رود به بحث 2 مطلب لازم به يادآوري است.
مطلب1:‌ بحثي در منطق است تحت عنوان با مشارکت حد و برهان در حدود که بحثي مفصل است و خلاصه آن را اشاره وار مي آوريم درباره مشارکت حد و برهان در حدود، اولاً اين حد در مقابل رسم نيست بلکه مراد از حد مطلق تعريف است، در حد و تعريف هم مراد اجزاي تعريف است و در برهان هم مراد حدود وسطي است و در اين حد، علاوه بر ذاتيات، عرضيات را هم شامل مي شود. حد وسط هم مقترن به اين مي شود:‌ "بقولنا لانّه" مثلا اگر سؤال شود:‌ لم ان العالم حادث؟‌ جواب اين است: لانه متغير و متغير حد وسط است.
حال مشارکت حد و برهان در حدود يعني چه؟‌ ابن سينا اين طور مثال زده است:‌ خون قمر:‌ تعريف آن عبارتست:‌ توسط الارض بينه و بين الشمس يا بگويي:‌ انمحاء نور القمر لتوسط الارض بينه و بين الشمس اين تعريف خسوف یا ماه گرفتگي است که با واسطه شدن زمين بين ماه و خورشيد پدید می آید. حال برهان بر خسوف چيست؟‌ که پرسيده شود:‌ چرا ماه خسوف مي يابد؟‌ جواب اين است:‌ لتوسط الارض بينه و بين الشمس فانمحی نوره يا زمين بين ماه و خورشيد فاصله مي اندازد و نور ماه محو و تاريک مي گردد اين همان برهان بر خسوف است.
اين بحث مشارکت حد و برهان در حدود يک عنوان ديگري هم دارد:‌ "لاشتمال الحد علي العلل الاربع کلا او بعضاً" در شرح منظومه منطق اين 2 عنوان برای اين بحث است:‌ "قوسٌ في مشارکة الحد و البرهان في الحدود و اشتمال الحد علي العلل الاربع کلاّ‌ او بعضا" يعني حد و تعريف مشتمل بر علل چهار گاز است بر تمام علل يا بر برخي از آن ها. علت چهارگانه يعني علت مادي، صوري و فاعلي و غايي که البته علت مادي و صوري فقط در اجسام است.
ابن سينا در کتاب شفا فرمود:‌ اجود التعاريف و بهترين تعريف ها آن است که مشتمل بر تمام علل چهارگانه باشد مثال هم زده مثلا در تعريف قدوم يا تبر و تيشه اين طور بگويي:‌ آلة ضناعيه من حديد شکلها کذا ليُنحت به الخشب، وسيله اي ساخته شده (علت فاعلي)؛ از جنس آهن (علت مادي)‌ شکلها کذا (علت صوري) البته شکل از لوازم صورت است، اما بر صورت و علت صوري دلالت دارد لينحت بها الخشب (علت غايي است)‌که چهار علت را دارد.
حال اين بحث را اهل منطق در ماهيت من حيث الوجود مطرح مي کنند يعني ماهيت موجود نه ماهيت من حيث هي هي که با قطع نظر از وجود باشد يعني بحث مشارکت حد و برهان در حدود را مطرح مي کنند در بحث ماهيت من حيث الوجود و موجود نه ماهيت من حيث هي باقطع نظر از وجود  چون ماهيت من حيث هي اعتباري است و علتي ندارد پس موجود نيست علتي ندارد تا در حد آن بيايد يا در برهان آن ذکر گردد حال چه در تعريف ماهيت من حيث هي اخذ مي شود علل قوام ماهيت است علل قوام هم نه يعني ماده و صورت چون علت هاي قوأم، ماده و صورت علل خارجی اند و از اجزای وجود می باشند بلکه علل قوام یعنی جنس و فصل که تقدم بالتجوهر بر ماهیت دارند و علت هاي فاعل غايي علل وجود مي گويند. ماده در صورت اجزاي خارجي از اجزاي وجوداند و خارج و ماهيت من حيث هي وجود خارجي ندارد اعتباري است.
سوال- حال اين بحث مشارکت حد و برهان در حدود آيا در خود وجود (از ماهيت من حيث الوجود) هم پياده مي شود يا خير؟
جواب- منطقيان در خود وجود اين بحث را مطرح نمي کنند ايشان فقط در ماهيت موجود اين بحث را مطرح مي کنند و لکن در حکمت صدرايي وقتي بر وجود مي رسيم يک بار وجود مطلق را حساب مي کنيم و گاه وجود مقید را. اگر وجود مطلق را در هر جايي در نظر بگيريم بر حسب حکمت صدرا بحث مشارکت برهان در حدود مطرح نمي شود چون وجود مطلق حد ندارد.
معرِّف الوجود شرح الاسم**** و ليس بالحدِّ و لا بالرسم
وجود مطلق برهان ندارد چون وجود مطلق علت ندارد تا برهان داشته باشد لذا گفته اند : «مال حد له لابرهان علیه» غير که البته اهل منطق هم اين را قايل اند.پس وجود مطلق بدون علت است و تقيد اين بحث مشارکت حد و برهان در آن مطرح نمي شود.
اما اگر وجود مقيد را حساب کنيم مثل وجود عِلت یا وجود معلول، در این صورت اين بحث مشارکت حد و برهان در حدود مطرح مي شود لذا در حکمت متعاليه گفته مي شود: وجود علت حد تام وجود معلول است و وجود معلول حد ناقص وجود علت است اول از اين جهت که علت جامع کمالات معلول است اما از اينکه وجود معلول حد ناقص وجود علت است از اين جهت که وجود معلول شاني از شؤون وجود علت را حکايت مي کند يعني به اندازه ظرفيت وجودي کمالات علت را نشان مي دهد و از وجود علت حکايت مي کند. پس در وجود مقيد وجود علت حد وجود معلول مي شود و وجود معلول حد وجود علت مي شود وجود علت برهان بر وجود معلول مي شود و بالعکس چون مشارکت حد برهان است. برهان وجود و معلول علت آن است و برهان وجود علت، معلول و فعل آن است چنانچه حد و تعريف آن است جز اينکه حد ناقص است.
نتيجه: آنچه از مطلب اول استفاده مي شود اين است که اگر برای نفس وجود مطلق لحاظ گردد وقتي مي گويي وجود نفس وجودي است که به نفس اضافه و مقيد بر آن شده است هر چيزي اين طور است وجود نفس را بگو یا وجود سنگ و …‌ باز هم يک وجود مطلق داريم و يک وجود مقيد. حال اگر وجود مطلق نفس را در نظر بگيريم حکمش چيست؟ آيا حد و برهان دارد؟‌ خير نه تنها نفس بلکه سنگ هم ‌اگر وجود مطلقش لحاظ گردد باز حد و برهان ندارد همين سنگي که که جسم و مادي است و مرکب از علت مادي و علت صوري است وجود مطلق آن هم حد و برهان ندارد. وقتي سنگ اين طور است پس نفس و عقل که وجود مجرداند و فاقدماده و صورت اند و بسیط می باشند پس به طريق اولي بايد وجود مطلق آن ها حد و برهان نداشته باشد.
اما اگر وجود مقيد نفس را در نظر بگيري، يعني وجودي که اضافه و تعلق به جسم يافته است که چرايي آن در مطلب 2 در معناي نفس مي آيد. اما وجود مقيد نفس اضافه تدبيري با جسم يافته و بدان تعلق يافته است و اين وجود هم حد و هم برهان دارد. حد آن فعل و تاثيري است که در جسم دارد يعني مبدأ‌ آثاري در جسم مي شود و از اين جهت هم حد دارد و هم برهان.
مطلب 2:  که تکميل گر مطلب نخست است:‌ لفظ نفس به اسم است براي اضافه تدبيري که نفس به جسم دارد و در حيوان و انسان اين تعلق به بدن است چون در نبات بدن گفته نمي شود اصلاً‌ اسم نفس وضع و اصطلاح شده براي اين رابطه و تعلق تدبيري که وجود نفس به جسم دارد يعني اضافه و تعلق نفس به بدن ذاتي وجود نفس است نه اينکه عارض بر آن بشود يعني اگر اين اضافه قطع شود ديگر نفسي در کار نيست نه اينکه نفس نابود شود خير هست اما نفس نيست. نفسيت نفس به همان اضافه و تعلق تدبيري است که وجود نفس به بدن دارد بنابراين اسم نفس وضع شده و اصطلاح است براي اضاه تدبير نفس به جسم نه براي حقيقت جوهر مدبر بدن براي خود آن حقيقت نفس اصطلاحی نيست و بر آن نفس اطلاق نمی شود. نفس مادامي نفس گفته مي شود که رابطه با بدن داشته باشد و خود آن حقيقت جوهر بر بدن که در فصل 2 بيان مي شود، آن حقيقت مدبر بدن اصطلاحات نفس ناميده نمي شود لذا پيش از حکمت متعاليه بحث نفس ما در طبيعيات مطرح مي گردند. چرا مباحث نفس از علم طبيعي شمرده شده است؟ نکته همين است که اضافه نفس به جسم،  داخل در نفس است و ذاتي نفس است و نفس اصطلاح براي همين اضافه است و موضوع طبيعيات هم جسم است. اما ملاصدرا مباحث نفس را از طبيعيات به الهيات منتقل کرد چون اسفار صدرا بحث طبيعيات ندارد هر چه هست الهيات است و لذا روي حقيقت جوهر مدبر بدن بودن نقش مباحث آن را به الهيات منتقل فرمودند. لذا اينجا بحث نفس داخل در تقسیمات وجود است که جزء مباحث الهیات است در تقسیم وجود به ثابت و سیال که وجود نفس ثابت و مجرد است و این به لحاظ همان جوهر مجرد مدبر بدن است.
حال با توجه به این 2 مطلب صدرا می فرماید: برهان بر وجود نفس مطلقا حتی نفس فلکی هم این است نفس به طور مطلق نباتی و حیوانی و انسانی
بعضی از اجسام مانند سنگ آثاری که از آن صادر می شود، علی وتیرة واحدة من عدم ارادةٍ است یعنی فعل و اثر آن ها همیشه بر یک منوال است و بدون اراده هم هست مثلا سنگ همیشه از بالا به پایین می آید اما در مقابل اجسام و آثار آن ها این طور نیست و تک بعدی در آثار نمی باشند، مثلا نبات و درخت ریشه هایش به طرف زمین می رود و شاخه هایش به طرف بالا حرکت می کند و نبات تغذیه و نمو دارد حیوان حس و حرکت ارادی دارد، انسان علم و اراده و تمیز دارد یعنی عقل نظری و عملی و آثار ایشان علی و تیرة واحدة من غیر ارادة باشد.
سوال- حال مبدأ این آثار چیست؟ آیا این آثار مربوط به ماده و هیولی آن هاست؟
جواب- خیر چون ماده قبول محض است فعل و تأثیر اثری ندارد.
سوال- آیا آثار مربوط به صورت جسمیه آن هاست؟ که امتداد و کشش در 3 جهت باشد؟
جواب- خیر چون صورت جسمیه در همه اجسام مشترک است و بایستی همهن اجسام همه آثار را می داشتند در سنگ هم صورت جسمیه هست اما سنگ رشد و نمو ندارد، ولی اجسام در این آثار با هم مختلف اند و نبات آثار حیوانی و انسانی و حیوان آثار انسانی را ندارد و جمادات هیچ کدام از این آثار را ندارند.
سوال- آیا این آثار مربوط به صورت طبیعیه عنصری و معدنی است؟
صورت نوعیه عنصر و معدن که اول صورت عنصر روی هیولی می آید و بعد هم صورت نوعیه معدنه که تا اینجا نفس گفته نمی شود سپس نوبت به صورت نوعیه نبات که از این مرتبه نفس اطلاق می گردد.
جواب- خیر مربوط به صورت نوعیه عنصری اجسام هم نیست زیرا این نیز مشترک بین همه اجسام است و اگر مربوط به این بود بایستی همه اجسام در همه آثار شریک می بودند. پس این آثار نه مربوط به هیولی است و نه به صورت جسمیه و نه به  صورت نوعیه عنصری و معدنی جسم. پس باید چیز دیگری در جسم باشد باید یک قوه و صورت دیگری در جسم باشد که روی ماده آمده باشد و این آثار مستند بر آن قوه و صورت نوعیه باشد آن را اصطلاحاً نفس می گویند و این برهان اثبات وجود نفس است.
اما حد و تعریف نفس، ملاصدرا می فرماید: نفس به اعتبارات گوناگون اوصاف مختلفی دارد که اینجا 3 وصف بیان می شود:
1. قوة
2. صورت
3. کمال
به نفس به یک اعتبار قوه می گویند و به اعتباری صورت می گویند به اعتباری دیگری هم و کمال می گویند.
1- اما به نفس که قوی می گویند چون قوه بر فعل و انفعال دارد فعل مثل تحریک و انفعال مانند ادراک قوه بر فعل دارد یعنی می تواند حرکت کند حال نه حرکت ارادی، درخت هم حرکت دارد شاخه ها رو به بالا و ریشه ها رو به پایین می رود اما از سر اراده و اختیار نیست. و قوه بر تحرریک دارد و جسم را حرکت می دهد هکذا قوه بر انفعال و قبول دارد مانند ادراک و مُدرَک را قبول می کند در این لحاظ بر نفس قوة می گویند.
2- اما به نفس صورت می گویند به اعتبار آن ماده ای که نفس روی آن می آید نفس صورت آن  ماده است.
3- اما به نفس کمال می گویند به این اعتبار که نفس صورت است و فصل از صورت انتزاع می گردد یا همان صورت است و فرق فصل و صورت به اعتبار است اعتبار لا بشرطی و بشرط لایی؛ و تا فصل به جنس و ماده ضمیمه نشود نوع کامل نمی گردد به این اعتبار هم به نفس کمال گویند.
حال صدرا پس از این مقدمه می فرماید: تعریف نفس به کمال اولی  است از تعریف نفس به قوه و صورت و علت ارجحیت در درس بعدی می آید.