درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ماهیت واجب

و أيضا: قد علمت أن الموجود عندنا في ذوات الوجود ليس إلا وجودها و هو الأصل في الموجودية دون الماهية سواء كان الوجود مجعولا لغيره أو واجبا فكما أن وجود الشي‌ء إذا كان مجعولا- كانت ماهيته مجعولة بالعرض تابعة لمجعولية الوجود فكذلك إذا كان الوجود لا مجعولا كانت الماهية لا مجعولة بلا مجعولية ذلك الوجود

و بالجملة؛ وقع الاشتباه في هذه الحجة بين عارض الماهية و عارض الوجود و ليس معنى عروض الوجود للماهية- إلا المغايرة بينهما في المفهوم مع كونهما أمرا واحدا في الواقع.

و ربما تقرر الحجة: على بطلان كون الواجب ذا ماهية هكذا و هو أنه؛

     لو كان وجوده زائدا عليه حتى يكون ألفا موجودا مثلا لم يكن في حد ذاته مع قطع النظر عن العارض موجودا و لا معدوما كما حقق في مبحث الماهية

     و كلُّ ما كان كذلك فهو ممكن

لأن اتصافه بالوجود؛

     إما بسبب ذاته و هو محال إذ الشي‌ء ما لم يوجد لم يوجد فيلزم تقدمه بالوجود على نفسه هذا خَلف

     و إما بسبب غيره فيكون معلولا فلا يكون واجبا بل ممكنا.

أقول: و لأحد أن يختار شقا آخر غير الشقين المذكورين بحسب الاحتمال و هو كون اتصافه بالوجود بسبب الوجود كاتصاف الهيولى بالصورة فإن الصورة منشأ حصول الهيولى و منشأ اتصاف الهيولى بها أيضا ذاتها لا شي‌ء آخر فلا يلزم كون الوجود معلولا و كون كل صفة مفتقرة إلى موصوفها غير مسلم في الأوصاف التي بحسب التحليل العقلي‌.

 

جواب دوم ملا صدرا از دلیل اول مشهور: خلاصه جواب این است که وجود وماهیت در واقع یک چیز اند اما به حسب مفهوم و در ذهن دو تا می باشند و وجود عارض بر ماهیت نیست بلکه عارض بر وجود ماهیت است حاجی سبزواری از این فرمایش ملا صدرا اظهار تعجب می کند و می گوید: هذا غریب منه!

بیان: وقتی وجود عارض بر ماهیت نبود این که مشهور گوید: اگر واجب ماهیت داشته باشد وجودش عارض بر ماهیت می شود و علت می خواهد که نمی تواند خود واجب باشد و باید غیر باشد و در این صورت واجب سر از ممکن در می آورد، این سخنان از ریشه زده می شود

توضیح جواب: در زمینه تحقق اصالت با وجود است نه ماهیت و همچنین در مورد جعل هم باز اصالت با وجود است نه ماهیت

بحث اصالت وجود در دو مورد در فلسفه مطرح می شود؛

    1. تحقق: وجود اصل و اصیل در تحقق است

    2. جعل: وجود مجعول است و جعل به وجود ممکن می خورد نه به ماهیت ممکن و وجود ممکن از طرف جاعل جعل می شود نه ماهیت آن

و این ها دو مسأله است زیرا ممکن است کسی به اصالت الوجود در تحقق قایل باشد و به اصالت الوجود در جعل قایل نباشد مثل این که؛

     کسی به بخت و اتفاق قایل باشد که وجود ممکن اتفاقی پدید آمده باشد نه به جعل جاعل

     یا ترجح بلا مرجح را قایل را باشد یعنی بگوید وجود ممکن بدون علت پیدا شده است

     یا این که اولویت ذاتیه را قبول داشته باشد یعنی بگوید: ممکن در حد ذات وجود برایش اولویت و رجحان دارد

در این 3 صورت شخص به اصالت الوجود فی التحقق قایل است و به اصالت الوجود فی الجعل قایل نیست لذا جعل و تحقق دو مسأله جدا می باشد

جهت دوم: بر این که جعل و تحقق دو مسأله جدا می باشند این است که ذیل مسأله اصالت الوجود فی التحقق واجب تعالی را هم می گیرد بر خلاف اصلات الوجود در جعل که شامل واجب تعالی نمی شود در مورد واجب و ممکن وجود اصیل است و واقعیت و خارجیت دارد اما در مسأله اصالت الوجود فی الجعل این اختصاص به ممکن دارد که وجود ممکن مجعول است اما وجود واجب تعالی مجعول نیست

پس نتیجه این دو مسأله فلسفی این است که در باب تحقق و واقعیت و خارجیت داشتن، اصالت با وجود است و وجود اصل و اساس است و هم در جعل وجود ممکن اصل و اساس است و جعل واجب تعالی به وجود ممکن می خورد و اصابت می کند نه ماهیت ممکن

در نتیجه اثبات دو حکم برای وجود می شود؛

    1. اصالت در تحقق

    2. اصالت در جعل

از آن جا که وجود و ماهیت در خارج اتحاد هویتی و مصداقی دارند و «حکم احد المتحدین یسری الی الآخر» به این خاطر احکام هر یک از وجود و ماهیت به دیگری اسناد داده می شود و این دو حکم وجود به ماهیت هم اسناد داده می شود و احکام ماهیت هم به وجود اسناد داده می شود یعنی حکم وجود این است که متحقق است به ماهیت نسبت می شود که ماهیت هم متحقق و موجود است مثلا می گوئی: انسان موجود است اما این وجود انسان است که موجود است و این حکم را به انسان که ماهیت است استناد می دهیم یا مثلا جعل که حکم وجود است را به ماهیت انسان نسبت می دهیم و می گوییم: انسان مجعول است در حالی که وجود انسان مجعول است

و احکام ماهیت به وجود نسبت داده می شود مانند جوهریت و عرضیت که مقسم آن ماهیت است اما به وجود اسناد داده می شود مانند وجود جوهری مانند وجود انسان و وجود عرضی مانند وجود سواد

از این جهت که، وجود و ماهیت مصداقی واحد و متحد دارند و حکم یکی را به دیگری نسبت می دهیم منتها از آن جا که اتحاد وجود و ماهیت از قبیل متحصل و لا متحصل است- نه متحصل و متحصل تا در این صورت اتحادی رخ ندهد و دو چیز یک چیز نشوند- وجود متحصل است و ماهیت هم لا متحصل است لذا احکامی که از یکی است و به دیگری نسبت داده می شود؛ به یکی بالذات و به دیگری بالعرض است یعنی اگر چه احکام وجود به ماهیت نسبت داده می شود اما مثلا تحقق و جعل برای وجود اولا وبالذات ثابت است و برای ماهیت ثانیا و بالعرض ثابت می شود وجود اولا و بالذات متحقق است و ماهیت ثانیا و بالعرض

احکام ماهیت هم همین طور است مثلا جوهریت و عرضیت براهی ماهیت اولا وبالذات ثابت است و برای وجود ثانیا و بالعرض ثابت است حاجی سبزواری در غرر مربوط به احکام سلبیه ی وجود می فرمایند:

لیس الوجود جوهرا و لا عرض    عند اعتبار ذاته وبل بالعرض

 

بالعرض یعنی جوهریت و عرضیت ثانیا و بالعرض برای وجود ثابت است و این به جهت نوع اتحاد وجود و ماهیت است که اتحاد متحصل و لا متحصل است

لذا که وجود متحقق اولا و بالذات است و ماهیت ثانیا و بالعرض تحقق دارد می گویند: وجود واسطه در عروض تحقق برای ماهیت است و وجود ممکن مجعول اولا و بالذات است و ماهیت ممکن مجعول ثانیا و بالعرض است و وجود واجب لا مجعول است و اگر هم به فرض واجب ماهیت داشته باشد ماهیت واجب هم ثانیا و بالعرض لا مجعول خواهد بود و حکم وجود به ماهیت ثانیا و بالعرض نسبت داده می شود گاهی گفته می شود: ماهیت بالتبع موجود است این تعبیر دقیق نیست و بنا به اصالت الوجود در تحقق باید ثانیا و بالعرض گفت زیرا بالتبع به معنای دنباله رو و به خارج کشاندن است یعنی وجود ماهیت را به خارج می کشاند در حالی که هیچ عین و اثری از ماهی در خارج نیست و اسناد تحقق به ماهیت مجاز است

زیرا وجود واجب هم لا مجعول است اولا و بالذات و ماهیت واجب هم لا مجعول ثانیا و بالعرض است

حال با توجه به توضیحاتی که داده شد تا به جواب دوم نزدیک شویم، «ما لا وجود له لا ماهیة له» اگر وجودی نباشد ماهیتی هم در کار نخواهد بود اول باید وجود باشد تا بعد ماهیت در ذهن پیدا شود و بعد هم وجود عارض بر ماهیت شود و در مقام تحلیل و مفهوم و ذهن وجود محمول برای موضوعی قرار داده شود که ماهیت است ووجود معروض و موصوف و وجود عارض و صفت شود و تا پای وجود در میان نباشد ماهیتی در ذهن اعتبار و تصور نمی شود زیرا وجود واسطه ی در عروض تحقق برای ماهیت است و آنچه وجود ندارد ماهیتش هم تحققی نخواهد یافت لذا وجود عارض بر ماهیت نیست بلکه وجود عارض بر وجود ماهیت است یعنی اول باید انسانی که ماهیت است وجود بیابد تا بعد ذهن ما برای آن ماهیتی را اعتبار و تصور کند و قضیه ای در ذهن تشکیل داده شود که الانسان موجود و وجود عارض بر ماهیتی می شود که انسان است و این هم فقط در ذهن و مقام مفهوم است و الا در خارج و واقع وجود و ماهیت یک چیز اند آن چه در خارج است وجود انسان است اما این اولا و بالذات به وجود نسبت داده می شود و ثانیا و بالعرض هم به ماهیت نسبت داده می شود

به این معنا عارض بر ماهیت نیست بلکه عارض بر وجود ماهیت است و قصه ی عروض هم در ذهن است و در خارج وجود و ماهیت یک چیز است دو چیز نیست تا عروض و معروضی باشد و بنابرین این که در تقریر اول مشهور اگر واجب ماهیت داشته باشد وجود عارض آن شود و «کل عرضی معلل» و علتشس هم خود واجب نیست غیر واجب باید باشد و واجب سر از ممکن در می آورد این حرف ها از آغاز و ریشه جلویش گرفته می شود و عروض هم در ذهن است نه در خارج تا در پی علت آن باشید.

این جواب ملا صدرا به تقریر اول از دلیل مشهور است