درس اسفار استاد اسحاق‌نیا

87/07/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اثبات توحید ذات و صفات و افعال واجب از برهان صدیقین

فقد ثبت وجود الواجب بهذا البرهان؛

     و يثبت به أيضا توحيده لأن الوجود حقيقة واحدة لا يعتريها نقص بحسب سنخه و ذاته و لاتعدد يتصور في لا تناهيه[1]

     ويثبت أيضا علمه بذاته و بما سواه و حياته[2] إذ العلم ليس إلا الوجود

     ويثبت‌ قدرته و إرادته لكونهما تابعين[3] للحياة و العلم

     ويثبت أيضا قيومية وجوده لأن الوجود الشديد فياض فعال لما دونه فهو العليم القدير المريد الحي القيوم[4] الدراك الفعال

     و لكونه مستتبعا للمراتب التي تليه الأشد فالأشد و الأشرف فالأشرف- ثبت صنعه و إبداعه و أمره و خلقه و ملكوته و ملكه

فهذا المنهج الذي سلكناه أسد المناهج و أشرفها و أبسطها حيث لا يحتاج السالك إياه في معرفة ذاته تعالى و صفاته‌ و أفعاله إلى توسط شي‌ء من غيره و لا إلى الاستعانة بإبطال الدور و التسلسل فبذاته تعالى يعرف ذاته و وحدانيته «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» و يعرف غيره «أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ».

فهذا المسلك كاف لأهل الكمال في طلب الحق و آياته و أفعاله لكن ليس لكل أحد قوة استنباط الأحكام الكثيرة من أصل واحد فلابُدَّ في التعليم من بيان سائر الطرق الموصلة إلى الحق و إن لم يكن بهذه المثابة من الإيصال‌

 

بعد از این که با برهان صدیقین اثبات ذات نمودند اکنون با این برهان اثبات می کنند؛

     توحید ذات

     و صفات ذات

     و افعال ذات

صفات هم اعم از؛

     صفات حقیقیه: مانند علم حق تعالی است چه علمی که به ذات خود دارد یا علمی که به غیر خود دارد اراده ی ذات و قدرت ذات و

     صفات اضافیه: مانند مقومیت وجودیه عینیه ای که ذات نسبت به خود و ممکنات دارد و این ریشه ی تمام صفات اضافیه است که آن قیومیت ذات نسبت به غیر خود دارد

اثبات توحید ذات از برهان صدیقین: در این برهان بساطت و صرافت ذات ووجود مطرح گردید به این معنا که وجود حد و قصور و نقص ندارد و از وجود و ماهیت ترکیب نمی شود ودر این صورت بساطت ذات و وجود، وجود حد ندارد و در این صورت تعدد در مورد ذات و وجود تصور نمی شود و بساطت مستلزم عدم محدودیت ذات است که آن نیز مستلزم نفی تعدد است که این همان توحید ذات است

نکته ی مهم: عدم محدودیت ذات و وجود آیا به عنوان ایجاب عدولی مطرح است یا به عنوان سلب تحصیلی؟ که می خواهی برای عدم محدودیت حود نداشتن را برای ذات اثبات کنیم؟ یا به سلب تحصیلی می خواهی حد را از روی ذات برداریم؟

فرق: اگر عدم محدودیت به عنوان ایجاب عدولی مطرح باشد عدم تناهی حد برای ذات می شود یعنی ذات حد می آبد اما حدی که لا حدی باشد اما اگر به عنوان سلب تحصیلی مطرح شود ذات هیچ حدی نمی یابد حتی لاحدی هم حد ذات نمی شود

     در صورت نخست که لاحدی حد ذات شود توحیدی که ثابت می شود توحید تشکیکی است که حکما می گویند

     و اگر صورت دوم باشد که عدم محدودیت به عنوان سلب تحصیلی باشد توحیده مطرح شده توحید شخصی است که عرفا می گویند

اگر لا حدی حد ذات شد ذات کما این که حکما گویند وجود به شرط لا می شود که همان مرتبه ی ذات احدیت است وبه شرط لای از همه ی کثرات است از همه ی کثرات و اشیاء منزه خواهد بود و این توحید در مرتبه ی احدیت و توحید تشکیکی است که یک مرتبه از مراتب وجود به ذات حق تعالی اختصاص می یابد و مراتب دیگری هم هست که آنها دیگر لاحدی حد آنها نیست و محدود می باشند

اگر عدم محدودیت به عنوان سلب تحصیلی مطرح شود یعنی وجود حق تعالی به هیچ حدی محدود نمی باشد حتی لاحدی در نتیجه توحید شخصی می شود که عرفا می گویند که نفی غیر می شود «لیس فی الدار غیره دیّار» و وجود حق تعالی می شود و ممکنات سهم و نصیب و حظی از وجود نمی یابد و وجود ممکن از آن حق تعالی است و از آنِ ممکن نخواهد بود ممکن هست اما وجود از آنِ آن نیست

به تعبیر دیگر ذات وجود لا بشرط مقسمی می شود که مرتبه هم نمی توان به آن گفت ذات دیگر ذات احدیت می شود ذات هم نیست با تسامح در تعبیر ذات می گویند بلکه

فوق ذات احدیت است و ذات غیب الغیوب و ذات لا بشرط مقسمی می باشد و محدود به هیچ حدی نیست حتی حدی که عدم محدودیت و لا حدی باشد و آن ظهور در این مراتب می یابد از ذات احدیت گرفته تا پائین ترین مراتب و این مراتب در خود وجود نمی شود ودر ظهورات وجود و مظاهر می شود

اگر نظر حکما را بگیریم که عدم محدودیت به عنوان ایجاب عدولی مطرح باشد چطور توحید ذات ثابت می شود؟

زیرا هیچ گاه دو غیر محدود و 2 تا غیر متناهی نمی تواند تحقق داشته باشد زیرا در غیر این صورت به خاطر فرض اثنینیت باید هر کدام فاقد دیگری باشد و در این صورت هیچ کدام غیر متناهی نخواهد بود که خلاف فرض است

و اگر عدم محدودیت را به عنوان سلب تحصیلی در نظر یگیریم در این صورت نفی غیر می شود و وجود حق تعالی می شود که وجود حقیقت واحد شخصی می شود که ظهورات متفاوته و دارای مراتبی دارد و دیگری وجودی غیر از حق نخواهد بود و این گونه توحید حق تعالی در نظر عرفا ثابت می گردد؛

اما الوجود ما له من ثان    لیس قُراء وراء عُبادان

 

ملاصدرا در این جا عدم تناهی را به عنوان ایجاب عدولی بر ذات حمل می کنند و علامه ی طباطبائی در حاشیه می فرمایند: این نظر نهائی ملا صدرا نیست بلکه نظر متوسط ایشان است یکی از معضلات اسفار شناسائی نظر آخری و نهائی ملا صدرا است و در این باره در جلد 2 اسفار در مباحث علت و معلول نظریه اصلی ایشان مطرح شده که همان نظریه عرفا است و توحید شخصی و عدم محدودیت ذات را به عنوان سلب تحصیلی مطرح کرده اند.

قبلا گذشت که نقص و کاستی معلول در علت ترمیم و تتمیم می شود یعنی؛

من اگر آلوده دامنم چه عجب    همه عالم گواه عصمت اوست

 

وقتی قرار شد ظهور علت در تمام موجودات باشد و انسان که الان موجود ناقصی است بنا شد یک شعاع و بارقه و ظهوری از علت خود که حقیقت وجود است باشد که خواجه عبد الله فرمود: ««الهی چون در خود نگرم خاکم و از خاک پست تر و چون در تو نگرم شاهم و از شاه برتر و چون با تو باشم از جمله ی تاج دارانم تاج بر سر و اگر بی تو باشم از جمله خاکسارانم خاک بر سر همه از تو می گریزند من از خود از همه نیکی دیده ایم و از خود همه بُت»

بنده ای پستم ولیکن چون خدای من توئی    حیف باشد پیش گردون سر فرود آوردنم

 

حقیقت انسان و معلول را علت تشکیل می دهد و معلول مظهر و رقیقیه است و باطن ذات علت است

تو به گوهر خدیو دورانی    چه کنم قدر خود نمی دانی

 

نقص معلول با علت ترمیم می شود و با علت مُتمَم به علت است و کمال و استکمال خود را از علت می ستاند و علت خلأ و نقص و کاستی آن را می پوشانند

و این روش و شیوه ملا صدرا که فلسفه را به وادی عرفان می کشد و گاهی به نعل می کوبد گاه به میخ از باب اشفاق و تسهیل بر متعلمین است کسی که از وادی کثرت آمده و انسش با کثرات است و ماهیت را اصیل می داند و اصالت وجود و وحدت وجود را به راحتی نمی تواند قبول کند بایستی با وی بدین شیوه سخن گفت و نمی توان یک دفعه حرف آخر را به او گفت

آن چه گفتم هم به قدر فهم توست    مُردم اندر حسرت فهم دُرست

 

اثبات صفات از برهان صدیقین:

    1. علم: از جمله صفات، علم خدا به خود و ماسوی است علم چیزی غیر از وجود و وجدان نیست علم یعنی وجود و وجدان و به تعبیری همان ظهور و اظهار است و وقتی با برهان صدیقین اثبات شد که ذات حقیقت وجود و اصل و صرف وجود است وجود هم واجد خودش است و هر چیزی خودش واجد خود است وجود هم که هست و هستی واجد هستی است و لذا ذات به ذات علم دارد و با توجه به قاعده ی «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشیئ منها» وجود صرف و حقیقت وجود واجد هر وجودی است و الا صرف و بسیط نمی شود و در این صورت به هر چیزی علم دارد از جمله ماسوی و به ذات علم دارد.

    2. اراده: وجود خواستنی و محبوب است لذا وجود مراد و معشوق می شود هیچ موجودی از وجود خودش بدش نمی آید حاجی سبزواری در ادله اصالت وجود در نخستین دلیل که «لانه منبع کل شرف» در حاشیه می فرماید یک کرم هم اگر خاری به آن فرو کنی خود را جمع می کند زیرا وجود خود را دوست دارد و از عدم گریزان است

با برهان صدیقین اراده ثابت می شود اراده یعنی محبتی که ذات به خود و افعال و ممکنات و صفاتش دارد زیرا ثابت شد حق تعالی صرف الوجود و وجود بسیط است و طبق قاعده باید واجد هر کمالی باشد زیرا کمال از سنخ وجود است و هر امر کمالی موجود است وهر کمالی وجودی است و حق باید واجد هر وجودی باشد و لذا وجود بسیط الحقیقة باید هر وجود و کمالی را دارا باشد و علم به خود هم دارد زیرا علم وجود وجدان وظهور و اظهار است وذات واجد خود و همه چیز است پس؛

     حق تعالی همه ی کمالات را دارد

     به کمالات خود علم دارد

     محبت دایر مدار معرفت به کمال است و در نتیجه ذات به خودش محبت دارد و خودش را می خواهد

     و من احب شیئاً احبّ آثاره

پای سگ بوسید مجنون خلق پرسیدندش چرا؟    گفت این سگ گاه گاهی سوی لیلی می رود

 

لذا ذات محبت و اراده به آثار خود دارد

    3. قدرت: از صفات حقیقیه است ذات و وجود افاضه و اشاعه و پرتو افشانی دارد وجود وهستی آقا است و بخشنده و هستی است و مانند نور می ماند نور حقیقی وجود است نور شعاع دارد و پرتو افکن است و لذا اعطاء و افاضه و فیاضیت اشعه دارد و در این صورت افاضه ای که مسبوق به علم وارده باشد همان قدرت است

و فرق فیاضیت نور حقیقی با شعاع نور حسی این است که اشاعه و پر تو افشانی در نور حقیقی مسبوق به علم و اراده است و در نور حسی چنین نیست افاضه و فیاضیت از روی علم و ارده قدرت است.

    4. مقومیت: وقتی وجود فیاضیت داشت مقوم وجودی خارجی هم نسبت به فیض و افعال خود دارد و که ریشه همه ی صفات اضافیه است و تقوم و قوام فیض به مفیض است و نور مقوم وجودی نسبت به شعاعی که دارد و لذا ریشه تمام صفات اضافیه هم ثابت می شود

    5. حیات: مجموعه علم قدرت حیات را هم ثابت می کند

    6. افعال: با توجه به فیاضیت افعال هم ثابت می شود زیرا وقتی فیاض است افعال و صنع و مخلوقات و مصنوعات دارد آن هم با ترتیب مخصوصی که دارا می باشند و موجود مادی بلافاصه از خدا صادر نمی شود بلکه «ان من شیئ الا عندنا خزائنه و لا ننزله الا بقدر معلوم»

به قول حاجی سبزواری؛

قاهر اعلی مثُل ذی شارقة    فنفس کلٍ مثُل معلَّقة

فطبع و الصورة فالهیولی    اختتم السیر بها نزولا

 

غم عشق تو کی در هر سر آید    همائی کی به هر بوم و بر آید

ز عشقت سر فرازان کام یابد    که خور اول به کهساران بر آید

 

اول باید قله های رفیع و مرتفع وجود یعنی عالم تجرد و عقول و فرشتگان روشن به نور وجود می شوند تا وجود به مرتبه ی مادی برسد که بنابر روایات «انت فی اظلم العوالم»

ملا صدرا در پایان می فرماید: در برهان صدیقین ما برای اثبات ذات و صفات و افعال و افعال از غیر ذات استفاده نکردیم و کمک نگرفتیم و نیازی هم به اثبات دور و تسلسل نداشتیم تا با ابطال آن ها اثبات ذات و وجود خدا کنیم که در قرآن کریم آمده است؛ « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ» که شهادت ذات بر ذات و هم وحدانیت ذات را اثبات می کند که در برهان صدیقین این کار را کردیم. و خداوند گواه وجود ممکنات است زیرا او بر هر شیئی شهید است و نباید با ممکنات خدا را اثبات کرد بلکه باید با خدا ممکنات را اثبات کنیم و افعال را اثبات کنیم

زهی نادان که او خورشید تابان    به نور شمع جوید در بیابان

 

و این که «أفی الله شک؟ فاطر السموات و الارض» و در این برهان از ذات به اثبات صفات و افعال می پردازیم نه برعکس «عمیت عین لا تراک علیها رقیب ألغیرک من الظهور ما لیس لک؟ حتی تکون دلیل علیک»

من به یارم شناختم یارم    

آفتاب آمد دلی آفتاب    گر دلیلی بایدت زان رخ متاب

 

و آیت الله جوادی این روایت را نقل می کردند که؛ برهان صدیقین در شناخت خدا مانند همان شناختی است که برادران یوسف به او یافتند: «قالوا: أ إنک لأنت یوسف؟» یعنی "انت" ذات و ایشان اول ذات را و بعد عنوان و ونام و وصف را شناختند و از "انت" به یوسف رسیدند اما دیگران که یوسف را ببینند این طور می گویند: آیا یوسفی که می شناختیم توئی؟ و از صفات به ذات می رسند.

روایت این است که در مورد حاضر شاهد شناخت ذات بر وصف مقدم است و اما در غایب بر عکس است و شناخت وصف مقدم است کسی که خدا را حاضر و ناظر می بیند او از شناخت ذات به وصف می رسد و کسی که از محضر حق غایب است خیر

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را    کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور    پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من    با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

 

ملا صدرا می فرماید: فهم برهان صدیقین کار همه کس نیست لذا فصل بعدی را برای ارایه دیگر برهان های ثبات خدا منعقد می فرمایند.


[1] . عدم محدودیت را ملاصدرا به عنوان ایجاب عدولی آورده است اما حق این است که به عنوان سلب تحصیلی باشد علامه در حاشیه گفته: این نظر نهایی ملاصدرا نمی باشد.
[2] . با اثبات علم و قدرت، حیات نیز اثبات می شود زیرا؛ «والحی درّاکاً وفعالا بدا» جمع علم و قدرت حیات می شود.
[3] . بلکه برعکس است و حیات تابع علم و قدرت می باشد.
[4] . حکیم سبزواری در حاشیه می گوید: قیومیت 2 معنا دارد؛مبالغه قیام ذات به خودش؛ای همه هستی ز تو پیدا شده    خاک ضعیف از تو توانا شده زیر نشین عَلَمت کائنات    ما به تو قایم چو تو قایم به ذاتمقومیت وجودیه عینیه ای که واجب نسبت به موجودات دارد که مراد در اینجا است.