99/08/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفاهیم/مفهوم وصف /معنای وحدت حکم
سخن در بیان تعارف ارائه شده از وحدت حكم بود که تعريف اول ارائه شد. و اما تعریف دوم وحدت حکم
٢- مراد از وحدت حكم، اتحاد حكم مطلق و مقيد و وحدت تكليف و مجعول است.
مرحوم اصفهانى در ضمن اينكه حمل مطلق بر مقيد را در هر دو عام بدلى و شمولى جارى دانسته، شرط آن حمل را احراز وحدت حكم بيان مى فرمايد و از كلام ايشان روشن مى شود كه وحدت حكم غير صرف الوجودى بودن حكم است. يكى از راه هاى شناسايى وحدت مجعول، وحدت سبب در دو حكم است كه كاشف وحدت مسبب مى باشد.[1] [2]
تنبيه
براى حمل مطلق بر مقيد سه دليل اقامه شده است :
1. رفع تنافى حاصل از مفهوم وصف
2. رفع تنافى حاصل از احراز وحدت حكم
3. قرينية حكم خاص بر مراد جدى از مطلق
با توجه به اين سه احتمال، حمل مطلق بر مقيد كاشف از مفهوم وصف نمى باشد هرچند مشهور قائل به دليل دوم و مرحوم اصفهانى و خوئى قائل به دليل سوم مى باشند.
مرحوم اصفهانى تنها دليل حمل مطلق بر مقيد را قرينية مى داند زيرا دلالت دو دليل بر اطلاق و تقييد به اطلاق و مقدمات حكمت است و با وحدت رتبه و ظهور نوبت به تقديم و حمل نمى رسد.
مرحوم صدر مى فرمايد منظور از مفهوم در ناحيه مدلول تصديقى يكى از سه صورت است :[3] [4]
1. نفى احتمال ثبوت حكم از ذات موصوف به نحوه موجبه كليه موضوع (عدم وجوب إكرام هيچ عالم غير عادلى)
2. نفى احتمال ثبوت حكم از ذات موصوف چه كلى و چه جزئى (عدم وجوب إكرام هر عالمى و هر عالم هاشمى و نحوى و شاعر و…)
3. نفى احتمال ثبوت مطلق حكم از ذات موصوف حتى به ملاك ديگر (عدم وجوب إكرام عالم مطلقا)
مفهوم وصف كامل صورت دوم است كه حكم را چه از موصوف مطلق و چه از موصوف به اوصاف ديگر نفى مى كند. در مقابل آن صورت اول و سوم بوده كه مفهوم وصف ناقص است و حكم از خصوص موصوف مطلق نفى مى شود (اعم از ملاك حكم وصف و غير آن) هرچند كه ممكن است موصوف به وصف ديگر محكوم به همين حكم باشد.
حضرت آيت الله خوئى قائل به مفهوم ناقص هستند كه به نظر مى آيد مختار ايشان صورت سوم است زيرا صورت اول چيزى ما فوق احترازية قيود نيست.[5] [6]
مرحوم صدر معتقد است بنابر صورت اول هرچند به جهت تطابق مقام اثبات و ثبوت بايد موضوع حكم موصوف به وصف باشد نه مطلق موصوف اما ممكن است مطلق موصوف واجد ملاك حكم بوده و شارع در جعل هاى متعدد صنوف مختلف آن را امر نموده باشد كه با بودن اين احتمال اثبات شئ نفى ما عدا نمى كند و با بودن احتمال تعدد جعل نوبت به مفهوم وصف نمى رسد.
اللهم الا ان يقال كه اگر تمام صنوف يك موضوع واجد ملاك باشد تعدد جعل لغويت عرفيه دارد و در مثل اين موارد عرف جعل واحد براى مطلق موصوف را شايسته مى داند و بنابر اين از منظر عرف، صورت اول و نفى حكم از ذات موصوف مقبول است هرچند گفته شد در حد همان احترازية قيود مى باشد.
اما براى نفى حكم از ذات موصوف به ساير ملاكات كه صورت دوم و سوم بود، دليلى وجود ندارد و اعتبار وصف در فرض تعدد ملاك و تعدد جعل براى صنوف متعدد لغوية عرفية نيز نخواهد داشت.[7] [8]
قبلا اشاره شده كه مرحوم عراقى معتقد است كه اصل نسبت توفيقية در جملات وصفية تمام بوده و براى اثبات مفهوم وصف صرفا بايد تعليق سنخ حكم ثابت شود. ايشان مى فرمايند هرچند در شرط و غايت تعليق سنخ حكم ممكن است اما به نسبت وصف و لقب اين احتمال وجود ندارد زيرا لازمه سنخ حكم اطلاق داشتن دليل است و اطلاق متصور در جملات وصفيه و لقبيه اطلاق افرادى است و حال آنكه در اين در صورت حكم نمى تواند اطلاق افرادى داشته باشد (وجوب إكرام هاشمى و إكرام نحوى و… نمى تواند مربوط به عالم عادل باشد)، بخلاف جملات شرطيه و غايية كه اطلاق متصورشان اطلاق أحوالى است و تحقق آن محتمل بود.
به عبارت ديگر در وصف حكم معلق بر يك فرد از تمام افراد موضوع گرديده و در شرط معلق بر يك حال از تمام احوال موضوع پس براى اثبات مفهوم بايد در جملات وصفيه به دنبال اطلاق افرادى و در جملات شرطيه به دنبال اطلاق أحوالى بود.
حكم معلق بر وصف يا بايد نسبت به افراد اطلاق داشته باشد و يا مقيد به همان فرد خاص باشد و با نسبت به افراد مهمل باشد. مرحوم عراقى مى فرمايد اما جعل حكم مقيد به قيد براى همان قيد كه بى معناست همچنان كه حكم مطلق نسبت به افراد براى يك فرد متصور نيست پس لامحاله در چنين مواردى حكم به نحوه طبيعة مهمله مى باشد.[9] [10]