1403/07/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: اصاله الاحتیاط/علم اجمالی /دوارن بین اقل و اکثر
مضافا به اینکه قیاس وجوب أقلّ در دوران بین أقلّ و اکثر ارتباطی با قیام دلیل شرعی طریقی بر وجوب آن، از دو جهت قیاس مع الفارق است[1] :
1. از جهت اقتضاء — در موارد قیام دلیل شرعی معتبر مقتضی وجوب منجّز وجود دارد، اما پس از انحلال علم إجمالی در دوران بین أقلّ و اکثر، مقتضی برای وجوب منجّز أقلّ وجود ندارد و صرف انضمام احتمال واجب غیری بودن أقلّ به احتمال واجب نفسی بودن آن چنین اقتضائی به دنبال نخواهد داشت، زیرا علم تفصیلی به جامع بین وجوب نفسی یا غیری داشتن أقلّ بعد از نفی وجوب اکثر با جریان برائت و عدم منجّز بودن وجوب غیری برای أقلّ (با انتفاء ذی المقدمه، مقدمه نیز واجب نخواهد بود)، طبیعتاموجب تنجیز تکلیف نسبت به أقلّ نمیباشد، چرا که جامع بین وجوب منجّز و غیر منجّز سبب تنجیز نیست.
2. از جهت مانع — قیام دلیل شرعی معتبر اساسا مانع از منجّز بودن علم إجمالی در تمام اطراف است، چرا که المنجّز لایتنجّز ثانیا و وقتی دلیل شرعی موجب تنجیز شود، علم إجمالی دیگر توانایی منجّزیت دوباره را نخواهد داشت، در حالی که در دوران بین أقلّ و اکثر ارتباطی نسبت علم إجمالی بر هردو طرف مساوی است و صرف وجود علم تفصیلی به جامع بین وجوب نفسی و غیری أقلّ موجب عدم تنجّز اکثر نمیباشد. [2]
• مرحوم اصفهانی[3] معتقد است که مقدّمات داخلیه و أجزاء مرکب متّصف به وجوب غیری نمیشود (کما ادعی الآخوند) تا ادعا شود که وجوب أقلّ مردد بین نفسی و غیری و وجوب غیری آن منوط به وجوب نفسی اکثر است؛ بلکه همان وجوب نفسی برآمده از وحدت ملاک و غرضی که به مرکب تعلّق میگیرد، منبسط بر أجزای آن مرکب میشود و این انبساط نه از قبیل تقسیم عرض واحد بر معروض متعدّد (مانند انبساط رنگ سیاه بر یک پارچه که هر جزء آن واجد بخشی از سیاهی میشود)، بلکه از جملهی انبساط وجود ذهنی بر یک ماهیت ترکیبی میباشد (مانند مرض تب که تمام اعضای بدن را فرا میگیرد اما هر عضوی جزئی از تب را در بر ندارد) که تمام أجزای آن ملحوظ به لحاظ واحد است (نه اینکه هر جزئی لحاظ مستقلّ داشته باشد). بنابراین وقتی انبساط وجوب نفسی واحد نسبت به نه جزء مرکب متیقّن و نسبت به جزء دهم مشکوک باشد، آن واجب نفسی در حقّ آن نه جزء منجّز خواهد بود و تنجیز آن نه جزء در گرو تنجیز جزء دهم نمیباشد و لذا جریان برائت نسبت به جزء زائد مشکوک مانعی از منجّز بودن أقل نیست.
اگر گفته شود با توجه به وحدت وجوب نفسی و انبساط آن بر أجزای مرکب و همچنین متضایفین بودن کلّیت و بعضیّت به لحاظ قوّة و فعل و متوقّف بودن بعضیت أقلّ بر کلّیت اکثر، چگونه ممکن است علی رغم اینکه وجوب نفسی منبسط بر اکثر و کلّیت فعلی و متنجّز نیست، وجوب منبسط بر أقلّ و جزئیت فعلی و متنجّز باشد ؛ باید گفت اگرچه کلّیت و بعضیّت متضایفین هستند و از همین رو بعضیت أقلّ به لحاظ تصوّر و وجود واقعی موقوف بر کلّیت اکثر است، اما به لحاظ تنجیز توقّفی بر کلّیت اکثر ندارد، زیرا با منجّزیت أقلّ ذات أقلّ برعهدهی مکلف میآید نه أقلّ متّصف به وصف أقلّ تا منوط به منجّزیت اکثر باشد (برخلاف وجوب فعلی ذات جزء به وصف جزئیت که منوط به وجوف فعلی کلّ است) .