درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1403/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیه پنجم؛ مقام دوم؛ اشکال معارضه استصحاب تعلیقی با استصحاب تنجیزی

 

تنبیه پنجم: استصحاب تعلیقی

مقام دوم: قول به عدم جریان استصحاب تعلیقی

بحث ما در مسأله استصحاب تعلیقی بود.

در مسأله استصحاب تعلیقی دو مقام مهم را طی کردیم. مقام اول ادله کسانی بود که استصحاب تعلیقی را قبول داشتند. دیدیم که ارکان استصحاب تعلیقی ظاهرا تمام است. در مقام دوم ادله مخالفین استصحاب تعلیقی مثل کلام میرزای نائینی و مرحوم آقای خوئی را بررسی کردیم. و ‌ایراداتی که به استدلال آنها وارد بود را بیان کردیم.

فی الجمله گفتیم هم صحت تأهّلیه قابل استصحاب است و هم حکم. برخلاف فرمایشی که آقای نائینی و مرحوم آقای خوئی داشتند که فرموده بودند حکم وجود ندارد، و دلیلشان بر عدم وجود حکم این بود که موضوع حکم مرکب است و یکی از دو جزء مرکب وجود ندارد. وقتی هم حکم وجود نداشته باشد، استصحاب بقاء حکم امکان ندارد.

که ما گفتیم در اینجا می‌توانیم حکمی که انشاء شده است را استصحاب کنیم.

اشکال معارضه استصحاب تعلیقی با استصحاب تنجیزی

شیخ انصاری یک اشکال دیگری را از بعضی از اعلام نقل کرده‌اند که ما به غیر از استصحاب تعلیقی یک استصحاب تنجیزی داریم که با این استصحاب تعلیقی در تعارض است.

بعضی از اعلام مناقشه کردند در استصحاب تعلیقی به معارضه آن با استصحاب تنجیزی اباحه قبل از غلیان، بلکه استصحاب اباحه را به دلیل شهرت و عمومات ترجیح می‌دهند؛ یعنی شهرت و عمومات موافق با اباحه هستند لذا اینجا استصحاب اباحه می‌کنند.[1]

می‌گویند شما استصحاب تعلیقی می‌کنید یعنی حرمت «زبیب إذا غلی»، را به عنوان حکمِ حرمت، استصحاب می‌کنید؛ وقتی زبیب انگور بود «إذا غلی یحرم»، حالا که زبیب شده است هم «إذا غلی یحرم»؟

مقابل این حرمتِ استصحابی، استصحاب دیگری است و آن این است که این زبیب قبل از غلیان، در زمانی که انگور بود، طاهر بود. بعد خشک شدن که تبدیل به زبیب شد هم طاهر بود و حلّیت داشت.

بعداً در طاهر بودن و حلّیت، - بخاطر این که احتمال می‌دهیم مسأله غلیان باعث نجاست شده باشد - دچار شک شدیم. اگر غلیان صورت بگیرد ما نمی‌دانیم این غلیان فقط باعث نجاست عنب می‌شود یا زبیب را نیز نجس و حرام می‌کند.

پس منشأ شک ما موثریت غلیان است؛ وقتی این شک برای ما پیش می‌آید می‌گوییم همان طهارت و حلّیتی که قبلاً در مسأله زبیب قبل الغلیان داشتیم، آن را استصحاب می‌کنیم.

حال هم حکم حلیت و طهارت مجرای استصحاب است و هم حکم حرمت و نجاست. لذا این دو استصحاب باهم تعارض می‌کنند.

نکته

نکته‌ای را عرض کنم که خیلی روی این باید دقت کرد. آن طهارت و حلّیتی که در زبیب قبل از غلیان است، طهارت و حلّیت اولیه و جزو احکام اولیه است. اما وقتی در آن شک کردیم، دوباره همان حکم اولیه را که یک حکم عام است استصحاب می‌کنیم.

بنابراین ما یک استصحاب طهارت و حلّیت زبیب داریم و یک استصحاب استصحاب حرمت آن را؛ وقتی دلیل غلیان آمده است من دچار شک شدم، چون این طهارت حکم اولیه بوده است، بعد از غلیان که روی زبیب می‌آید من شک می‌کنم که آیا این دلیل ما باعث می‌شود که زبیب هم نجس و حرام شود؟

شک در نجاست و طهارت یعنی چه؟ وقتی می‌گویم شک در نجاست می‌کنم یعنی شک در طهارت هم می‌کنم، شک در نجاست یعنی شک در طهارت.

شک پنجاه پنجاه است، پس تا گفتید شک می‌کنم در حلّیت، معنای شک در حلّیت این است که شک می‌کنم در حرمت.

پس رتبه هردو به حسب ظاهر مساوی است، هیچکدام بر دیگری مقدم نیست. از جهت حکم شک در حلّیت، عین شک در حرمت است.

جواب اول از شیخ انصاری

شیخ انصاری می‌گویند این دلیل بخاطر حکومت استصحاب حرمت بر تقدیر غلیان، بر استصحاب اباحه قبل از غلیان فاسد است.

توضیح محقق نائینی

آقای نائینی حرف شیخ انصاری را توضیح میدهند:

شک در حلّیت زبیب و طهارت فعلیه آن بعد از غلیان اگرچه مسبّب از شک در نجاست و حرمت فعلیه بعد از غلیان نیست بلکه شک در یکی از آنها ملازم با شک در دیگری است؛ یعنی شک در طهارت ملازم با شک در نجاست است. بلکه شک در یکی عین شک در دیگری است.

إلا این که شک در طهارت و حلّیت فعیله در زبیب مغلی، مسبّب از شک در این است که مجعول شرعی آیا نجاست و حرمت عنب مغلی مطلق است؟ که در این صورت زبیب مغلی را هم شامل شود.

یا مجعول شرعی خصوص حرمت و نجاست عنب مغلی است که در این صورت زبیب مغلی را شامل نمی‌شود.

یعنی در موضوع دلیل مردد هستیم، که آیا عنب بالخصوص است یا عنب مطلق که شامل زبیب هم می‌شود.

پس وقتی شارع به عنوان مطلق حکم به نجاست و حرمت کند؛ یعنی أعم از عصیر عنبی، به مقتضای استصحاب تعلیقی، شک در حلّیت زبیب مغلی و طهارت آن هم برطرف می‌شود. و در این صورت حکم اولیه که حلیت و طهارت بود از بین می‌رود.

ایراد استاد بر حکومت

تعبیر حکومت صحیح نیست. در حکومت گفتیم موضوع حکم تعبدا از بین می‌رود در صورتی که در مثال ما موضوع به قوه خود باقی است.

باید می‌گفتند تخصیص زیرا حکم طهارت و حلیت اولیه عام بود. دلیل حرمت عصیر عنبی آن را تخصیص داد به قبل از غلیان.

ما می‌خواستیم حکم عام را استصحاب کنیم إلا این که دلیل خاص ما گفت عصیر عنبی اگر غلیان پیدا کند حرام می‌شود، - حال ثابت کردیم که در عصیر زبیبی هم همینطور است - دلیل عام ما حلّیت و طهارت بود، که قید دارد و موضوع آن أخص است.

چون موضوع آن أخص است، مقدم بر دلیل عام می‌شود.

ایراد اول بر جواب اول از محقق خوئی

هیچ کدام مسبب از دیگری نیستند بلکه هر دو مسبب از امر سومی هستند که علم اجمالی است.

چون دوتا شک در رتبه واحد هستند و هیچ کدام مسبّب از دیگری نیست، بلکه هر دو مسبّب از یک امر سومی ‌هستند که علم اجمالی است.

علم اجمالی به این که یا حکم حلّیت داریم یا حکم حرمت، یا طهارت داریم یا نجاست. چون شک در حرمت زبیب بعد از غلیان، مسبوق به دو امر مقطوع است: یکی حلّیت زبیب قبل از غلیان، و دیگری حرمت عنب علی تقدیر غلیان.

به اعتبار حلّیت آن قبل از غلیان استصحاب تنجیزی حلیت اجرا می‌شود و حکم به حلّیت می‌کنیم.

و به اعتبار حرمت آن علی تقدیر غلیان – اگر دلیل حرمت شامل زبیب هم بشود - استصحاب تعلیقی حرمت اجرا می‌شود.

چون نمی‌توانیم بین این دواستصحاب جمع کنیم پس باهم تعارض می‌کنند و ساقط می‌شوند. سراغ اصل اولی می‌رویم که اصل اولی می‌گوید حلال است.

پس این استصحاب تعلیقی با استصحاب تنجیزی طهارت و حلّیت تعارض می‌کند.

ایراد دوم بر جواب اول از محقق خوئی

ایراد دوم محقق خوئی این است که حتی بر فرض سبب و مسببیت باز حکومت جاری نیست. زیرا هر اصل سببی حاکم بر اصل مسببی نیست، حکومت در جایی است که حکم در اصل مسببی از آثار شرعیه اصل سببی باشد.

مثل جایی که لباس متنجّسی را با آب مشکوک الطهارة شستیم، استصحاب طهارت در آن آب باعث می‌شود بگوییم آب پاک بوده است، بنابراین مقدم بر استصحاب نجاست ثوب است.

لکن حرمت زبیب بعد از غلیان از آثار شرعیه‌ي جعل حرمت بر مطلق عنب علی تقدیر الغلیان نیست؛ حرمت زبیب بعد از غلیان از آثار شرعیه جعل این حرمت نیست بلکه از لوازم عقلیه است، یعنی اگر موضوع را در دلیل حرمت عام گرفتیم و گفتیم منحصر در عصیر عنبی نیست، شامل زبیب هم می‌شود، از آثار عقلیه تعمیم موضوع این است که زبیب هم وقتی غلیان پیدا کرد، هم حرام می‌شود و هم نجس.

ایراد استاد بر محقق خوئی

سبب و مسببی که محقق خوئی مطرح کردند با سبب و مسببی که آقای نائینی مطرح کردند متفاوت است.

آقای نائینی «العصیر العنبی إذ غلی یحرم» را سبب فرض کرده بودند که موضوع آن مردد بود بین عصیر عنبی بالخصوص یا مطلق. و آن طهارتی که از ادله اولیه به دست آورده بودیم را مسبب گرفته بودند.

در حالی که محقق خوئی حرمت زبیب را مسبب گرفتند، اینها ربطی به یکدیگر ندارند.

حرمت زبیب از آثار عقلیه آن است، الا اینکه مسبب محقق نائینی حرمت زبیب نبود.

جواب دوم از صاحب کفایه و محقق خوئی

بیان آقای صاحب کفایه و آقای خوئی این است: حلّیتی که برای زبیب قبل از غلیان ثابت شده است، قابل بقاء نیست و اصلا استصحاب در آن جاری نمی‌شود. چون یک اصل حاکم بر آن است.

توضیح اصل حاکم

حلّیت در عنب به غلیان مغیّا بوده است، یعنی حلیت عنب تا غلیان ادامه دارد و بعد از مقطوع الارتفاع است.

زیرا اجتماع حلّیت مطلقه با حرمت علی تقدیر غلیان محال است، حلّیت مطلقه برای عنب وجود ندارد، و بعد از غلیان حکم آن حرمت است.

اما حلّیت در زبیب اگرچه متیقّن است إلا این که حلیت آن مردد است بین اینکه عین حلیت عنب باشد یا نه.

که اگر عین حلیت عنب باشد، آن هم مغیّا به غلیان می‌شود. که در این صورت مقطوع الارتفاع بوده قابل استصحاب نیست.

یا این یک حلیتی برای زبیب به عنوان زبیبیت حادث می‌شود که در این صورت هم اصل بر عدم حدوث است که در نتیجه زبیب حکم حلیت نخواهد داشت تا قابل استصحاب باشد.

پس در زبیب هم حلّیت باید تا غلیان باشد و نمی‌توانیم آن را استصحاب کنیم، چون حلّیت مقید بود به قبل از غلیان.

ایراد استاد بر محقق خوئی و صاحب کفایه

ایراد آقای خوئی این است که فقط حلیت خصوص عنب را در نظر گرفتند در صورتی که ما قاعده حلّیت را داریم، قاعده طهارت را داریم، این‌ها همه مطلق هستند.

قاعده‌های عامی که دلالت بر طهارت و حلیت عام می‌کنند دلالت دارند بر اینکه زبیب یک حلیتی غیر از حلیت عنب و غیر از حلیت حادثی که آقای خوئی تصور کردند، دارد. که با آمدن دلیل حرمت عنب در وجود آن حلیت شک می‌کنیم لذا استصحاب جاری می‌شود.

یک غایتی آمده است که قدر متیقن آن عنب است، و در مورد زبیب شک میکنیم که آیا این دلیل اختصاص به عنب دارد یا أعم است و زبیب را هم شامل می‌شود.

قاعده طهارت عام است، اصل حلّیت ما حلّیت در تمام اشیاء است، پس زبیب حلیتی غیر از مواردی که آقای خوئی بیان کردند، دارد.

وقتی شما می‌گویید عصیر عنبی پاک و طاهر است یعنی مطلق بوده است و بعد به غلیان مقیّد شده است، اما حکم کلی زبیب طهارت بوده است، نمی‌دانیم مغیّا شده است یا نشده است، حکم طهارت به نحو کلی برای زبیب است، تا عنب به زبیب تبدیل شد، موضوع آن حکم کلی طهارت و حلّیت که زبیب باشد، ایجاد می‌شود.

مثال محقق خوئي در جواب دوم

محقق خوئی می‌فرمایند این مسأله مثل استصحاب کلی است که مکلّف محدث به حدث اصغر بوده است، یک بللی که مردد بین بول و منی است را دید و وضو گرفت، اگر حدث اصغر بوده است کاملاً مرتفع شده است اما اگر منی بوده است نه.

مکلف در این مثال نمیتواند استصحاب کلی حدث را جاری کند، به خاطر اینکه یک اصل دیگری حاکم بر آن است. و آن اصالت عدم حدوث جنابت است و اصل عدم تبدّل حدث اصغر به حدث اکبر است.

ایراد استاد بر مثال

بحث ما ربطی به این مثال ندارد، ما الان استصحاب کلی را نمی‌خواهیم جاری کنیم، استصحاب خود همان حلّیت که برای زبیب بود را جاری می‌کنیم. حکم این زبیب قبل از غلیان طهارت بود، طهارت آن هم جعل شده بود و مغیّا به فرض غلیان نبود؛ یعنی طهارتی که‌ ایجاد شده بود، مطلق بود.

وقتی شک کردید حکم زبیب و عنب یکی است یا نه؟ طهارت هم جعل شده است و احتمال می‌دهید اینها دوتا باشند، همان طهارت مطلق را استصحاب می‌کنید.

جواب سوم از استاد

حکم طهارت عام است و مسأله «إذا غلی یحرم و ینجس» حکم خاص و مخصّص است.

اگر این دوتا استصحاب تعلیقی و تنجیزی باهم تعارض کردند مسلّماً استصحابی که استصحاب حکم مخصّص است مقدم می‌شود، اما نه از باب تعلیقی و تنجیزی بودن و نه از باب حکومت – که فرمایش شیخ انصاری بود - بلکه از باب بلکه از باب خاص و عام.

مورد «العصیر العنبی إذا غلی»، صورت غلیان است، صورت غلیان حکم عامِ طهارت را تخصیص می‌زند. حکم عامی ‌داشتیم به نام طهارت یا حلّیت، وقتی تخصیص خورد این حکم عام از بین می‌رود.

اگر شما استصحاب تعلیقی را جاری کردید و نسبت به زبیب گفتید «العصیر العنبی إذا غلی یحرم»، شامل زبیب هم می‌شود، این استصحاب مقدم بر آن استصحاب طهارت مطلق است، چون مخصِّص آن است.

 

تطبیق متن درسی

الإشکال بمعارضة الاستصحاب التعلیقي للاستصحاب التنجیزي

قد ذكر الشیخ الأعظم الأنصاري([2] ) أن بعض الأعلام ناقش في الاستصحاب التعلیقي بمعارضته لاستصحاب الإباحة قبل الغلیان الذي هو استصحاب تنجیزي، بل قالوا بترجیح استصحاب الإباحة على الاستصحاب التعلیقي بالشهرة و العمومات.

شیخ اعظم انصاری ذکر کردند: بعضی از اعلام مناقشه کردند در استصحاب تعلیقی به معارضه آن با استصحاب اباحه قبل از غلیان که استصحاب تنجیزی است، بلکه قائل شدند به ترجیح استصحاب اباحه بر استصحاب تعلیقی به شهرت و عمومات.

تقریر هذه المعارضة:

قد قرّر ذلك بأنّ الاستصحاب التعلیقي كما یقتضي نجاسة الزبیب و حرمته بعد الغلیان، كذلك استصحاب حلّیة الزبیب و طهارته الثابتة له قبل الغلیان یقتضي حلّیته و طهارته بعد الغلیان، و لیس الشك في أحدهما مسبّباً عن الشك في الآخر، فإنّ الشك في بقاء الطهارة و الحلّیة یلازم الشك في بقاء النجاسة و الحرمة و بالعكس، فهما في رتبة واحدة، و الاستصحابان یجریان في عرض واحد، فیتعارضان و یتساقطان و یرجع إلى أصالة الطهارة و الحلّیة([3] [4] [5] [6] [7] ).

تقریر معارضه این است که استصحاب تعلیقی کما این که مقتضی نجاست زبیب و حرمت آن بعد از غلیان است، هکذا استصحاب حلّیت زبیب و طهارت آن هم قبل از غلیان، مقتضی حلّیت و طهارت است بعد از غلیان.

شک در أحدهما مسبّب از شک دیگری نیست، چون شک در بقاء طهارت و حلّیت ملازم شک در بقاء نجاست و حرمت است و بالعکس در رتبه واحد هستند، پس استصحابان هر دو جاری می‌شوند در عرض واحد. تعارض می‌کنند، تساقط می‌کنند، رجوع می‌کنیم به اصالة الطهارة و الحلّیة.

الجواب الأوّل عن المعارضة: من العلامة الأنصاري و المحقّق النائیني

إنّ العلامة الأنصاري أجاب عن ذلك مختصراً فقال: «الثاني فاسد لحكومة استصحاب الحرمة على تقدیر الغلیان على استصحاب الإباحة قبل الغلیان»([8] ).

شیخ انصاری می‌گوید: این دلیل بخاطر حکومت استصحاب حرمت بر تقدیر غلیان بر استصحاب اباحه قبل از غلیان فاسد است.

و أوضحه المحقّق النائیني فقال:

«إنّ الشك في حلّیة الزبیب و طهارته الفعلیة بعد الغلیان و إن لم‌یكن مسبّباً عن الشك في نجاسته و حرمته الفعلیة بعد الغلیان و إنّما كان الشك في أحدهما ملازماً للشك في الآخر، بل الشك في أحدهما عین الشك في الآخر إلا أنّ الشك في الطهارة و الحلّیة الفعلیة في الزبیب المغلي مسبّب عن الشك في کون المجعول الشرعي هل هو نجاسة العنب المغلي و حرمته مطلقاً حتّی في حال كونه زبیباً أو أنّ المجعول الشرعي خصوص نجاسة العنب المغلي و حرمته و لایعمّ الزبیب المغلي؟

فإذا حكم الشارع بالنجاسة و الحرمة المطلقة بمقتضی الاستصحاب التعلیقي یرتفع الشك في حلّیة الزبیب المغلي و طهارته»([9] [10] [11] [12] ).

شک در حلّیت زبیب و طهارت فعلیه آن بعد از غلیان اگرچه مسبّب از شک در نجاست و حرمت فعلیه بعد از غلیان نیست و شک در احدهما ملازم با شک در دیگری است، بلکه شک در یکی از آنها عین شک در دیگری است، إلا این که شک در طهارت و حلّیت فعیله در زبیب مغلی، مسبّب از شک در این است که مجعول شرعی آیا نجاست عنب مغلی و حرمت آن است مطلقاً؛ حتی در حال زبیب شدن، یا فقط در خصوص حال عنبیت است و شامل حالت زبیبیت نمی‌شود؟

این باعث شده است که ما شک کنیم در این طهارت و حلّیت. اگر این نبود اصلا ما شک نمی‌کردیم استصحاب جاری کنیم.

بعد ‌ایشان می‌فرماید پس وقتی شارع حکم به نجاست و حرمت کند به عنوان مطلق یعنی أعم از مثلا عصیر عنبی، به مقتضای استصحاب تعلیقی، شک در حلّیت زبیب مغلی و طهارت آن برطرف می‌شود و ما می‌گوییم دلیل أعم بوده است، هم شامل عنب می‌شد و هم زبیب.

الإیراد الأوّل علی هذا الجواب: من المحقّق الخوئي

«إنّ الشكّین في رتبة واحدة، و لیس أحدهما مسبّباً عن الآخر، بل كلاهما مسبّب عن العلم الإجمالي بأنّ المجعول في حقّ المكلّف في هذه الحالة إمّا الحلّیة أو الحرمة.

و حیث أنّ الشك في حرمة الزبیب بعد الغلیان مسبوق بأمرین مقطوعین:

أحدهما حلّیة هذا الزبیب قبل الغلیان.

و ثانیهما حرمة العنب على تقدیر الغلیان،.

فباعتبار حلّیته قبل الغلیان یجري الاستصحاب التنجیزي و یحكم بحلّیته، و باعتبار حرمته على تقدیر الغلیان یجري الاستصحاب التعلیقي و یحكم بالحرمة، و حیث لایمكن اجتماعهما فیتساقطان بالمعارضة»([13] ).

شکین در رتبه واحد هستند و أحد آن مسبّب از دیگری نیست، هر دو مسبّب از یک امر سومی ‌هستند به اسم علم اجمالی، علم به این که اینجا یا حکم حلّیت داریم یا حکم حرمت داریم، یا طهارت داریم یا نجاست داریم.

و چون شک در حرمت زبیب بعد از غلیان مسبوق به دو امر مقطوع است:

یکی حلّیت این زبیب قبل از غلیان.

یکی حرمت عنب علی تقدیر غلیان.

به اعتبار حلّیت آن قبل از غلیان استصحاب تنجیزی اجرا می‌شود و حکم به حلّیت می‌کنیم، و به اعتبار حرمت آن علی تقدیر غلیان استصحاب تعلیقی حرمت جاری می‌شود.

چون نمی‌توانیم بین این دوتا جمع کنیم یتعارضان و یتساقطان، هردو ساقط می‌شوند، می‌رویم سراغ اصل اولی که اصل اولی می‌گوید حلال است.

الإیراد الثاني علی هذا الجواب: من المحقّق الخوئي أیضا

«لو سلمنا السببیة و المسبّبیة، فلیس كلّ أصل سببي حاكماً على كلّ أصل مسبّبي و إنّما ذلك في مورد یكون الحكم في الأصل المسبّبي من الآثار الشرعیة للأصل السببي كما إذا غسلنا ثوباً متنجساً بماء مشكوك الطهارة، فإنّ أصالة طهارة الماء أو استصحابها یكون حاكماً على استصحاب نجاسة الثوب، لكون طهارة الثوب من الآثار الشرعیة لطهارة الماء.

بخلاف المقام فإنّ حرمة الزبیب بعد الغلیان لیست من الآثار الشرعیة لجعل الحرمة للعنب على تقدیر الغلیان مطلقاً و بلا اختصاص لها بحال كونه عنباً، بل هي من اللوازم العقلیة، فلا مجال للحكومة فیبقی التعارض بحاله»([14] ).

فرمایش دوم مرحوم آقای خوئی این است که ‌ایشان می‌فرمایند حالا فرض کنید سببیت و مسببیت هم باشد، هر اصل سببی که حاکم بر اصل مسببی نیست، این در جایی است که حکم در اصل مسببی از آثار شرعیه اصل سببی باشد.

می‌گویند مثل جایی که لباس متنجّسی را با آب مشکوک الطهارة شستیم، اصالة الطهارة در آن آب یا استصحاب طهارت در آن آب باعث می‌شود بگوییم آب پاک بوده است، بنابراین این مقدم بر استصحاب نجاست ثوب است.

می‌گوید حرمت زبیب بعد از غلیان از آثار شرعیه جعل حرمت بر عنب علی تقدیر الغلیان مطلقاً نیست؛ جعل حرمت بر عنب علی تقدیر غلیان مطلقاً و «بلاإختصاص لها بحال کونه عنباً» یعنی مطلق باید باشد موضوع، «العصیر العنبی إذا غلی یحرم» یعنی مراد فقط عنبیت نیست، حتی زبیبیت هم باشد، حرمت زبیب بعد از غلیان از آثار شرعیه این نیست بلکه از لوازم عقلیه است.

این از آثاد عقلیه است، پس مجالی برای حکومت نیست، فیبقی التعارض بحاله.

الجواب الثاني عن المعارضة: من صاحب الكفایة و المحقّق الخوئي

إنّ هذا الجواب هو ما ذكره صاحب الكفایة([15] ) و اختاره المحقّق الخوئي و قال في توضیحه:

«إنّ الحلّیة الثابتة للزبیب قبل الغلیان غیر قابلة للبقاء، و لایجري فیها الاستصحاب، لوجود أصل حاكم علیه، و ذلك لأنّ الحلّیة في العنب كانت مغیّاة بالغلیان، إذ الحرمة فیه كانت معلّقة على الغلیان، و یستحیل اجتماع الحلّیة المطلقة مع الحرمة على تقدیر الغلیان كما هو واضح.

و أمّا الحلّیة في الزبیب، فهي و إن كانت متیقّنة إلا أنّها مردّدة بین أنّها هي الحلّیة التي كانت ثابتة للعنب بعینها، حتّی تكون مغیّاة بالغلیان أو أنّها حادثة للزبیب بعنوانه فتكون باقیة و لو بالاستصحاب؟ و الأصل عدم حدوث حلّیة جدیدة و بقاء الحلّیة السابقة المغیّاة بالغلیان، و هي ترتفع به، فلاتكون قابلة للاستصحاب فالمعارضة المتوهّمة غیر تامّة.

بیان آقای صاحب کفایه و آقای خوئی این است که گفتند حلّیتی که ثابت شده است برای زبیب قبل از غلیان، این قابل بقاء نیست، اصلا استصحاب در آن جاری نمی‌شود، چون حلّیت در عنب مغیّا به غلیان است، چون حرمت معلّق بر غلیان است و محال است اجتماع حلّیت مطلقه با حرمت علی تقدیر غلیان، حلّیت مطلقه نداریم،

اما حلّیت در زبیب اگرچه متیقّن است إلا این که او مردد است بین این که «أنّها هی الحلّیة التی کانت ثابتةً للعنب بعینها»، این همان حلّیت است تا آن هم مغیّا باشد به غلیان، یا این که حادث است برای زبیب به عنوان زبیبیت که یک موقع می‌تواند باقی باشد ولو بالاستصحاب، اصل عدم حدوث حلّیت جدید است یعنی حلّیتی از باب زبیبیت در این عالم درست نشده است. حلیت سابق هم مغیا به غلیان شده است پس استصحاب در اینجا قابل جریان نیست.

و نظیر ذلك ما ذكرناه في بحث استصحاب الكلّي من أنّه إذا كان المكلّف محدثاً بالحدث الأصغر و رأی بللاً مردّداً بین البول و المني فتوضأ، لم‌یمكن جریان استصحاب كلّي الحدث، لوجود أصل حاكم علیه، و هو أصالة عدم حدوث الجنابة و أصالة عدم تبدّل الحدث الأصغر بالحدث الأكبر و المقام من هذا القبیل بعینه و هذا الجواب متینٌ جدّاً»([16] [17] [18] [19] [20] [21] ).

این مسأله مثل استصحاب کلی است که «إذا کان المکلّف مُحدثاً بالحدث الأصغر و رأی بَللاً مردداً بین البول و المنی فتوضّأ»، مکلّف محدث بوده است به حدث اصغر، یک بلل مردد بین بول و منی دید و وضو گرفت، اگر حدث اصغر بوده است کاملاً مرتفع شده است اما اگر منی بوده است نه، «لم یمکن» جریان استصحاب کلی حدث، «لوجود أصلٍ حاکمٍ علیه» و آن اصالت عدم حدوث جنابت است و اصل عدم تبدّل حدث اصغر به حدث اکبر است. ‌ایشان می‌فرمایند این جواب «متینٌ جداً».

نتیجة البحث في الأمر الأوّل هي أنّ الاستصحاب التعلیقي جارٍ من غیر أن یعارضه الاستصحاب التنجیزي، أي استصحاب الحلّیة و الإباحة و الطهارة([22] [23] [24] [25] [26] [27] [28] [29] [30] [31] [32] ).

بنابراین نتیجه بحث این می‌شود که استصحاب تعلیقی جاری است بدون این که استصحاب تنجیزی معارض آن شود، یعنی استصحاب حلّیت و اباحه و طهارت معارض آن نمی‌شود. این بحث ما در اینجا تمام شد.

 


[1] . استاد.: گفتند شهرت و عمومات موافق با استصحاب اباحه است، در صورتی که ما نمی‌توانیم در تعارض استصحاب یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم یعنی در اصول مرجحات استصحابین متعارضین نداشتیم. لذا باید چنین بگویند که دو استصحاب باهم دیگر تعارض پیدا می‌کنند و هر دو ساقط می‌شوند بعد از سقطو استصحابین سراغ شهرت و عمومات می‌رویم
[2] فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص223.. : «ربما يناقش في الاستصحاب المذكور تارة ... و أخرى بمعارضته باستصحاب الإباحة قبل الغليان بل ترجيحه عليه بمثل الشهرة و العمومات»
[3] قال بالمعارضة کثیر من الأعلام:كتاب المناهل، الطباطبائي المجاهد، السيد محمد، ج1، ص653..: «غایة الأمر تعارض الاستصحابین: أحدهما هذا الاستصحاب الذي ذکره و ثانیهما استصحاب الحلّ و هو الذي أشرنا إلیه، و من الظاهر أن هذا أولى بالترجیح؛ أما أولاً فلاعتضاده بالعمومات الدالة على الحلیة هنا و سائر ما یدلّ علیها، و أما ثانیاً فلاعتضاده بالشهرة بناء على ما صرّح به جماعة من اشتهار القول بالحلیة ...»
[4] الأصول في علم الأصول، الإيرواني، الشيخ علي، ج2، ص397.. الأصول في علم الأصول، ج‌2، ص397: «هل الاستصحاب جارٍ في الأحكام التعليقية كجريانه في الاستصحابات التنجيزية؟ إشكال ... و الحقّ عدم جريان الاستصحاب، لا لما يقال من عدم الحالة السابقة؛ لأجل أن الحكم التعليقي معناه عدم الحكم فعلاً، بل لأجل ابتلائه بالمعارض دائماً»
[5] درر الفوائد، الحائري اليزدي، الشيخ عبد الكريم، ج2، ص181. دررالفوائد (ط.ج): ص545: «إنما الإشكال في تعارضه مع استصحاب الحكم الفعلي ... قال شيخنا المرتضى: إن استصحاب الحكم التعليقي مقدّمٌ لحكومته على استصحاب الحكم الفعلى، أقول: عندي فيما أفاده. نظر فإن الشك في بقاء الإباحة الفعلية و إن كان مسبباً عن الشك في جعل الحرمة التعليقية، إلا أن ترتّب عدم الإباحة من جهة أن العقل يحكم بثبوت الحرمة الفعلية عند تحقق الشرط و هي تضاد الإباحة، و هذا الحكم العقلي ... لا‌يصحّح الحكومة»
[6] مستمسك العروة الوثقى، الحكيم، السيد محسن، ج1، ص18.: «لکنه ربما یکون معارضاً بالاستصحاب التنجیزي لعدم الدلیل على حکومته علیه و حینئذ یسقط للمعارضة».و في ج1، ص116: «لکنه من الاستصحاب التعلیقي المعارض بالاستصحاب التنجیزي غالباً».و في ج1، ص419: «قد یشکل الاستصحاب التعلیقي بمعارضته بالاستصحاب التنجیزي ... و أجاب عنه شیخنا الأعظم). في رسائله بحکومته على الاستصحاب التنجیزي و لم‌یتّضح وجه الحکومة المذکورة»
[7] منتهى الأصول (ط.ج): ج‌2، ص615؛ و جامع المدارك، ج4، ص373؛ الاستصحاب (السید المحقق السیستاني.)، ص578؛ زبدة الأصول، ج‌5، ص476، و ص479؛ المحكم في أصول الفقه، ج‌5، ص307
[8] فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص223.
[9] فوائد الاُصول، الغروي النّائيني، الميرزا محمد حسين، ج4، ص474.
[10] تبع الشیخ الأنصاري و المحقق النائیني) في القول بالحکومة بعضُ الأعلام:المحاضرات - تقريرات، الطاهري الاصفهاني، السيد جلال الدين، ج3، ص79..: «الإنصاف صحة دفع التعارض بالحكومة أيضاً، و بيانه ... لأنّ الاستصحاب متمّمٌ للدليل، و معناه أنه يتمّ دلالة الدليل و يحكم بوجوده فى مورد الشك ظاهراً فكان ما هو الوجه فى تقدّم أحد دليلى الاجتهادي على الآخر هو الوجه فى تقدّم أحد الاستصحابين على الآخر، من دون فرقٍ أصلاً، و لعلّ هذا مراد الشيخ قدس سره و لا إشكال فيه، فتدبر»
[11] مباني الأحكام، ج‌3، ص121: «و منها ثبوت التعارض الدائم بين الاستصحاب التعليقي و الفعلي المخالف له، و قد كثر كلام الأصحاب في ذلك و الذي يؤدي إليه النظر القاصر هو تقدم التعليقي على الفعلي، من جهة حكومته عليه».
[12] الاستصحاب، ص143: «التحقيق في المقام أن يقال: إن استصحاب الحرمة التعليقية حاكم على استصحاب الإباحة كسائر الحكومات»‌.
[13] مصباح الأصول( مباحث حجج و امارات- مكتبة الداوري)، الواعظ الحسيني، السيد محمد؛ تقرير بحث السيد أبو القاسم الخوئي، ج2، ص141.
[14] . مصباح الأصول( مباحث حجج و امارات- مكتبة الداوري)، الواعظ الحسيني، السيد محمد؛ تقرير بحث السيد أبو القاسم الخوئي، ج2، ص141.
[15] كفاية الأصول - ط آل البيت، الآخوند الخراساني، ج1، ص411..: «إن قلت: ... لا مجال لاستصحاب المعلق لمعارضته باستصحاب ضدّه المطلق ... قلت: لا‌یکاد یضرّ استصحابه على نحوٍ کان قبل عروض الحالة التي شك في بقاء حکم المعلق بعده ...»
[16] مصباح الأصول( مباحث حجج و امارات- مكتبة الداوري)، الواعظ الحسيني، السيد محمد؛ تقرير بحث السيد أبو القاسم الخوئي، ج2، ص142.
[17] مصباح الأصول( مباحث حجج و امارات- مكتبة الداوري)، الواعظ الحسيني، السيد محمد؛ تقرير بحث السيد أبو القاسم الخوئي، ج2، ص142. ذکر هذا الجواب قبله السید محمد المجاهد) فقال في المناهل، ص652: «و على أي تقدیر ففي المسألة قولان: أحدهما القول بالحلیة ... للأولین وجوه: منها: ما نبّه علیه في المصابیح قائلاً في مقام ذکر أدلة الحلّ: و جملة ما قیل في الاستدلال علیه و ما یمکن أن یقال وجوه: الأول: أصل الإباحة ... الثاني: استصحاب الحلّ فإن المعتصر من الزبیب کان حلالاً قبل غلیانه إجماعاً فیبقی على الحلیة بعده حتی یثبت المزیل ... و لکن أجاب عنه فیه قائلاً: و عن الثاني بأن المعتصر من الزبیب و إن کان حلالاً قبل غلیانه إلا أن حلیته کحلیة العصیر العنبي مشروطة بعدم الغلیان فإن الزبیب قد جفّ و اختص بعد الجفاف بهذا الاسم فیستصحب فیه الحکم الثابت له قبل جفافه و تغییر صفته و هو حلیته بالفعل ما لم‌یغل و تحریمه إذا غلا و یکون حلیته مقرونة بتحریمه المعلق على الشرط فلا‌یصح استصحابها مع تحقق الشرط کما هو المفروض.
[18] و لم‌یستشکل السید المحقق الإصفهاني في منتهی الوصول، ص118 و 119 جواب المحقق الخراساني عن المعارضة.و تبع صاحب الکفایة). بعض الأعلام:
[19] المحاضرات - تقريرات، الطاهري الاصفهاني، السيد جلال الدين، ج3، ص79.. المحاضرات (مباحث أصول الفقه)، ج‌3، ص79: «عدل المحقق فى الكفاية عن هذا البيان و دفع التعارض بوجه آخر ... أقول: و هذا كلام جيد لا غائلة عليه»
[20] نتائج الأفكار في الأصول، ج‌6، ص211و 212: «قد أجاب عنه في الكفاية بما حاصله عدم التعارض بينهما في حال القطع بالحكمين فضلاً عن استصحابهما ... هذا ما أفاده في الكفاية بتحريرٍ منّا و هو الصواب».
[21] المغني في الأصول، الاستصحاب، ج2، ص88: «إن لم‌یتم الإشکال [أي إشکال التعارض بین استصحاب الحرمة التعلیقیة و استصحاب الحلیة] کما هو الحقّ الموافق لجواب المحقق الخراساني). فلا محذور في الاستصحاب التعلیقي من هذه الجهة»
[22] أشكل المحقق العراقي) في نهاية الافكار، العراقي، آقا ضياء الدين، ج3، ص173. على جواب صاحب الكفاية. حيث قال: «فيه: إنّ القطع بالحلية المغياة بالغليان و إن كان يجتمع مع الحرمة المنوطة بالغليان، حيث كان العنب دائماً يثبت له الحلية و الحرمة المنوطة بالغليان بلا أول مثله إلى اجتماع الحكمين الفعليين في زمان بلحاظ أنّ الغليان الّذي هو غاية للحلية و شرط للحرمة بوجوده ينفي الأول و يثبت الثاني، و لكن القطع بالحلية المغيّاة قبل حصول الغاية لما يلازم القطع بالحلية الفعلية للعنب فلا جرم مهما شك في ارتفاعها و لو من جهة احتمال بقائها في الزمان اللاحق بلا تعليق على عدم الغليان يجري استصحاب تلك الحلية الفعلية، كما لو شك في ارتفاعها يمثل مواجهة الشمس أو غيرها من محتمل الرافعية، فالمعارض لاستصحاب الحرمة التعليقية حينئذ هو هذا الاستصحاب، لا استصحاب الحلية المنوطة بعدم الغليان كي يقال: إن القطع ببقائها غيرُ ضائرٍ فضلاً عن استصحابها، و عليه فالحريّ هو إبداء أصل المعارضة بين الاستصحابين ثم علاج التعارض بينهما بحكومة الاستصحاب التعليقي على الاستصحاب الفعلي بالتقريب الّذي ذكرناه»
[23] أجاب عنه بعض الأساطين في المغني في الأصول، ج2، ص85 بقوله: «إن حلية العنب الفعلية لا‌تخلو من حالات ثلاث: إما أن تكون مهملة أو مطلقة أو مقيدة، و الإهمال محال كما هو واضح، و كذلك الإطلاق؛ لأن الفرض أن الحرمة مشروطة بالغليان، فالحلية مغياة به قطعاً، فيتعين تقييدها بالغليان فترتفع بتحقق قيدها؛ لاستحالة تخلف العقيد عن قيده».
[24] و أورد المحقق الإصفهاني) على صاحب الكفاية في نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج3، ص209..: و التحقيق: إجراء استصحاب‌ الحلية شخصاً و معارضته لاستصحاب الحرمة التعليقية لما مرّ من عدم الحكومة.هذا إذا كانت الغاية- كما هو مفروض المتن- عقلية، للبرهان على أنّ ما كان شرطاً للضد، فهو غاية للضد الآخر.و أما إذا كانت الغاية شرعية، و الحلية المجعولة حلية مغياة شرعاً فلا‌يعقل استصحاب الحلية المغياة بعد حصول الغاية شخصاً.نعم يمكن استصحاب الحلية المهملة للزبيب، للقطع بأنه حلال- فعلًا- إما بالحلية المغياة، كالعنب، أو بحلية مطلقة حادثة بعد تبدل العنبية إلى‌ الزبيبية، فكلي الحلية- الّتي لم‌يعلم تخصصها بإحدى الخصوصيّتين- مقطوع به و يشك في بقائه بعد الغليان، فزمان الشك في بقاء الحلية المغياة زمان القطع بالحلية المهملة، و من الواضح أنّ الشك- في بقاء الحلية المهملة- غير الشك في بقاء الحلية المغياة.نعم، كما يكون استصحاب كلي الحلية معارضاً لاستصحاب الحرمة المعلقة كذلك يكون معارضاً باستصحاب الحلية المغياة، و باستصحاب عدم الحلية المطلقة الثابت قبل تبدل العنبية إلى‌ الزبيبية، و لا حكومة لهما عليه.أما استصحاب الحلية المغياة، فإن الغاية، و إن كانت شرعية، إلّا أنّ ارتفاع الحلية- بعد حصول الغاية- لازم عقلي لكون الحلية مغياة، لا أنّ ارتفاعها شرعي، ليكون التعبد بالحلية المغياة تعبداً برفع الحلية بعد الغاية، ليكون حاكماً على استصحاب الحلية الكلية.و أما استصحاب عدم الحلية المطلقة فبالإضافة إلى‌ استصحاب الحلية المهملة، من استصحاب عدم الفرد، بالنسبة إلى‌ استصحاب وجود الكلي.و قد مرّ في محله أنه لا ترتب للكلي- وجوداً و عدماً- على الفرد كذلك شرعاً و لا عقلًا، فراجع إلى‌ ما فصلناه سابقاً... .و أما الاكتفاء بالوضوء- فيما إذا كان محدثاً بالحدث الأصغر، و لو استصحاباً، مع جريان استصحاب كلي الحدث، للقطع ببقاء الحدث الأصغر أو حدوث الحدث الأكبر على تقدير ارتفاع الحدث الأصغر- فليس من حيث تقدم الأصل في أحد الفردين على الأصل في القدر المشترك، بل من أجل أنّ مقتضى‌ استصحاب الحدث ليس التعبد بوجوب الوضوء و الغسل معاً ليعارض أصالة عدم الجنابة الموجبة لعدم وجوب الغسل.و ليس أثر أصالة عدم الجنابة هو جواز الدخول في الصلاة أو عدم المنع من الدخول، بل الأول أثر وجود الطهارة من وضوء أو غسل، أو ما هو بدل لهما، و الثاني أثر عدم الحدث، لا عدم الجنابة و إنما أثر الأصل المزبور عدم وجوب الغسل، و موضوع وجوب الوضوء من كان محدثاً بالحدث الأصغر بأحد موجباته، و لم‌يكن جنباً، فأصالة عدم الجنابة بعد كونه محدثاً بالحدث الأصغر- و لو تعبداً- تحقق أحد جزئي الموضوع لوجوب الوضوء، و من كان متطهراً بما وجب عليه من الطهارة شرعاً يجوز له الدخول في الصلاة قطعاً
[25] و راجع لتوضيح كلامه كلمات بعض الأساطين في المغني في الأصول، ج2، ص5، ثمّ أشكل عليه: نحن و إن قوينا كلام المحقق الأصفهاني في الدورة السابقة إلا أنا نقول الآن ببطلانه؛ إذ بعد التأمل في روايات باب الزكاة نعلم بأن الفرق بين العنب و الزبيب - كالفرق بين الرطب و التمر- إنما يكون بالرطوبة و اليبوسة، فاحتمال حلية أخرى ناشئة للزبيب بعنوانه، و للتمر بعنوانه، غير حلية العنب و الرطب غیر عقلائي، و مخالف للارتكاز العرفي القطعي، فحلية الزبيب هي نفس حلية العنب، و عليه فيجري الاستصحاب التعليقي للحكومة بلا معارض.و على فرض تصوّر استصحاب الكلي هنا فحل العويصة يحتاج إلى إنعام النظر في حقيقة استصحاب الكلي هذا، فهل هو من القسم الثاني حتی يجري فيعارض استصحاب الحرمة التعليقي، أو من القسم الثالث فيبتني على الخلاف في جريانه، فيجريه من يراه، و يمتنع جريانه عند من لا‌يراه - كما هو الحقّ- فيسلم استصحاب الحرمة عن المعارض؟الحقّ أن هذا الاستصحاب من استصحاب الكلي، القسم الثالث؛ لأن قوام استصحاب الكلي، القسم الثاني أن يتردد الفرد الموجود بين الباقي و الزائل من أول الأمر، كما لو علمنا بدخول حيوان للدار و دار أمره - من الأول- بین البعوضة و الفيل، فإن كان بعوضة فهي قد ماتت بعد الثلاثة الأيام، . و إن كانت فيلا فهو لا زال باقياً بعدها، فأركان استصحاب کلي الحيوان تامة.و أما استصحاب الكلي، القسم الثالث فقوامه بالعلم بحدوث الفرد مقطوع الزوال، و الشك في حدوث فرد آخر، في ظرف وجود الأول أو مقارنة لزواله، كما لو علم بدخول البعوضة للدار و شك في دخول حيوان آخر للدار في ظرف وجودها، أو مقارنة لموتها.و ما نحن فيه من هذا القبيل، لأنا نعلم بوجود الحلية بعنوان العنبية، و بعد تحول العنب إلى زبيب و غليانه نقطع بارتفاعها، و لكنّا نشك في حدوث حلية أخرى للزبيب بعنوانه، و الأصل عدمها، فينتفي الاستصحاب.و بعبارة أخرى: إن الحلية المشكوكة للزبيب إن كانت هي حلية العنب فقد ارتفعت بالغليان قطعة، و إن كانت حادثة لعنوان الزبيبية فهي مشكوكة الحدوث من الأول، و الأصل عدم جعل الحلية للزبيب بعنوانه، فينتفي الشك في بقاء کلي الحلية»
[26] أجاب بعض الأعلام عن المعارضة بوجوه غیر ما أجاب به الشیخ و صاحب الکفایة: تحرير الأصول، النجفي المظاهري، الشيخ مرتضى، ج1، ص219.: «تارة يفرض الشك في ثبوت الحكم التنجيزي الثابت للموضوع في حالته الأولى ... بعد تبدل تلك الحالة بحالة أخرى .. لفرض عدم قيام دليل اجتهادي على ثبوت ذلك الحكم التنجيزي في الحالة الثانية ... و أخرى يفرض إحراز ثبوت ذلك الحكم التنجيزي في الحالة الثانية بدليل آخر غير ما أثبته في الحالة الأولى مع فرض السكوت و عدم التعرض في هذا الدليل لكونه مغياً بالغاية المعلق عليها الحكم التعليقي ... فيشك في بقاء ذلك الحكم التنجيزي بعد تحقق تلك الغاية من جهة احتمال كونه مغياً واقعاً ... أما الفرض الأول فالحقّ فيه ما ذهب إليه المحقق صاحب الكفاية من جريان الاستصحابين معاً لعدم التنافي بينهما و لا حكومة لأحدهما ... و أما الفرض الثاني ... فالحقّ فيه ما أفاده شيخنا العلامة الأنصارى. من التنافي بين الاستصحابين و حكومة استصحاب الأحكام المعلقة على استصحاب الأحكام المنجزة الثابتة في الحالة الثانية بالدليل الآخر»
[27] الحاشية على كفاية الأصول، البروجردي، السيد حسين، ج2، ص410..: «بناء على ما أفاده السيد الأستاذ في تصحيح استصحاب الحرمة التعليقية من أن الاستصحاب و غيره من ساير الأصول إنما يكون جارياً بالإضافة إلى الأحكام الكلية المتعلقة بالموضوعات الكلية مثل الأدلة الاجتهادية ... لا‌يبقى مجال لاستصحاب الحلية في الفرد الخارجي الذي يشك في حليته، لأنه مع ثبوت الحرمة للكلي و لو بالأصل لا‌يبقی موقع لإثبات الحلية في فرد خارجي»
[28] منتقى الأصول، الحكيم، السيد عبد الصاحب، ج6، ص208..: «التحقيق أن استصحاب الحرمة المعلقة و إن لم‌يكن سببياً بلحاظ استصحاب الحلية لما ذكر، إلا أنه مقدم عليه بنفس ملاك تقدم الأصل السببي على الأصل المسببي»‌
[29] مباحث الأصول، ج‌5، ص416: «الصحيح أنه حينما يجري استصحاب الحرمة التعليقية لا‌يجري استصحاب الحلية التنجيزية، لكن لا من باب الحكومة المألوفة كما ادعي في الاتجاه الأول، بل من باب أن إحدى الحالتين السابقتين تغطي على الحالة الأخرى و تخيم عليها و كأنها تفنيها».
[30] دروس في مسائل علم الأصول، التبريزي، الميرزا جواد، ج5، ص295..: «يمكن أن يقال: لا مجال للاستصحاب في الحلية بعد صيرورة العنب زبيباً؛ لأن حليته بعد صيرورته زبيباً ما لم‌يغل يقينية و لكن الاستصحاب في الحرمة التعليقية بعد صيرورته زبيباً جارٍ، و مقتضى هذا الاستصحاب العلم بحرمة الزبيب بغليانه فلا‌يبقى شك في حرمته و حليته بعد غليانه ليجري الاستصحاب في ناحية بقاء حليته»
[31] المحجة في تقريرات الحجة، الصافي الگلپايگاني، الشيخ علي، ج2، ص407..: «يمكن أن يقال ... لو كان المستصحب من أول الأمر مضيّقاً فلا‌يجري استصحاب الفعلي مع وجود موضوع استصحاب التعليقي، و بالعكس، و في المقام يكون كذلك، لأن الحلية من أول الأمر مقيدة بعدم الغليان، ففي حال الغليان لا‌يجري استصحاب الفعلي حتى يقع التعارض، فتدبر»
[32] مجمع الافكار و مطرح الانظار، الآملي، الميرزا هاشم، ج4، ص130..: «العنب بعد الغليان كان حراماً و نجساً فإذا شك في الحرمة و النجاسة يستصحب نفسها، و الحاصل إما أن يجري الأصل في منشئهما و هو الإناطة أو في نفسهما و إما استصحاب الحلية قبل الغليان فلا أثر له بعد حصول غايته به»