درس خارج اصول استاد محمدعلی ‌بهبهانی

1403/08/02

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیه چهارم: جریان استصحاب در امور تدریجیه

 

التنبیه الرابع: جریان الاستصحاب في الأمور التدریجیة

وارد تنبیه چهارم می‌شویم که مربوط به جریان استصحاب در امور تدریجیه است.

در بحث جریان استصحاب در امور تدریجیه در دو مقام بحث داریم، یکی زمان و دیگری تدریجیات که غیر از زمان است. که آن هم دو قسم است: یکی نوع قاره و یکی غیر قاره: چیزهایی که قرار دارند و چیزهایی که قرار در آن نیست.

وجه بحث جریان استصحاب در تدریجیات در کلام شیخ انصاری

وجه بحث از این تنبیه نزد شیخ انصاری این بود که از تعریف استصحاب و ادله آن فهمیدیم که مورد شک در بقای یک چیز در استصحاب، یعنی وجود آن چیز که قبلا در زمان سابق موجود بوده و حال در وجودش شک داریم و وقتی می‌خواهیم حکم به بقاء کنیم می‌گوییم الان هم ان شاء الله وجود دارد.

در نتیجه استصحاب در زمان و در زمانیّ‌ای که استقرار ندارد و متجدد هست و شیئاً فشیئاً به وجود می‌آید، جاری نیست.

همچنین استصحاب در آن مستقری که در آن زمان قید شده است، استصحاب جاری نیست. یعنی ممکن است آن چیز خودش مستقر باشد ولی به اعتبار قید زمان متجدد شود.

فرض کنید یک شیء استقرار داشته است مثلا طهارتی که استقرار دارد، برای این ساعت است، برای ساعت دیگر و زمان دیگر نیست. اگر طهارت را مخصوص در یک زمانی کردیم، در زمان بعدی نمی‌توانیم بگوییم آن طهارت مقید به ساعت قبلی، در زمان بعدی هم هست. چون مقید شده است به یک زمان خاص و مسلم است که در زمان بعدی طهارت بعدی را می‌طلبد و طهارت زمان قبلی مسلما منتفی شده است.

ایراد محقق اصفهانی به بیان شیخ انصاری

محقق اصفهانی به تعبیر شیخ انصاری یک ایرادی دارند و می‌گویند منشأ اشکال در بقاء امور تدریجی این نیست که بگوییم: بقاء، عبارت است از اینکه یک شیئی که در زمان سابق بوده در زمان لاحق هم به وجود بیاید. که این عبارت این توهم را می‌آورد که چون زمان خودش زمان ندارد پس بقائی ندارد و بقاء نسبت داده می‌شود به چیزی که خارج از افق زمان است مثل مجردات.

بلکه اشکال از جهت تدریجیت زمان و امثال آن که عبارت باشد از حرکات کیفیه و أینیه و جوهریه، است. چون امور غیر قاره، از آن جهت که قراری برای موجود در آن ها نیست به طوری که دائماً موجود می‌شوند و معدوم می‌شوند، از این جهت است که می‌گوییم بقاء ندارند.

پس یقین متعلق به یک موجود زائلی می‌شود و شک به موجود دیگری تعلق پیدا می‌کند چون آن وجودی که شما به آن یقین داشتی همان لحظه زائل می‌شود. تا تصور می‌کنید آن موجود اول را، منعدم می‌شود. پس شما یقین به موجود را نخواهی نداشت و شک به موجود دیگری که بعد از وجود اول به وجود آمده است، تعلق خواهد گرفت.

البته شیخ انصاری هم می‌خواهند عبارتی قریب به این موضوع بگویند؛ اما آیا عدم جریان استصحاب مترتب است بر اینکه آن موجود شیئاً فشیئاً به صورت تدریجی به وجود می‌آید؟ تنها دلیل عدم جریان آیا به وجود آمدن تدریجی است؟ در صورتی که خیلی چیزها یوجد شیئا فشیئا فی التدریج، ولی عرف در آنها بقاء می‌بیند؛ یتجدد شیئا فشیئا معنایش این است که مکرر وجود روی وجود می‌آید، دوباره وجود می‌آید و شیئا فشیئا دارد موجود می‌شود.

مرحوم محقق اصفهانی می‌فرماید نگویید لمّ عدم جریان استصحاب این است که آرام آرام دارد وجود پیدا می‌کند چون همچنین چیزی که تدریجا به وجود می‌آید، گاها عرف در آنها بقاء می‌بیند. بلکه اشکالش این است که یوجد فینعدم؛ مشکل ما در زمان این است که یوجد فینعدم، یوجد فینعدم، هرچه که وجود پیدا کرد بلافاصله منعدم شد، مشکل ما این است نه تدریجی بودنش.[1]

در چیزهایی که تدریجی ایجاد می‌شود خیلی اوقات شیء قبلی به شیء بعدی اضافه می‌شود چون تدریجا ایجاد می‌شود، مثل احکام خدا که تدریجا بیان شد هر حکم جدیدی که می‌آمد لزوما اینطور نبود که حکم قبلی از بین می‌رفت بلکه حکم جدید به حکم قبلی اضافه می‌شد.

استصحاب در زمان

خب وارد بحث استصحاب در زمان می‌شویم. اعلام اختلاف کردند در جریان استصحاب در زمان، بعضی قائل به عدم جریان شدند مثل صاحب فصول و سید مجاهد وشیخ انصاری و بعضی دیگر قائل به جریان استصحاب شدند، مثل صاحب کفایه، مثل محقق عراقی مثل خود آقای خوئی و آقای صدر و آقای سیستانی و اکثر کسانی که بعد از مرحوم شیخ انصاری آمدند و بعضی هم تفصیل دادند و گفتند استصحاب به مفاد کان تامه جاری است اما استصحاب به مفاد کان ناقصه جاری نیست. بعضی از اساطین هم در کتاب مغنی فی الاصول همین رأی را فرموده است.

اشکال اول در جریان استصحاب

اشکال اول این است که می‌گویند که جزء الزمانی که شما قصد استصحاب در آن را دارید، آن جزء زمان قبلا وجود نداشت پس حالت سابقه ندارد و الان که می‌خواهیم استصحاب کنیم، حالت سابقه نداریم که استصحاب شود.

رکن اول از دو رکن استصحاب که یقین سابق است در زمان محقق نیست، چون منعدم می‌شود، پس معنا ندارد بقاء در زمان را شما استصحاب کنید؛ وقتی چیزی منعدم شد آیا امکان دارد بگویید آن چیزی که منعدم شده است باقی است؟ زمان منعدم شده است و آیا این زمانی که منعدم شده است تعبدا باقی است؟ این استصحاب امکان ندارد زیرا علم داریم که منعدم شده است.

جمعی مثل صاحب کفایه و آقای نائینی و محقق اصفهانی و حتی خود شیخ انصاری به این اشکال جواب داده اند.

مقدمه‌ای برای بیان جواب شیخ انصاری

ما معمولا وقتی می‌گوییم زمان، ذهنمان به ثانیه‌ها منصرف می‌شود، ولی ما یک چیز دیگری به نام مجموعه‌های زمانی داریم؛ وقتی شما می‌گویید زمان، منظورتان از زمان چیست؟ اگر بخواهید برای زمان یک مثال بزنید، می‌گویید ثانیه. ولی ثانیه خودش یک هزارم ثانیه دارد و یک ملیونم ثانیه دارد.

یک میلیونم دوم تا بیاد، یک میلیونم اول از بین رفته است. مثلا ثانیه را به میلیارد تقسیم کنیم، باز هم تا بخواهد جزء بعدی بیاد جزء قبلی از بین رفته است اما شما اینها را جمع کردید این اجزاء و آنات را جمع کردید و اسمش را ثانیه گذاشتید، و در این ثانیه هم میلیارد ها اجزاء را می‌توانید تصور کنید که هر جزئی رفت جزء بعدی آمد و باز جزئی آمد و جزء قبلی رفت. همه این آنات را پیوست دادید و اسمش را گذاشتید ثانیه، باز این شصت ثانیه را پیوست می‌دهید می‌شود دقیقه و به همین منوال.

آیا اسمی‌ دارید برای زمانی که قابل تقسیم نباشد، آیا همچنین جزئی برای زمان قابل تصور است؟ هر چیزی که باشد قابل تقسیم است مثلا ثانیه که کوچکترینش جزء در عرف برای زمان هست، باز هم قابل تقسیم است. کلام در دقیقه و ساعت و حتی روز و ماه هم همین است و همه اینها قبل تقسیم هستند.

هر کدام از این مجموعه‌های زمانی قابل استصحاب هستند، حال چرا در ثانیه استصحاب امکان ندارد؟ چون قدرش نسبت به شما کم است ولی اگر همین ثانیه را در مورد جایی مثل نانو تکنولوژی که یک عملیات بسیار بزرگی در یک دهم ثانیه انجام شود، در نظر بگیریم، این ثانیه نیز قابل استصحاب خواهد بود.

حال آیا یک ساعت را می‌توان استصحاب کرد؟ مثل ساعت بین الطلوعین، به نظر ما قابل استصحاب است.

مثلا شخصی می‌پرسد: نمازم را بخوانم یا خورشید طلوع کرده است و نماز قضا شده است؟ می‌گوییم ان شاء الله هنوز بین الطلوعین است یعنی استصحاب ساعت بین الطلوعین می‌کنیم.

ثانیه هم همین طور است با این تفاوت که که در ثانیه باید خیلی ریز بشویم. در مباحثی مثل نانو تکنولوژی که صحبت سر صدم ثانیه‌هاست و در یک صدم ثانیه و مجموعه صدم‌های ثانیه که اسمش را ثانیه گذاشته‌ایم، هزاران اتفاق می‌افتاد. در همچنین موضوعاتی که سرعت بسیار بالاست می‌شود که ثانیه را نیز استصحاب کرد.

نکته ای که در استصحاب زمان باید به آن توجه کرد

در استصحاب زمان یک نکته‌ای است که باید به آن دقت کنید. شما مثلا استصحاب ساعت و یا استصحاب دقیقه می‌کنید که این ساعت و دقیقه هنوز تمام نشده است، یا مثلا روز را استصحاب می‌کنید، اما نکته این است که استصحابی که کردید به درد خود همان مستصحب می‌خورد مثلا شما زمان روز را در ماه رمضان استصحاب می‌کنید، یعنی نمی‌دانید روز تمام شده است یا نه؟ و موقعی که می‌خواهید غذا بخورد می‌گویید استصحاب می‌کنم و غذا نمی‌خورم، صبر می‌کنم تا یقین کنم که غروب شده است؛ یعنی یقین کنی آخرین جزء روز تمام شد و اولین جزء لیل رسید. اولین ثانیه لیل یا اولین یک میلیونم ثانیه لیل رسید؛ باید آخرین جزء روز برود و اولین جزء طرف مقابل که شب است بیاید.

اگر یقین به آمدن اولین جزء شب کردیم، دیگر استصحاب جا ندارد ولی تا قبل از آن، تا وقتی شک دارید، استصحاب نهار می‌کنید.

حال نکته اینجاست که استصحاب نهار به مفاد کان تامه است. و از طرفی ما یک قاعده داشتیم که همیشه استصحاب مفاد کان ناقصه نسبت به اثبات مفاد کان ناقصه اصل مثبت است؛ یعنی نمی‌توان به مفاد کان ناقصه تعبد داشت.

مثلا شما ساعت بین الطلوعین را استصحاب می‌کنید ولی این استصحاب ثابت نمی‌کند که نماز شما در بین الطلوعین واقع شد و این یک مشکل است.

یعنی ما زمان را استصحاب کردیم و گفتیم بین الطلوعین یک ساعتی است و من آن ساعت را استصحاب می‌کنم. حال آیا می‌توان گفت من نماز را در بین الطلوعین خواندم؟

اگر بخواهی ثابت کنی که نماز من در بین الطلوعین واقع شده است، این اصل مثبت می‌شود. چون مفاد کان تامه نسبت به مفاد کان ناقصه اصل مثبت است و اثبات اینکه نماز من در بین الطلوعین واقع شده است، مفاد کان تامه است.

یعنی استصحاب مفاد کان تامه ثابت نمی‌کند که فعل نماز مثلا در بین الطلوعین واقع شده است.

مواردی که استصحاب زمان در آن اثر دارد

اما در برخی موارد استصحاب زمان به درد می‌خورد و لازم نیست زمان را به مفاد کان ناقصه استصحاب کنیم بلکه استصحاب به مفاد کان تامه کافی است.

مثلا مولی به عبد می‌گوید این تکلیف را انجام بده به شرط این که این فعل در زمان بین الطلوعین باشد. زمان در این شرط شده است، نمی‌گوید شرط این است که این فعل در بین الطلوعین باشد، نمی‌خواهد شما ثابت کنی که این فعل در بین الطلوعین است، بلکه بین الطلوعین شرط شده است.

شرط بین الطلوعین یک امری است به مفاد کان تامه و وقتی به نحو مفاد کان تامه بود مشکل ما حل می‌شود، من استصحاب مفاد کان تامه کردم و شرط تکلیف هم حاصل شد و خود تکلیف هم انجام دادم،

در جایی که زمان شرط تکلیف باشد، استصحاب زمان به درد می‌خورد، اما در جایی که زمان، ظرف برای تکلیف باشد؛ یعنی در این صورت باید ثابت کنیم که تکلیف در بین الطلوعین هست و بین الطلوعین را با مفاد کان تامه نمی‌توانیم ثابت بکنیم، مفاد کان تامه ثابت نمی‌کند که فعل در بین الطلوعین هست.

مشکل در این است، اما گاهی من نمی‌خواهم ثابت کنم که در بین الطلوعین است و می‌گویم این تکلیف را بالوجدان انجام دادم و شرط را که گفته بودید بین الطلوعین باشد را به مفاد کان تامه استصحاب کردم، یعنی شرط وجود دارد.

در خود مساله نماز مشکلی وجود ندارد چون شارع زمان را شرط کرده است و گفته است نماز صبح را بخوان به شرط اینکه این نماز در بین الطلوعین باشد، مثل این که بگوییم قبله شرط است، طهور شرط است.

شارع می‌گوید طهور شرط است، شما طهور را به مفاد کان تامه استصحاب می‌کنی، می‌گوید زمان شرط است و شما زمان را به مفاد کان تامه استصحاب می‌کنی، مثل اینکه ما استصحاب طهارت می‌کردیم، این استصحاب طهارت، ثابت نمی‌کرد که نماز من با طهارت انجام شد، استصحاب طهارت می‌کنم ولی ثابت نمی‌کند که نماز با طهارت بوده است، اما ثابت می‌کند که نماز به شرط طهارت بوده است.

شاگرد:اگر شارع بگوید نماز بخوان بشرط اینکه نماز در بین طلوعین باشد، در این مورد هم آیا استصحاب مفید خواهد بود؟

استاد: به شرط و شرط دو چیز جدا است و خیلی فرق دارد، در تکلیف به شرط وقت هم استصحاب به مفاد کان تامه نمی‌توان کرد.

جواب شیخ انصاری

تعبیر شیخ انصاری را ببینید: اگر مستصحب را مجموع شب یا روز قرار دهیم و آن را یک امر خارجی لحاظ کنیم؛ که این شب یا روز یک امر خارجی واحدی است که بقائش جعل شده است، و ارتفاعش هم عبارت است از عدم تحقق جزء اخیر و تجدد آن و یا ارتفاعش عبارت است از عدم تحقق جزء مقابل یا تجدد آن؛ یعنی ارتفاع روز این است که جزء اخیر روز به وجود نیامده باشد؛ ارتفاع روز عدم تحقق جزء اخیر یا عدم تحقق جزء مقابلش است. بقاء و ارتفاعش عبارت باشد از عدم تحقق جزء اخیر یا عدم تحقق جزء مقابل؛ جزء آخری روز تا محقق نشده، هنوز روز است و تا جزء اول شب نیامده است، روز است. اینجا قائل به استصحاب می‌شویم.

چون بقاء هر شیئی در عرف به حسب آن وجودی است که عرف برای آن شیء تصور کرده است

جواب آقای نائینی

آقای نائینی می‌گوید زمان، اگرچه از بین رفتنش به نفسه است الا اینکه این ممنقضی شدن برای زمان مقوم حقیقت و ذات اوست[2] ؛ یعنی هر لحظه ای که تصور کنیم همان آن منعدم می‌شود، به خاطر اینکه تمامی این آناتی که منقضی می‌شوند همه جزئی از یک امر واحد موجود هستند.

این آنات دست به دست هم می‌دهند و یک مجموعه واحد را تشکیل می‌دهند، آنات اجزاء هستند نه جزئی از جزئیات، که کلی و جزئی باشند. هر قطعه ای از زمان که فرض کردید، مانند روز و شب و سال و یا غیر اینها، موجود واحد مستمر است.

حتی یک ثانیه موجود واحد مستمر است، می‌شود آن را مرکب از میلیاردها آنات تصور کنیم، در نانوتکنولوژِی وقتی می‌خواهند یک فعل و انفعالات را انجام دهند، بسیاری از آنها را در یک ثانیه انجام می‌دهند.

مثلا در یک ثانیه می‌خواهد بمب منفجر شود ولی این مراحلی که برای انفجار در نظر گرفته شده است دویست مرحله است. این انفجار دویست مرحله باید طی کند، تا منفجر شود. آنقد این فعل و انفعالات با سرعت انجام می‌شود که در یک ثانیه، یک جرقه در یک ثانیه دو متر را طی می‌کند.

وقتی می‌خواهند این انفجار و طی مسافت جرقه را برنامه ریزی کنند، باید حساب میلیمترش را هم بکنند هر قطعه‌ای درست سر جایش باشد تا این انفجار صورت بگیرد؛ مثلا یک میلیمتر برای یک هزارم ثانیه است.

وقتی شما برنامه ریزی می‌کنی می‌بینی که همه اینها یک مرحله جدا است، اما آنقدر با سرعت انجام می‌شود که در یک ثانیه تمام می‌شود. ولی این یک ثانیه دویست مرحله را طی کرده است. این آنات آنقدر ریز هستند که هر چقدر تقسیم بندی‌شان کنی، باز قابل تقسیم است.

و تا زمانی که یک جزء از این کل باقی است، عقلا می‌توان گفت که مجموعه هنوز باقی است؛ وقتی آن یک ثانیه انفجار را تحلیل می‌کنید، می‌گویید من دویست ثانیه جزء برای این انفجار برنامه ریزی کردم و تا زمانی که جزئي از این برنامه ریزی مانده است؛ و هنوز یک مرحله که یک صدم ثانیه زمان میبرد، مانده است می‌توان گفت هنوز یک ثانیه تمام نشده است.

وقتی شک می‌کنید که یک مرحله این مراحل مانده، میتوانید وجود یک ثانیه را استصحاب کنید که هنوز داخل در آن ثانیه انفجار هستیم.[3]

گرچه زمان، حقیقتا ماده و صورت و جنس و فصل ندارد، الا اینکه ذوات آنات متصله مانند ماده هستند برای زمان و هیأت اتصالی حافظ وحدت زمات است. منظور از هیأت اتصالی همان ثانیه یا دقیقه یا ساعت و یا روز و أمثال اینهاست.[4]

وقتی در انقضائش شک کردیم، در واقع شک کردیم در بقاء این امر واحد. مثلا وقتی در جزء اخیر روز شک میکنیم در واقع در وجود همین روزی که مرکب از آنات روز است شک کرده ایم؛ زیرا این مجموعه را عرف به صورت یک امر مستمر می‌بیند.

و این از باب تسامحات عرف در اطلاق منّ به کمت از منّ نیست، که بگوییم اعتباری به مسامحات نیست بلکه از باب تشخیص مفهوم است که در آن رجوع به عرف می‌کنیم و مسلم است نظر عرف متبع است.

عرف اسم یک قطعه را زمان گذاشته است، و واقعا یک قطعه است. اگرچه زمان متصرم نیست ولی همیشه برای یک مجموعه از آنات، اسم می‌گذاریم.

ملخص جواب محقق نائینی

جواب آقای نائینی به مستشکل این است که شما روی آن زمان رفتید که اصلا قابل تصور نیست، در نتیجه قابل استصحاب نیست. مثلا یک میلیاردم یک میلیاردم ثانیه برای شما اصلا قابل تصور نیست که بخواهید استصحابش کنید. در صورتی که همان یک میلیاردم ثانیه خودش می‌تواند به میلیاردها قسمت تقسیم شود.

اگر در مورد همچنین زمانی صحبت کنید، بله قابل استصحاب نیست بلکه اصلا قابل تصور نیست که بگویید قابل استصحاب است، آن زمانی کخ قابل تصور است، آنات متصله است. که آن هم قابل استصحاب است.

شاگرد: زمان که وجودی مستقل در عالم خارج ندارد تا استصحابش کنیم. زمان مگر یک امر انتزاعی از حرکت نیست؟

استاد: بله اختلاف هست در بین حکما. برخی خود حرکت را زمان می‌دانند و برخی زمان را منتزع از حرکت. ولی نمی‌شود گفت زمان وجود ندارد ما همان امر انتزاعی را می‌توانیم استصحاب کنیم.

تطبیق با متن درسی

جریان الاستصحاب في الأمور التدریجیة

الوجه في البحث عن هذا التنبیه عند الشیخ الأنصاري

قال الشیخ: «إنّه قد عُلم من تعریف الاستصحاب و أدلّته أنّ مورده الشك في البقاء و هو وجود ما كان موجوداً في الزمان السابق، و یترتّب علیه عدم جریان الاستصحاب في نفس الزمان و لا في الزماني الذي لا استقرار لوجوده بل یتجدّد شیئاً فشیئاً على التدریج و كذا في المستقرّ الذي یؤخذ قیداً له»([5] ).

شیخ انصاری تعبیر میکنند که از تعریف استصحاب و ادله آن فهمیدیم که مورد شک در بقاء، یعنی وجود آن چیزی که قبلا در زمان سابق موجود بوده است، حالا در وجودش شک داریم و وقتی میخواهیم حکم به بقاء کنیم میگوییم الان هم ان شاء الله وجود دارد.

مترتب بر این حرف این است که استصحاب در زمان جاری نیست و در زمانیّ‌ای که مستقر نیست، استصحاب در آن جاری نیست، بلکه «یتجدد شیئا فشیئا علی التدریج»، تدرجیات اینطوری هستند که استقراری ندارند و آرام آرام ایجاد میشوند.

هکذا آن مستقری که در آن، زمان قید شده است.

إیراد المحقّق الإصفهاني علی هذا الوجه

«لیس منشأ الإشكال في بقاء الأمور التدریجیة أنّ البقاء عبارة عن وجود ما كان موجوداً في الزمان السابق في الزمان اللاحق، كما یوهمه كلام بعضهم، فإنّ مرجع هذا الإشكال إلى أنّ الزمان حیث لا زمان له فلیس له بقاء، مع أنّ البقاء ینسب إلى الخارج عن أفق الزمان كالمجرّدات.

بل الإشكال من أجل تدریجیة الزمان و ما یشبهه من الحركات الكیفیة و الأینیة بل الجوهریة، فإنّ الأمور غیر القارّة - لعدم القرار للموجود منها بل [هو] بحیث یوجد فینعدم ثم یوجد فینعدم- لا بقاء لها، فالیقین متعلّق بموجود زائل و الشك بحدوث موجود آخر»([6] ).

مرحوم محقق اصفهانی به تعبیر شیخ یک ایرادی دارند و میگویند منشأ اشکال در بقاء امور تدریجی این نیست که بگوییم بقاء عبارت است از «وجود ما کان موجودا فی الزمان السابق»، آنی که در زمان سابق بود، وجود پیدا کند در زمان لاحق. این تعبیری که در کلمات بعضی وجود دارد، این ایهام را می آورد که زمان چون خودش بقائی ندارد، بقاء نسبت داده میشود به چیزی که خارج از افق زمان است مثل مجردات.

محقق اصفهانی میگوید اشکال از جهت تدریجیت زمان و امثال آن از حرکات کیفیه و جوهریه است چون امور غیر قاره، چون قراری برای آن ها نیست به طوری که موجود میشوند و معدوم میشوند. از این جهت است که میگوییم بقاء ندارد.

تعبیر ایشان این است علت اینکه میگوییم یک اشکالی وجود دارد این است که «یوجد فینعدم، یوجد فینعدم»، هی ایجادش میکنند و دوباره منعدم میشود.

پس یقین متعلق به یک موجود زائلی میشود و شک به موجود دیگری تعلق پیدا میکند چون آن وجودی که شما به آن یقین داشتی همان لحظه زائل میشود و تا شک کردی آن شک مربوط به چیزی دیگری است و آن چیزی که به آن یقین داری، آن یقین متعلق به وجود دیگری است که زائل شده است و تا تصور میکنید منعدم میشود. پس شما یقین به موجود را نخواهی نداشت.

الكلام في جريان الاستصحاب في الزمان و الزمانيات

ثم إنّ الكلام في هذا التنبیه یقع في جریان الاستصحاب في الزمان و الزمانیات فهنا مقامان:

المقام الأوّل: في جریان الاستصحاب في الزمان.

المقام الثاني: في جریان الاستصحاب في الزمانیات و حیث أنّ الزمانیات على قسمین رئیسيّین القارّة و غیر القارّة فلابدّ أن نتكلّم في المقام الثاني عن كلا القسمین، فلنشرع ببيان المقامين:

المقام الأوّل: في الزمان

إنّ الأعلام اختلفوا في جریان الاستصحاب في الزمان([7] [8] )؛ فقال بعضهم بعدم الجریان کصاحب الفصول([9] ) و السيد المجاهد([10] ) و الشیخ الأنصاري، و بعض آخر بجریانه مثل صاحب الکفایة و المحقق العراقي و المحقّق الخوئي و المحقق الصدر و السید المحقق السیستاني([11] [12] [13] [14] ) و أكثر من جاء بعد الشيخ الأنصاري.

و بعض الأعلام قائل بالتفصیل في جریان استصحاب الزمان:

ذهب المحقق النائيني في فوائد الأصول إلى كون استصحابه بمفاد كان التامّة يجري دون ما كان بمفاد كان الناقصة.([15] )

و تبعه على ذلك بعض الأساطين في المغني في الأصول.([16] )

خب وارد بحث زمان میشویم، اعلام اختلاف کردند در جریان استصحاب در زمان، بعضی قائل به عدم جریان شدند مثل صاحب فصول و سید مجاهد وشیخ انصاری و بعضی دیگر قائل به جریان استصحاب شدند، مثل صاحب کفایه، مثل محقق عراقی مثل خود آقای خوئی و آقای صدر و آقای سیستانی و امثال این بزرگواران، و اکثر کسانی که بعد از مرحوم شیخ انصاری آمدند قائل به عدم جریان استصحاب در زمان شدند و بعضی هم تفصیل دادند و گفتند استصحاب به مفاد کان تامه جاری است اما استصحاب به مفاد کان ناقصه جاری نیست.

بعضی از اساطین هم در کتاب مغنی فی الاصول همین رأی را فرموده است.

الإشكال الأوّل في جریان الاستصحاب في الزمان

إنّ جزء الزمان الذي نقصد جریان الاستصحاب فیه لم یتحقّق في السابق فلا حالة له سابقة حتّی یجري الاستصحاب فیه. و بعبارة أخری: إنّ الركن الأوّل من ركني الاستصحاب و هو الیقین السابق غیر محقّق في الزمان، فلا معنی للبقاء في الزمان.([17] [18] [19] )

اشکال اول این است که میگویند که جزء الزمانی که شما جریان استصحاب را در آن قصد میکنید، آن جزء زمان قبلا نبود و حالت سابقه ندارد و الان که میخواهیم استصحاب کنیم، حالت سابقه نداریم که استصحاب جاری شود، رکن اول از دو رکن استصحاب که یقین سابق است، در زمان محقق نیست، در زمان که میخواهی استصحاب کنی رکن اول را ندارد چون هی منعدم میشود، پس معنا ندارد بقاء در زمان را شما استصحاب کنید.

جوابان عن الإشكال الأوّل

قد تصدّی جمع من الأعلام لحلّ ذلك مثل صاحب الكفایة و المحقّق النائیني و المحقّق الإصفهاني بل الشیخ نفسه.

الجواب الأول: من الشیخ الأنصاري

«لو أخذ المستصحب مجموع اللیل مثلاً أو النهار و لوحظ كونه أمراً خارجیاً واحداً و جعل بقاؤه و ارتفاعه عبارة عن عدم تحقّق جزئه الأخیر و تجدّده أو عن عدم تحقّق جزء مقابله و تجدّده، أمكن القول بالاستصحاب بهذا المعنی فیه أیضاً لأنّ بقاء كلّ شيء في العرف بحسب ما یتصور فیه العرف من الوجود»([20] [21] ).

جواب شیخ انصاری را ببینید ایشان تعبیرشان این است: «لو اخذ المستصحب مجموع اللیل مثلا او النهار» و بعد لحاظ شود «کونه امرا خارجیا واحدا»، یک امر خارجی واحدی است که بقائش جعل شده است، و ارتفاعش هم عبارت است از عدم تحقق جزء اخیر و تجددش و یا عبارت است از عدم تحقق جزء مقابل یا تجددش.

پس ارتفاع نهار این است که جزء اخیر نهار نیامده باشد، کی نهار مرتفع میشود؟ ارتفاع النهار عدم تحقق جزء اخیر یا عدم تحقق جزء مقابلش است.

بقاء و ارتفاعش عبارت است از عدم تحقق جزء اخیر یا عدم تحقق جزء مقابل، این جزء آخری نهار تا محقق نشده هنوز نهار هست، تا جزء اول لیل نیامده نهار است، هنوز نهار هست.

منظورشان این است اینجا قائل به استصحاب میشویم چون بقاء هر شیئی در عرف «بحسب ما یتصور فیه العرف من الوجود»، است.

الجواب الثاني: من المحقّق النائیني

«إنّ الزمان و إن كان بنفسه منقضیاً و متصرّماً بنفسه إلا أنّ تصرّمه مقوّم لحقیقته و ذاته، فإنّ كلّ آنٍ من الآنات المنقضیة إنّما هو من أجزاء الأمر الواحد الموجود، لا جزئي من جزئیاته، فكلّ قطعة من الزمان فرضت یوماً أو شهراً أو سنةً أو غیر ذلك فهي موجودة واحدة مستمرّ بقاؤها ببقاء أجزائها، فما‌دام یكون جزء منها باقیاً یصدق بقاء تلك القطعة عقلاً، فإنّ الزمان و إن لم‌یكن مركباً من المادّة و الصورة حقیقةً إلا أنّ ذوات الآنات المتّصلة، كأنّها مادّة لها، و الهیأة الاتصالیة كأنّها صورة لها فالهیأة الاتصالیة هي حافظة وحدتها عقلاً، فإذا شك في انقضائها، فالشك حقیقةً إنّما هو في بقاء ذاك الأمر الواحد المتیقّن حدوثه، إذ المفروض أنّ الیوم أو الشهر أو السنة موضوع عرفاً لمجموع قطعة من الزمان، حادثةٍ بحدوث أوّل جزء منها و باقیة ببقاء آخر جزئها و بعد وحدة هذا المعنی العرفي یكون المشكوك هو بقاء ذاك المتیقّن شخصاً لا غیره. و لیس المقام من باب التسامحات العرفیة في التطبیقات كتسامحهم في إطلاق لفظ المَنّ على ما كان أقلّ منه بمثاقیل حتّی یقال: إنّه لا اعتبار بمسامحاتهم، بل من باب تشخیص المفهوم بالرجوع إلیهم و لا ریب في [لزوم] اتباع نظرهم في ذلك»([22] [23] [24] ).

آقای نائینی میگوید زمان «و ان کان بنفسه منقضیا و متصرما بنفسه»، الا اینکه تصرمش مقوم حقیقت و ذاتش است.

بعد میگویند «فان کل آن من الآنات المنقضی انما هو من اجزاء الامر الواحد الموجود» این آنات دست به دست هم می‌دهند. هر قطعه ای از زمان که فرض کردید، روز وشب و سنه و یا غیر ذلک، موجود واحد مستمر است.

این مجموعه را مستمر به بقاء اجزائش میبینی، «فما دام یکون جزء منها باقیا یصدق بقاء القطعه عقلا»، یعنی وقتی شک میکنی یک قطعه از زمان است می‌گویی که استمرار دارد.

ببینید «فان الزمان و ان لم یکن مرکبا من الماده و الصوره حقیقتا»، زمان ماده وصورت و جنس و فصل ندارد الا اینکه ذوات آنات متصله مثل ماده میماند و یک هیئت اتصالی دارد «کأنها صورة لها» پس هیئت اتصالی حافظ وحدت زمان است، هیئت اتصالی مثل ثانیه و دقیقه مثل ساعت مثل روز، این میشود هیئت اتصالیه.

وقتی شک کردیم «فاذا شک فی انقضائها» وقتی در انقضائش شک کردیم «فالشک حقیقتا انما هو فی بقاء ذلک الامر الواحد المتیقن حدوثه»، لذا استصحاب زمان را جاری می‌کنید.

«لیس المقام من باب التسامحات العرفیه فی التطبیقات» مثل تسامحشان در اطلاق لفظ منّ بر چیزی که یک مثقال کمتر از من است. که بعد بگوییم اعتباری به مسامحات نیست بلکه از باب تشخیص مفهوم است که در آن به عرف رجوع می‌شود و مسلم است نظر عرف متبع است.


[1] . تعبیر نهایه «لا یوجد جزء اللاحق الا بعد انعدام جزء السابق» بود.
[2] . استاد.: این حرف آقای نائینی دقیق نیست. چطور چیزی که وجود دارد و متصرم شدنش و منقضی شدنش ذاتش است؟ متصرم شدن مقوم حقیقت ذاتش نیست، بلکه آن زمان اینقدر کوچک است که بلافاصله این وجود متصرم می‌شود. مثل این می‌ماند که بگویید ذات یک شیء، هم وجود است و هم عدم.ذات را که نمی‌شود گفت انقضاء است و لذا به لسان دقیق این حرف را نباید بزنیم چون انقضا و عدم را نمی‌توانیم در ذات زمان بگنجانیم
[3] . مثال به یک ثانیه بود و گرنه اگر مجموعه را زمان‌های بزرگتر بگیریم مانند روز و ماه و سال، کلام در آن‌ها نیز به همین منوال است.
[4] . استاد: این حرف آقای نائینی است و از جهت عقلی و فلسفی اصطلاح یک مقدار عرفی نگاه کردند.
[5] فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص203.
[6] نهاية الدراية في شرح الکفاية - ط قديم، الغروي الإصفهاني، الشيخ محمد حسين، ج3، ص181.
[7] مثال فقهي لجریان الاستصحاب في الزمان:قال في العروة الوثقى - جماعة المدرسین، الطباطبائي اليزدي، السيد محمد كاظم، ج1، ص619..: «مسألة 34: إذا شکت في سعة الوقت و عدمها وجبت المبادرة»
[8] و قال في مصباح الهدى في شرح العروة الوثقى‌، الآملي، الشيخ محمد تقى، ج5، ص121.. في التعلیقة علیه: «إذا طهرت في آخر الوقت و شکت في ضیق الوقت عن إدراك رکعة من الصلاة مع شرائطها فإن علمت بالمقدار الذي یعتبر بقاؤه في تکلیفها بالأداء و أنه یکفیه عشر دقائق مثلاً و کان شکّها في بقاء ذلك المقدار وجب علیها الأداء حینئذ لاستصحاب بقاء الوقت لما ثبت في محلّه من صحّة إجراء الاستصحاب في الزمان»
[9] الفصول الغروية في الأصول الفقهية، الحائري الاصفهاني، محمد حسين، ج1، ص367..: «... و لا‌نعني باستصحاب وجود الوقت استصحاب وجود الزمان لأنه على ما تقرّر في محله من الأمور المتصرمة الغير القارّة كالحركة فلا‌يمكن بقاء ما يوجد منه ليمكن استصحابه...»
[10] مفاتيح الأصول، المجاهد، السيد محمد، ج1، ص658..: «إذا شك في شهر رمضان في دخول النهار و خروج الليل فلا‌يجوز الحكم باستصحابهما لأنهما من الزمان و هو مما لا‌يجوز استصحابه ...»‌
[11] ففي كفاية الأصول - ط آل البيت، الآخوند الخراساني، ج1، ص407.. «لا فرق في المتيقن بين أن يكون من الأمور القارّة أو التدريجية الغير القارّة فإن الأمور الغير القارة و إن كان وجودها ينصرم و لا‌يتحقق منه جزء إلا بعد ما انصرم منه جزء و انعدم ... و لا‌يعتبر في الاستصحاب بحسب تعريفه و أخبار الباب و غيرها من أدلّته غير صدق النقض و البقاء كذلك قطعاً هذا مع أن الانصرام و التدرّج في الوجود في الحركة في الأين و غيره إنما هو في الحركة القطعية ... فانقدح بذلك أنه لا مجال للإشكال في استصحاب مثل الليل أو النهار و ترتيب ما لهما من الآثار»
[12] نهاية الافكار، العراقي، آقا ضياء الدين، ج3، ص145.. «المقام الأول في استصحاب الزمان‌ و ما يعرضها من العنوان الطاري كاليوم و الليل و الشهر و نحوها من العناوين المنتزعة من مجموع الأزمنة المتعاقبة المحدودة بين الحدّين و المحصورة بين الحاصرين (و لا‌ينبغي) الإشكال في جريان الاستصحاب فيها...»
[13] بحوث في علم الأصول، الهاشمي الشاهرودي، السيد محمود، ج6، ص272.. «و التحقيق: جريان استصحاب الزمان بنحو مفاد كان الناقصة أيضاً بنفس نكتة جريانه في مفاد كان التامة»
[14] و في الاستصحاب (السید المحقق السیستاني.)، ص505: «قد ظهر أن الزمان کما یلاحظ کلیاً کذلك یلاحظ کلاً و الکل و إن کان وجوده بوجود جمیع أجزائه إلا أن هذا في الکلّ غیر التدریجي، و أما في الکل التدریجي فیتحقق الکل بوجود أول جزء منه و على هذا فیصدق البقاء علیه و لیس هناك مانع من استصحابه»
[15] فوائد الاُصول، الغروي النّائيني، الميرزا محمد حسين، ج4، ص435.
[16] المغني في الأصول، ج2، ص9 و ما بعدها. و من القائلین بالتفصیل السید المرعشي، قال في القصاص على ضوء القرآن و السنة (السید المحقق المرعشي)، ج3، ص387: «قد وقع اختلاف في تمامیة استصحاب الزمان؛ فمن الأصولیین من أنکر ذلك مطلقاً، و منهم من قال به مطلقاً، و قیل بالتفصیل بأنه إن کان الزمان متقطعاً و متجزئاً فإنه لایجري الاستصحاب لاختلاف موضوعه و إن کان ظرف الزمان یعدّ واحداً فإنه یجري الاستصحاب لوحدة الموضوع ... و المجتهد الحاذق هو الذي یستکشف التجزیة و عدمها من الکلام نفسه من الروایات الشریفة ... فنختار في ما نحن فیه القول بالتفصیل».
[17] فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص203.. «لا إشكال في عدم جريان الاستصحاب فيه لتشخيص كون الجزء المشكوك فيه من أجزاء الليل أو النهار لأن نفس الجزء لم‌يتحقق في السابق فضلاً عن وصف كونه نهاراً أو ليلاً»
[18] و قبله في الفصول الغروية في الأصول الفقهية، الحائري الاصفهاني، محمد حسين، ج1، ص367..: قد مر
[19] مفاتيح الأصول، المجاهد، السيد محمد، ج1، ص658.. «لأنه ينقضي شيئاً فشيئاً فليس له بقاء قطعاً. نعم يمكن التمسك بأصالة عدم دخول ضدّ ما كان فيه، فتأمل»
[20] فرائد الأصول، الشيخ مرتضى الأنصاري، ج3، ص204. و أجاب عن ذلك بأنه لا‌يمكن إثباته بهذا الوجه إلا على القول بكونه أصلاً مثبتاً قال.: «إلا أن هذا المعنى على تقدير صحّته و الإغماض عمّا فيه لا‌يكاد يجدي في إثبات كون الجزء المشكوك فيه متّصفاً بكونه من النهار أو من الليل حتى يصدق على الفعل الواقع فيه أنه واقع في الليل أو النهار إلا على القول بالأصل المثبت مطلقاً أو على بعض الوجوه الآتية، و لو بنينا على ذلك أغنانا عما ذكر من التوجيه»
[21] ذهب الی هذا الجواب في الفصول الغروية في الأصول الفقهية، الحائري الاصفهاني، محمد حسين، ج1، ص367.:. «... نعني به [أي باستصحاب وجود الوقت] استصحاب وجود الكيفية المقارنة للزمان المحدودة لجملة منه بعنوان مخصوص كالليل الذي هو عبارة عن الزّمن الذي يكون فيه الشمس تحت الأرض و النهار الذي هو عبارة عن الزمن الذي يكون فيه فوق الأرض، و لا ريب أنّ هذين الكونين متى تحقق أحدهما في موضع كان من مقتضاه البقاء ما لم‌يمنع منه مانع و هو هنا ميل السماء لها عند بلوغها الأفق إلى أحد الجانبين. و كذا الكلام في استصحاب الليل المتقدّم على الفجر و بهذا يتّضح‌ الحال في استصحاب الشهر حيث يشك في الهلال»‌
[22] أجود التقريرات، الخوئي، السيد أبوالقاسم، ج2، ص399.
[23] و ذهب إلى هذا الجواب المحقق العراقي في نهاية الافكار، العراقي، آقا ضياء الدين، ج3، ص146.. حيث قال: «أن الآنات و الأزمنة المتعاقبة و إن كانت في الحقيقة وجودات متعددة متحدة سنخاً، و لكنها لما كانت على نهج الاتصال و لم‌يتخلل سكون بينها، كان الجميع بنظر العرف موجوداً واحداً مستمراً، و بهذا الاعتبار يعد الموجود اللاحق بقاء لما حدث أولاً، فيصدق عليه الشك في بقاء ما حدث و تتّحد القضية المتيقنة مع القضية المشكوكة، و إن لم‌يكن كذلك بحسب الحقيقة و الدقة و حينئذ إذا صدق الموجود الواحد المستمرّ على الوجودات المتعاقبة على نعت الاتّصال، و كان مدار الوحدة في متعلق الوصفين على الأنظار العرفية لا على المداقة العقلية، فلا جرم يجري فيها الاستصحاب كجريانه في الأمور القارّة لتمامية أركانه جميعاً من اليقين السابق بالوجود و الشك اللاحق في البقاء»
[24] أورد عليه بعض الأساطين دام ظله في المغني في الأصول، ج2، ص9 بقوله: إنّ جعله الزمان مركّباً من آنات يدور أمرها بين الموجود و المعدوم باطل لاستلزامه إثبات وجود الجزء الذي لا‌يتجزّأ، و هو باطل برهاناً».