1403/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیه سوم؛ مقام دوم؛ قسم دوم؛ فائدهای در جریان استصحاب فرد مردد
التنبیه الثالث: استصحاب الكلّي
المقام الثاني: جريان الاستصحاب في الأقسام الأربعة
القسم الثاني من استصحاب الكلي
فائدة في جريان استصحاب الفرد المردد
بحث ما در استصحاب فرد مردد بود و به تبع بحث از استصحاب کلی قسم دوم، گفتند این فرد مرددی که شما در آن میگویید جاری نمیشود تکلیفش چیست؟ استصحاب فرد مردد جاری نمیشود، آقای نائینی میگوید بله ما میگوییم جاری نمیشود و دلیلش را فرمودند که اگر منظورتان از استصحاب فرد مردد استصحاب نفس آن موجود خارجی با قطع نظر از خصوصیات است این استصحاب وجود کلی است، استصحاب فرد مردد نیست، اما اگر فرد مردد بخواهید بگویید این قطعا باطل است
إيراد المحقّق الإصفهاني علی جریان استصحاب الفرد المردّد
ایراد محقق اصفهانی بر جریان استصحاب فرد مردد، میفرمایند اگر اراده شده از آن یقینی که شما دارید، یقین به وجود فرد مردد با قطع نظر از آن خصوصیتهای مفرده، من به فرد مردد یقین دارم مثل همان مثال هایی که میگفتند من یک وجودی را دیدم و نمیدانم زید است یا عمرو است، این فرد را دیدم که مردد است که این مثال جز مثال های خیلی شبهه انداز است، چون تا میگوید کسی را دیدم یعنی آن شخص واقعیت داشت، ولی خصوصیتش را نمیدانم که زید بود یا عمرو بود، بعد میبیند که استصحاب زید را نمیتواند بکند و استصحاب عمرو را هم نمیتواند بکند، اینو میخواهد استصحاب کند، بعد با قاطعیت میگوید که میدانم وجود داشت.
ایشان دارند این را میگویند که شما میدانی یک وجودی هست، اما اگر با قطع نظر از خصوصیات مفرده میگویی، یعنی یک وجود یک چیزی که مردد بین زید و عمرو است، چون خصوصیات مفرده زید و عمرو در آن تصور نمیکنی، در این صورت آیا یک چیز سومی در خارج غیر از زید و عمرو به عنوان چیزی که دیدی وجود دارد؟ آن چیزی که دیدی، یک چیز دیگری درعالم خارج وجود دارد؟ یک شخصی سوم خارجی که مردد بین زید و عمرو باشد؟ شخص سومی که وجود ندارد، شما آنی که دیدی یا زید بوده یا عمرو بوده منتهی نتوانستی تشخیص بدهی که خصوصیت مفرده زید بوده یا خصوصیت مفرده عمرو بود؟ معنایش این است که شما یک وجودی را دیدی، نمیدانی وجود زید بود و یا وجود عمرو بود، و الا اینجا وجود ثالث نیست.
حالا میخواهی وجود زید را استصحاب کنی و یا وجود عمرو را، چیز سومی که این وسط وجود ندارد، من خصوصیات فردیه را نمیدانم، اگر خصوصیات فردیه را در نظر بگوییریم در صورتی که من نمیدانم کدام بودند، نه خصوصیت زید و نه خصوصیت عمرو، هیچ کدام را در استصحاب دخیل نمیکنم، اگر اینجا نه خصوصیت زید و نه خصوصیت عمرو را آوردی این میشود کلی، یعنی شما یک کلی را دیدی و یک وجودی را دیدی، آنی که بهش یقین دارید این است، که میگویی من یک کلی را میدانم اینجا هست که یا این فرد است یا این فرد است، وجود را هم دیدم، منتهی نمیدانم این است یا این است؟ یک چیز سومی را که مردد هستی نمیتوانی استصحاب کنی، یا زید را باید استصحاب کنی یا عمرو را و یا وجود کلی را باید استصحاب کنی.
ایشون میگویند اگر فارغ از خصوصیت زید و عمرو و بقیه خصوصیت ها را در نظر بگوییری این میشود کلی و این استصحاب کلی استصحاب فرد مردد نیست و این شد استصحاب کلی، منتهی کلی که مردد است بین زید و عمرو.
قال: «إن أرید تیقّن وجود الفرد المردّد، مع قطع النظر عن خصوصیته المفردة له فهو تیقّن الكلّي دون الفرد؛ إذ المفروض إضافة الوجود المتیقّن إلى الموجود به مع قطع النظر عن الخصوصیة المفردة، فلایبقی إلا الطبیعي المضاف إلیه الوجود.
پس این فرض را میگویند: اگر اراده کردید تیقن وجود فرد مردد را با قطع نظر از خصوصیت مفرده، این همان تیقن کلی دون فرد است چون مفروض این است که اضافه پیدا کرده آن وجود متیقن به آن کلی که موجود به این وجود است، کلی موجود به وجود فرد است و شما کلی را درک کردی که موجود به وجود فرد بود، نمیدانی این کلی زید است یا کلی عمرو است پس شما به کلی یقین دارید «مع قطع النظر عن الخصوصیة المفرده»، خصوصیت مفرده را قطع نظر میکنی پس میشود کلی که خصوصیات مفرده را قطع نظر کردی و تنها باقی نمیماند مگر طبیعی که اضافه شده است به آن وجود.
فقط یک نکته است که ایشان در کلاماتشان هم هست و آن اینکه کلی مردد است در وجود خارجی بین وجود زید و وجود عمرو، یعنی علم اجمالی دارید که این کلی یا در ضمن وجود زید است یا در ضمن وجود عمرو است، پس اگر خصوصیت مفرده را در نظر نگرفتیم میشود کلی.
و إن أرید تیقّن الخصوصیة المفردة، التي هي مردّدة بین خصوصیتین، فقد مرّ مراراً أنّ طرف العلم معیّن لا مردّد، و أنّ أحدهما المصداقي لا ثبوت له لا ماهیة و لا وجوداً، فیستحیل تعیّن العلم الجزئي بما لا ثبوت له، و العلم المطلق لایوجد، بل یوجد متشخّصاً بمتعلّقه.
اما «ان ارید تیقن الخصوصیة المفرده»، اگر یقین دارید و اراده کردی یقین به خصوصیت مفرده که مردد است بین خصوصیتین، «تیقن الخصوصیة المفرده التی هی مرددة بین خصوصیتین»، ایشان میفرمایند اگر میخواهی بگویی که خصوصیت مفرده در حالی که تردید در آن هست، به آن یقین دارم، میگویند طرف علم باید معین باشد نمیتواند مردد باشد، مثلا شما بگویی من علم دارم بعد بگوییم به چی علم دارید، بگویی نمیدانم.
وقتی میگویی من علم دارم باید بدانی به چه چیزی علم دارید، نمیشود که بگویی علم دارم ولی ندانی چه چیزی را علم دارید، یا این رو علم دارم و یا آن را علم دارم ،طرف علم باید معین باشد.
میتوانی بگویی من به کلی علم دارم یا فردش این است یا فردش آن است، اما نمیتوانی بگویی من یک وجودی را علم دارم و نمیدانم این وجود کلی چیست، «و احدهما المصداقی»، احدهما مفهومی میشود کلی، اما احدهما مصداقی این احدهما مصداقی که چیزی نیست، احدهما مصداقی یعنی یا این یا این، خود احدهما مصداقی که وجود ندارد، این احدهما مصداقی که آقای نائینی هم به کار میبردند، این «لا ثبوت له لا ماهیة و لا وجودا»، این ثبوت ندارد نه ماهیتا و نه وجودا.
اگر منظورتون از احدهما، احدهما مصداقی است این احدهما مصداقی وجودش در خارج کدام است؟ در خارج غیر از وجود زید و عمرو وجودی دارد؟ نه. ماهیتش چیست؟ یا ماهیت شخصیه زید است و یا ماهیت شخصیه عمرو است، پس این برای خودش نه وجود دارد و نه ماهیت، «لا ثبوت له لا ماهیة و لا وجودا»، این حرف محقق اصفهانی است «فیستحیل تعین العلم الجزئی بما لا ثبوت له»، علم جزئی به چیزی که ثبوت ندارد تعلق پیدا نمیکند.
اگر بگوید منظورم علم کلی است، میگویند علم کلی که بدون طرف موجود نمیشود، علم مطلق کلی اصلا موجود نیست بل یوجد متشخصا بمتعلقه، نمیتوانی بگویی که من یک علم مطلق دارم که طرفش مشخص نباشد، علم مطلق بدون طرف تعین پیدا نمیکند، بله به نحو کلی میشود مثلا من علم به کلی دارم یا این فرد وجودش است و یا این فرد وجودش هست، اما یک چیزی را در خارج در نظر بگیری و مصداقی هم بگیری و بگویی درخارج هست، این نمیشود، کلی موجود به وجود فردش است، میگم کلی را میدانم ولی نمیدانم کدام فردش موجود است.
احدهما مصداقی که نه وجود دارد و نه ماهیت، ولی کلی ماهیت دارد وجود هم دارد و وجودش یا در ضمن وجود زید است و یا در ضمن وجود عمرو است، فرقشان این است که این یک چیزی است که وجود دارد و ماهیت هم دارد ولی نمیدانیم وجودش به چی است یا به این است یا به این، ولی ماهیتش را میدانیم که یا به وجود این است یا به وجود این، اما احدهما مصداقی در خارج برای خودش نه وجود دارد و نه ماهیت، اگر بخواهد بدون خصوصیت در نظر بگیریم، این احدهما مصداقی را بردارید و بگویید منظور ما از احدهما همان کلی طبیعی است که یا بر این وجود منطبق است و یا بر این وجود منطبق است دیگر نگویید احدهما مصداقی که در خارج هست.
بل المتیقّن هو الوجود المضاف إلى الطبیعي الذي لا علم بخصوصیته، مع العلم بأنّ ما عدا الخصوصیّتین لیس مخصّصاً له، فالجامع الذي لایخرج عن الفردین هو المعلوم و قد مرّ توضیحه مراراً.
بعد میفرمایند که بلکه متیقن وجود مضاف به طبیعی است که علم به خصوصیتش نداریم، با علم به اینکه غیر از این دو خصوصیت هم مخصصش نیست و این همان علم اجمالی است که ما علم به خصوصیاتش نداریم ولی میدانیم که این غیر از وجود زید و عمرو نیست.
ببینید مرحوم محقق اصفهانی فرمودند، میدانیم یک کلی طبیعی است ماهیت کلی است که یا در ضمن زید وجود پیدا میکند و یا در ضمن عمرو وجود پیدا میکند، این خیلی مهم است که در ضمن یکی از این دو تا است، پس جامعی خارج از فردین نیست، علم به جامع داریم جامع یعنی ماهیت کلیه، که موجود به وجود یکی از این دو تا است. پس شما هم استصحاب کلی بکنید. فرد مردد استصحاب ندارد این فرد که زید باشد استصحاب ندارد و این یکی فرد که عمرو باشد هم استصحاب ندارد، فرد مردد استصحاب ندارد و برای آن دو هم نسبت به هیچ کدام حالت سابقه علم نداریم استصحاب کلی کنید، استصحاب کلی هم که کردید در حد این است که نجاست عبا را برای شما می آورد، اما احکام خود هر یک از این فردها بار نمیشود،
و منه تعرف أنّ الإشارة إلى الموجود الشخصي المبهم عندنا المعین واقعاً لایجعل الفرد -بما هو- معلوماً؛ إذ التشخّص الذي هو بعین حقیقة الوجود - لأنّه المتشخّص بذاته المشخّص لغیره- غیر مفید؛ لأنّ المستصحب على أي حال هو الوجود المضاف إمّا إلى الماهیة الشخصیة أو الماهیة الكلّیة.
ایشان میفرمایند اشاره به موجود شخصی که مبهم است نزد ما، یعنی همانی که میگفتی یکی را دیدم، میگویند این باعث نمیشود که این فرد معلوم شود، چون آن تشخصی که شما میگویی درک کردم که یک وجودی بود اما نمیدانم وجود زید بود یا عمرو بود، این تشخص فایده ندارد. چون مستصحب علی ای حال آن وجودی است که مضاف است یا به ماهیت شخصیه یا به ماهیت کلیه، این وجودی که شما درک کردی یا این وجود بوده یا آن وجود بوده، علی ای حال چه این وجود باشد چه آن وجود باشد وجود کلی هست، پس ماهیت کلی را شما میدانی هست و وجود دارد، ماهیت کلی را درک کردی که وجود داشته منتهی نمیدانی ماهیت شخصیه زید است یا ماهیت شخصیه عمرو است.
به جای اینکه غلط بگویی که یک فرد مرددی هست هم وجود دارد و هم مردد هست، میگویند شما یک وجودی را درک کردی که ماهیت کلی موجود به این وجود است نمیدانی وجود زید بوده یا وجود عمرو بوده ماهیت کلی را درک کردی، اما ماهیت شخصی را نمیدانی و یک وجود دیگری هم غیر از وجود زید و عمرو ندارید، شما میدانید کلی هست، کلی را درک کردی، وجودش را هم دیدی، اما نمیدانی این وجود بوده یا آن وجود بوده، استصحاب وجود کلی را بکن، وجود فرد مردد را که نمیتوانی استصحاب کنی چون نمیدانی ماهیت شخصیه زید باشد یا ماهیت شخصیه عمرو باشد یک ماهیت شخصیه سومی ندارید.
مستصحب وجود مضاف است یا به ماهیت شخصیه و یا به ماهیت کلیه، چیز دیگری اینجا نداریم، نه وجود دیگری داریدم و نه ماهیت شخصیه دیگری، پس بدانیم مستصحب یا وجود مضاف است و یا اضافه به ماهیت شخصیه پیدا کرده است که اینجا نداریم،که ارکان استصحاب در آن تمام باشد، چون نه وجود مضافه به ماهیت شخصیه زید قابل استصحاب بود چون در حدوثش شک داریم و وجود مضاف به ماهیت شخصیه عمرو هم همینطور، اما در وجود کلی تمام است آدم دیدی استصحاب کن که هست حالا یا در ضمن زید است یا در ضمن عمرو است، آدم را استصحاب کن، چرا میگویی فرد مردد؟ ببینید استصحاب انسانی که دیدم جاری است ولی این اسمش استصحاب فرد مردد نیست و غلط است.
و لانعني باستصحاب الكلّي استصحاب نفس الماهیة الكلّیة، بل استصحاب وجودها، بل المراد باستصحاب الفرد هنا في قبال الكلّي استصحاب وجود الماهیة الشخصیة.
و المفروض أنّه لا علم بخصوصیتها المشخّصة لها بتشخّص ماهوي، و العلم بأنّ الطبیعي له خصوصیة منطبقة على كلّ من الخصوصیتین، بنحو انطباق مفهوم الخصوصیة على مطابقها لایخرج المعلوم عن الكلّیة إلى الفردیة»([1] ).
پس «لا نعنی باستصحاب الکلی استصحاب نفس الماهیه الکلیه»، ما که استصحاب خود ماهیت کلی را نمیکنیم بلکه استصحاب وجودش را میکنیم، و وجودش را دیدیم، «بل المراد باستصحاب الفرد فی قبال الکلی استصحاب وجود الماهیة الشخصیه»، اگر مقابل کلی میخواهی استصحاب فرد کنی میشود وجود ماهیت شخصیه، و وجود ماهیت شخصیه زید است یا عمرو؟ هیچ کدام قابل استصحاب نیست، تعبیر ایشان هم این است که میگویند مفروض این است که «لا علم بخصوصیتها المشخصه لها التشخص الماهوی»، ما علم به خصوصیات شخصی زید و عمرو نداریم و علم به این که طبیعی برای او یک خصوصیتی است که منطبق بر کل خصوصیتین میشود، بر هر یک از این دو خصوصیت ها، به نحو انطباق مفهوم خصوصیت بر مطابقش، این معلوم را از کلیت به فردیت خارج نمیکند بلکه میدانیم طبیعی که کلی بوده باشد یک خصوصیتی دارد و منطبق بر یکی از این دو خصوصیت میشود مثل مفهوم خصوصیت که بر مطابقش منطبق میشود، اما این باعث نیمشود که ما بگوییم فرد شد کلی.
و بعبارة أخری: إنّ الوجه في عدم جریان استصحاب الفرد المردّد هو عدم تمامیة أركان الاستصحاب من الیقین بالحدوث و الشك في البقاء.
أمّا الیقین بالحدوث فلأنّ المراد من الیقین بحدوث الفرد إمّا مع عدم لحاظ الخصوصیة المفردة لمجعولیّتها فالیقین حینئذٍ موجود إلا أنّ المتیقّن هو الكلّي و إمّا مع لحاظ الخصوصیة المفردة فهو خلف لأنّ المفروض هو أنّ الخصوصیة المفردة مردّدة و مجهولة فلایكون الفرد مع خصوصیته المفردة متیقّناً بل هو مجهول.
أمّا الشك في البقاء فلأنّ الفرد بلحاظ خصوصیته مردّد بین مقطوع الارتفاع و مقطوع البقاء فلا شك فیه أمّا الفرد بلا لحاظ خصوصیته و إن كان مشكوكاً إلا أنّه لیس بفرد بل هو كلّي.
به عبارت دیگر وجه در عدم جریان استصحاب فرد مردد، عدم تمامیت ارکان استصحاب است از یقین به حدوث و شک در بقاء، نه یقین به حدوث دارد و نه شک در بقاء، یقین به حدوث ندارد چون مراد از یقین به حدوث فرد، یا با عدم لحاظ خصوصیت مفرده است «لمجعولیتها»، عدم لحاظ خصوصیت مفرده برای مجعولیت آن خصوصیت است، «فالیقین حینئذ الا ان المتیقن هو الکلی»، پس اگر این را بگویند متیقن کلی میشود ولی اگر با لحاظ خصوصیت مفرده بگوییم خلف میشود چون فرض ما این است که خصوصیت مفرده مردد و مجهول است «فلا یکون الفرد مع خصوصیة المتفرده متیقنا»، شما فرد را با خصوصیت متیقنش مثل ماهیت زید که برای شما یقینی نبود و یا ماهیت شخصیه عمرو، این که یقینی نبود بلکه مجهول بود پس با خصوصیت مفرده مجهول است اما بدون خصوصیت مفرده میشود متیقن.
پس از این جهت میگوییم که یقین به حدوث نسبت به ماهیت شخصیه نداریم، نسبت به بقاء هم فرد به لحاظ خصوصیتش مردد بین مقطوع الارتفاع و مقطوع البقاء است پس شکی در آن نداریم، اگر با خصوصیت بخواهید بگویید اصلا شکی نیست ولی به لحاظ خصوصیت بگویید اگر چه مشکوک است الا اینکه دیگر فرد نیست کلی میشود.
بیان بعض الأساطین لعدم جریان استصحاب الفرد المردّد
قال بعض الأساطين: «و لتحقيق المسألة بحيث تندفع جميع الإشكالات لابدّ من تحديد المتيقن، و المشكوك، و ما له الأثر، أي لابدّ من تحديد مورد التعبد الاستصحابي، فهو إن كان الفرد المردد، فالمردد - بما هو مردد- لا ذات له، و لا وجود؛ لاستحالة التردد في أي ذات في حدّ ذاتها، و الماهية في حد ماهويتها، وفي جواب ما هو متعينة دائماً حتى في أبهم المبهمات، فالجنس مع أنه مبهم إلا أنه متعين في حد الجنسية، فلا تردد في الحيوانية مثلاً، و هكذا الحال في الوجود؛ فإنه متعين دائماً، و لايتصور التردد فيه.
اما بیان بعض الاساطین برای عدم جریان فرد مردد، ایشان میگویند «لتحقیق المساله بحیث تندفع جمیع الاشکالات لا بد من تحدید المتیقن و المشکوک»، باید ببینیم متیقن چیست مشکوک چیست؟ ما له الاثر چیه؟ «لا بد من تحدید مورد تعبد الاستصحاب»، ایشان میفرمایند: اگر میخواهی بگویی فرد مردد است، در این صورت فرد مردد نه ذاتی دارد، و نه وجودی، لاستحالة التردد فی ای ذات فی حد ذاتها، در ذات تردد محال است، در ابهم مبمهمات هم که میرویم ماهیت متعین است. منظور از ابهم مبهمات یعنی جنس عالی و هر چقدر که بالا بری. ابهم مبهمات جوهر است ولی باز یک تعینی دارد، آن هم موجود به وجود آن چیزی است که در اطراف شماست، «فالجنس مع انه مبهم الا انه معینا فی حد الجنسیه، فلا تردد فی الحیوانیة مثلا»، در وجودش که در ضمن کی موجود شده مردد هستی، «و هکذا الحال فی الوجود فانه متعین دائم»، تردد در آن تصور نمیشود.
و إن كان المستصحب هو مفهوم المردد فلا أثر له حتى يستصحب.
و إن كان مرادهم من استصحاب الفرد المردد هو استصحاب الجامع الانتزاعي - في قبال الفرد المردد و الجامع الحقيقي - كعنوان أحدهما، فإنه في أول الوقت يعلم بوجوب إحدى الصلاتين - الظهر أو الجمعة – و بعد أن يصلي الجمعة يشك في بقاء هذا العنوان الانتزاعي، فهو أمر معقول؛ لتعلق العلم بالجامع الانتزاعي، كما في موارد العلم الإجمالي، فلاترد عليه الإشكالات الواردة على الفرد المردد، و لكن يرد عليه:
اما اگر مستصحب شما مفهوم مردد بوده باشد، مفهوم مردد که اثری ندارد که استصحاب شود، ما مفهوم مردد را نمیخواهیم استصحاب کنیم، لذا خود آنها هم گفتند احدهما مصداقی، ولی ما غیر از زید و عمرو مصداق دیگری نداریم که بخواهیم استصحابش کنیم، «و ان کان مرادهم لاستصحاب الفرد المردد هو استصحاب الجامع الانتزاعی فی قبال الفرد المردد»، احدهما مصداقی را میخواهی بگویی، اولا احدهما اینجا جامع انتزاعی شد که یک مفهوم است مثل عنوان احدهما، «فانه فی اول الوقت یعلم بوجوب احدی الصلوتین، الظهر او الجمعه»، میگه من اول وقت میدانم یکی از اینها واجب است، و بعد از اینکه نماز جمعه را خواندم شک میکنم در بقاء این عنوان انتزاعی، ایشان میفرمایند این امر معقولی است و علم به جامع انتزاعی تعلق پیدا میکند و مشکل تعلق علم حل میشود و میتوانم احدهما به عنوان جامع انتزاعی را علم بدانم، «لتعلق العلم بجامع الانتزاعی کما فی موارد العلم الاجمالی، فلا ترد علیه الاشکالات الوارده علی الفرد المردد و لکن یرد علیه»، اینجا میفرمایند این جا دو تا ایراد است.
أولاً: عدم وحدة القضيتين المتيقنة و المشكوكة؛ فإن القضية المتيقنة هي وجوب إحدى الصلاتين، إما الجمعة أو الظهر، و هي التي تعلق بها اليقين، و بعد الإتيان بصلاة الجمعة لاتبقى هذه القضية، أي وجوب إحداهما بنحو الجامع الانتزاعي، فلايمكن أن يقول: أشك في وجوب إما هذه أو تلك، و عليه فلا شك في البقاء.
یکی عدم وحدت قضیه متیقه و مشکوکه، شما میخواهی استصحابش کنی قضیه متیقنه و مشکوکه باید یکی باشد، ایشان میفرمایند قضیه متیقنه «وجوب احدی الصلوتین است اما الجمعه او الظهر»، یعنی در حقیقت معنایش این است «و هی التی تعلق به الیقین»، یعنی در حقیقت من علم داشتم به وجوب نماز، من به کلی وجوب نماز علم داشتم، و علم داشتم که این نماز یا ظهر است یا جمعه است، این علم اجمالی دوم است، این احدی الصلوتین اینطور تصویر میشود، «هی التی تعلق به الیقین و بعد الاتیان بصلوة الجمعه» این قضیه باقی نمیماند، یعنی وجوب احدهما بنحو جامع انتزاعی دیگر باقی نمیماند که شما بخواهید استصحاب کنید و نمیتوانی بگویی «اشک فی وجوب اما هذه او تلک فعلیه فلا شک فی البقاء»، نمیتوانی بگویی من شک دارم در وجوب این یا اون.
ایشان میگوید نماز جمعه را خواندی و شک میکنی انجام شد یا نه، میخواهی استصحاب وجوب احدی الصلوتین کنی، حالا دوباره وجوب احدی الصلوتین را استصحاب کنی، متیقن شما وجوب احدی الصلوتین است و اگر بخواهی استصحاب کنی میشود وجوب احدی الصلوتین، نه من نمازجمعه را خواندم، قضیه فرق کرد دیگر نمیتوانیم وجوب احدی الصلوتین را استصحاب کنم، ایشان کأنه نقض وارد میکنند، حل مطلب همانی است که وجوب احدی الصلوتین در حقیقت وجوب الصلوه به نحو کلی است که «لا یخرج عن الصلوه الجمعه و الصلوه الظهر»، معنی این است که علم به کلی نماز دارید، یا صلوه جمعه است یا صلوه ظهر است و این معنای احدی الصلوتین است و این معنی حقیقی است و الا چیز دیگری به معنای احدی الصلوتین نیست و اگر هست پس استصحابش کن، بهش میگوییم قضیه متیقنه چیست؟ میگوید قضیه متیقنه من وجوب احدی الصلوتین است بهش میگوییم بعد از خواندن نماز جمعه استصحاب کن. تا میخواهد وجوب نماز ظهر را استصحاب کند، میگوییم قضیه متیقنه شما که وجوب نماز ظهر نبود، قضیه متیقنه شما وجوب احدی الصلوتین بود.
ایشان احدهما انتزاعی را رد میکند میخواهد بگوید این انتزاعی هم به درد شما نمیخورد، یا باید برش گردانی به کلی، یا اینکه استصحابش صحیح نیست، احدهما مفهوم انتزاعی را نمیتوانی استصحاب کنی، چون آن یکی که مردد بود که خود ایشان گفت که احدهما مصداقی ذات و وجود هم نداشت، انتزاعی هم نمیتوانی درست کنی که مفهوم باشد چون به دردت نمیخورد، البته آن مفهومی هم گفت که اثر ندارد ولی الان یک دور نقض وارد میکند و میگوید استصحاب شما در آن قضیه متیقنه و مشکوکه به درد نمیخورد و نمیتوانی بگویی «اشک فیه اما هذه او تلک» و بعد دوباره استصحابش کنی، «فعلیه فلا شک فی البقاء»، پس بنابراین شک در بقاء ندارید چون میدانی باقی نیست وجوب احدی الصلوتین باقی نیست چون یکیش رو خواندی، آنی را که الان میخواهی استصحاب کنی در حقیقت وجوب صلوه ظهر است که نمیتوانی استصحاب کنی با وجوب احدی الصلوتین.
ثانياً: يشترط في التعبد الاستصحابي أن يكون للمستصحب أثر شرعي، و لا أثر للجامع الانتزاعي، و لميقع موضوعاً للحكم الشرعي في شيء من أبواب الفقه، بل الأثر إما للجامع الحقيقي كالحدث المترتب عليه حرمة مسّ كتابة القرآن مع إلغاء خصوصية الأكبر و الأصغر، و إما للخصوصية كالبول الموجب للوضوء.
و الحاصل: إن كان مرادهم من الفرد المردد هو واقع الفرد المردد فيرد عليه أنه لا يقين بحدوثه، و لا شك في بقائه ، و لا أثر يترتب عليه.
و إن كان مفهومه فلا أثر له.
و إن كان مرادهم به الجامع الانتزاعی فيرد عليه انتفاء وحدة القضية المتيقنة و المشكوكة، و أنه عديم الأثر»([2] ).
ثانیا شرط است در تعبد استصحابی که مستصحب اثر شرعی داشته باشد، «و لا اثر للجامع الانتزاعی و لم یقع موضوعا بحکم الشرعی فی شیء من ابواب الفقه»، جامع انتزاعی که اثر نداشته، بلکه اثر برای جامع حقیقی است مثل حدثی که مترتب شود بر آن حرمت مس کتابت قرآن با الغاء خصوصیت اکبر و اصغر، یا اثر مال خود خصوصیت است یعنی برای فرد است مثل بولی که موجب میشد که وضو بگیری پس حاصل این است که اگر مرادشان از فرد مردد واقع فرد مردد باشد میگوییم «لا یقین فی حدوثه و لا شک فی بقائه و لا اثر یترتب علیه»، مفهومش هم اثر ندارد و اگر مرادتان جامع انتزاعی است بر آن ایراد میشود که وحدت قضیه متیقنه و مشکوکه وجود ندارد «و انه عدیم الاثر»، اشکال دوم این است که اصلا اثر ندارد و جامع انتزاعی اثر ندارد و جامع یا جامع حقیقی است که کلی بوده باشد حدث جامع که اثر داشت و یا فرد داشت که اثر داشت.
فمقتضى التحقیق عدم جریان استصحاب الفرد المردّد.([3] [4] [5] [6] [7] [8] [9] [10] )