1403/07/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیه سوم؛ مقام دوم؛ قسم دوم
التنبیه الثالث: استصحاب الكلّي
المقام الثاني: جريان الاستصحاب في الأقسام الأربعة
القسم الثاني من استصحاب الكلي
إشكالات ثلاثة على جريان الاستصحاب في القسم الثاني
الإشكال الثالث: (الشبهةالعبائیة)
جوابان عن الإشکال الثالث
بببینید بحث ما اشکال به استصحاب قسم دوم در شبهه عبائیه، اعلام ورود کردند و این اعلام بزرگ هستند ولی این شبهه برایشان پیش آمد که مثالهایی که زدند مثال کلی نبود، مثالی که زدند مثال فرد مردد بود که آقای نائینی به آنها ایراد گرفت و گفت اینجا استصحابی که میکنید استصحاب فرد مردد است و استصحاب کلی نیست و اگر کلی را بگویید ارکان تمام است که یقین به وجود کلی داریم و شک در فردش داریم، چطور استصحاب در فرد جاری میشود استصحاب در کلی هم جاری میشود، همانطور که در فرد میتوانیم استصحاب کنیم در کلی هم جاری میشود، حالا در بعضی از موارد مثل استصحاب کلی قسم دوم، درخود فرد نمیتوانی استصحاب کنی چون نسبت به فرد اول که مقطوع الارتفاع است و نسبت به فرد دوم هم که مقطوع البقاء است و حالت بعدی شک در هیچ کدام نداریم و همچنین نسبت به اول کارشان هم که نگاه میکنیم میبینیم یقین حدوث هم در هیچ کدام نیست و از طرف دیگر هم یقین را در هر دو داریم یکی یقین به ارتفاع داریم و دیگری یقین به بقاء داریم، پس در فرد استصحاب جاری نیست اما چرا در کلی جاری نشود؟ فرد با کلی فرق میکند، شما در کلی نجاست این عبا استصحاب جاری کنید و اثرش این است که با این عبا نباید نماز بخوانید، ببینید اثرش هم این است.
جای دیگر نروید در همین مثال بحث باشید که دو فرد است و نمیدانیم کدام حادث شده است. یکی قطعا مرتفع شده است و یکی قطعا باقی است، یعنی یکی مقطوع الارتفاع و یکی مقطوع البقاء، اما نمیدانید کدام حادث شده است، پس یقین به حدوث در هیچ کدام نداریم و از یک طرف هم شک در بقاء نداریم چون یکی یقینا باقی است و دیگری یقینا مرتفع شده است. درست ارکان استصحاب در فرد بر عکس است. استصحاب در جاییی است که یقین به حدوث داشته باشیم و شک در بقاء داریم ولی اینجا نسبت به هر دو فرد یقین به حدوث نداریم، و نسبت به بقاء هم شک در بقاء نداریم چون یکی یقینا باقی است و یکیش یقینا مرتفع است، پس در فرد جای استصحاب نیست، اما به سراغ کلی میرویم، میبینیم کلی را میدانیم.
ببینید این مثال به این بیان، تنها یک نکته داشت و میدانیم یکی از این دو فرد بوده است و علم اجمالی به یکی از این دو فرد داریم، و این نکته خیلی مهم است که علم اجمالی داریم به وجود یکی از این دو فرد، وقتی علم اجمالی داریم یعنی ما علم تفصیلی داریم که کلی تفصیلی در اینجا هست، فرق کار را ببینید، نسبت به دو فرد علم اجمالی هست که یکیش بوده است اما نسبت به کلی قطعا کلی انسان در این خانه بوده است، قطعا در این خانه یک انسانی بوده است، این میشود علم تفصیلی به کلی، حالا قطعا انسان بوده است و حالا شک در بقا داریم چون یکی از اینها مقطوع الارتفاع است و یکی مقطوع البقاء است و چون اینطور شد شک در کلی میکنیم، در این دو فرد شک نداریم، چون اگر این یکی باشد قطعا نیست و اگر این یکی حادث شده باشد قطعا هست، اما نتیجه این دو این است که آن کلی را نمیدانیم هست یا نیست؟ پس نسبت به کلی ارکان استصحاب تمام است چرا استصحاب جاری نشود؟ تنها مشکلی که داریم اشکال عبائیه است و الا آن دو اشکال قبلی را جواب دادیم و اگر این اشکال را بر طرف کنیم دیگر در کلی قسم دوم اشکالی نیست.
جواب اول را آقای نائینی دادند و گفتند این شبهه ربطی به کلی نداشت و این شبهه عبائیه فرد مردد است و ما فرد مردد را استصحاب نمیکنیم، ببینید در این مثالی که الان زدیم در این مثال، در مورد فرد اصلا استصحاب جاری نمیشود و اگر فرد مردد هم درست کنید باز استصحاب جاری نیست، ما یک حرف اصلی تر گفتیم که محقق اصفهانی نقل کردیم که اصلا فرد مردد در خارج نیست، چه چیزی را میخواهید استصحاب کنید؟ اصلا فرد مردد نداریم، فرد اگر باشد باید تشخص داشته باشد مثل اینکه انسانی که ناطق نیست، این شدنی نیست، فرد اگر هست خصوصیت فردیه باید داشته باشد مشخصات باید داشته باشد، اگر گفتید یک فرد انسان است باید خصوصیات فردیه داشته باشد شما میگویی فردی که، یعنی خصوصیات فردیه دارد و بعد میگویید مردد است یعنی خصوصیات فردیه ندارد و این نمیشود، بله ممکن است ما اصل یک فردی را بدانیم ولی خصوصیات فردیش برایمان روشن نباشد و این قابل تصویر است و این غیر از کلی است مثل همانی که مرحوم اصفهانی گفت که ما یک ماهیت کلیه داریم و یک ماهیت شخصیه داریم و یک وجود داریم، مثالش اینطور میشود که بگوییم ما در این خانه یکی را دیدیم ولی تشخیص ندادیم زید است یا عمرو. اینجا فرد را دیدیم و میدانیم خصوصیات شخصیه هم دارد ولی نتوانستیم تشخیص دهیم زید است یا عمرو، یک فردی در این خانه دیده شد و نمیدانیم این بوده یا آن بوده؟ اینجا استصحاب زید را نمیتوانیم بکنیم و استصحاب عمرو را هم نمیکنیم، آنی که ما دیدیم نمیدانیم زید بوده یا عمرو بوده؟ این فردی که شما دیدی یا منطبق بر زید است و یا منطبق بر عمرو است؟ اما آیا یک فرد سومی هم وجود دارد به معنای فرد مردد در اینجا؟ شخص سومی هست؟ یا اینکه یکی از این دو نفر است؟
شاگرد: منظورشون از فرد مردد همین است چرا مرحوم اصفهانی میگوید استصحاب جاری نیست ؟
استاد : چون فرد مردد یعنی یکی از این دو ، که در هیچ گدام از این دو جاری نیست اما بفرمایید کلی، میگوییم جاری میشود.
فرد مردد که غیر از این دو تا که شخص ثالثی نیست که، ببینید شما میگویید فرد مردد، فرد مردد یا اینه یا زیده؟ حالا یک فرد بدون خصوصیات شخصیه میتواند فرد باشد؟ نه، اگر خصوصیات شخصیه را از فرد بگوییرید چه میشود؟ کلی میشود که مرحوم اصفهانی میگوید کلی را استصحاب کنید و این کلی میشود. چون اگر فرد را بدون خصوصیات شخصی در نظر گرفتی میشود کلی، باید بگویی استصحاب کلی چرا میگویید استصحاب فرد، که تمام ضوابط علمی بر هم بخورد و با بحث هم جور در نیاد.
خصوصیت فردیه را بگوییرید و نمیدانید کدام است و چون نمیدانم کدام است دیگر فرد نیست آنی که تصور میکنم، میگویم یک کلی انسان در اینجا وجود دارد و لذا در مثال هم این را مطرح کردیم و در قسم سوم هم همین مثال را مطرح کردیم و گفتیم در قسم سوم یکی از مثال ها این بود که یک جا نگاه کردیم دیدیم زید بود و یک بار دیگر نگاه کردیم با دستگاه حرارتی دیدیم یکی دارد رد میشود، دیدیم یک چیز قرمز رد میشود و نمیدانستیم دو نفر است یا یک نفر است فقط میدانستیم زید را کشتیم، حالا نمیدانیم در خانه آدم هست یا نیست، زید آمد پشت پنجره و گلوله را رد پیشونیش خوابوندیم، این دشمن را از بین بردیم اما میگوید احتمال فرد دوم را میدهم، این احتمال فرد دوم را که میدهم کلی قسم سوم است، گفتیم کلی را استصحاب کن، اینجا را نگویید فرد مردد، این که فرد نیست اگر از فرد خصوصیات شخصی را گرفتی که دیگر کلی است و باید استصحاب کلی را جاری کنی، استصحاب فرد نیست.
یک نوع فرد مردد داریم که اینها تعبیر به فرد مردد کردند ولی از جهت علمی فرد مردد نیست، خود فردیتش مردد نیست و آن قطره خون است که آقای نائینی گفت که این قطره خون از جهت خصوصیت فردیه مشخص بود تنها از جهت موضع قرار گرفتنش مشخص نبود، یعنی مشخصات فردیه را داشت یا رفته بالای عبا و یا رفته پایین عبا، آقای نائینی میگوید فرد مردد این است و یکی از مصادیق فرد مردد که آقای نائینی مطرح کرده و گفتیم فرد مردد است، یعنی یک قطره خونی که خصوصیات فردیه نداشته باشد و مردد بین دو چیز باشد نیست بلکه یک قطره بوده است، یک وقت میگوییم یک نجاستی است مردد بین بول و خون است و من نمیدانم، اینجا مردد است ولی یک وقت قطره خون را مردد نکردم و میگویم قطره خون از جهت هویتش تردیدی ندارد ولی نمیدانیم بالا افتاده یا پایین؟ موضعش را نمیدانم، محلش را نمیدانم که کجا افتاد، بعد میگویم طرف پایین را شستم، یعنی در خصوصیات فردی شبهه ندارم و تنها مکانش را نمیدانم و مکان جز خصوصیات فردی قطعیه نیست و من علم به مکان ندارم، یا این مکان است و یا آن مکان است ولی خصوصیات فردیه دارد، بعد نمیدانم از بین رفته یا نه، چون وقتی طرف پایین عبا را شستم ممکن است این فرد از بین رفته باشد، باز تردید در وجودش داریم که وجودش هست یا نیست، اینجا تردید در خود فرد نیست بلکه فردی است که هویتش را میدانیم بلکه تنها جایش را نمیدانیم کجاست، این تعبیر آقای نائینی است.
آقای نائینی استصحاب فرد مردد را قائل نیست و میگوید وقتی اینجا فرد شد باز اگر از حیث فردیت نگاه کنیم باز همان شبهه رخ میدهد که فرد مردد حالت سابقه حدوثش اشکال دارد، الا اینکه در این مثال میدانیم یک نجاستی حادث شده است، یک نجاستی حادث شده برای این قطره بوده است و نمیدانیم این قطره باقی است و یا نه، یک نوع استصحابی است که میتوانیم به عنوان غیر کلی مطرح کنیم.
مرحوم خوئی به این حرف ایراد گرفتند و گفتند شما نظر بکنید به استصحاب خود فرد، ما میخواهیم استصحاب نجاست کنیم و وقتی استصحاب نجاست کردیم باید ملاقی اش هم نجس باشد، خب گفتیم اینجا مرحوم نائینی جواب مرحوم خوئی را میدهد که اینجا استصحاب فرد مردد را جاری نمیدانیم، ما استصحاب کلی را جاری میکنیم و استصحاب کلی هم، همچنین لازمه ای را نخواهد داشت، به عبارت دیگر یا استصحاب کلی میشود ولی لازمه ندارد که حرف محقق عراقی است یا اینکه گفتیم استصحاب کلی هم در بعضی از موارد جاری نمیشود، در این مورد مثال ما گفتیم استصحاب کلی را هم نمیتوانیم جاری کنیم چون علم اجمالی داریم و علم اجمالی منجز است و طرف پایین عبا را شستی و طرف بالا مورد علم اجمالی است و در این صورت تنجیز علم اجمالی است و دیگر نوبت به استصحاب هم نمیرسد که شما بخواهی استصحاب کلی را جاری کنی چون تنجیز را دارد و از باب استصحاب نیست، اما فقط یک طرف عبا که طرف بالا بوده باشد علم اجمالی میگوید ازش پرهیز بکن ولی اگر کسی به آن دست زد نجس نیست.
یک استصحاب دیگری هم بعضی میگویند جاری میشود که کاری به اینجا ندارد، تنجیز علم اجمالی را میتوانم استصحاب کنم یا نه؟ خود نجاست نه بلکه تنجیز را میتوانم استصحاب کنم؟ یعنی این طرف پایین عبا که شسته شد، و یقین به طهارت داریم، وطرف بالای عبا قبلا علم اجمالی نجاست را منجز کرده بود و حکم نجاست منجز شده بود، بعد از اینکه طرف پایین را شستیم، طرف بالا قبلا تنجیز را داشت حالا شک میکنیم علم اجمالی شکسته است یا نه؟ در اینجا میشود تنجز علم اجمالی را استصحاب کنیم؟ این استصحاب نجاست نیست بلکه استصحاب تنجیز است، نتیجه اش این میشود که همان علم اجمالی منجز است و ملاقی احد اطراف علم اجمالی که تنجیز در آن هست، نجس نیست و لذا به آقا سید اسماعیل صدر میگوییم ملاقی نجس نیست و اینکه شما نسبت دادید غلط بود.
ایشان میگفت که شما میگویید عبا نجس است و استصحاب کلی میکنید و میگویید این عبا نجس است و اگر استصحاب کلی نجاست را میکنید باید بگویید ملاقی اش نجس است میگوییم ملاقی اش نجس نیست میتوانیم استصحاب کنیم که عبا نجس است ولی ملاقی اش نجس نباشد، و یا حتی استصحاب تنجیز علم اجمالی در طرف اعلی کنیم ولی ملاقی نجس نیست چون علم اجمالی نمیگوید ملاقی احد اطراف نجس است، چون ملاقی احد اطراف علم اجمالی نجس نیست، این نسبتی که شما دادید، درست نیست.
الجواب الثاني: من المحقّق العراقي
محقق عراقی میگوید استصحاب کلی بکنید در نجاست عبا، این استصحاب وجود نجاست به نحو کلی به مفاد کان تامه است، یعنی نجاست عبا وجود دارد، ایشان میگوید وقتی ثابت کردی نجاست عبا وجود دارد با این عبا نمیتوانیم نماز بخوانیم، اما آیا ملاقیش نجس است؟ نه.
ایشان میگوید وقتی میتوانی بگویی ملاقیش نجس است که استصحاب مفاد کان تامه نباشد و مفاد کان ناقصه باشد، اگر استصحاب مفاد کان ناقصه بود شما میتوانی بگویی این دست نجس است، مفاد کان ناقصه چیست؟ دست رو طرف بالای عبا و بگویید این طرف بالای عبا نجس بود و الان استصحاب نجاستش را میکنم، اگر این استصحاب را جاری میکردید میگفتید ملاقی قسمت بالای عبا نجس است، مفاد کان ناقصه، و اگر این طرف پایین هم جاری میشد که دیگر از بین رفت و تنها در قسمت بالای عبا این حرف را میزنید، ولی در طرف بالای عبا میتوانید استصحاب کان ناقصه جاری کنید؟ نه نمیتوانیم چون در طرف بالای عبا که علم به نجاست نداشتیم، پس مفاد کان ناقصه را نداریم، آنی که میگفت دست من وقتی خیس بود و به طرف بالا و پایین عبا خورد و کامل به کل عبا دست کشیدم، من این دست را خیس کردم و قشنگ برای اینکه عبا تمیز شود یک بار طرف پایین کشیدم و یک بار هم دست را خیس کردم و طرف بالای عبا مالیدم، حالا میگویم دست من پاک است یا نه؟ میگوییم استصحاب مفاد کان تامه یعنی استصحاب کلی نجاست عبا نمیگوید این قسمت های فرد نجس است و اصلا ثابت نمیکند استصحاب کلی که فرد نجس است، شما به فرد پایین دست زدی قطعا پاک بود و به قسمت فرد بالا دست زدی در اینجا نمیتوانی بگویی قطعا نجس است، قسمت پایین قطعا پاک بود و قسمت بالا عبارا هم نمیتوانی بگویی نجس است بنابراین نمیتوانی بگویی دستم نجس است.
کلی غیر از فرد است شما استصحاب کلی را کردی و ثابت نمیکند که فرد نجس است، وقتی میتوانی بگویی قسمت بالای عبای من نجس است که قبلا علم به نجاست عبا داشته باشی و الان شک کنی و بعد استصحاب کنی هنوز هم نجس است و بعد اگر دست خورد میشود نجس، ولی استصحاب کلی نمیگوید این قسمت فرد نجس است. کلی میگوید فرد نجس است؟ هم این فرد نجس است و هم آن فرد نجس است؟ نمیگوید، شما استصحاب کلی کردی پس ملاقی فرد پاک شد، چون در این فرد استصحاب نجاست جاری نمیشد، فقط شما از جهت نماز خواندن نمیتوانی در آن نماز بخوانی، چون استصحاب کلی نجاست را کردی با این عبا نماز نخوان، ولی وقتی دستت خیس بود مالید به عبا نگو که دست من نجس است.
آغا ضیا عراقی فرق گذاشته، گفته یک استصحاب کلی داریم که مفاد کان تامه است یعنی عبا نجس است، پس باهاش نماز نخوان، ولی لازمه آن این نیست که فرد هم نجس است، نسبت به کان تامه اگر بگوید نجس است یک چیزی بدتر از اصل مثبت میشود، اصل مثبت هم همچین حرفی نمیزند یعنی اگر اصل مثبت را میگفتیم حجت است این بدتر از اصل مثبت بود، استصحاب کلی نمیگوید این فرد نجس است، اصل مثبت در جایی است که لزوم باشد لازمه باشد، لازمه کلی این نیست که این فرد نجس است چون دو تا فرد مردد داریم، نمیدانیم این فرد است یا آن فرد است پس لازمه اش این نیست که این نجس باشد، روشن شد چرا میگویم بدتر است؟ چون استصحاب مفاد کان تامه لازمه اش این نیست که این فرد بالای عبا نجس باشد چون ممکن است این کلی در ضمن این فرد باشد و ممکن است در ضمن آن فردی باشد که شستیم، پس استصحاب مفاد کان تامه جاری میشود، اثرش این است که نماز با این عبا نخوان.
حرف آقا عراقی این است که استصحاب کلی جاری شده و تنها اثرش این است که در این عبا نماز نخوان، استصحاب مفاد کان ناقصه هم جاری نشده و اگر جاری میشد میگفتیم دستمان نجس است.
ببینید استصحاب کلی در اینجا مانعی ندارد یقینش تمام است و شکش موجود است و جاری میکنیم و کلی غیر از فرد است و لازمه استصحاب کلی این نیست که طرف بالای عبا نجس است که بگوییم اصل مثبت است چون نمیدانیم این فرد است یا این فرد پایین است یعنی نمیدانیم این قطره خون بالا افتاد یا پایین، پس لازمه اش هم این نیست یک خورده بدتر از اصل مثبت است و استصحاب کلی هم هیچ ربطی به استصحاب فرد ندارد، در فرد اعلی استصحاب مفاد کان ناقصه جاری نمیشود و پایین هم قطعا پاک است و استصحاب جاری نیست پس ملاقی اینها نجس نیست.
ایشان میگوید استصحاب کلی جاری میشود و ما هم در این فرض میگوییم استصحاب کلی اگر علم اجمالی ما داشته باشیم که از این طرف اجتناب کن، این علم اجمالی قبلی را داشته باشیم میگوییم خود علم اجمالی در اینجا کاره ای است و اصلا نیازی به استصحاب نیست و استصحاب کلی جاری نمیشود.
«إنّ عدم الحكم بنجاسة الملاقي في الفرض المزبور إنّما هو لأجل أنّ نجاسة الملاقي من آثار نجاسة الملاقَی بنحو مفاد كان الناقصة [أحد طرفي العباءة] لا من آثار صرف وجود النجاسة بنحو مفاد كان التامّة [أي نجاسة العباءة لا نجاسة طرفها] و من المعلوم أنّ مثل هذا العنوان [أي نجاسة طرف معین من طرفي العباءة] لمیتعلّق به الیقین السابق حتّی یجري فیه الاستصحاب؛ إذ كلّ واحد من طرفي العباءة من الأسفل و الأعلى یكون مشكوك النجاسة من الأزل... .
جواب دوم محقق عراقی این شد که عدم حکم به نجاست ملاقی در این فرض به خاطر این است که نجاست ملاقی از آثار نجاست ملاقی به نحو مفاد کان ناقصه است و نجاست ملاقی به نحو کان ناقصه یعنی طرف اعلی، نه از آثار صرف وجود نجاست به نحو مفاد کان تامه، یعنی نجاست خود عبا نه نجاست یکی از دو طرفاش، نجاست خود عبا یعنی نجاست به نحو مفاد کان تامه، و معلوم است که این عنوان یعنی نجاست طرف معین از دو طرف عبا، یقین سابق ندارد که استصحاب را جاری کنیم،یعنی در این دو فرد، نه اعلی و نه اسفل هیچ کدام یقین سابق نداریم و هر دو در حدوثشان شک داریم، پس یقین سابق در آن ها نیست که بخواهیم استصحاب کنیم، در حالت سابقه هر دو شک داریم پس حالت سابقه یقینی در هیچ کدام نیست، نه در فرد اعلی یعنی قسمت بالای عبا، و نه در فرد اسفل یعنی در قسمت پایین عبا، که در هیچ کدام در حدوثش یقین نداریم پس استصحاب در دو فرد جاری نمیشود، «اذ کل واحد من طرفی العباء من الاسفل و الاعلی یکون مشکوک النجاسه من الازل»، از ازل مشکوک النجاسه بوده است اما برویم سراغ استصحاب مفاد کان تامه، که گفتیم جاری میشود و کلی هم هست ولی ملاقی اطرافش پاک است:
و أمّا صرف وجود النجاسة في العباءة بنحو مفاد كان التامّة، فاستصحابه و إن كان جاریاً لتمامیة أركانه فیه من الیقین بالوجود و الشك في البقاء و لكنّه بهذا العنوان لایجدي في الحكم بنجاسة الملاقِي بالکسر إذ هي من آثار كون الملاقى بالفتح نجساً بنحو مفاد كان الناقصة»([1] [2] ).
میفرمایند: «اما صرف وجود النجاسه فی العباء بنحو مفاد کان تامه»، یعنی فقط استصحاب وجود نجاست در عبا به نحو مفاد کان تامه جاری میشود و این استصحاب «و ان کان جاریا لتمامیة ارکانه فیه»، تمام ارکانش هست و تمام است.
دارد به اسماعیل صدر ایراد میگیرد و میگوید شما که میگویید استصحاب کلی جاری نمیشود اشتباه کردی اینجا استصحاب کلی جاری میشود، شما خواستی مثال نقض بزنی و گفتیم این نقض نیست و گفتیم اینجا استصحاب فرد جاری نیست ولی استصحاب کلی جاری است و هیچ تالی فاسدی هم ندارد چون تالی فاسدی که شما گفتی در آن نیست، چون این استصحاب «و ان کان جاریا لتمامیة ارکانه فیه من الیقین فی الوجود و الشک فی البقاء»، ارکانش تمام است پس استصحاب کلی جاری است و «لکنه بهذا العنوان لا یجری فی الحکم بنجاسة الملاقی»، وقتی این استصحاب را جاری کردیم ملاقیش که نجس نیست و اگر کسی پایین و بالای عبا را دست بکشد ملاقیش نجس نیست، «اذ هی من آثار کون الملاقی نجسا بنحو مفاد کان ناقصه»، این وقتی ملاقی نجس است که ملاقی به نحو مفاد کان ناقصه نجس شده باشد.
و بعبارة أخری: استصحاب نجاسة العباءة بالنسبة إلى تحقّق ملاقاة النجاسة للملاقي أصل مثبت.
پس به عبارت اخری استصحاب نجاست عبا نسبت به تحقق ملاقات نجاست برای ملاقی اصل مثبت میشود که ما گفتیم بدتر از اصل مثبت است.
إیراد المحقّق الخوئي علی الجواب الثاني
«یمكن جریان الاستصحاب في مفاد كان الناقصة مع عدم تعیین موضع النجاسة، بأن نشیر إلى الموضع الواقعي و نقول: خیط من هذه العباءة كان نجساً و [هو] الآن كما كان، أو نقول: طرف من هذه العباءة كان نجساً و [هو] الآن كما كان، فهذا الخیط أو الطرف محكوم بالنجاسة للاستصحاب و الملاقاة ثابتة بالوجدان، إذ المفروض تحقّق الملاقاة مع طرفي العباءة فیحكم بنجاسة الملاقي لامحالة.
ایشان میگویند «یمکن جریان الاستصحاب فی مفاد کان الناقصه»، ممکن است استصحاب جاری شود در مفاد کان ناقصه، با عدم تعیین موضع نجاست، میگوییم ما میتوانیم استصحاب در مفاد کان ناقصه را جاری کنیم ولی تعیین موضع نجاست نکنیم به اینکه اشاره کنیم به موضع واقعی و بگوییم این موضع واقعی چطوری بوده است، یک قسمتی از این عبا نجس بوده است، الان هم نجس است و یا بگوییم یک خیطی از این عبا نجس بوده و الان هم نجس است، پس این خیط و یا طرف محکوم به نجاست است به خاطر استصحاب، و ملاقات هم بالوجدان حاصل شده است پس مفروض تحقق ملاقات است با یکی از دو طرف عبا، و حکم به نجاست ملاقی لا محاله میکنیم.
آقای خوئی این حرف را زدند و میفرمایند به نحو کان ناقصه این کار را میکنیم و میگویند یکی از این دو طرف عبا، ببینید «خیط من هذه العباء کان نجسا و الان کما کان»، ایشان در یک فرد مرددی استصحاب جاری میکند. نمیگوید طرف اعلی نجس بوده است و الان هم استصحاب نجاست میکنیم چون حرفش غلط میشد، نگفت طرف اسفل نجس بوده است و استصحاب نجاستش میکنیم چون این حرف هم غلط میشد. گفت احدهما، یک خیطی این وسط مردد است بین بالا و پایین نجس است و الان استصحاب نجاست میکنیم، ایشان خواست حالت سابقه یقین را درست کند، میگوید این نجس بوده است و الان شک کردیم در آن، استصحاب نجاست میکنیم، یعنی فرد مردد را استصحاب میکند.
میگوییم آقای خوئی شما استصحاب فرد مردد را قبول دارید و دارید استصحاب فرد مردد میکنید ولی ما قبول نداریم استصحاب فرد مردد را، این که شما میگویید یک طرف، «طرف من هذا العباء»، یعنی احد الطرفین، احد الطرفین اصلا وجود خارجی ندارد که فرد باشد که شما بتوانی استصحابش را کنی. ایشان میگویند احد الطرفین این عبا نجس است و استصحاب نجاستش را میکنیم، میگوییم این احد الطرفین که شما میگویید همان فرد مردد است که ما قبول نداریم و ردش این است که این احد الطرفین خصوصیت فردی اش وجود دارد یا نه؟ شما مشخص نکردی که طرف بالا یا طرف پایین، مثل استصحاب کلی است این را که شما میگویید، و این مفاد کان تامه است یا باید فرد مرددش بگیری که ما قبول نداریم چون در فرد مردد اشکال ما این است که خصوصیت فردیه را دارد یا ندارد ؟ اگر گفتی دارد میگوییم در این صورت باید نشان بدهی، یا این مکان است یا آن مکان است؟ یا باید بگویی خصوصیت فردیه ندارد در این صورت میگوییم این که استصحاب کلی شد و استصحاب فرد نیست و این استصحاب مفاد کان تامه است و تنها ثابت میکند این عبا نجس است ولی ثابت نمیکند که خصوص طرف اعلی نجس بوده است فقط میگوید عبا به نحو کلی نجس است ولی نمیگوید طرف بالای عبا نجس است.
آقای خوئی فرد مردد را قبول دارد و حرف ایشان این است، آقای نائینی هم یک جا قبول کرده است ولی اینجا میگوید استصحاب فرد مردد را قبول ندارم ولی اصل فرد مردد را قبول دارد، که در بحثها سابق یک جا این حرف ها را داشتیم که اصل فرد مردد را قبول کرد ولی مرحوم اصفهانی ایراد کرد که این مثالی که شما میزنی فرد مردد است و فرد مردد غلط است، فرد مردد واقعا وجود خارجی ندارد، فرد مردد وجود خارجی ندارد یا کلی است و یا خصوصیت فردیه را دارد و اگر خصوصیت فردیه دارد مردد نیست و اگر خصوصیت فردیه ندارد کلی است و دیگر ثالثی در خارج نداریم، آقای خوئی همانی که خودش قبول دارد و ما قبول نداریم را مثال زده است و ایراد ما هم به ایشان مشخص است، فرد مردد در خارج نداریم، ایشان میگوید استصحاب یکی از این دو را بکن، یکی از این دو تا یعنی چی؟ یکی از این دوتا قبلا نجس بوده است؟ و اگر این را میگویی استصحاب میکنی، استصحاب نجاست یکی از این دو تا میشود، میگوید: «طرف من هذه العباء کان نجسا و الان کما کان»، الان کما کان یعنی یکی از این دو طرف را ثابت کردی که نجس است، طرف بالا را ثابت نکرد ، طرف پایین را هم ثابت نکرد، اینجا نمیتوانی بگویی یکی از دو طرف نجس بوده است پس طرف بالا نجس است الا علی الاصل المثبت.
آقای خوئی با استصحاب یکی از این دو طرف میخواهد کلی را نگهدارد، میگوید من کان ناقصه را میگویم، حرف آقای خوئی این است که میگوید من استصحاب کلی جاری نمیکنم، استصحاب فرد را جاری میکنم ولی نه فرد اعلی را، چون استصحاب در فرد اعلی جاری نمیشود چون حدوثش مشکوک است و در فرد اسفل هم نمیشود مثل فرد اعلی است و علاوه بر آن، آن را شستیم، استصحاب کلی هم نمیگوید.
ایشان میگوید فرد مردد را استصحاب میکنم و میگویم یکی از دو طرف عبا نجس بود و الان هم شک دارم، پس استصحاب میکنم نجاست را، استصحاب نجاست چه چیزی را کردی؟ یکی از دو طرف عبا را ثابت کردی، طرف اعلی را ثابت نکردی، نسبت به نجاست طرف اعلی هم همانی است که گفتیم مثل اصل مثبت است بلکه بدتر، استصحاب نجاست یکی از دو طرف عباء خیلی بدبخت تر از اصل مثبت است، چون اصل مثبت این بود که در لازمه اش حجت باشد مثلا لازمه اینکه یکی از دو طرف عبا این باشد که طرف اعلی نجس است، میگوییم این لازمه اش نیست، شما میگویید یا طرف اعلی نجس است و یا طرف اسفل؟ این استصحاب فرد مردد جاری شد ولی آقای خوئی از کجا ثابت میکنی که طرف بالای عبا نجس است؟ استصحاب این را میکنی که یکی از دو طرف عبا نجس است و میگوییم الان هم یکی از دو طرف عبا نجس است.
الان وقتی طرف پایین را شستیم میتوانیم بگوییم تعبد داشته باشیم و بگوییم یکی از دو طرف عبا نجس است؟ این استصحاب استصحاب فرد مردد است و خلاف علم ما است چون معنایش این است که بگوییم یک طرف از عبا تعبدا نجس است ولی نمیتوانم این را بگویم، چون یک طرفش را شستم، ولی بر فرض اگر بگوییم استصحاب میکنیم که یکی از دو طرف عبا نجس است ولی از کجا ثابت میکنید که طرف بالا نجس بوده است، نمیتوانیم این را ثابت کنیم، آغا ضیا عراقی میگوید من میخواهم که شما ثابت کنی طرف بالا تعبدا نجس است، آن موقع ملاقیش نجس میشود و شما نتوانستی با این استصحاب مردد ثابت کنی، این استصحاب فرد مردد فقط ثابت کرد یکی از این دو طرف عبا هنوز نجس است اما نمیتوانید ثابت کنید که این نجاست طرف بالا بود، اگر ثابت کردی نجاست طرف اعلی بوده تعبدا، آن وقت میتوانی بگویی این دست نجس است.
پس این استصحاب فرد مرددی که مرحوم خوئی فرمود، لازمه اش این نیست که طرف اعلی نجس باشد، پس این جواب مرحوم خوئی به درد نخورد.
و ما ذكره) -من أنّه لایمكن جریان الاستصحاب بنحو مفاد کان الناقصة، لأنّ أحد طرفي العباءة مقطوع الطهارة و الطرف الآخر مشكوك النجاسة من أوّل الأمر- جارٍ في جمیع صور استصحاب الكلّي، لعدم العلم بالخصوصیة في جمیعها، ففي مسألة دوران الأمر بین الحدث الأكبر و الأصغر یكون الحدث الأصغر مقطوع الارتفاع بعد الوضوء و الحدث الأكبر مشكوك الحدوث من أوّل الأمر، و هذا غیر مانع عن جریان الاستصحاب في الكلّي لتمامیة أركانه من الیقین و الشك»([3] [4] ).
«ما ذکره من انه لا یمکن جریان الاستصحاب بنحو مفاد کان ناقصه»، اینی که آغا ضیا عراقی گفت که «لا یمکن جریان الاستصحاب بنحو مفاد کان ناقصه»، چون یکی از دو طرف مقطوع الطهارت است و طرف آخر مشکوک النجاست است از امر، این حرف در تمام صور استصحاب کلی جاری است، ایشان میگوید همه جا همینطور است چون ما علم به خصوصیت هیچ کدام نداریم، آقا علم به خصوصیت در هیچ کدام نداریم، استصحاب به نحو مفاد کان تامه جاری میکنیم، ما گفتیم استصحاب به نحو مفاد ناقصه جاری نمیشود.
بله در تمام صور استصحاب کلی، استصحاب به نحو مفاد کان ناقصه اش جاری نمیشود و هیچ اشکالی هم ندارد، در تمام صور استصحاب کلی استصحاب به نحو مفاد کان تامه است، میدانیم که فرد جاری نمیشود در هیچ کدام یک از اقسام استصحاب کلی در فرد استصحاب جاری نمیشود، و تنها استصحاب در کلی جاری میشود، بله در هیچ کدام از اقسام استصحاب کلی قسم دوم استصحاب فرد جاری نیست، نه استصحاب این فرد قصیر و نه استصحاب فرد طویل، چون هیچ کدام علم به حدوثش را نداریم، و این هم هیچ تالی فاسدی ندارد. ایشان طوری این مساله را مطرح کردند که یک تالی فاسد برای این مساله پیدا کرده اند در صورتی که خود ما به این مساله معترف بودیم و هیچ تالی فاسدی ندارد.