1403/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیه سوم؛ مقام دوم؛ قسم دوم
التنبیه الثالث: استصحاب الكلّي
المقام الثاني: جريان الاستصحاب في الأقسام الأربعة
القسم الثاني من استصحاب الكلي
إشكالات ثلاثة على جريان الاستصحاب في القسم الثاني
الإشكال الثالث: (الشبهةالعبائیة)
جوابان عن الإشکال الثالث
الجواب الأوّل: من المحقّق النائیني
إیرادان علی الجواب الأول
بحث ما در کلی قسم دوم است و کلی قسم دوم با کلی قسم اول فرقش این است که در کلی قسم اول میدانیم در این خانه زید است و شک کردیم در بقاء زید، ببینید دقت کنید الان میدانیم در این خانه زید است و شک در بقاء زید کردیم و تنها یک زید هم بیشتر نیست و آدم دومی هم در کار نیاوردیم، آدم دومی هم احتمالش نیست و وجود هم نداشته است، فقط همین یک زید است این زید را نمیدانیم مرد یا نمرد، در اینجا وقتی شک کردیم هم میتوانیم استصحاب فرد را جاری کنیم یعنی استصحاب وجود زید را و هم میتوانیم استصحاب کلی را جاری کنیم و دراینجا فقط صحبت از زید است و صحبت از کسی دیگری هم نیست و تردیدی نداریم آن حیوانیت و یا انسانیت در ضمن این فرد موجود بوده است مثلا در مثال زید انسان به عنوان کلی در ضمن زید موجود بوده، شک کردیم در بقاء زید، دو تا استصحاب میتوانیم جاری کنیم، هم استصحاب فرد و هم استصحاب کلی، این برای کلی قسم اول، تمام شد.
اما کلی قسم دوم، کلی ای است که ما میگوییم مردد بین دو فرد است یکی مقطوع الزوال و یکی مقطوع البقاء است یعنی یک زید نیست دو تا است، آن یکی که مقطوع الارتفاع است میدانیم قطعا مرده است و یا از خانه رفته است بیرون، ولی یکی دیگه است که نمیدانیم در ضمن او بوده است یا نبوده است که آن میشود فرد مقطوع البقاء، اما نمیدانیم در ضمنش بوده است یا نه، اگر بوده پس هست و این میشود کلی قسم دوم، پس الان در کلی قسم دوم که میخواهیم استصحاب جاری کنیم میگوییم کلی از اول مردد بوده است بین مقطوع الارتفاع و مقطوع البقاء، در مثال کلی قسم اول میدانیم فرد و انسان در ضمن زید قبلا موجود بوده است ولی الان نمیدانیم در ضمن زید بوده است یا در ضمن عمرو، اسم یکی را طویل گذاشتیم و اسم یکی را گذاشتیم قصیر، و گفتیم زید القصیر توفی اما عمرو الطویل اگر بوده باشد باقی است، پس ببینید اصلا مثالها با هم متفاوت است.
ببینید شبهه عبائیه و شبهه ای که ایشان گفتند این استصحاب کلی لازمه اش این است که دست نجس بشه، اول این را بگوییم استصحاب کلی بعد بعضی به ایشان ایراد میکنند که اگر استصحاب کلی هم جاری شود لازمه اش این حرف نیست، این را باید خیلی دقت کنید، حالا آقای نائینی گفت اینجا استصحاب فرد مردد است و اصلا اینجا استصحاب کلی نیست و راست هم میگفت و واقعا حرفی که آقای نائینی میزنند درست است و الان که شما استصحابی که در مثال قطره خون جاری میکنی اصلا ربطی به کلی ندارد و اصلا کلی نبوده است و یک قطره خون بوده است و این قطره خون در بالای عبا افتاده است یا پایین عبا افتاده است؟ صحبت سر این است، فرد کلی انسان نمیدانیم این فرد است یا این فرداست؟ اگر آن فرد بوده است که پایین عبا افتاده است که مقطوع الزوال است اما اگر بالا افتاده باشد مقطوع البقاء است و مطمانا باید بگوییم همه عبا نجس است، اگر پایین افتاده باشد مقطوع الزوال و اگر بالا افتاده باشد مقطوع البقاء است، با این فرض جلو بیاید، حالا آن پایینی را شستیم و اینجا آقای نائینی این حرف را میزنند که در اینجا اصلا آن قطره کلی نبود بلکه یک فرد بوده است و جایش را ما نمیدانیم موضعش را نمیدانیم و هویتش و وجودش قطعی هست و یقین نفسی داریم که یک خونی اینجا بود و روی عبای من افتاد، این میشود یقین وجدانی ما.
این میشود یقین وجدانی ما که یک قطره خونی بود و روی عبای من افتاد، منتهی نمیدانیم قسمت پایین افتاد که مقطوع الزوال است یا قسمت بالا افتاد؟ خود فرد در ذاتش تردید نیست خود فرد در وجودش و نفسش و هویتش تردیدی نیست انما الکلام در جای افتادنش هست، ببینید اصلا این ربطی به بحث کلی ما ندارد، و اصلا این بحث با کلی قسم دوم تفاوت دارد، همین بحث را میخواهیم بگوییم با کلی قسم دوم تفاوت دارد در کلی قسم دوم یک کلی است که نمیدانیم این فرد است یا آن فرد است و اینجا میدانیم خود قطره خون است ولی نمیدانیم موضعش بالاست یا پایین است ولی چون شبیه کلی قسم دوم شده است این مثال را زده اند و آقای نائینی گفتند این ربطی ندارد.
مرحوم خوئی میگویند این جواب شما تمام نیست چون مشکل ما سر نامگذاری نیست ما داریم میگوییم این تناسب با فتوا طهارت ملاقی اطراف شبهه ندارد، حالا چه استصحاب کلی باشد و چه جزئی باشد، اگر کلی نیست شما جزئی بگیرید، آقا خوئی اگر استصحاب جزئی شد اینها قائل نیستند به جریانش، این ها قائل به جریان کلی هستند و اینها استصحاب فرد مردد را قائل نیستند که شما بگویید چه فرقی میکند؟
آقای خوئی شما میگویید چه استصحاب کلی باشد چه جزئی باشد این استصحاب در کلی و جزئیش حرف نزد این استصحاب با طهارت ملاقی احد اطراف تنافی دارد، ما گفتیم استصحاب کلی جاری میشود اما جزئی جاری نمیشود شما میگویید فرقی نمیکند؟ الان میگوییم جزئی است و جاری نمیشود و ما استصحاب فرد مردد را قبول نداریم، ما در فرد مردد استصحاب جاری نمیکنیم.
آقای نائینی را جز کسانی آوردیم که قائل به عدم جریان است، هم آقای نائینی و هم آشیخ محمد حسین را که اشکال ثالث را ملاحظه کنید «الاعلام اختلفوا فی جریان الاستصحاب فی الفرد المردد فان بعضه مثل محقق النائینی و المحقق الاصفهانی قالوا بعدم جریانه و هو المشهور»، ما هم خودمان قائل به عدم جریان هستیم در صفحه 88، که شبهه عبائیه را مطرح کردیم میگوییم آقای نائینی و محقق اصفهانی قائل به عدم جریان فرد مردد هستند منتهی صاحب عروه قائل به جریان شده است.
حالا آقای خوئی شما که میگویید استصحاب کلی با جزئی فرقی ندارد و به هر حال تنافی دارد؟ ما میگوییم اینجا جز مصادیق استصحاب کلی نیست و اینجا استصحاب جزئی است و ما اینجا این استصحاب را جاری نمیدانیم، آقای نائینی جاری نمیداند، آشیخ محمد حسین جاری نمیداند. پس تنافی نیست.
اما استصحاب کلی، ما میگوییم این استصحاب یا اصلا جاری نمیشود و یا اگر جاری هم بشود دیگر به درد ما نمیخورد، ربطی به اینجا ندارد که قائل به نجاست دست شویم که آقا عراقی هم میگوید، استصحاب کلی مثل استصحاب مفاد کان تامه است و به درد نمیخورد، اگر طرف پایین عبا را میخواهی مطرح کنی قطعا پاک است و علم وجدانی و یقین تعبدی نسبت به پایین عبا داریم، اما نسبت به طرف بالای عبا میگوییم علم اجمالی هنوز تنجیزش هست و نوبت به استصحاب نمیرسد و استصحاب نسبت به طرف بالا جاری نمیشود.
آقا ضیاء عراقی امروز حرفشان را نقل میکنیم، حرف آقا ضیاء عراقی این است. مفاد کان تامه را با مفاد کان ناقصه فرق بگذار، استصحاب کلی را نسبت به کل عبا با استصحاب نسبت به طرف اعلی، با استصحاب نسبت به طرف اسفل فرق بگذار، یک وقت میخواهیم نسبت به طرف اعلی استصحاب کنیم ربطی به طرف اسفل ندارد، شما میخواهی مفاد نجاست را به نحو کلی استصحاب کنی، یک وقت شما استصحاب به نحو کلی نمیخواهی مطرح کنی، استصحاب به نحو مفاد کان ناقصه یعنی نجاست طرف اعلی میخواهی استصحاب جاری کنی، طرف اسفل که شکی در طهارتش نداریم، فقط به سراغ طرف اعلی رفتیم، ایشان میگوید این استصحاب فایده ندارد و مفاد کان تامه ربطی به استصحاب نجاست طرف اعلی ندارد، و نجاست طرف اعلی هم حالت سابقه متیقنه نداشته است.
الإیراد الأول: من المحقّق الخوئي
«هذا الجواب غیر تامّ، فإنّ الإشكال لیس في تسمیة الاستصحاب الجاري في مسألة العباءة باستصحاب الكلّي، بل الإشكال إنّما هو في أنّ جریان استصحاب النجاسة لایجتمع مع القول بطهارة الملاقي لأحد أطراف الشبهة، سواء كان الاستصحاب من قبیل استصحاب الكلّي أو الجزئي، فكما أنّه لا مانع من استصحاب حیاة زید في المثال الأوّل [على ما ذكره المحقّق الخوئي و حیاة الحیوان الخاص في مثال المحقّق النائیني] كذلك لا مانع من جریان الاستصحاب في مسألة العباءة.
فعلا با آقای خوئی کار را تمام کنیم که اشکال کردن به مرحوم نائینی، ایشان میگویند این جواب تمام نیست چون اشکال در تسمیه استصحاب جاری در مساله عبا به استصحاب کلی نیست بلکه اشکال دراین است که جریان استصحاب نجاست لا یجتمع مع القول بطهارة الملاقی لاحد اطراف الشبهه، اگر بخواهی استصحاب نجاست کنی جمع نمیشود با طهارت ملاقی، میگوییم استصحاب نجاست را چطور میخواهی جاری کنی، به نحو کلی میخواهی بکنی که میگی جمع نمیشود یا به نحو جزئی؟ اینجا که به نحو جزئی است، ایشان میگوید شما به نحو کلی میخواهی جاری کنی و کلی هم بخواهی جاری کنی اینجا جور در نمیاد، حرف ایشان این است «سواء کان الاستصحاب» از قبیل استصحاب کلی یا جزئی، پس همانطور که «لا مانع من استصحاب حیاة زید» در مثال اول «کذلک لا مانع من جریان الاستصحاب» در مساله عبا، آقای نائینی سه تا مثال زد یکی حیات زید بود و دیگری درهم بود و یکی شبهه عبائیه بود، میگوید چطور در مثال اول استصحاب حیات زید را میکردی و اینجا هم مانعی در جریان استصحاب در مساله عباء نیست.
و أمّا المثال الثاني فالاستصحاب فیه معارض بمثله، فإنّ أصالة عدم تلف درهم زید معارض بأصالة عدم تلف درهم غیره، و لو فرض عدم الابتلاء بالمعارض لا مانع من جریان الاستصحاب فیه، كما إذا اشتبه خشبة زید مثلاً بین أخشاب لا مالك لها، لكونها من المباحات الأصلیة فتلف أحدها، فتجري أصالة عدم تلف خشبة زید بلامعارض».([1] )
بعد میگوید اما مثال دوم استصحاب در آن معارض به مثل است، اصل عدم طرف زید معارض با اصل عدم درهم غیر او است و «لو فرض عدم الابتلا بمعارض لا مانع من جریان الاستصحاب» بله اگر ابتلا به معارض نداشت استصحاب جاری میشد، مثل اینکه آن طرفش درهم نبود مثل خشبی بود که جزء مباحات اولیه است و ملک کسی دیگر نیست که بخواهیم استصحاب جاری کنیم و از ملک کسی چیزی تلف نشده ، این چیزیه که در ذهن آقای خوئی است.
یلاحظ علیه
إن الاستصحاب نجاسة العباء بالنسبة إلی الطرف الأسفل لایجري للعلم بطهارته و استصحاب نجاسة العباء في الطرف الأعلی من العباء أیضاً لایجري لتنجز العلم الاجمالي سابقاً.
ما ایراد گرفتیم به آقای خوئی و یکی از ایرادهایی که ما داشتیم این بود «ان استصحاب نجاسة العباء بالنسبة الی الطرف الاسفل لا یجری للعلم بطهارته ، و استصحاب نجاسة العباء فی طرف الاعلی من العباء ایضا لا یجری لتنجز العلم الاجمالی سابقا» آن طرف هم استصحاب جاری نیست، ببینید در خود طرف ها اگر دست بگذارید، در طرف پایین استصحاب معنی ندارد و در طرف بالا هم استصحاب جاری نمیشود، چون اطراف علم است، این خیلی نکته مهمی است و به قول آقا ضیاء عراقی استصحاب جاری نیست چون اصلا در طرف اعلی حالت سابقه ندارد، بالای عبا حالت سابقه وجود نجاست نداریم، حالت سابقه اش عدم نجاست است در طرف اعلی، ما علم به نجاست طرف اعلی پیدا نکردیم، پس با این ترتیب که داریم میگوییم استصحاب نجاست در طرف بالا نداریم، نه به این مبنا نه به آن مبنا، استصحاب در طرف اعلی یا اصلا باید بگوییم جاری نیست و یا اصلا حالت سابقه ندارد همانطور که آقا ضیاء میگوید ما چه نجاستی را قائل شدیم؟ ممکن است اینها بگویند استصحاب کلی را بگویند که باید در این زمینه صحبت کنیم.
إنّ الكلام هنا في جریان استصحاب الكلّي و أمّا استصحاب الجزئي و هو في المقام استصحاب الفرد المردّد فلایجري عند بعض الأعلام، و ما أفاده المحقّق النائیني وافٍ بالمناقشة في الإشكال الثالث الذي أفاده السیّد إسماعیل الصدر بالنسبة إلى جریان استصحاب القسم الثاني من الكلّي. نعم إن قلنا بعدم جریان الاستصحاب في الفرد المردّد یرتفع التنافي بین مفاد الاستصحاب المذكور الذي یجري بالنسبة إلى نجاسة العباءة و بین المسألة المتقدّمة المشهورة بین الأصولیین من عدم نجاسة ملاقي بعض أطراف الشبهة المحصورة.
و أمّا إن قلنا بجریان استصحاب الفرد المردّد فلابدّ من حلّ معضلة التنافي المذكور كما تری ذلك في كلمات بعض الأعلام.([2] )
و الحاصل أنّ الإشكال الثالث أي الشبهة العبائیة على فرض تمامیتها تمنع عن جریان الاستصحاب في الفرد المردّد لا عن جریان الاستصحاب في القسم الثاني من الكلّي ، فما أفاده المحقّق النائیني في غایة المتانة.
کلام در اینجا در جریان استصحاب کلیه اما استصحاب جزئی که استصحاب فرد مردد است «فلا یجری عند بعض الاعلام»، اصلا این جاری نمیشود چون اصلا این استصحاب را جاری نمیدانند که شما بگویید لازمه اش این است که ملاقی اش نجس باشد، در جواب میگویند من استصحاب کلی را میگفتم جاری است. استصحاب کلی چه ربطی به استصحاب فرد مردد دارد؟ حالا استصحاب کلی هم میگوییم ، استصحاب کلی نسبت به کل عباء باید حواسمان باشد وقتی عبا طرف پایینش را شستیم اصلا استصحاب نسبت به آن معنا ندارد بنابراین میرویم سر قسمت بالای عبا بحث میکنیم و بالای عباء به قول آقا ضیاء عراقی حالت سابقه اش عدم است و استصحاب نجاست نمیتوانیم بکنیم چون سابقه اش عدم نجاست است و آن طوری که ما گفتیم قسمت بالایش اصل علم اجمالی است و اصلا معنی ندارد استصحاب کنیم پس اینجا یک چیزی را به ما نسبت میدهید که یک استصحاب نجاستی کردید و لازمه استصحاب نجاست شما این است که ملاقی بعض اطراف عبا یا ملاقی کل عبا نجس بشود، ما این را نمیگوییم، این که شما به ما نسبت میدهید ما نگفتیم. ما این استصحاب را قائل نشدیم، این مساله فرق میکند، پس ما میگوییم آنی که آقای نائینی گفتند وافی در اشکال ثالثی است که آقای صدر گفتند بله اگر بگوییم عدم جریان استصحاب در فرد مردد «یرتفع التنافی» بین مفاد استصحابی که «یجری بالنسبة الی نجاسة العباء» و بین مساله متقدمه مشهوره بین اصولیین «اما ان قلنا بجریان استصحاب فرد المردد» باید حل معضله کنیم، اگر این را قائل شده باشیم، که نه آقای نائینی و نه آشیخ محمد حسین قائل نیستند و ما هم گفتیم قائل نیستیم، اگر استصحاب فرد مردد را کسی جاری دانست این اشکال را هم باید جواب دهد.
ما به آسید اسماعیل صدر این را میگوییم اگر کسی استصحاب فرد مردد را جاری دانست باید خودش این اشکال را جواب دهد.
الإیراد الثاني: من المحقّق العراقي
«أمّا المثال الأوّل [و هو العلم بوجود الحیوان الخاص في الدار و التردّد بین كونه في الجانب الشرقي و الغربي مع انهدام الجانب الغربي] فهو و إن كان تامّ المطابقة للممثل [أي ما كان التردید في موضوعه لا في هویته] في أنّ التردید فیه في محلّ المستصحب لا في حقیقته و هویته، و لكن نقول: إنّه بعد ما كان الشك في المحلّ موجباً للشك في وجود ما هو معلوم الهویة، فلا قصور في استصحابه، إذ هو نظیر ما لو علم بوجود زید في الدار و قد علم بأنّه شرب مائعاً مردّداً بین كونه ماءً أو سمّاً قاتلاً من حیث اقتضاء التردید في المشروب التردید في حیاته، فكما یجري فیه الاستصحاب و یترتّب على بقائه في الزمان المتأخر آثاره الشرعیة من حرمة تزویج زوجته و عدم جواز تقسیم أمواله و نحو ذلك، كذلك في نحو المثال، و مجرد عدم كونه من باب استصحاب الكلّي غیر ضائر بالمقصود، لأنّ المقصود جریان الاستصحاب في نحو المثال المزبور و إن لمیكن من استصحاب الكلّي المردّد في هویته، بل كان من باب الاستصحاب الشخصي.
ایراد دومی از محقق عراقی، محقق عراقی یک حرفی میزنند که نسبت به بعضی از قسمت های ایرادش تامل میکنیم، میگویند در مثال اولی که زدید که علم به وجود زید و یا در بعضی از مثال ها علم به حیوان خاص در خانه بود، که نمیدانستیم طرف راست خانه است و یا طرف چپ خانه است و یک طرف از خانه ریخت، اگر حیوان آنجا بوده مسلم زیر آوار تلف شده، در این مثال میگوید این مثال تام المطابقه است با ممثل، یعنی «ما کان التردید فی موضوعه لا فی هویته»، ما میدانیم هویت و وجودش مسلم است یک حیوان در این خانه بوده است اگر در این طرف خانه بوده است زنده است و اگر آن طرف خانه بوده است سقف خراب شده و مسلم مرده است، ایشان میگوید این مثال درست است دراین که تردید در محل مستصحبه در حقیقت و هویت این حیوان تردید نداشتیم یعنی در وجودش تردید نداشتیم ولکن میگوییم بعد از اینکه شک در محل موجب شک در وجود ماهو معلوم الهویة شد قبلا این معلوم الهویة بود که وجودش را میدانستیم، معلوم الهویة یعنی معلوم الوجود بود حالا شک کردیم بعد از اینکه یک طرف خانه ریخت پایین، ایجا قصوری در استصحاب نیست چون نظیر جایی است که علم داشته باشیم به وجود زید در خانه، و ببینیم این زید یک مانعی را خورد که مردد بین ماء و سم قاتل است از حیث اقتضا تردید در مشروب، یعنی آب بوده یا سم کشنده بوده است تردید در حیاتش داریم کما اینکه استصحاب در آن جاری میشود، استصحاب زید را میتوانیم در اینجا کنیم، و مترتب میشود بر بقاء زید در زمان متاخر آثار شرعیه اش، آثار شرعیه اش همان حرمت تزویج زوجه اش و عدم جواز تقسیم اموالش و دیگر به ارث نمیرسد و زنش هم زنش هست و کذلک در این مثال «مجرد عدم کونه من باب استصحاب الکلی غیر ضائر بالمقصود» این استصحاب کلی نباشد ضرری نمیرساند.
ببینید ایشان میگوید در اینجا اگر مصداق فرد مردد بدانید این استصحاب به نظر من جاری است، اینجا استصحاب را جاری میکند، میگوید به نظر من استصحاب فرد مردد جاری میشود. اگر استصحاب کلی نباشد ضرر به مقصود نمیزند چون مقصود جریان استصحاب در نحو این مثال است «و ان لم یکن من استصحاب الکلی»، اگر استصحاب کلی مردد در هویتش نبوده باشد باز هم استصحاب جاری است بلکه استصحاب شخصی باشه، آقا ضیاء این استصحاب را جاری میداند، در این مثال میگوید استصحاب جاری است و استصحاب شخصی هم هست.
و أمّا المثالان الأخیران [مثال الدرهم و مثال نجاسة العباءة] ففیه: أوّلاً: أن في كونهما من قبیل المثال الأوّل مناقشة واضحة و ذلك في الأوّل منهما و هو مثال الدرهم ظاهر لوضوح أنّ التردید فیه إنّما یكون من التردید في الوجود الملازم للتردید في الهویة، لا من التردید في محلّ المتیقّن و موضوعه، فكان الإجمال و التردید في شخص الدرهم الذي كان لزید في كونه هو الدرهم التالف أو الباقي.
ایشان میگوید این دو مثال اخیر «اولا ان کونه کونهما من قبیل المثال الاول» در اینکه این ها مثل مثال اول باشند مناقشه هست این ها مثل مثال اول نیستند «فی الاول منهما» که مثال درهم بوده باشد ظاهرش مشخص است که تردید از جهت تردید وجودی است که ملازم با تردید در هویت است.
ببینید یک حرف قشنگی زده است اینجا حرف آقا ضیاءدرست است، آقای نائینی ما گفتیم اسمش را بگذارید استصحاب کلی و جزئی، شما فرقش را به هویت و محل گفتین، گفتند اینجا هویت مسلم است محلش را نمیدانیم کجاست و اصلا کلی نیست و این هویت قطره خون را نمیدانیم در اینجا افتاد یا اینجا افتاد، آقا ضیاء عراقی میگوید بعد شما در اینجا سه مثال زدید و مثال دوم شما درهم بود، بفرمایید این درهم که هویتش مشخص است محلش کجاست؟ از ده تا درهم یکیاش گم شد، اصلا منهدم شد، آقای نائینی شما که میگفتید اینجا استصحاب فرد مردد است و مثال قطره خون را میگفتید و میگفتید قطره خون در اینجا هست و هویتش مشخص است و نمیدانید موضعش کجاست قسمت بالای عبا است یا طرف پایین عبا است، مسلم است که استصحاب کلی نیست، درهم را چرا مثال زدید؟ درهمی که گم شد موضعی ندارد و در خودش و در هویتش یقین داشتیم و الان میگوییم یک درهم از بین رفته است و احتمال دارد این از بین رفته باشد ما در موضعش که حرفی نزدیم که بگوییم درهم اولی ردیف اینها ده تا درهم بود و آخری گم شد، اینطوری که نگفتیم در مثالتان گفتید یکی از درهم ها گم شده است نمیدانیم درهم زید بوده است یا درهم عمرو، اگر شما گفته بودید ده درهم را ردیف چیدیم و نمیدانیم این را اینجا گذاشته بودیم درهم زید است و یا وسط گذاشته بودیم و یا آخر گذاشته بودیم، درهم آخر از بین رفته است اگر اینطور مثال میزدید تطبیق میکرد، شما به موضع درهم مثال نزدید و گفتید یک درهم از بین رفته است و لذا آقا ضیاء عراقی اشکال گرفته است که این مثال ربطی به بحث ما ندارد.
تردید در وجودی است که ملازم با تردید در هویتش است نه تردید در محل متیقن و موضعش، مثل قطره خون و عبا نیست در قطره خون و عبا دو چیز جدا است و نمیدانیم آن قطره خون بالای عبا افتاد یا پایین عبا، اما مثال درهمی که شما زدید یک چیز دیگری است و وسط کار یک مثال زدید که خود آقای صدر میگوید این ربطی به حرف من نداشت، ربطی به بحث عبا ندارد، عبارا خودتان میگویید هویتش مشخص موضعش را نمیدانم کجاست؟ اینجا هویتش را در آن تردید کردید. اینجا اصلا موضعی نیست پس اجمال و تردید در شخص درهم است که مال زید بوده است در اینکه آن درهم تالف است؟ اما موضعی نیست و محلی نیست مثل قسمت بالا و پایین نیست نمیدانیم درهم هست یا نیست، این حرف محقق عراقی درست است.
شاگرد: این عبارتی که الان به کار بردن یعنی چی؟ ما گفتیم هویت همان وجود است ایشان میگوید این تردید از نوع تردید وجودی است که ملازم با تردید در هویت است، این عبارت یعنی چی؟
استاد : اگر آشیخ محمد حسین بودند این حرف را به کار نمیبردند چون گفتیم هویت همان وجود است و تردید در وجود که ملازم با تردید در ماهیت است،خب هویت همان وجود است، ملازم نیست تردید در هویت همان تردید در وجود است نباید بگوییم ملازم است.
حتی آقای نائینی هم این اشتباه را در تعبیرش نکرد، ایشان هم میگفت ببینید عبارت آقای نائینی را ، صفحه 90 : «اذا کان الاجمال و التردید فی محل المتیقن و موضعه لا فی نفسه و هویته»، در نفس و هویتش ما تردید نداریم، خودش را میدانیم هست در محل و موضعش ما شک داریم تعبیر آقای نائینی دقیقتر بود ولی اینکه گفتند مثال بی ربطی است حرف خوبی است.
و كذلك المثال الأخیر فإنّه بعد الجزم بأنّ النجاسة كالقذارات الخارجیة من سنخ الأعراض الخارجیة المتقوّمة بالموضوع و المحلّ، و الجزم أیضاً بامتناع انتقال العرض القائم بالمحلّ المتقوم به إلى محلّ آخر نقول: إنّ التردید المتصوّر في المثال یكون من التردید بین الوجودین الراجع إلى التردید في الهویة لا من التردید في المحلّ و الموضوع، حیث كان مرجع ذلك إلى تردّد تلك النجاسة المعلومة في المثال بین الوجودین أحدهما مقطوع البقاء و الآخر مقطوع الارتفاع، فلایرتبط ذلك بباب إجمال موضوع المتیقّن و محلّه كما في مثال الحیوان المردّد كونه في جانب الشرقي من الدار أو الغربي منها كما هو واضح.
بعد حرف دوم محقق عراقی این است که این مثال شبهه عبائیه شما هم بی ربط است، «کذلک المثال الاخیر»، مثال اخیر شما که همان شبهه عبائیه هست هم بی ربط است.
ببینید چطور استدلال میکند؟ استدلال ایشان مورد قبول نیست ولی شما دقت کنید ببینید مورد قبول شما هست یا نیست؟ اگر مورد قبول شما هست یک جنگ و دعوا راه بندازیم
«کذلک المثال الاخیر» یعنی مثال شبهه عبائیه که آقای نائینی میزدند ، «فانه بعد الجزم»، بعد از اینکه جزم داریم که نجاست مثل قذارات خارجیه، از سنخ اعراض خارجیه ای است که متقوم به موضوع و محل است، موضوع و محل میخواهد یعنی این قطره خون باید یک جا بیفتد و آن جا بشه موضوع و محلش، و جزم هم داریم به اینکه ممتنع است انتقال عرضی که قائم به محلی که متقوم بهش هست به یک محل آخر، این عرض مال یک محل است دیگر منتقل به محل دیگر نمیشود، حالا که اینطور است میگوییم تردیدی که در مثال متصور است «یکون من التردید بین الوجودین»، تردید بین وجودینی است که رجوع به تردید در هویت میکند نه تردید در محل و موضوع، اینجا تردید بین وجودین است تردید در هویت میشود در حقیقت، ببینین عبارت را «ان التردید المتصور فی المثال یکون من التردید بین الوجودین»، رجوع به تردید در هویت میکند نه تردید در محل و موضوع، «حیث کان مرجع ذلک الی تردد تلک النجاسة المعلومه» در مثال بین دو وجودین که یکی مقطوع البقاء است و یکی مقطوع الارتفاع است، این جا تردید واقعا تردید بین وجودین است که این وجود بوده است یا آن وجود بوده است. یا وجود نجاست طرف اعلی بوده است یا وجود نجاست طرف اسفل است اینجا مردد بین دو وجود هستیم پس در حقیقت این رجوع میکند به تردید در هویت نه تردید در محل و موضوع، محقق عراقی میگوید اینجا وجودین یکی مقطوع البقاء است و دیگری مقطوع الارتفاع است «فلا یرتبط ذلک بباب» اجمال موضوع متیقن و محلش، مثل مثال زید و حیوان نیست.
ایشان میگوید نجاست در اینجا تردید بین الوجودین نه تردید در تطبیق کلی بین وجودین باشد ببینید عبارت را میگوید این جا «تردید متصور فی المثال تردید بین الوجودین» است نه «تردید الکی بین الوجودین»، میگوید راجع میشود به تردید به هویت، نه تردید در محل و موضوع، «حیث کان مرجع ذلک»، میگوید مرجع این مطلب به تردد این نجاست معلومه است و در مثال نمیدانیم این نجاست معلومه این است یا آن است؟ اصلا اسم کلی را نیاورده است ایشان، میگوید این نجاست معلومه این وجود است، من علم به این وجود دارم یا آن وجود، مثل علم اجمالی است که من نمیدانم این نجاست معلومه این وجود است یا نجاست معلومه آن وجود است؟
ببینید، ایشان که گفته اینجا تردید بین وجودین است، آقای نائینی برای چی گفت تردید بین وجودین اینطوری نگیریدش به این کیفیتی که ایشان میگوید و محل و موضوع را در نظر بگیرید؟ چون ایشان میگفت یک قطره خون است، علم به وجود یک قطره خون داریم، قطره خون کلی است یا جزئی؟ جزئی است، ما علم به وجود یک قطره خون داریم و موضعش را نمیدانیم بالاست یا پایین است و خود خون که مردد بین دو چیز نیست که، مردد بین وجودین نیست، وجودش را میدانیم چیست، ایشان میگوید مردد بین وجودین است ایشان میگوید یک دونه وجود است و نمی دانم موضعش بالای عبااست یا پایین عباست، آقا ضیاء عراقی حواسش به خود یک قطره نبوده است و حواسش در نجاست عباست میگوید این نجاست معلومه، خود قطره خود را نمیگوید میگوید این نجاست معلومه را نمیدانم این وجود بالائیه است یا این وجود پایینیه است و نمیدانم کدامشون است؟ احتمال دارد منظورشان کلی باشد، احتمال دارد جزئی هم باشد، محقق عراقی به کلی و جزئی بودن ایراد نگرفته و آقای نائینی هم گفته است اصلا اینجا کلی نیست و محقق عراقی هم نگفته اینجا کلی هست بلکه گفته اینجا تردید بین الوجودین است نه درموضع، آقای نائینی میگوید اینجا کلی است و یک وجودی است و مردد هستیم موضعش اینجا است و یا موضعش آنجاست؟ محقق عراقی میگوید اشتباه میکنید، نمیگوید تو باید بگویی اینجا یک وجود نیست بلکه کلی است، میگوید این وجودی که شما گفتی نمیدانی جاش اینجاست یا آنجاست، اینطورنیست، بگو این وجودی که نجاست معلومه است نمیدانیم این وجود است یا این وجود است؟ مردد بین الوجودین است، حرف ایشان این است.
جواب ما این است که شما آمدید خود این وجود نجاست را یک جا اینجا گفتید که یک وجود اینجا است و این وجوده رو نمیدانید این وجود است یا این وجود است یعنی در وجود نجاست معلومه مردد بین دو وجود هستید، اینطوری دارید تصور میکنید، آقای محقق نائینی گفت من مردد بین وجودین نیستم یک دونه وجود هست و من نمیدانم کجای عبا افتاده است. و حرف محقق نائینی درست است، اگر وجود را به وجود قطره خون بزنی درست است، وجود قطره خون معلوم نمیدانم بالاست یا پایینه، جایش را نمیدانم کجاست، چرا میگویید مردد بین وجودین است این که وجودین نیست، وجود قطره خون مشخص است بالاست یا پایین است و این تردید در موضعش است، در مثال خوب تطبیق نکردند آقای نائینی حواسش به قطره خون است ولی در دو موضع تردید دارد ولی محقق عراقی در مثال ایشان دقت نکردند و یا مثال ایشان را طوری دیگر متوجه شدند و ایشان میفرمایند شما میگی این نجاست، اون میگفت علم داریم به «اصابة العباء نجاسة الخاصه تردد محلها بین کونها فی الطرف الاسفل او اعلی»، یعنی محلش را نمیدانیم، این میشود یک وجود مردد بین دو محل، شما آمدی این وجود را عین وجود محل گرفتی و اسمش را در نجاست برده بود بر خلاف محقق نائینی که در مورد قطره خون صحبت میکرد، شما آمدی گفتی یک نجاستی هست روی عبا و نمیدانیم وجود نجاست طرف اسفل است و یا وجود نجاست طرف اعلی است و اینجا دو وجودش کردی و بعد میگویید مثال منطبق نیست، اصلا مثال سر همین است.
و ثانیاً: على فرض تمامیة الأمثلة المزبورة في كونها من باب التردید في محل المتیقّن و موضوعه، لا في حقیقته نقول: إنّ التردید في المحلّ بعد ما كان موجباً للتردید في وجود ما هو المتیقّن سابقاً بشخصیته و هویته، فلا قصور في استصحابه لتمامیة أركانه فیه من الیقین بالوجود و الشك في البقاء، فیستصحب بقاء شخص الدرهم الذي كان لزید و بقاء شخص تلك النجاسة التي أصابت العباءة بعد غسل الجانب الأسفل منها فیترتب على بقائها في الزمان المتأخر آثارها الشرعیة من المانعیة عن صحة الصلاة معها فیتوجه حینئذ الشبهة المعروفة ...»([3] ).
بعد محقق عراقی یک تنزلی میکنند و این تنزل را ببینید و میگویند «علی فرض تمامیة امثله مذکوره فی کونها من باب التردید فی محل المتیقن و موضوعه»، میگویند در امثله مذکوره تردید در محل متیقن و موضوعش هست یعنی حتی مثال درهم را هم درست کنیم و بگوییم درهم ها را ده تا ردیفی چیدیم و نمیدانیم کدام برای زید است و آخری از بین رفت، ایشان میگویند بر فرض اینکه این مثال ها درست بوده باشد و تردید در محل باشد، تردید در محل «بعد ما کان موجبا للتردید فی وجود ما هو المتیقن سابقا» بشخصیتش و هویتش، این تردید در محل باعث میشود که شک کنیم در وجود آن چه که سابقا متیقن است به شخصیتش و هویتش، اینجا «فلا قصور فی استصحابه»، اینجا استصحاب اشکالی ندارد، آقای نائینی استصحاب فرد مردد را جاری نمیداند و ایشان میگوید جاری بدان، تمام ارکانش تمام است یقین در وجود و شک در بقاء پس استصحاب بقاء شخص درهمی که «کان لزید، و بقاء الشخص» این نجاستی که «اصابة العباء بعد غسل جانب الاسفل فیترتب علی بقائها فی زمان المتاخره» آثار شرعیه اش.
یعنی میگویند شما این را بپذیر و استصحاب هم جاری میشود، خب محقق نائینی میگه من استصحاب فرد مردد را جاری نمیدانم، نه ایشان و نه محقق اصفهانی، و ما گفتیم حرفشان درست است، آقا ضیاء میگوید که ارکان استصحاب تمام است، بنابراین مبتلا به شبهه عبائیه هستی، ما زور زدیم بگوییم مبتلا به شبهه عبائیه نیستیم ولی ایشان میگوید شما مبتلا هستی، حرف محقق عراقی این است حالا گفتیم این حرف اولا درست نیست.
جواب دوم محقق عراقی داده است که امروز نرسیدیم بخوانیم که در موردش دقت کنید تا برای جلسه بعد بحث کنیم.