1403/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیه سوم؛ مقام دوم؛ قسم دوم
التنبیه الثالث: استصحاب الكلّي
المقام الثاني: جريان الاستصحاب في الأقسام الأربعة
القسم الثاني من استصحاب الكلي
إشكالات ثلاثة على جريان الاستصحاب في القسم الثاني
بحث ما به اشکال سوم رسید یعنی در مساله استصحاب کلی قسم اول را گفتیم استصحاب جاری میشود و در قسم دوم استصحاب جاری شد و سه مناقشه اصلی بود، مناقشه اول چیز مهمی نبود. مناقشه دوم یک مناقشه قوی بود که عرض شد باید از آن جواب داده شود که همان اصل سببی نسبت به استصحاب کلی بود و گفتن استصحاب جاری نمیشود چون اینجا یک اصل سببی عدم حدوث فرد طویل است که نمیگذارد استصحاب جاری شود، که از این مناقشه چهار جواب دادند که در بعضی از این جواب ها مناقشاتی بود که گذشت، به سراغ اشکال سوم به کلی قسم دوم میرویم که این مناقشه یک اشکال معروفی بوده است به نام شبهه عبائیه.
الإشكال الثالث: (الشبهةالعبائیة)
إنّه قد اشتهر أنّ العلامة السیّد إسماعیل الصدر في أیام زعامة صاحب الكفایة زار النجف الأشرف و أثار شبهة قویة في صحّة جریان استصحاب القسم الثاني من الكلّي و قد أخذ الأعلام بحلّها؛ فقال بعضهم مثل المحقّق النائیني بأنّ تلك الشبهة لمتكن من قبیل استصحاب القسم الثاني من الكلّي بل هي من قبیل استصحاب الفرد المردّد و بینهما فرق دقیق، و الأعلام اختلفوا في جریان الاستصحاب في الفرد المردّد فإنّ بعضهم مثل المحقّق النائیني و المحقّق الإصفهاني قالوا بعدم جریانه و هو المشهور و بعض آخر مثل صاحب العروة قالوا بجریانه.([1] )
مرحوم آسید اسماعیل صدر در زمان صاحب کفایه رفتند نجف این شبهه را مطرح کردند و طلاب و فضلا و علما شروع به جواب دادن این شبهه کردن و یکی از کسانی که محکم در مقابل این شبهه ایستاد آقای نائینی بود، آسید اسماعیل صدر رضوان الله تعالی علیه استصحاب کلی را قبول نداشت و تعبیر ایشان این بود که این استصحاب کلی قسم دوم یک لازمه ای دارد که خودتان هم قبولش ندارید و نباید جاری شود و لذا استصحاب کلی قسم دوم را جاری نکنید و الا به یک مفسده ای مبتلا میشوید که خودتان هم به این مفسده معتقد نیستید و خلاف آن چیزی است که به آن اعتقاد داشتید.
آقای نائینی بعد به این شبهه سفت جواب داد و گفت این شبهه شما مربوط به استصحاب کلی نیست و چیز دیگری است و همان استصحاب فرد مردد است، که در ذهنتان باشد که بعد از اینکه این شبهه را بررسی کردیم و وارد جواب شدیم یک بحث جدید داریم که همان استصحاب فرد مردد است جایش اینجا نیست ولی به مناسبت بحثش اینجا مطرح میشود، ما اینجا داریم کلی را میگوییم و اینها میگویند استصحاب فرد مردد که مرحوم نائینی اینطور جواب میدهد.
اصل شبهه این است که ایشان میگوید من یک عبا روی دوشم انداختم و یک قطره خون روی عبا افتاد، این قطره خون یا قسمت بالای عبای من افتاده است یا قسمت پایین، من نمیدانم، قسمت پایین عبایم را شستم، و اگر قسمت پایین عبای من بوده باشد قطعا شسته شده و پاک شده، پس فقط قسمت در بالای عبای خودم شک دارم، این نجاست عبا قبلا متیقن بوده است و میدانستم این قطره خون مسلم روی عبای من افتاد و این یک امر یقینی بود و من یقین دارم که این عبای من قطعا نجس شده است، یا بالا یا قسمت پایین، حالا وقتی که پایین عبایم را شستم شک دارم که این عبای من هنوز نجاست دارد یا خیر؟ استصحاب را اگر جاری کنید استصحاب کلی نجاست را در مورد عبا جاری میکنید و میگویید این عبا نجس بود و شک دارید پاک شده یا نه و استصحاب جاری میکنید، وقتی استصحاب نجاست میکنید اگر یک دست مرطوبی توسط بنده خدایی، به این عبا کشیده شود از اول تا آخر عبا دست کشید و دستش هم مرطوب بود در اینجا میگویید قطعا دستش به نجاست برخورد کرده است و یا قطعا مستصحب النجاسه بوده است که در اینجا میگویید دست این آقا نجس شده است چون ملاقات با نجاست کرده است، ملاقات با نجاست واقعیه نیست اما تعبدا میگویید این عبا نجس است و استصحاب کلی نجاست کردید وقتی تعبدا گفتید این عبا نجس است استصحاب شما میشود استصحاب کلی نجاست، و اینجا استصحاب کلی نجاست میکنید و میگویید دست این آقا نجس است ولی ایشان میگویند این حرف غلط است. چرا؟ میخواهند تشریح کنند:
پایین عبا قطعا پاک است پس فقط حرف از بالای عبا بزنید، پایین عبا قطعا شسته شده است و وقتی دست خیس بکشم مفروض این است که پایین عبا شسته است و دست من با امر پاک برخورد کرده است و اصلا احتمال ملاقات با نجاست نمیدهم چون تازه شستم پس اگر بخواهد دست من نجس شود قسمت بالای عبا است.
قسمت دوم قضیه این است که ما در علم اصول که به نظرم جلد 9 بود خواندیم که اگر یک چیزی با احد اطراف علم اجمالی به نجاست، برخورد کند نجس نمیشود. مثلا این فرش یک جایش نجس است، و شما با پای خیس از روی آن رد شدی، من نمیدانم که پای خیس را روی نجس گذاشتم یا نه، میگویندعلم اجمالی به نجاست داری، میگوییم من که در تمام فرش پا نگذاشتم من به یک قسمت پا گذاشتم، من علم اجمالی به نجاست دارم.
در اینجا که علم اجمالی به نجاست داشتی با احد اطراف علم اجمالی اگر پایتان تماس داشت آقای اصولیون میگفتند پاک است و میگفتند همین که با بعض اطراف علم اجمالی برخورد داشتید پاک است، خوب اینجا اگر خیلی بالا بگیرید و اگر بگویید علم اجمالی این شخص منحل نشده باشد قبل از اینکه شما این را بشویید منجز شده بوده، و نمیتوانید بگویید من یک طرف را شستم علم اجمالی منحل شده است و همه این را قائل نیستند و این حرف مورد پسند همه نیست، این علم اجمالی سر جای خود است، آن طرف پایین قطعا پاک شده است و شما با احد اطراف علم اجمالی که احتمال نجاست را میدادی دستتان ملاقات کرده است پس قاعده این است که در برخورد دست شما با طرف بالای شما، دست شما باید پاک بماند، در برخورد دست شما با طرف پایین عبا هم که مسلم و یقینا پاک است.
چی بود این فتوا که گفتید این دست نجس شده است به خاطر استصحاب کلی؟ گفتید این عبا محکوم به نجاست است و دست ما ملاقی با این عبا است پس دست ما هم نجس میشود، دیدید که استصحاب کلی قسم دومی که شما دارید جاری میکنید این استصحاب بر خلاف نظر خودتان است، این استصحاب معلوم میشود که جاری نیست و دست از این قول خودتان بردارید، استصحاب کلی قسم دوم نباید جاری شود، یک مفسده ای دارد این استصحاب کلی قسم دوم که نباید جاری شود.
بحث فرد مردد یک مساله دیگری است که آقای نائینی میخواهد بزند، مرحوم محقق اصفهانی استصحاب کلی قسم دوم را جاری میداند اما استصحاب فرد مردد را قائل نیست، خب بعضی ها قائل به جریان استصحاب فرد مردد هستند مثل صاحب عروه که ایشان قائل به جریان استصحاب فرد مردد هستند اما آقای نائینی و محقق اصفهانی قائل به این استصحاب نیستند ولی همین محقق اصفهانی استصحاب کلی قسم دوم را جاری میکند و اصلا ایشان در رابطه با فرد مردد یک تعبیری دارند و میگویند فرد مردد لا ذات له و لا هویه و لا ماهیه، نه وجود دارد و نه ماهیت، ذات ندارد و هویت هم ندارد، وجود و ماهیت ندارد، ما در خارج فرد مردد نداریم، کلی داریم ولی فرد مردد نداریم فرد اگر فرد است دیگر مردد نیست و معنا ندارد فرد مردد باشد، ماهیت کلی داریم که درجلسه قبل یک بحث عمیق عقلی آوردند و حل یک مشاکل بود. یک اختلافاتی بین اعلام بود که راه حلش در جلسه قبل است، خیلی اختلافات عمیقی بوده مال سی سال پیش، یک اختلافاتی بین اعلام واقع شد و راه حلش همین جلسه قبلی محقق اصفهانی بود و اگر کسی این جلسه قبلی را برای آنها در آن زمان تشریح میکرد این اختلافات اصلا واقع نمیشد و میفهمدند چه کسی اشتباه میکند، و مفصل بین ماهیت کلی و ماهیت شخصیه فرق گذاشت و بین فرد هم فرق گذاشت، ماهیت کلی یک چیز است و فرد یک چیز دیگری است و اینها نباید با هم خلط شود.
مرحوم نائینی از این اشکال جواب میدهند و قبل از اینکه جواب ایشان را بخوانیم اول شبهه را یک مرور بکنیم و ببینیم چیست؟ ایشان میگوید لازمه استصحاب کلی شما غلط است. برای همین نکته ای که در جلسه قبل بیان کردیم، ماهیت کلی را نباید با ماهیت شخصی قاطی کنیم، ایشان کلی را با فرد مردد تمییز ندادند و لذا قاطی کردند، آقای نائینی این را متذکر میشوند و محقق اصفهانی میفرمایند اصلا سه تا چیز را نباید قاطی کنیم نه فقط کلی و فرد مردد، ما یک ماهیت کلیه داریم و یک ماهیت شخصیه داریم و یک وجود شخصی داریم و این وجود شخصی همان فرد است و اگر تفکیک نکنید همین اشکال مطرح است و باید اینها تفکیک شود، ما فرق بین استصحاب کلی و فردد مردد نمیگذاریم، اینجا یکی قائل به عدم جریان است مثل فرد مردد در نظر محقق اصفهانی و محقق نائینی ولی در کلی قائل به جریان است ولی ما نمیخواهیم دقت کنیم، آقای نائینی هم قائل است که فرد را جدا میکند ولی محقق اصفهانی قشنگتر دارد جدا میکند، ماهیت کلیه با ماهیت شخصیه و وجود خارجی یعنی فرد باید جدا شود، اصلا فرد یعنی آن وجود خارجی، حالا فرد خارجی گاهی فردی است که خصوصیاتش متشخص شده است که قشنگ این فرد جدا است و یک جا این فرد را نمیدانیم خصوصیاتش چیست؟ اصلا مردد بین این دو خصوصیت است، وقتی یک چیزی مردد بین دو خصوصیت است، باید بگوییم نمیدانم این فرد است یا این فرد، ما که فرد مردد نداریم، اگر میخواهید بگویید فرد مردد، غلط است. بلکه باید بگویید یک کلی که نمیدانیم بر این منطبق است یا بر آن؟ در اینجا یک اشتباه ریز صورت گرفته است اصلا استصحاب کلی درست تشخیص داده نشده است.
اول شبهه را بخوانیم و بعد به سراغ جواب بریم
بیان أصل الشبهة:
لو علمنا بوقوع النجاسة على أحد طرفي العباءة من الأسفل أو الأعلى ، ثم طهّرنا الطرف الأسفل، فطهارة الطرف الأسفل یوجب الشك في بقاء نجاسة العباءة فتكون النجاسة فيها معلومة الحدوث و مشكوك البقاء لاحتمال وقوع النجاسة في الطرف الأسفل الذي طهّرناه، فهنا یجري استصحاب بقاء كلّي النجاسة في العباءة و لازم ذلك هو القول بنجاسة الملاقي لجمیع أطرافها، لأنّه لاقی ما یستصحب نجاسته و هذا مقتضى القول بجریان الاستصحاب في القسم الثاني من الكلّي ، مع أنّ هذا اللازم ممنوع، لأنّه الملاقي للطرفین غیر متنجّس قطعاً. بیانه هو أنّ ملاقاته للطرف الأسفل لا أثر فیها للعلم بطهارته بعد تطهيره لو كان نجساً، فالطرف الأسفل طاهر إمّا بطهارة سابقة أو بطهارة لاحقة بالتطهير المذكور و أمّا ملاقاته للطرف الأعلى فهي أیضاً لاتوجب نجاسته لما تحقّق سابقاً من أنّ ملاقي أحد أطراف الشبهة المحصورة طاهر، للشك في إصابة النجاسة للطرف الأعلى فإنّ الطرف الأعلى مشكوك النجاسة من أوّل الأمر فلابدّ من الحكم بطهارة الملاقي، مع أنّ مقتضى جریان الاستصحاب في القسم الثاني من الكلّي نجاسة الملاقي، فلابدّ من القول ببطلان ذلك و نتیجة ذلك عدم جریان الاستصحاب في القسم الثاني من الكلّي.([2] [3] )
بیان اصل شبهه این است اگر علم پیدا کنیم به وقوع نجاست بر یکی از دو طرف عبا، یا پایین یا بالا، بعد طرف پایین را بشوریم و طهارت طرف اسفل موجب شک در بقاء نجاست عبا میشود، نجاست در اینجا معلومة الحدوث است ومشکوکة البقا است، چرا؟ به خاطر اینکه احتمال میدهیم وقوع نجاست را در طرف اسفل که طاهرش کردیم و شستیمش، اینجا ایشان میفرماید به نظر شما آقایون استصحاب کلی بقاء نجاست در عبا بکنیم، حرف آسید اسماعیل صدر این است که شما در اینجا استصحاب بقا کلی نجاست در عبا میکنید لازمه استصحاب کلی قسم دوم شما این است که قول به نجاست ملاقی به جمیع اطراف این عبا باشد، وقتی شما استصحاب نجاست عبا میکنید لازمه اش این است چون ملاقات کرده است با آن چیزی که استصحاب نجاستش کردید و این مقتضی قول به جریان استصحاب در قسم دوم کلی ست و وقتی گفتید استصحاب کلی قسم دوم جاری میشود لازمه اش این است «مع ان هذا اللازم ممنوع»، این لازم ممنوع است و نباید ملتزم به این شوید چرا؟ «لانه الملاقی للطرفین غیر متنجس قطعا»، چون این ملاقات کرده است با دو طرفی که متنجس نیستند قطعا، بیانش این است میخواهیم بگوییم، این ملاقی طرفین متنجس نیست قطعا، بیانش این است که ملاقات با طرف اسفل «لا اثر فیها»، چون علم به طهارتش داریم بعد از اینکه شستیم و اگر نجس هم بوده است الان پاک شده است و طرف پایین عبا که دست گذاشتم قطعا پاک است اما ملاقاتش نسبت به طرف بالا «لا توجب نجاسته»، چون قبلا خود شما اعتقاد داشتید که ملاقی احد اطراف شبهه محصوره طاهر است، در شبهه محصوره میگفتید اشکال ندارد لذا میگفتیم راه رفتن روی فرشی که میدانید یک جاش نجس است اشکال ندارد، همهاش را که ملاقات نمیکند، بعضی از اطراف را ملاقات میکند که در این صورت علم به نجاست پیدا نمیکند و ملاقی بعض اطراف علم اجمالی طاهر است چون شک داریم در اصابت نجاست به طرف اعلی، ما که یقین نداریم بلکه در این صورت طرف اعلی میشود «مشكوك النجاسة من اول الامر» و میشود احد اطراف علم اجمالی، حالا که دست ما با پایین برخورد کرد مسلم پاک است و با قسمت بالای عبا احتمال نجاست را میدهیم ولی علی ای حال یک طرف اطراف علم اجمالی است و اگر برفرض علم اجمالی هم بوده باشد باز هم میگوییم ملاقی با احد اطراف شبهه محصوره پاک است و نتیجه این شد که دست شما پاک است در حالی که استصحاب کلی شما میگوید دست شما نجس است ولی نتیجه این امری که توضیح میدهیم این است دست شما پاک است «مع ان مقتضی جریان الاستصحاب» در قسم دوم از کلی نجاست ملاقی است. پس لابد است که بگوییم که جریان استصحاب در کلی قسم دوم باطل است و نتیجه این مطلب عدم جریان استصحاب در کلی قسم دوم است.
جواب اول از محقق نائینی است و بعد یک جواب دومی از محقق عراقی است که ایشان نسبت به این شبهه یک افاداتی هم داشتند که البته افادات ایشان هم مورد اشکال واقع شده است و بعد ما یک جوابی دادیم.
جوابان عن الإشکال الثالث
الجواب الأوّل: من المحقّق النائیني
«إنّ محلّ الكلام في استصحاب الكلّي إنّما هو فیما إذا كان نفس المتیقّن السابق بهویته و حقیقته مردّداً بین ما هو مقطوع الارتفاع و ما هو مقطوع البقاء كالأمثلة المتقدّمة، و أمّا إذا كان الإجمال و التردید في محلّ المتیقّن و موضوعه لا في نفسه و هویته فهذا لایكون من الاستصحاب الکلي بل یکون کاستصحاب الفرد المردد الذي قد تقدم([4] ) المنع عن جریان الاستصحاب فیه عند ارتفاع أحد فردي التردید، فلو علم بوجود الحیوان الخاص في الدار و تردّد بین أن یكون في الجانب الشرقي أو في الجانب الغربي ثم انهدم الجانب الغربي و احتمل أن یكون الحیوان تلف بانهدامه أو علم بوجود درهم خاصّ لزید فیما بین هذه الدراهم العشرة ثم ضاع أحد الدراهم و احتمل أن یكون هو درهم زید أو علم بإصابة العباءة نجاسة خاصّة و تردّد محلّها بین كونها في الطرف الأسفل أو الأعلى ثمّ طهّر طرفها الأسفل، ففي جمیع هذه الأمثلة استصحاب بقاء المتیقّن لایجري، و لایكون من استصحاب الكلّي، لأنّ المتیقّن السابق أمر جزئي حقیقي لا تردید فیه، و إنّما التردید في المحلّ و الموضوع فهو أشبه باستصحاب الفرد المردّد عند ارتفاع أحد فردي التردید و لیس من استصحاب الکلي، و منه یظهر الجواب عن الشبهة العبائیة المشهورة»([5] ).
ایشان میفرمایند اصلا جایی که ما داریم بحث میکنیم بحث استصحاب کلی است و اینکه ما میگوییم باید اینها را از هم باید تفکیک کنیم، آقای نائینی تنها در حد کلی و فرد تفکیک میکنند ولی محقق اصفهانی این را تشریح کردند و گفتند ماهیت کلی و ماهیت شخصیه و وجود، و اینها را باید تفکیک بدهیم که دیگر این اشکال بار نمیشود.
اقای نائینی میفرماید محل کلام در استصحاب کلی در جایی است که آن متیقن سابق به هویتش و حقیقتش مردد باشد بین ماهو مقطوع الارتفاع و ما هو مقطوع البقاء، محل کلام در اینجا است که یک کلی بوده باشد، متیقن سابق ما یک امر کلی باشد و مردد باشد بر دو فرد، کلی بر دو فرد نه فرد مردد بین دو فرد، خیلی فرق است، کلی مردد بین دو فرد نه فرد مردد بین دو فرد.
فرد مردد بین دو فرد حرف قشنگی نیست، کلی مردد بین دو فرد میشود، کلی قابل انطباق بر دو فرد نه یک فرد که وقتی فرد است دیگر انطباق در آن معنا ندارد، حرف ما در کلی قابل انطباق بر دو فرد است، یا بر این فرد منطبق میشود یا بر آن فرد منطبق میشود، کلام ما طبق فرمایش مرحوم نائینی در اینجا است، مثل مثال هایی که قبلا زدیم، اما اگر اجمال و تردید در خود محل متیقن و موضوعش باشد نه در هویتش، اینجا استصحاب کلی نیست، عبارت مرحوم اصفهانی خیلی دقیقتر است و خیلی فنی تر است.
مرحوم نائینی میگویند «اذا كان الاجمال و التردید فی محل المتیقن و موضوعه»، این جا باید چیز دیگری گفته شود و باید بگوییم در فردش لا فی نفسه، یعنی در محلش باشد نه در خود متیقن و هویتش. محل و موضوع متیقن با نفس خود متیقن فرق دارد، اینطوری خیلی دقیق بیان نمیشود، اینطوری بیان کنید که عرض میکنم کلی و فرد. متیقن ما کلی با وصف کلیت است که میخواهیم این را استصحاب کنیم.
مثلا شما آسید اسماعیل صدر که میگویید یک قطره خون است یا بالای عبا افتاده است یا پایین عبا افتاده است، پایین عبا را شستید، اینجا دنبال آن یک قطره خون هستید دنبال کلی نیستید، دنبال یک فرد از قطره خون هستید، فرد این قطره خون است که یا بالا افتاده است یا پایین افتاده است اگر پایین افتاده است که از بین رفت و حالا احتمال میدهید که بالا باشد، اینجا که کلی نیست اینجا فرد است قطره ای از خون است که نمیدانید کجا افتاده است.
اینجا باید بگویید فردی از قطره خون که نمیدانم کجا افتاده است و اینجا ربطی به کلی ندارد، اینجا یک فرد است و فردش هم مشخص است که یا اینجا آمده است یا آنجا؟ حالا اگر قسمت بالای عبا افتاده باشد استصحاب نجاست این عبا را میکنیم، کلی نجاست را نمیکنیم بلکه استصحاب خود نجاست را میکنیم، میگوییم استصحابش را میکنیم و این قطره خون هنوز هست، اگر پایین بوده شستیم و رفته ولی استصحاب میکنیم هنوز هست، ولی این استصحاب به درد بالا میخورد و پایین را نجس نمیکند.
استصحاب قطره خونی که هست یعنی چی؟ آقا اصلا میشود اینجا استصحاب قطره خون را کرد که هست؟ استصحاب فرد مردد؟ اگر پایین بود که شسته شده و رفته و اگر بالا افتاده باشه میگوییم وجود دارد و استصحاب وجود این قطره خون که اگر بوده باشد در محل متیقن به قول ایشان است، این استصحاب اصلا جاری میشود؟ باید اینجا در فرد مردد بحث کنیم که اصلا جاری میشود یا نه؟ اصلا اینجا ربطی به استصحاب کلی ندارد، یک بار یک مرور بکنم.
استصحاب کلی را که میگفتیم منظورمان این بود که حدث مردد بین حدث اصغر و حدث اکبر است و ما کلی حدث را استصحاب میکنیم یعنی میگوییم این آقا حدث دارد ولی نمیدانیم کدام حدث است، در اینجا خصوصیت حدث کلی این است که نمیتوانی دست به قرآن بگذاری چون حدث کلی را داری و لو وضو گرفتی ولی ممکن است حدث جنابت بوده باشد، علی ای حال نمیتوانی دست به قرآن بگذاری چون یا این حدث بوده یا آن حدث بوده و در هر دو صورت نمیتوانی دست به قرآن بگذاری، این کلی بود، کلی بین حدث این و یا حدث آن، مثالی که شما زدید مثال یک قطره خون است و این فرد خارجی است و اصلا کلی نیست یا بالای عبای من افتاده است یا پایین عبای من افتاده است و اگر پایین عبا افتاده باشد، شستم و قطره مضمحل شده ولی اگر بالای عبای من افتاده باشد هنوز هست حالا میخواهم ببینم این قطره خون هنوز هست یا نیست؟
توهم نشود که ما در مثال مناقشه میکنیم بلکه آنی که ایشان الان میگوید نه اینکه فکر کنید ایشان یک مثالی زده است، نه، اصلا اشکال ایشان به کلی قسم دوم این است، ایشان میگوید استصحاب کلی قسم دوم این است که یک قطره خون یا بالا افتاده است یا پایین عبا افتاده است با این دارد لازمه این را صحبت میکند و وقتی لازمه این را صحبت میکند مثال هایی که میزند هیچ کدام بر استصحاب کلی منطبق نیست.
نه اینکه ایشان یک حرف کلی زده است و ما در مثالی داریم مناقشه میکنیم، نه اصلا استدلال ایشان روی همین مثال است و برای همین میگوییم باید حرف آشیخ محمد حسین را خیلی دقت کنید، مبنا اگر دستمان نباشد بین کلی و فرد خلط نمیکنیم، حرفی که در ذهن آسید اسماعیل صدر بود که باعث شد یک عده ای به تبع ایشان اشکال عبائیه را بپذیرند در نجف، و سر و صدا شود ، آقای نائینی و آقای عراقی جواب دادند، آقای نائینی گفت که اصلا حرف ایشان ربطی به استصحاب کلی ندارد که طلبه ها به ما اشکال میکنند. این اصلا ربطی ندارد، ایشان یک مثال زده است حرفش غیر مثال نیست.
یک وقت حرف کلی زده است و بعد میگوید مثلا این هم مثالش، بعد میگویید خوب ما داریم در مثالش مناقشه میکنیم، نه، اصلا حرف ایشان همین است مثالی که ایشان زده است برای اینکه رد کند استصحاب کلی قسم دوم را مثال قطره خون است که یا بالای عبا است و یا پایین عبا است که اسمش هم شبهه عبائیه شد، اصلا مثالی که ایشان زده است در مورد یک قطره خون است، ببینید اگر کسی این مثال را دقت نکند و کسی مثل میرزای نائینی و آشیخ محمد حسین اصفهانی آن را باز نکند، طلبه ها فکر میکنند که این اشکال به استصحاب کلی است و لازمه استصحاب کلی امر باطلی است.
این استصحاب فرد مرددی است که قد تقدم معنی جریان الاستصحاب فیه، قبلا گفتیم استصحاب فرد مردد جاری نمیشود عند انتفاء احد فردی التردید، چرا؟ وقتی یکی از افراد تردید، یعنی یکی از افرادی که در مورد آن مردد هستید از بین رفت، دیگر اصلا معنا ندارد استصحاب فرد مردد کنید، اینجا چند مثال میزنند که البته باید در مثال های ایشان بحث کنیم، «فلو علم بوجود الحیوان الخاص فی الدار»، من میدانم یک حیوان خاصی در خانه است ولی نمیدانم سمت راست خانه است یا قسمت چپ خانه است، جانب شرقی خانه است و یا جانب غربی خانه است، «ثم انهدم جانب الغربی» ، قسمت غربی خانه خراب شده است و احتمال میدهیم حیوان تلف شده است به انهدام قسمت غربی، حالا اینجا اگر استصحاب کنیم، استصحاب کلی میکنیم؟ یا استصحاب شخص حیوان؟ در اینجا استصحاب شخص حیوان است و اصلا ربطی به استصحاب کلی ندارد، اینجا یک حیوانی بوده که اگر سمت راست خانه بوده است زنده است و اگر سمت چپ خانه رفته بوده باشد، مرده است، سقف روی سرش خراب شده است و زیر آوار تلف شده است و اگر استصحاب حیوان خاص کنیم در اینجا محل کلام، حیوان خاص است و شخص این حیوان است که یا سمت راست خانه است و یا سمت چپ خانه است.
یا علم داشته باشیم به وجود درهم خاصی که برای زید است در بین این ده درهم، ده تا درهم هست و میدانیم یکیاش برای زید است «ثم ضاع احد الدراهم»، میدانیم یکی از این درهم ها از بین رفت یا گم شد یا یک طوری از دست رفت، در اینجا احتمال میدهیم که درهم زید باشد، در اینجا چه باید کنیم؟ آنی که من مردد بودم و قبلا میدانستم اینجا هست درهم شخص زید است که یک درهم خارجی و شخصی است و اینجا استصحاب کلی نیست اینجا استصحاب فرد است.
یا علم داریم به اصابت به یک نجاست خاصه ای و تردد داریم در محلش و میدانیم یک نجاست خاصه ای آمده است مثل قطره خون، نمیدانیم در قسمت بالا بوده است یا پایین و بعد طرف پایین را شستیم، در تمام این امثله استصحاب بقاء متیقن جاری نمیشود و این هم استصحاب کلی نیست چون متیقن سابق یک امر جزئی حقیقی است و تردیدی در آن نیست، تردید در محل و موضوع است و ایشان میگوید متیقن سابق یک امر جزئی حقیقی است و تردید در محل و موضوعش است، البته عبارت ایشان فرق گذاشته است بین نجاست و محل و موضوعش ولی وقتی بر اساس عبارت محقق اصفهانی بروید جلو خیلی دقیقتر است.
تعبیر آقای نائینی این است که متیقن سابق یک امر جزئی حقیقی است و در آن تردیدی نیست و در این جا که میگوید در آن تردید نیست کلمه قشنگی نیست که میگویند تردید در محل و موضوع است، یعنی منظورشان این است که آن نجاست یک امر جزئی و حقیقی بوده است و یک فرد بوده است و تردید در این بوده است پایین عبا است یا بالای عبا است اینجا استصحاب فرد مردد است «عند ارتفاع احد فردی التردید»، این شده فرد مردد و حالا یکی از اطراف تردید و یکی از «احد فردی التردید» از بین رفته است و میگوییم اگر آن طرف بود از بین رفته است اگر پایین بوده از بین رفته است «و لیس استصحاب الكلی» ، و از این حرف شبهه عبائیه مشهوره جوابش ظاهر میشود پس اشکال به کلی قسم دوم وارد نیست.
خب، یک ایرادی آقای خوئی به کلام مرحوم نائینی وارد میکند ببینیم این ایراد چیست؟
إیرادان علی الجواب الأول
الإیراد الأول: من المحقّق الخوئي
«هذا الجواب غیر تامّ، فإنّ الإشكال لیس في تسمیة الاستصحاب الجاري في مسألة العباءة باستصحاب الكلّي، بل الإشكال إنّما هو في أنّ جریان استصحاب النجاسة لایجتمع مع القول بطهارة الملاقي لأحد أطراف الشبهة، سواء كان الاستصحاب من قبیل استصحاب الكلّي أو الجزئي، فكما أنّه لا مانع من استصحاب حیاة زید في المثال الأوّل [على ما ذكره المحقّق الخوئي و حیاة الحیوان الخاص في مثال المحقّق النائیني] كذلك لا مانع من جریان الاستصحاب في مسألة العباءة.
و أمّا المثال الثاني فالاستصحاب فیه معارض بمثله، فإنّ أصالة عدم تلف درهم زید معارض بأصالة عدم تلف درهم غیره، و لو فرض عدم الابتلاء بالمعارض لا مانع من جریان الاستصحاب فیه، كما إذا اشتبه خشبة زید مثلاً بین أخشاب لا مالك لها، لكونها من المباحات الأصلیة فتلف أحدها، فتجري أصالة عدم تلف خشبة زید بلامعارض».([6] )
ایشان میگویند این جواب شما تمام نیست، آقای خوئی به استادشان آقای نائینی میگویند این جواب فایده ندارد و باید طور دیگری بگویید، ایشان به عنوان متیقن و محل و موضوع فرق گذاشت، آقای خوئی میگویند اشکال در نام گذاری استصحابی که جاری شده به اسم استصحاب کلی که نیست، ما در شبهه عبائیه که نمیخواهیم در اسم استصحاب کلی شک کنیم، اشکال در جریان استصحاب نجاست است که این استصحاب نجاست «لا یجتمع مع القول بطهارة الملاقی لاحد اطراف الشبهه»، این با این قانونی که قبلا به آن ملتزم بودیم و میگفتیم ملاقی احد اطراف شبهه نجس نمیشود، این قانون با آن جور در نمیاید حالا استصحاب از قبیل استصحاب کلی باشد یا جزئی باشد، فرقی ندارد استصحاب کلی هم باشد جور در نمی آید، شما استصحاب نجاست به نحو کلی بکنید، این عبا به نحو کلی نجس بوده است و آسید اسماعیل صدر مثال فرد مردد را زد و از این جهت ایراد گرفت و حالا شما بگویید از این جهت حرف آسید اسماعیل صدر غلط بود اما باز اشکال یک جای دیگر بر میگردد، استصحاب کلی نجاست عبا را میکنید، باز هم مشکل دارید، مگر نمیگویید علاوه بر استصحاب فرد میشود استصحاب کلی هم جاری کرد، خب استصحاب فردتان غلط است و آنی که آسید اسماعیل صدر به شما ایراد گرفت غلط است اما استصحاب کلی قسم دوم را اگر جاری کردید مجبور هستید بگویید عبا نجس است و در این صورت ملاقی اش نجس میشود و جور در نمی آید.
شاگرد: مگر استصحاب کلی در اینجا امکان دارد؟ بین مقطوع الارتفاع و مشکوک البقاء است، نجاست بالا مشکوک است و پایین هم مقطوع الارتفاع است چطور استصحاب کلی را جاری میکنید؟
استاد: نوع اول را میتوان جاری کرد، اصل نجاست به وضوح آمده است و حالا نمیدانیم باقی مانده است یا نه؟ در اینجا هم فرد میتوانیم جاری کنیم و هم استصحاب کلی نوع اول را میتوانیم جاری کنیم.
ببینید این جا یک مغلطه است، میشود آن را درست کرد، بگوییم فرد نجاست قطره خون بوده است و کلی اش میشود کلی نجاست به یک قطره خون، مگر نمیشود؟ شما استصحاب کلی را میتوانی جاری کنی، مگر شما نمیگویی استصحاب کلی اینجا هم کلی است و میخواهیم جاری کنیم.
جوابش این است که استصحاب را کجا جاری میکنیم؟ در جایی که شک داریم، جایی که شک داریم کجاست؟ فقط قسمت بالای عبا، نه کل عبا، که ما شک داشتیم، حالا این استصحاب وقتی جاری میشود که علمی و اماره ای نباشد، قبلش علم اجمالی بوده است و منجز شده و اگر گفتیم با شستن طرف پایین عبا، خیلی دقت کنید، جواب اصلی به آقای خوئی این است که البته من ننوشتم، اما این را بنویسید، حرف آقای خوئی را میخوانم و بعد جوابش را عرض میکنم.
استصحاب وقتی جاری میشود که شما علم نداشته باشی، اینجا فرض کردی یک علم اجمالی بوده است یا پایین عبا نجس است یا بالای عبا نجس است، الان یقینا قسمت پایین عبا نجس نیست و شسته شده ولی شما میگویید آن علم اجمالی قبل از اینکه بشوری منجز شد، وقتی یک طرف را بشوری علم اجمالی از بین نمیرود و تنجیزش هست و الا در تمام علم اجمالی ها همین کار را میکردی، مثلا میگوید از ده تا گوسفند اجتناب کنید میگویید اولیش را برو سر ببر و از محل ابتلای من خارج کن، نه تای دیگر از محل ابتلای من خارج است، همچین چیزی را نمیگفتیم، گفتند یکی از این ده تا گوسفند مشکل دارد و یکی از این ده تا برای دیگری است و یا مثلا ده تا ظرف است و یکیش نجس است و بگوییم یکی را آبش را بریز و بقیه اش رو بشینیم بخوریم، میگویید علم اجمالی قبلی منجز است و اینطور که علم اجمالی منحل نمیشود.
جواب حرف اینها این است استصحاب در طرف پایین عبا معقول نیست چون قطعا شستی و پاک است و شما میگویی استصحاب کلی نجاست در عبا میکنید و مرحوم خوئی هم مقابل مرحوم نائینی حرف میزند که همان استصحاب کلی نجاست درکل عباست، پایین عبا که قطعا شسته شده و اصلا استصحاب در آن معنا ندارد و بالای عبا که طرف علم بوده است و جایی که طرف علم بوده است که استصحاب نجاست نمیکنید، وقتی طرف علم است احد اطراف علم اجمالی را وقتی برخورد کنی پاک است، ببینید همان حرفی را که قبلا زدیم، چرا میگویید استصحاب کلی نجاست عبا، و یک طوری شبهه انداختید که طرف فرق پایین و بالا را نمیداند و نمیتواند تفکیک دهد و تحلیل کند، و بعد میگوید کل عبا نجس است، اقا پایین عبا قطعا نجس نیست و بالای عبا استصحاب نجاست در آن جاری نیست، علم اجمالی گفته از آن اجتناب کن، استصحاب نجاست را نمیتوانی بکنی، نه فرد نجاست و نه کلی نجاست؟ اصلا اینجا مجری استصحاب کلی نیست چون قبلش علم اجمالی بوده است.
شاگرد: مقتضی استصحاب هم نیست در طرف بالا ، چون یقین به نجاست طرف بالانبود.
استاد: یقین بود ولی به صورت یقین اجمالی، ما علم اجمالی داشتیم به نجاست بالا یا پایین عبا، این علم است و مگر معتبر نیست؟ قبل از اینکه طرف پایین را بشوری علم اجمالی تنجیز شده و وقتی تنجیز شده است استصحاب در اطرافش جاری نمیشود، اگر میخواستیم اصل جاری کنیم میگفتیم طرف پایین را شستیم و بالا را به جای استصحاب، برائت جاری میکنیم، قبول نمیکردید و میگفتید این از اطراف علم اجمالی است درسته یا نه؟ پس این مساله یک خلطی شده است، اینجا اصلا استصحاب کلی مجری ندارد. چون قبلا علم اجمالی داشتی و دراینجا اصلا استصحاب جاری نیست و نه به سراغ استصحاب میرویم و نه به سراغ برائت میرویم.
منتهی آقای خوئی آمده گفته فرقی نیست ، چه استصحاب کلی باشد و چه استصحاب جزئی باشد، ما در اسمش بحث نداریم بلکه اشکال این است که جریان استصحاب نجاست با قول به طهارت ملاقی احد اطراف شبهه جمع نمیشود، چه استصحاب کلی باشد چه جزئی باشد، شما میگی این مثال جزئی است من میگم همان استصحاب کلی نجاست را جاری کن، چکار میکنی؟، «فكما انه لا مانع من استصحاب حیاه زید» در مثال، مثال آقای نائینی حیوان در دار بود و ایشان مثال حیات انسان را بیان کردند که یک انسانی در خانه است یا طرف چپ خانه است و یا طرف راست خانه است، طرف چپ خانه خراب شده است، اقای خوئی مثال حیات زید را زده است و اقای نائینی هم مثال حیات حیوان خاصی را زده بود و فرقی ندارد ، «كذلك لا مانع من جریان الاستصحاب» در مساله عبا، اقای خوئی میگوید در مساله عبا مانعی از جریان استصحاب نیست ولی ما میگوییم استصحاب کلی اش مانع دارد استصحاب جزئی اش هم مانع دارد، چون قبلا علم اجمالی منجز شده است و مانع استصحاب میشود.
اما در مثال دوم مثل اصل عدم درهم طرف زید معارض میکند با اصل عدم درهم غیر زید، مثلا آن نه تای دیگر برای عمرو بوده است و شما استصحاب میکنی که درهم زید تلف نشده و آن هم استصحاب میکنه درهم عمرو تلف نشده، اگر فرض کنید «لو فرض عدم الابتلاء بالمعارض لا مانع من جریان الاستصحاب فیه»، اگر ابتلا به معارض نداشت استصحاب جاری میشد مثل جایی که اشتباه شد چوبی که برای زید بوده است بین اخشابی که مالک ندارد و از مباحات اصلیه بودند، اینجا یکی تلف شده است و اینجا اصل عدم تلف خشبه زید بلا معارض است چون آن طرف را نمیتوانید بگویید اصل عدم تلف خشبی است که از مباحات اصلیه بوده است این را نمیتوانی بگویی، چون مالک ندارد که استصحاب جاری کنی،از مباحات اصلیه است و یک طرفش مالک دارد، اینجا میگویند مانعی نیست، حرف ایشان که میگوید استصحاب مانعی ندارد ما میگوییم مانع دارد که ان شاء الله فردا بقیه اش را میگوییم.