1403/07/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /تنبیه سوم؛ مقام دوم؛ قسم دوم
التنبیه الثالث: استصحاب الكلّي
المقام الثاني: جريان الاستصحاب في الأقسام الأربعة
القسم الثاني من استصحاب الكلي
إشكالات ثلاثة على جريان الاستصحاب في القسم الثاني
الإشكال الثاني
أجوبة أربعة عن الإشکال الثاني
تقریر آخر لتعارض الأصلین المذكور في الجواب الثالث: من المحقّق الإصفهاني
تقریر آخر لتعارض الأصلین المذكور في الجواب الثالث: من المحقّق الإصفهاني
إنّ المحقّق الإصفهاني جعل الكلام تارة في معارضة الأصلین بالنسبة إلى أثر الفرد بما هو و هذا هو ما تقدّم قبل أسطر من التفصیل في التعارض المذكور و قد تبعه في ذلك المحقّق الخوئي، و أخری في معارضة الأصلین بالنسبة إلى أثر الجامع و هو المراد من هذا التقریر للتعارض بین الأصلین، و بیانه أنّه قال([1] ):
«إنّ فرض الكلام في استصحاب الكلّي و في حكومة الأصل في الفرد على الأصل في الكلّي، فلامحالة یكون للجامع أثر شرعي، و نسبة كلا الأصلین في نفي الجامع على حدّ سواء و مقتضی التعبّد بهما على الفرض التعبّد بعدم الجامع، مع أنّ ثبوته مقطوع به.
ففیما إذا تردّد أمر الحادث بین أن یكون بولاً او منیّاً یكون للجامع بینهما أثر و هو حرمة مسّ المصحف و لكلّ منهما أثر مخصوص و هو وجوب الغسل للحدث الأكبر، و وجوب الوضوء للحدث الأصغر.
این حرف را محقق اصفهانی زدند و مرحوم خوئی این حرف را پروراندند، محقق اصفهانی در فرض قسم اول که هر دو اثر مختص داشتند، در آنجا یک حرف جدیدی دارند و آن این است که میگویند نسبت به آن اثر مختصی که یکی از این افراد دارد که همان فرد طویل باشد ما دیگر معارض نداریم، نسبت به آن دو اثری که هر کدام مختص داشتند برای خودشان تعارض رخ میدهد و بعد هر دو ساقط میشوند و به سراغ علم اجمالی میرویم نه سراغ استصحاب کلی اما نسبت به آنجایی که فرد طویل چهار تا اثر دارد، فرد قصیر دو اثر مختص داشت و فرد طویل دو اثر مختص داشت ولی برای فرد طویل دو اثر مختص هم بود که دیگر اینها در فرد قصیر جاری نمیشد و چنین اثری نبود.
در عبارت نگاه کنید صفحه 78: رطوبت مردده بین بول و منی «فان الاثر المختص بالبول» دو چیز است وجوب وضو و عدم کفایت غسل برای نماز، اثر مختص به منی وجوب غسل و عدم کفایت وضو است، دو اثر دیگر هم داشت یکی عدم جواز مکث در مسجد، در مسجد محله نمیتوانی بایستی و وقتی رفتی مکه از مسجد الحرام و مسجد النبی نمیتوانی عبور کنی، در مکه و مدینه، این دو اثر را هم داشت و اثر مشترک هم داشتند که همان حرمت مس کتابت قرآن بود، حالا در این فرضی که با هم تعارض میکردند محقق اصفهانی میگوید، ابتدا کلام را در معارضه اصلین نسبت به اثر فرد بما هو قرار داده که قبلا توضیح دادیم و مرحوم خوئی هم تبعیت کرد، و یک بار دیگر معارضه اصلین نسبت به اثر جامع انجام داده است که در این تقریر میخواهد بیان کند.
محقق اصفهانی میفرماید فرض کلام در استصحاب کلی و حکومت اصل در فرد، بر اصل در کلی است، یعنی اصل در فرد حکومت بر اصل کلی دارد و موضوع اصل کلی را که شک بود تعبدا از بین میبرد، اصل حدوث فرد طویل شک را که موضوع استصحاب کلی بود از بین میبرد، ایشان میگویند فرض کلام در این استصحاب کلی و حکومت در اینجا است. پس لامحاله جامع یک اثر شرعی دارد و نسبت هر دو اصل در نفی جامع هم یک طور است و مقتضای تعبد به این دو اصل علی الفرض تعبد به عدم جامع است در حالی که میدانیم یک جامعی داریم، ولیکن مقتضای تعبد و عدم جامع این است که بگوییم هیچ کدام نیست، حالا میگویند «فی ما اذا تردد الامر الحادث»، امر حادث مردد بین بول و منی است، «یکون للجامع بینهما اثر»، جامع این دو یک اثری دارد که همان حرمت مس مصحف است که میدانیم حرمت مس مصحف را داریم، این متیقن است، هر کدام هم یک اثر مخصوصی دارند که همان وجوب غسل برای حدث اکبر و وجوب وضو برای حدث اصغر است که این چیزی است که با هم تعارض داشتند آن میگفت وضو باید بگیری غسل نکن آن میگفت غسل بکن. در اینجا تعارض داشتند.
و لخصوص الحدث الأكبر أثر مخصوص، لایقابله فیه الأصغر و هو حرمة اللبث في المسجد، فأصالة عدم الجنابة بالنسبة إلى عدم حرمة اللبث لا معارض لها، و بالنسبة إلى عدم وجوب الغسل لها معارض و هو أصل عدم خروج البول المقتضي لوجوب الوضوء مع أنّ وجوب الغسل أو الوضوء مقطوع به و بالنسبة إلى عدم حرمة مسّ المصحف و هو أثر الجامع بین الأكبر و الأصغر أیضاً یتعارضان للقطع بالحدث المقتضي لحرمة مسّ المصحف»([2] [3] [4] [5] ).
اما خود حدث اکبر یک اثر مخصوصی داشت که در این اثر مخصوص، اصغر با آن مقابله نمیکرد، اینجا اکبر یک اثر خاصی دارد که اصغر با آن معارضه نمیکند که محقق اصفهانی میفرماید «لا یقابله فیه الاصغر» ، و آن اثر چیست؟ همان حرمت لبث در مسجد است و یا عبور از مسجدین است که این اثر مختصی است که مقابلش کسی نیست، در اینجا مقابل ندارد، این خیلی مهم است، چون دراینجا مقابل ندارد.
شما میخواهی این اصل را برداری اصل عدم جنابت را جاری میکنی، اصل عدم حدوث فرد طویل را جاری میکنی، اصل عدم حدوث فرد طویل ثابت میکند عدم حرمت لبث را و معارض هم ندارد، و اگر آن طرف هم اگر میگفتی اصل عدم حدوث اصغر است در این صورت دیگر معارض ندارد و اثری ندارد، عدم حدوث اصغر در اینجا نمیتواند بگوید شما در مسجد بایست، اینجا اثر شرعی دارد عدم حدوث فرد طویل اثر دارد، عدم حدوث فرد اصغر اثر ندارد، اینجا تعارض پیش نمی آید.
آقای اصفهانی دو ایراد کردند و مرحوم خوئی هم پذیرفتند، این ایراد اولی را پذیرفتند ولی ایراد دومی را مرحوم خوئی نقل نکرد، این هم یک مورد دیگر است که مرحوم نائینی گفتند عدم حدوث فرد طویل با عدم حدوث فرد قصیر با هم تعارض میکند، ساقط میشوند، یک بیان آوردند نه در قسم اول به درد میخورد گرچه تعارض هست ولی علم اجمالی هست و در قسم دوم اصلا تعارض نیست و در این جا هم که تتمه حرف اصفهانی است میفرمایند ما یک مورد دیگری هم داریم که در همان قسم اول است ولی باز هم تعارض نیست و آن نسبت به اثر مختصی است که برای فرد طویل است که در فرد قصیر پیدا نمیشود و آن مساله حرمت لبث در مسجد است که با عدم حدوث فرد طویل میخواهیم عدم حرمت را ثابت کنیم، با آن میخواهیم این را ثابت کنیم، اینجا هم میگویند شما نمیتوانی تعارض پیدا کنی و با هم متعارض نیستند.
پس اینجا معارضه ندارد ببینید اصل عدم جنابت نسبت به «عدم حرمت لبث لا معارض لها» و نسبت به عدم وجوب غسل معارض دارد که همان اصل عدم وجود بول است که مقتضی برای وجوب وضو است، و خلاصه با اینکه وجوب غسل یا وضو، هر دو مقطوع به هستند و نسبت به عدم حرمت مس مصحف، وقتی اثر جامع بین فرد اصغر و اکبر است تعارض میکنند چون قطع به حدث مقتضی حرمت مس مصحف است.
پس جواب سوم اقای نائینی دو تا اشکال پیدا کرد ایشان میفرمود تعارض پیدا میکنند، در قسم اول که تعارض ثابت میشود و ساقط میشوند ولی علم اجمالی می آید یعنی حرف ایشان در این قسم درست است ولی فایده نداشت استصحاب کلی جاری نمیشود بلکه علم اجمالی جلو می آید.
در قسم دوم که حالت اقل و اکثری شدند که یکی اثر مختص داشت و دیگری نداشت که مردد بین بول و عرق کافر بود، اصلا آنجا معارض نداشت در حالی که اقای نائینی گفت معارض میشوند ولی اینجا گفتیم معارض ندارد و در همان قسم اول هم مرحوم اصفهانی یک تقریر جدیدی برای ما ارائه کردند که در کلام مرحوم خوئی نیست که در آنجا هم در یک فرض معارض ندارد نسبت به آن اثر مختص که عدم مکث در مسجد و یا حرمت عبور از مسجدالحرام و مسجد النبی است.
الجواب الرابع: من المحقّق الخراساني و المحقّق الإصفهاني
جواب چهارم از محقق خراسانی و محقق خراسانی است و این جواب این است که شما اصل سببی و مسببی درست کردی؟ اینجا وجود کلی مسبب از وجود فرد است یا به عین وجود فرد است؟ وجود کلی به عین وجود فرد است. پس چرا گفتید اصل سببی و مسببی؟ کدوم سبب و کدوم مسبب؟ ما اصلا حرف سبب و مسببی نداریم بلکه کلی به عین وجود فرد موجود میشود چرا گفتید ما اصل را در فرد جاری میکنیم و این سبب است برای اینکه در مسبب موضوعش از بین برود و این سبب است و آن مسبب است و اصل در کلی مسبب است، در کلی میخواهیم استصحاب را جاری کنیم، اصل سببی عدم حدوث فرد طویل است و گفتیم این هم به استصحاب بر میگردد، چرا اسمش را سببی و مسببی میگذارید؟ ایشان گفته بود عدم حدوث فرد طویل را وقتی جاری کردیم دیگر شک در وجود فرد طویل نداریم و اگر فرد طویل نباشد دیگر شک در کلی هم نمیکنیم، ما شک در کلی نخواهیم داشت چون اگر کلی انسان بخواهد موجود شود به عین وجود این فرد باید موجود شود وقتی این شک از بین رفت آن هم از بین میرود.
آقای آخوند میگوید این عینیت است سبب و مسببی نیست، وجود فرد که سبب برای وجود کلی نشده بود بلکه وجود کلی به عین وجود فرد است.
اولا یک کلمه در جوابش عرض کنم، این جا جواب اول این است، عینیت شد که دیگر چه بهتر. وقتی اصل استصحاب عدم فرد طویل را جاری کردی نتیجه اش عدم کلی میشود حالا نه به عنوان سبب و مسبب، میشود عین عدم کلی، این که بهتر است دیگر جز لوازمش هم نیست، آنجا میگفتی این لازمه اش این است و این سبب برای آن است و این شک از بین رفت، پس آن شک هم از بین رفت، دیگر اینجا همین را هم نمیتوانی بگویی میوگی خودش است، دیگر استصحاب عدم فرد طویل را جاری کردی یعنی کلی نیست چون فرد طویل نیست یعنی کلی نیست نه اینکه سبب باشد که بگوییم شک ما از بین میرود و دیگر کلی استصحاب در آن جاری نیست، استصحاب در عدم فرد طویل را جاری کردی یعنی کلی نیست، عینیت باشد که بهتر است.
پس این اشکال شما فایده ندارد، بعد محقق اصفهانی یک حرفی اینجا دارند ما در ذیل کلام مرحوم آخوند آوردیم اما این حرف هم خیلی حرف خوبی است و میتواند یک جور این یک جوابی از آخوند باشد یعنی در عین حالی که در توضیح حرف آخوند آوردند اما میتوانید این را به عنوان یک مناقشه ببینید که ما عرض کردیم اتفاقا این حرف را جزء مناقشات بنویسید.
ایشان میفرمایند ما دو نوع علیت داریم، یک علیت حقیقیه داریم همینی که آقای آخوند فرمود که علت و معلول دو وجود دارند، این شد سبب و دیگری شد مسبب، اینها اجزاء علت تامه هستند، علت تامه اجزائی دارد یکی سبب و یکی شرط و دیگری عدم المانع است، نسبت به وجود معلول، که وجود دیگری دارد، در اینجا دو وجود است، ایشان میگویند این علت به معنای معطی الوجود است که این یک وجود دارد و معلول وجود دیگری دارد اما یک علت دیگری هم داریم به معنای معطی الوجود نیست که باید دقت شود.
معنی دوم علیت این است که مجرای فیض وجود باشد، این هم یک نوع علیت است و این هم یک نوع تفسیر بر علیت است و درجایی که مجری فیض وجود است تعبیر علیت را به کار میبرند با اینکه دو وجود مستقل نیستند اصلا مجری فیض وجود است مثل فرد و کلی، وقتی فرد موجود شد کلی به عین وجود این فرد موجود میشود، اینجا محقق اصفهانی حرفهای دقیقی میزنند، یک علت به معنای معطی الوجود است که در علوم عقلی میگوییم ما منه الوجود، یعنی آنی که وجود از آن است یعنی این علت یک وجودی دارد، و یک وجود دیگر هم هست به اسم معلول که وجودش را از ما منه الوجود گرفته است، یک علیت دیگری هم داریم به اسم ما به الوجود، الان کلی اینجا یک وجود دیگری ندارد بلکه عین وجود همین فرد است، پس باید بگیم این وجود فرد، خصوصیات فردی خود زید است و کلی انسانیت وجودش به عین وجود زید است. به الوجودش میشود زید، یعنی وجودش به همین است.
ماهیت و وجود را که میگفتند همین اصطلاح را به کار میبردند، امر انتزاعی نسبت به منشاء انتزاعش همینطور است، امر انتزاعی وجود دیگری ندارد، امر انتزاعی وجودش به عین وجود منشاء انتزاع است، ماهیت وقتی میگویند ماهیت موجود است به وجود همینی که ازش انتزاع شد، یک وجود زید هست و ماهیت از این وجود انتزاع میشود، ما به الوجودش همینه.
ببینید ما به الوجودش همین است، البته یک نکته عرض کنم، این جناب زید یک وجود دارد که وجودش اصیل است، یک ماهیت شخصیه دارد که همان ماهیت انسانیت است که در وجود زید است، یک ماهیت کلیه انسانیت دارد، اینجا بین وجود زید که وجود فرد بود و وجود ماهیت کلی انسانیت، یک ماهیت شخصی زید هست.
در مباحث عقیدتی دو نوع علیت را کاملا تشریح کردند یک جا علیت ما منه الوجود است و یکی علیتی که به معنای مجری فیض وجود است، فیض وجود به کلی که داره میرسه، یک وجود دیگر نیست بلکه همین وجود فرد است
از وجود فرد یک ماهیت شخصیه انتزاع شده است اولا، بعد یک ماهیت کلیه، پس اینطوری نیست که تنها یک زید باشد و بعد یک ماهیت کلی بوده باشد بلکه یک ماهیت شخصیه هم اینجا هست، محقق اصفهانی وقتی این ها را ذکر میکنند میگویند حالا نسبت به فرد و کلی این موارد است اولا این ماهیت کلی به وجود این فرد موجود است و آن ماهیت شخصیه هم اینطور است.
حالا نتیجه حرف محقق اصفهانی را میخواهم بگم، با این مقدمه چینی که ایشان فرمودند میخواهند بگویند، ته مطالب ایشان را میگوییم، گرچه این عبارت در توضیح عبارت آخوند است ولی با این عبارت میشود به آقای آخوند اینطوری گفت، یعنی دو تا حرف به آقای آخوند زد، حرف اول آقای آخوند شما میگویی سببیت و مسببیت نیست بلکه عینیت است و اگر عینیت هم باشد چه بهتر، باز هم وقتی عدم حدوث فرد طویل را ثابت کردیم میشه عدم کلی و دیگر سببیت نیست بلکه خود عدم کلی است، حرف دوم این است که یک نحو علیتی به معنای دیگری است که در این موارد با توجه به آن معنا به شما اجازه میدهد که شما بگویی علت و سبب، اما سببیت به یک معنای دیگر است، سببیت به آن معنای ما منه الوجود نیست که علتی باشد برای وجود معلول، اما انتزاع است و اینجا سببیت را به کار میبرند، سببیت و علیت در اینجا به معنای مجری فیض وجود است، پس در اینجا دو جواب از آقای مرحوم صاحب کفایه شد، پس این جواب چهارمی که صاحب کفایه مطرح کردند این جواب چهارمم خیلی فایده ندارد.
پس چهار جواب از این اشکال مستشکل دادیم، جواب اولی فایده نداشت، جواب دومی فقط به درد خورد که علی المبنا گفتیم که ترتب در اینجا عقلی است و شرعی نیست و حکومت نیست، جواب سوم تعارض اصل عدم فرد طویل و عدم فرد قصیر بود که مرحوم اصفهانی اشکال کردند و مرحوم خوئی تقریر کردن و یک اشکال دومی هم کردند که آقای خوئی نیاورد، جواب چهارم که گفتند اینجا سببیت و مسببیت نیست بلکه عینیت است به درد نخورد چون میگویند اولا تعبیر سببیت و مسببیت به معنای مجری فیض وجود میتوانیم استعمال کنیم، حالا فرض کنید اینجا عینیت باشد، باز ضربه ای به کار ما نمیزند و بهتر هم میشود.
قال صاحب الكفایة: «إنّ بقاء القدر المشترك إنّما هو بعین بقاء الخاصّ الذي في ضمنه لا أنّه من لوازمه»([6] ).
آقای آخوند میفرماید: ان بقاء القدر المشترک، یعنی همان کلی ، این به عین بقاء آن خاصی است که در ضمنش است نه اینکه از لوازمش باشد که شما سبیبت و مسببیت در آوری.
و قال المحقّق الإصفهاني: «إنّه یتوقف صحّة التوهم المزبور على سببیة وجود الفرد لوجود الكلّي، و ترتّب وجود الكلّي على وجود فرده ترتّب المسبّب على سببه في ذاته و على أن یکون ...([7] ) و کلاهما واضح البطلان و أمّا أصل الترتّب و السببیة و المسببیة فلما هو المعروف من العینیة بین الطبیعي و فرده و أنّ وجوده [أي وجود الكلّي] بعین وجوده [أي بعین وجود فرده] فلا اثنینیّة حتّی یتوهّم السببیة و المسبّبیة.
محقق اصفهانی تقریر میکند که متوقف است صحت این توهم بر سببیت وجود فرد برای وجود کلی، و ترتب وجود کلی بر وجود فردش «ترتب مسبب علی سببه فی ذاته»، بر همان سبب ذاتی خودش، و علی ان یکون که گفتیم ترتب شرعی باشد که این ها را برداشتیم، و هر دو واضح البطلان است و میخواهند بگویند اینجا هم سببیت نیست و واضح البطلان است، «اما اصل الترتب و السببیه و المسببیه فلما هو المعروف من العینیه بین الطبیعی و فرده»، بین طبیعی و فردش عینیت است و سببیت و مسببیت نیست و ان وجوده یعنی وجود کلی به عین وجود فردش است، پس اثنینیتی نیست که شما توهم سببیت و مسببیت کنید، این تقریر حرف آقای صاحب کفایه است بعد مرحوم اصفهانی به سراغ حرف جدید خودشان می آیند.
میفرمایند اما علیت، میشه بگیم هست چون ایشان میخواهند بگویند علیتی که صاحب کفایه میگوید علیت به معنای ما منه الوجود است نه به این معنا، که این ربطی به ما منه الوجود ندارد اما ما میگوییم این تعبیر تسامحی است و ما در تعبیر ایراد نداریم حالا شما بگو سببیت و مسببیت، استصحاب عدم فرد طویل باعث میشود که بگویی یا مسببش جاری نمیشود یا بگویی خودشه و دیگر کلی هم نیست ویکی از این دو است.
و أمّا العلّیة بمعنى كون الفرد مجری فیض الوجود بالإضافة إلى الماهیة النوعیة، كالفصل بالإضافة إلى الجنس و كالصورة بالإضافة إلى المادّة، فهي بمعنی لاینافي العینیة في الوجود.
فإنّ ملاك العلّیة هو ملاك العینیة و ذلك لأنّ الموجود بالذات هي الصورة و هي جهة الفعلیة، و الموجود بالعرض هي جهة القوة و هي المادّة، لأنّ التركیب بینهما على التحقیق اتحادي لا انضمامي، و المجعولان بجعل واحد لایعقل أن یستقل كلّ منهما بالوجود، فلامحالة یكون المجعول بالذات هو الموجود بالذات، فأحدهما مجعول و موجود بالذات و الآخر مجعول و موجود بالعرض و كلّ مجعول بالذات فاعل ما به الوجود لا منه الوجود بالإضافة إلى المجعول و الموجود بالعرض.
فملاك العینیة و هي وحدة الوجود المنسوب إلى أحدهما بالذات و إلى الآخر بالعرض هو ملاك العلیة كما عرفت.
و هكذا في الماهیة الكلّیة و الماهیة الشخصیة، فإنّ الماهیة الكلّیة اللامتعیّنة لایعقل استقلالها بالوجود و المتعیّن موجود و هو اللامتعیّن بضمیمة التعیّن تحلیلاً.
فالوجود منسوب إلى الماهیة الشخصیة المتعیّنة بالذات و إلى الماهیة الكلّیة اللامتعیّنة في ذاتها بالعرض، و لكلّ ما بالذات نحو من العلّیة بالإضافة إلى ما بالعرض، من دون تخلّل جعل لیكون أحدهما موجوداً مبایناً مترتّباً على موجود آخر.
و ممّا ذكرنا تبین أنّ القول بكون الفرد علّة للكلّي صحیح على وجه و غیر صحیح على وجه آخر، و أنّ كون الكلّي من لوازم الفرد صحیح على الوجه المزبور لكنه نظیر لوازم الماهیة المجعولة بجعلها، من دون تخلّل الجعل بینهما و أنّ العینیة في الوجود لاتنافي كون الفرد منشأ انتزاع الكلّي.
كما أنّ كلّ ما بالذات بالإضافة إلى ما بالعرض كذلك، و أنّ وجود الكلّي بالذات مبني على القول بتأصّل الماهیة، فإنّه حیث كان مناط التأصّل في نفس ذاتها، و هي واجدة لذاتها و ذاتیاتها، فهي متحصّلة في نفس ذاتها و هذا هو من مفاسد القول بأصالة الماهیة»([8] ).
حالا ببینید معنای دوم علیت، علیت به معنای اینکه فرد مجری فیض وجود است نسبت به ماهیت نوعیه، مثل فصل نسبت به جنس خودش، که اینها با یک وجود موجود هستند و یا صورت نسبت به ماده، که به یک وجود موجود هستند ، صورت و ماده که دو وجود ندارند، البته یک نکته بگم، این نکته خیلی مهم است، ماده و صورت که در فلسفه میگوییم ماده و صورت، در منطق میگفتیم جنس و فصل، در بین حکما بحث است که به یک وجود موجود هستند یا به دو وجود؟ بو علی سینا گفته به دو وجود موجود هستند و ترکیبشان انضمامی است و ماده که از یک طرف همان جنس است با فصل ضمیمه کردی و شد انسان، و من و شما به وجود آمدیم، جنس و فصل به هم ضمیمه شد گفتند حیوان ناطق ترکیب انضمامی پیدا کرد و تا منضم شدند انسان موجود شد و این جا ترکیبشان ترکیب انضمامی است، در منطق میگوییم جنس و فصل به هم ضمیمه شد، یعنی اگر این فصل ناطقیت به کلمه شریفه حیوانیت اضافه نشده این انسان در نمی آمد، اینها میگویند دو وجود است و ملا هادی سبزواری هم این نظر بو علی سینا را گرفته است که ترکیب انضمامی است ولی ملاصدرا میگوید این حرف را نزن، اینها ترکیبشان اتحادی است، ملاصدرا میگوید ترکیب جنس و فصل که همان ماده و صورت در فلسفه است ترکیب اتحادی است، اتحاد متاصل و لا متاصل، یعنی چی ؟ دیدید میگوییم وجود و ماهیت متحدند، نه اینکه واقعا یکی باشند بلکه ماهیت به وجود موجود است و منتزع از وجود شده است و لا متاصل است و خودش اصیل نیست و وجود اصیل است، اصل وجود است و این ماهیت از وجود انتزاع شده است، و تا حد وجود را درک کردی انتزاع این ماهیت میکنی، و اگر حد وجود را درک نکرده بودی این ماهیت انتزاع نمیشد، ازاینجا که وجودی را درک میکنی، حدودش را درک میکنی و حد وجود را درک میکنیم و یک ماهو در جوابش میگوییم، این ماهو انتزاع از وجود و حدود وجود شده است شما اشیاء را درک میکنی حدود وجود را درک میکنی در انحاء مختلف، این ماهیت موجود به عین وجودی است که اصیل است و انتزاع از آن شده است.
مرحوم اصفهانی میفرماید این ترکیب یک ترکیب اتحادی است و از باب اتحاد متاصل و لا متاصل، متاصلش چیست؟ شنیدید گفتند شیئیت الشی بصورته لا بمادته، شیئیت شی به صورتش هست، صورت جای فصل است اما میگویند صورت مثل وجود میماند، ماده، جنس، حیوان، ببینید حیوانیت خودش جنس وجودی نیست، حیوان خودش یک کلی است و کلی خودش وجود ندارد، نه خود همین صورت است.
خیلی دقت کنید اینقدر اینجا مساله است که خدا میداند، یعنی فکر کنید که یک حرف بیخود و لغوی است نه، یکی از بحثهایی که بین دو مکتب بزرگی بود که بین موافقین امور عقلی ومخالفین بود سر همین یک کلمه بود که میگفتند آقا، اینها میگویند صورت حشر دارد ماده حشر ندارد، جوابش همین یک کلمه است که اینها فکر میکنند اینها ترکیب انضمامی است و این یک وجود دارد و آن یک وجود دارد، وجود صورت در روز قیامت می آید ولی وجود ماده نمی آید، اینطوری نیست این ها دو وجود نیستند بلکه یک وجود هستند وقتی گفت صورت می آید یعنی آن ماده که به عین صورت موجود است، منتهی اعتبار و انتزاع ماده نمیشود، انتزاع ماده نمیشود چون تا در دنیا هستی قابلیت برای پیشرفت هست ماده هست ولی وقتی از دنیا رفتی فقط صورت هست، دیگر قابلیت و استعداد رشد شما که حاملش ماده بود دیگر نیست، ترکیب بین ماده و صورت اتحادی است ولی یکی متاصل است و دیگری متاصل نیست، محقق اصفهانی میخواهد این را بگوید ببینید میگوید «فهی بمعنی لا ینافی العینیه فی الوجود فان ملاک العلیه هو ملاک العینیه»، ملاک علیت همان ملاک عینیت است چون موجود بالذات صورت است و همان جهت فعلی است و موجود بالعرض همان جهت قوه است که ماده است، ماده جهت قوه است که حامل استعداد است یعنی همین الان که در دنیا هستی ولو به شما میگویند جنس و فصل داری، جنس که چیزی نیست آن حامل قوه شما است، آنی که متاصل است و فعلیت دارد صورت است، اما ماده تنها جهت قوه است و فعلیت ندارد، چون ترکیب بین این دو از جهت دقیق اتحادی است انضمامی نیست که این آقایون فکر کردند ماده یک وجودی دارد و صورت هم یک وجود دیگر هم دارد، ماده را بخواهی بگویی وجود دارد مثل این که در علم منطق بگویی ناطقیت انسان یک وجود دارد و حیوانیت هم یک وجود دارد، وجود به غیر وجود فردش وجود دارد؟ ببینید این جواب آن حرف هم هست، آنها که میگویند یک ترکیب انضمامی است یعنی کلی یک وجودی به غیر وجود فردش دارد؟ نه وقتی ندارد پس حیوان هم یک وجود به غیر از وجود ناطقیت نمیتواند داشته باشد، شیئیت شیء به این صورت است یعنی به این ناطقیت است و آن حیوان یک وجود دیگری غیر از این نمیتواند داشته باشد، ترکیب بین این دو طبق بیان مرحوم اصفهانی اتحادی است نه انضمامی که حرف بوعلی سینا و ملاهادی بود، و مجعولان به جعل واحد جعل شدند و این جا دو جعل نیست و «لا یعقل ان یستقل کل منهما بالوجود»، معقول نیست که هر کدام وجود مستقل داشته باشند، یعنی اینجا فرد و کلی دو وجود ندارد، صورت هم با آن ماده دو وجود ندارد، «فلامحاله یکون المجعول بالذات هو الموجود بالذات»، آنی که مجعول بالذات است موجود بالذات هم همان است که همان صورت باشد، «فاحدهما مجعول و موجود بالذات»، که صورت و آخر مجعول و موجود بالعرض که ماده است که همان جنس است «و کل مجعول بالذات فاعل ما به الوجود لا منه الوجود»، ما به الوجود است نه مامنه الوجود، یعنی علت حقیقی نیست دو تا وجود نیست که علت برای آن باشد که وجود کلی را از آن گرفته باشی که سببیت و مسببیت به معنای عقلی و فلسفی داشته باشد، اینجا ما به الوجود است مثل ماهیت که به وجود موجود است، ماده هم به صورت موجود است و دو تا وجود ندارند، یا منه الوجود بالاضافه الی المجعول و الموجود بالعرض، پس ملاک عینیت این است که یکی باشد وجودی که منسوب به احدهما بالذات و به دیگری بالعرض، همان ملاک عینیت شده است اما علیت به معنای مجری فیض وجود، یعنی اینجا فقط یک وجود است یعنی بین این دو تا سببیت و مسببیت به معنای دو وجود نیست و «هکذا فی الماهیه الکلیه و الماهیه الشخصیه»، ماهیت کلی و ماهیت شخصی هم اینطوری است ماهیت کلی لا متعینه یعنی همان حیوانیت، «لا یعقل استقلالها بالوجود»، حیوانیت که استقلال به وجود ندارد، متعین موجود است و آن لا متعین به ضمیمه تعین تحلیلا موجود است یعنی به ضمیمه متعین موجود است، حیوانیت به ضمیمه چه موجود است؟ به ضمیمه وجود ناطقیت، پس اینها دو وجود نیستند پس وجود منسوب به ماهیت شخصیه ای است که متعین بالذات است و ماهیت کلیه ای که «لا متعین فی ذاتها بالعرض» است و هر ما بالذاتی یک نحو علیتی نسبت به ما بالعرض دارد اما از علیت حقیقی نیست بلکه از نوع علیت به معنای مجری فیض وجود، به معنای مابه الوجود.
«من دو تخلل جعل»، دیگر جعل دیگری نمیخواهد چون وجود دیگری ندارد به یک جعل است که نسبت داده میشود به وجود بالذات و به ماهیت بالعرض، «من دون تخلل جعل لیکون احدهما موجودا مباینا مترتبا علی موجود آخر»، دو تا وجود ندارد، ایشان هم حرف آقای آخوند را توضیح میدهد و هم در ضمن آن یک معنای جدیدی از علیت را برای ما بیان کرد که به همان معنای مجری فیض وجود است.
میگویند از این که ما گفتیم معلوم شد که قول به اینکه «الفرد علّة للكلّي صحیح على وجه و غیر صحیح على وجه آخر» ، به یک وجه صحیح است که علیت به معنای مجری فیض بود، از این جا است میگوییم ایشان یک نوع جوابی به مرحوم آخوند میدهد، ببینید میگوید صحیح علی وجه و غیر صحیح علی وجه آخر، غیر صحیح به معنای علیت به معنای ما منه الوجود و صحیح به معنای ما به الوجود، این جا هم یک نوع علیت است.
و این که کلی از لوازم فرد بوده باشد «صحیح علی وجه المزبور لکنه نظیر لوازم الماهیة المجعوله بجعلها»، اینکه میگوییم کلی از لوازم فرد است به یک وجهی صحیح است اما نظیر لوازم ماهیتی است که مجعول به جعل خودش آن ماهیت است من دو تخلل جعل بینها، یک جعل مستقلی نداشته است یک جعل دیگری تخلل پیدا نکرده این وسط بین جعل وجود و جعل ماهیت، و عینیت در وجود منافات ندارد که این فرد منشا انتزاع کلی باشد.
پس این اشکال آخوند به عبارتی میتوانیم بگوییم وارد نیست ولی در عین حال به تسامح میتوان همین تعبیر را به کار برد، «کما ان کل ما بالذات بالاضافه الی ما بالعرض کذلک»، هرچه بالذات است نسبت به ما بالعرض اینطور است و «ان وجود الکلی بالذات مبنی علی القول بتاصل الماهیه»، اینکه میگویند وجود کلی بالذات موجود است بنابر قول اصالت الماهیت است «فانه حیث کان مناط التاصل فی نفس ذاتها و هی واجده لذاتیاتها فهی متاصله فی نفس ذاتها»، اگر شما بگید ماهیت اصیل است باید بگید خود کلی موجود است، وجودش به وجود فرد نیست باید خودش را بگویی هست. وقتی گفتید وجود اصیل است در این صورت آن موجود به وجود خود فرد است.
«فهی متاصله فی نفس ذاتها و هذا من مفاسد القول باصاله الماهیه» ، ببینید مرحوم اصفهانی یک کلام فرمودند عینیت، بعد ایشان تشریح کردند با توجه به این تشریحی که کردند بحث روشن شد یعنی این اشکال خیلی اشکال واردی نیست.
مناقشة في الجواب الرابع
«إنّ العینیة لاتنفع، بل جریان الاستصحاب في الكلّي على العینیة أولى بالإشكال منه على السببیة»([9] ).
و بعبارة أخری هذا المعنی المذكور لعلّیة الفرد للكلّي و هي ما به الوجود لا منه الوجود كافٍ لحكومة الأصل في ناحیة الفرد على الأصل في ناحیة الكلّي.([10] )
مناقشه در جواب رابع این است که «ان العینیه لا تنفع بل جریان الاستصحاب فی الکلی علی العینیه اولی بالاشکال منه علی السببیه»، این جواب مناقشه اول است یعنی حالا شما گفتی عینیت ، به چه درد خورد؟ بهتر میشه که، یعنی استصحاب عدم فرد طویل عین عدم کلی است نه اینکه سبب باشد برای کلی.
خیلی بحث امروز دقیق بود حتما دوباره دقت کنید، چون خیلی ریزه کاری داره و به درد جاهای دیگر هم میخوره و جاهای دیگر به این قشنگی بیان نشده ، هم در اصول و هم در جاهای دیگر ،بسیار بسیار دقیق است واگر کسی این بحث را متوجه نشده باشد خیلی جاها حرف غلط میزند، بحثش بسیار دقیق است و این جزء مباحث اصلی مرحوم اصفهانی بود یعنی مبانی را طوری تشریح میکند که جاهای دیگر زمین میخورد کسی که این حرف را بلد نباشد، خیلی جاهای دیگر زمین میخورد، مثلا این بحث در مباحث عقیدتی خیلی به دردش میخورد، خیلی جاها زمین میخورد اگر این حرف را بلد نباشد حتما این را مباحثه دقیقی کنید چون بسیار حرف دقیقی است تا جاهای دیگر به اشتباه نخورید بحث خیلی دقیقی است.
«و بعبارة اخری» این معنایی که برای علیت فرد برای کلی ذکر شد، و «هی ما به الوجود لا ما منه الوجود کاف لحکومة الاصل فی ناحیه الفرد و علی الاصل فی ناحیه کلی» ، این عبارت اخری همان مناقشه دوم است، به معنای دوم بگو این علت است و سبب است و این اشکالی ندارد واین جواب دوم از حرف آخوند است.
پس جواب اول حرف آخوند همان دو حرف اول است عینیت باشد بهتر از سببیت است و ما میخواهیم بگیم در کلی استصحاب جاری نمیشود و در عینیت هم جاری نمیشود د ر دو خط دوم، اصلا شما در اینجا بگو سببیت یعنی علیت به معنای مجری فیض وجود است پس جواب مرحوم آخوند به درد نخورد.