1403/02/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /فصل دوم؛ تفصیل پنجم؛ مقام اول؛ موضع دوم؛ نظریه صاحب کفایه
الفصل الثاني:تفصیلات خمسة في حجّیه الاستصحاب
التفصیل الخامس: بین الحكم التكلیفي و الوضعي و بین متعلقات الحكم الوضعي
المقام الأول: حقیقة الحكم التكلیفي و الوضعي
الموضع الثاني: حقیقة الحكم الوضعي
نظریة صاحب الكفایة: التفصیل بین أقسام ثلاثة
القسم الأوّل
الملخص الکلام
بحث ما در احکام وضعیه بود. در مورد حقیقت حکم تکلیفی صحبت کردیم، در تفصیل پنجم از تفصیلاتی که در استصحاب ذکر کردند که آخرین تفصیل است برای این که مسئله را بتوانیم تبیین کنیم که ببینیم استصحاب آیا در احکام تکلیفیه یا در احکام وضعیه یا در متعلّقات آنها، در کدام یک جاری می شود و در کجا جاری نمی شود که تفصیل فاضل تونی بود؛ در اینجا قرار شد اقسام احکام وضعیه را بررسی کنیم.
نظر مرحوم شیخ بر این بود که احکام وضعیه از احکام تکلیفیه انتزاع می شود. مرحوم آقای آخوند و خیلی از اعلام مثل آقای نائینی فرمودند همیشه اینطور نیست، بعضی جاها بله! اما بعضی جاها لعلّ بالعکس است، اول باید حکم وضعی جعل شود و بعد احکام تکلیفیه بیاید، حالا آنجا نمی گوییم انتزاع می شود، آن هم جعل می شود اما اول این باید بیاید بعد آن احکام تکلیفیه بیاید، پس نمی شود ما بگوییم حکم وضعی انتزاع می شود از حکم تکلیفی.
اقسامی که ذکر کردند مرحوم آقای صاحب کفایه سه قسم را گفتند، یک قسم سببیت بود و شرطیت و مانعیت و رافعیت برای تکلیف، یک قسم دیگر مثل جزئیت و شرطیت و دوباره مانعیت و قاطعیت برای مکلف به، ببینید از تکلیف درآمدیم و رفتیم در مکلف به؛ در سری قبل شرط را گفتیم اما شرط تکلیف را گفتیم، شرط تکلیف وقتی تکلیف شارع جعل می شود، می گوییم این شرطیت برای تکلیف آنجا بالعرض جعل می شود، در قسم دوم شرطیت برای مکلف به است. اینجا می گویند جعل بالعرض دیگر نیست، تکلیف را وقتی جعل می کنید ربطی به این تکلیف ندارد، شرطیت برای تکلیف نیست، برای مکلف به آن است؛ آنجا یک مقدار کار فاصله می گیرد و جعل تبعی میشود.
قسم سوم جعل آن می تواند جعل استقلالی باشد، قسم اول را مرحوم آقای آخوند جعل بالعرض می گیرند، قسم دوم چون برای مکلف به است و برای خود تکلیف نیست بنفس جعل تکلیف نمی شود او جعل شود بلکه جعل تبعی می خواد، قسم سوم جعل استقلالی دارد.
قسم اول را توضیح می دادند، مرحوم آقای آخوند سه تا مطلب ذکر کردند، مطلب اول این است که یک خصوصیت ذاتیه ای باید اینجا باشد بین آن چیزی که شما می خواهید سببیت را از آن انتزاع کنید یا شرطیت را انتزاع کنید، شرط هم یکی از اجزاء علت است، می گویند یک خصوصیتی در خود آن است، یک خصوصیت ذاتیه ای، آن خصوصیت ذاتیه کاری به این انشاء شما ندارد، تعبیری که کردند این است که منشأ انتزاع سببیت آن خصوصیت ذاتیه است که مثلا فرض کنید در دلوک شمس یک چیزی است که شما می گویید دلوک شمس، یک چیزی دارد که از این دلوک شمس شما یک سببیت یا شرطیتی برای آن مسئله وجوب صلاة در نظر می گیرید. به این خصوصیت ذاتیه اشاره کردند.
بعد گفتند ما می گوییم جعل تشریعی تبعی هم نسبت به این سببیت نیست. اگر یادتان باشد یک اشکالی شبیه دور نقل کردند، منتها محقق اصفهانی فرمودند این تقدم المتأخر یا تأخر المتقدم است. یعنی یک چیزی که رتبه آن متقدم یا متأخر است، اینها باید حفظ رتبه شود، اگر یادتان باشد یک تعبیری مرحوم آقای آخوند در اینجا آورده بودند که می گفتند «أقم الصلاة لدلوك الشمس» وقتی ما فرض می کنیم مسببیت تکلیف یا مشروطیت آن را نسبت به دلوک، خب طبیعتاً می گوییم رتبه این تکلیف باید بعد از دلوک باشد، از آنطرف شما آقای شیخ انصاری فرمودید سببیت دلوک برای این وجوب صلاة امر وضعی است، امر وضعی از حکم تکلیفی انتزاع می شود یعنی اول باید این وجوب صلاة بیاید و بعد آن سببیت انتزاع شود، بعد می فرمایند مثل دور می شود، به تعبیر محقق اصفهانی تقدم المتأخر و تأخر المتقدم است.
اگر یادتان باشد مرحوم اصفهانی یک جواب خیلی راحتی دادند، گفتند بین ذات سبب و سببیت خلط شده است. این که ما می گوییم وجوب صلاة متأخر است نسبت به آن ذات سبب، نه نسبت به سببیت آن؛ اما از اینطرف گفتیم خود سببیت چه زمانی انتزاع می شود؟ بعد از این که وجوب تکلیفی آمد، ذات سبب آمد، وجوب تکلیفی می آید و بعد این انتزاع می شود، مثال پدر را گفتیم برای شما، مثال این پدر که پدر علت است، ذات او علت برای پسر است و لکن تا پسر نیامده است این پدریت برای این پدر نیامده است، ذات آن مقدم بر علت است اما پدریت آن وقتی است که این بچه به دنیا آمد، تا بچه به دنیا آمد می گویید پدریت، ببینید وصف را با ذات باید فرق بگذاریم، خیلی از خلط ها برای این است که ما بین وصف و ذات فرقی نمی گذاریم. این هم اینجا همینطور است، بین وصف و ذات نباید خلط کنیم.
المطلب الثالث: نفي الجعل الاستقلالي
مطلب سومی که صاحب کفایه بیان میکند، نفی جعل استقلالی است، وقتی آن خصوصیت ذاتیه را بیان می کنند میگویند ببینید این خصوصیت است، چه شما انشاء را بیاورید و چه نیاورید، این خصوصیتی که به اعتبار این خصوصیت شما می گویید دلوک سبب برای وجوب صلاة شده است، این خصوصیت وجود دارد؛ این خصوصیت را شما در قالب انشاء که مثلا انشاء کردید «أقم الصلاة لدلوك الشمس»، دلوک شمس را سبب قرار دادید، آن خصوصیت را اعلام و إخبار می کنید، اگر انشاء کردید قبل از آن این بوده است، نهایت آن این است که با انشاء این را می رسانید و لکن این خصوصیت از قبل بوده است، به این جعل نمی خورد. چرا؟ چون شما انشاء هم اگر نمی کردید این خصوصیت بود، اینجا می گویند آنچه که ما به آن می گوییم سببیت، این جعل استقلالی هم نمی پذیرد، این بیان ایشان است.
مرحوم محقق اصفهانی یک تقریری برای این مطلب می آورند و می فرمایند دلوک ربطی دارد به آن وجوب صلاة، وقتی این ربط باشد قبل از این که شما انشاء این علّیت را کنید آن علت وجود دارد، «علّة قبل انشاء العلّیة»، قبل از این که شما علت قرار بدهید این را که انشاء علّیت می کنید و می گویید «أقم الصلاة لدلوك الشمس»، این علت است و اگر آن ربط را نداشته باشد این علت نخواهد بود، یک ربطی بین آن دلوک و این وجوب صلاة است، اگر نبوده باشد چیزی که علت نیست را شما نمی توانید علت قرار بدهید. حرف محقق اصفهانی این است، «ما لیس بعلةٍ»، آنچه که واقعاً علت نیست، «لامعنی لجعله علة»، چیزی که علت نیست. اگر علت است شما چه انشاء کنید یا نکنید چیست؟ شما انشاء می کنید؛ چه انشاء کنید یا نکنید اگر علّیت آن خصوصیت ذاتیه است این هست، اگر این خصوصیت و آن ربط نباشد، به جعل شما چیزی که علت نیست علت نمی شود. این فرمایشی است که محقق اصفهانی تا اینجا دارند.
یعنی این علّیت که علّیت تکوینی نیست، بعد محقق اصفهانی همین را هم می زنند. وقتی این را فرمودند میگویند شما باید جلوی یک نکته ای را بگیرید، این تقریر حرف آقای آخوند است که یعنی باید آن خصوصیت باشد، منتها محقق اصفهانی بعد یک مناقشه ای می کنند در کلام صاحب کفایه، می فرمایند یک چیزی را از قبل به شما بگوییم تا خیال شما جمع باشد و آن این است که در اینجا اصلا دلوک علت نیست. شما خیال کردید یک چیزی داریم به عنوان علة السبب، صحبت جعل سببیت می کنید برای حکم تکلیفی در حالی که یک نکته خیلی مهمی در اینجا وجود دارد و آن این است که علت و سبب حکم تکلیفی، آنچه که سبب فاعلی است را خود شارع اشاره دارد و جعل می کند؛ شما فکر کردید این علت برای آن است، دلوک علت برای وجوب صلاة است، نه، گفتند عند الدلوک این صلاة واجب می شود. نمی گوییم هیچ ربطی ندارد، یک حقیقت و مصلحتی در صلاة است که وجوب آن عند الدلوک می آید اما به این باید توجه داشته باشیم که واقعاً علت فاعلی نیست، یعنی این که تصور میکنند مرحوم آقای آخوند اگر آن خصوصیت نبوده باشد «فلامعنی لجعل ما لیس بعلة علةً»، ایشان می فرمایند اصلا آن را علت قرار ندادیم، علت فاعلی سبب فاعلی، در حقیقت همان شارع است، سبب فاعلی شخص حاکم است، شخص معتبِر است، آن است که این حکم تکلیفی را روی دوش شما می گذارد، این سبب فاعلی است، شما سبب قرار دادید؟ چه سببی قرار دادید؟ خواهشاً سبب را نفرمائید.
مرحوم اصفهانی می فرمایند در حقیقت ما که اینطور بیان می کنیم که سبب فاعلی شخص حاکم و معتبِر است، پس بدانید سبب را شما نمی توانید دلوک قرار بدهید، نهایتاً می گوید بگویید شرط که در مورد شرط صحبت می کنیم که شرط یا متمِّم فاعلیت فاعل است، متمّم فاعلیت فاعل می شود یا متمّم فاعلیت فاعل هم نیست بلکه متمّم قابلیت قابل است، یعنی این فاعل برای فاعلیت خودش نیاز به یک متمّم دارد، شرط می شود و الا سبب فاعلی نیست. یادتان است این را قبلاً محقق اصفهانی هم میگفتند که شرط یا متمم فاعلیت فاعل است و یا قابلیت قابل، این نکته بسیار مهمی است، متمّم قابلیت قابل. نکته این را عرض می کنم، خود محقق اصفهانی هم مثال این را بیان کردند. مثلا یک چیزی را می خواهید آتش بزند، حالا در مثال های عرفی، سبب آتش چیست؟ سبب این آتش گرفتن و احراق چیست؟ شما یک آتشی را در اختیار دارید، این می خواهد بیاید یک چیز دیگری را به آتش بکشد، باید محاذات داشته باشد تا این را به آتش بکشد، سبب فاعلی چیست؟ آن آتشی است که در دست شما است، آنچه که به آتش کشیده می شود این جسمی است که در اینجاست، سبب آتش کشیدن این آتشی است که در دست شما است منتها شرط متمّم سبب فاعلی که فاعلیت فاعل را تتمیم می کند این است که یک محاذات و وضعی داشته باشد، محاذات و وضع آن چیست؟ این را باید نزدیک آن کنیم، وضع آن یعنی حالت آن؛ مثل این که مقوله وضع شما چیست؟ نشستید، ایستادید؛ اگر حالت این طوری باشد که فاصله داشته باشد از این شیء نمی تواند این را آتش بزند، شما دقیق این را نزدیک میکنید تا آتش بزند، این می شود محاذات، محاذات این آتش با آن جسمی که شما آتش می زنید، این محاذات شرط است برای آتش سوزی، اگر دیدید آتش نگرفت یعنی درست نزدیک نگرفتید، این محاذات شرط است، متمّم فاعلیت فاعل، اما اگر مکان رطوبت داشته باشد، این رطوبت نمی گذارد این آتش سوزی صورت بگیرد، یبوست مکان شرط متمّم قابلیت قابل است، یعنی آن قابل، این را بعضی ها اشتباه می گیرند یعنی جزو فاعلیت فاعل میگیرند همین یبوست مکان را، در حالی که می گویند رطوبت مانع است و یبوست شرط است اما متمّم فاعلیت فاعل نیست، این متمّم قابلیت قابل است، آنچه که می خواهد آتش بگیرد باید خشک باشد، این را به فاعل نزنید، او وقتی می خواهد آتش بگیرد باید خشک باشد تا آتش بگیرد، وقتی چوب خیس است این آتش نمی گیرد، تازه آبی که در آن است یواش یواش تبخیر می شود تا خشک شود، تا خشک نشده است این آتش نمی گیرد، این متمّم قابلیت قابل می شود.
این که مرحوم محقق اصفهانی فرمودند شرط ها دو قسم هستند، بعضی از آنها برمی گردد به آن سبب فاعلی، یعنی سبب فاعلی باید طوری قرار بگیرد تا بتواند این را آتش بزند، این شروط را می گویند شرط متمّم فاعلیت فاعل، این شرط به آن سبب برمی گردد ولو خودش سبب نیست اما برمی گردد به این که آن سببیت سبب را تکمیل و تتمیم کند اما آن شرط دومی که ذکر کردیم مربوط به آن چیزی است که می خواهد آتش بگیرد، ربطی به فاعل ندارد، قابلیت این برای احتراق وقتی است که خشک باشد، وقتی خشک شد قابلیت احتراق دارد.
پس ببینید شرط دو قسم می شود، یکسری از شروط هستند که به سبب فاعلی برمی گردند اما یکسری از شروط به معلول برمی گردند. آن شرط اولیه محاذات، آن فاعلیت فاعل را تکمیل کند، این شرط دوم باید معلول را آماده کند برای این که در آن یک احتراقی صورت بگیرد، پس ربطی به سببیت فاعلی ندارد. این را محقق اصفهانی بیان می کنند و می گویند سبب فاعلی را با شرط جدا کنید، شما اشتباهاً این سببیتی که مطرح کردید، منشأ خلط هایی می شود، دلوک شمس سبب نیست، سبب شخص حاکم است که وجوب تکلیفی را جعل می کند، شارع معتبِر است، به اعتبار این که معتبِر است در عالم اعتبار وجوب نماز را روی دوش شما گذاشته است، بعد شما می گویید سبب آن دلوک است؛ دلوک وقت است، تا دلوک آمد شرط برای این است که این نماز واجب شود.
ببینید نکته آن چیست؟ شما می خواهید جعل این سببیت را در دلوک یک جعل بالعرض بگیرید، ایشان این را می گوید که آن وجوب صلاة جعل شده است، شارع هم آن را جعل کرده است، سبب آن که دلوک نیست، اما شارع وقتی این را اعتبار کرد زمان برای آن گذاشت، زمان شرط آن است، زمانی که شرط آن است دلوک شمس است. پس اصلا این سببیتی که شما گفتید روی هوا است، این سببیتی که شما گفتید خیلی به جایی بند نیست. یک شرط است، شارع این را جعل کرده است، این را در عالم اعتبار اعتبار کرده است که این وجوب صلاة روی دوش شما گذاشته است منتها یک شرطی گذاشته است، شرط آن این است که دلوک صورت بگیرد.
الان یک سؤال از شما بپرسم، به نظر شما این شرط متمّم سبب فاعلی است یا متمّم قابلیت قابل است؟ بیشتر به قابلیت می خورد؛ دلوک، کاری به آن جوّ سببیت و فاعل ندارد، فاعل آن را اعتبار کرده است، نیاز به چیزی نداشته است، نیاز به شرطی نداشته است، فقط می گوید این نماز ظهر است، وقت برای نماز قرار داده است، در این وقت صلاح است شما نماز را بخوانید، این برگشت می کند به آن قابل، یعنی از شرط هایی است که آقای آخوند مثالی که شما فرموید سببیت که در آن نیست، شرط تازه متمّم آن سبب هم نیست، متمّم فاعلیت فاعل هم نیست، از شرط هایی است که برگشت آن به قابلیت قابل است، یعنی از شرط هایی است که به معلول برمیگردد؛ سببت که ندارد هیچی بلکه متمّم سببیت هم نیست، پس چیست؟ به معلول برگشت می کند.
مرحوم اصفهانی یک مقدار واضح می کند که چقدر مسئله ما از سببیت دور است، دلوک کاری به سببیت ندارد، نه تنها سببیت را ندارد بلکه متمّم هم نیست در مسئله سببیت، کاری به آن ندارد، این یک متمّم است برای قابلیت قابل. پس مثال سببیتی که شما فرمودید به شرطیت برگشت، آن هم شرطیتی که متمّم قابلیت قابل است.
قال صاحب الكفایة بعد تبیین وجود خصوصیة ذاتیة في الشيء حتّی یكون الشيء بها مؤثراً في المعلول:
«و تلك الخصوصیة لایكاد یوجد فیها بمجرد إنشاء مفاهیم العناوین، و بمثل قول: دلوك الشمس سبب لوجوب الصلاة إنشاءً لا إخباراً ضرورة بقاء الدلوك على ما هو علیه قبل إنشاء السببیة له، من كونه واجداً لخصوصیةٍ مقتضیةٍ لوجوبها أو فاقداً لها، و إنّ الصلاة لاتكاد تكون واجبة عند الدلوك ما لمیكن هناك ما یدعو إلى وجوبها و معه تكون واجبة لامحالة و إن لمینشأ السببیة للدلوك أصلاً».([1] )
اول فرمایش محقق خراسانی، صاحب کفایه را ببینیم. تعبیر ایشان این است که «و تلك الخصوصیة»، آن خصوصیتی که گفتم بین دلوک و وجوب صلاة است، این خصوصیت «لایكاد یوجد فیها بمجرد انشاء مفاهیم عناوین»، این از خصوصیاتی نیست که با انشاء مفاهیم تازه بیاید، مفاهیم عنوان، مثل این که می گوید دلوک شمس سبب وجوب صلاة است، این را انشاءً می گوید نه إخباراً، این با آن خصوصیت ایجاد نمی شود، با «أقم الصلاة لدلوك الشمس» ایجاد نمی شود، «أقم الصلاة لدلوك الشمس» این خصوصیت را ایجاد نکرده است، «ضرورة بقاء الدلوك علی ما هو علیه قبل انشاء السببیة»، قبل از این که شما سببیت را برای این دلوک انشاء کنید سر جای خودش بوده است، دلوک دلوک است، شما کاری نمی توانید در آن کنید، انشاء سببیت نمی توانید در آن داشته باشید، قبل از آن این خصوصیت در آن بوده است، چه خصوصیتی که «من كونه واجداً لخصوصیة مقتضیة لوجوبها أو فاقداً لها»، یک خصوصیتی در دلوک بوده است که مقتضی است برای وجوب نماز یا این که این خصوصیت را ندارد، اگر نداشته است از اول نداشته است، اگر دارد از اول دارد، با انشاء شما که فرمودید «أقم الصلاة لدلوك الشمس»، با این ایجاد خصوصیتی نمی شود، این خصوصیت از قبل بوده است. «و الصلاة لاتكاد تكون واجبة عند الدلوك ما لم یكن هناك ما یدعو إلی وجوبها»، خود صلاة واجب نمی شود عند الدلوک، إلا این که یک چیزی او را دعوت میکند به طرف وجوب آن یعنی منظور آن همان خصوصیت است، آن خصوصیت باید باشد، «و معه تكون واجبة لامحالة»، وقتی آن خصوصیت در دلوک باشد صلاة واجب می شود، شما چه انشاء سببیت کنید یا نکنید. میگویند انشاء سببیت نمی خواهد، اگر خصوصیت در دلوک است شما انشاء هم نکنید یعنی یک حقیقتی مقتضی در دلوک است که آن وجوب بیاید، یک حقیقتی در دلوک شمس است، آقای آخوند را ببینید چطوری تصور می کنند، یعنی خصوصیت ذاتیه ای را در این دلوک می بینند که سبب وجوب صلاة است، می گویند انشاء هم نکنید آن صلاة را واجب می کنید، یعنی ذهن روی سببیت فاعلی روی دلوک کار می کند، ذهن ایشان سببیت فاعلی را روی دلوک تبیین می کند، روی این حساب می گویند، می گویند شما انشاء هم نکنید این دلوک سبب فاعلی است، کأنّه یک سببیتی دارد، ولو شما انشاء هم نکنید، آن خصوصیت را داشته است.
و المحقّق الإصفهاني قرّر هذا البرهان بأنّ «الشيء إذا كان ذا ربط به یؤثر في شيء، فهو علّة قبل جعله علّة، و إن لمیكن فیه ذاك الربط فلایصلح للعلّیة، فلا معنی لجعل ما لیس بعلّة علّة».([2] )
مرحوم اصفهانی این را تقریر می کنند و میگویند «شیء إذا كان ذا ربط به یؤثّر فی الشیء»، اگر شیء یک ربطی داشته است، حالا تعبیر خصوصیت نمیکنند، این خصوصیت همان ربط است، خصوصیتی که در تعبیر بعضی ها می گویند خصوصیت ذاتیه همان ربط است، می گویند اگر این دلوک یک ربطی دارد به وجوب صلاة، وقتی این ربط است که مؤثر می شود در وجوب صلاة، این علت است قبل از این که شما جعل علت کنید و انشاء کنید این مسئله را و بگویید «أقم الصلاة لدلوك الشمس»، اگر این ربط را داشته باشد قبل از این که شما بگویید أقم الصلاة و این انشاء را بیاورید، اگر بخواهید آن را علت کنید، خودش این علّیت را دارد، خودش علّت است، «فهو علة قبل جعله علّة».
اگر آن ربط را نداشته باشد، می فرمایند اگر ربط نداشته باشد صلاحیت برای علّیت ندارد. «فلامعنی لجعل ما لیس بعلة علةً»، واقعاً این خصوصیت و ربط را ندارد، اگر ندارد که علت نیست، شما چیزی که علت نیست را نمی توانید علت قرار بدهید.
هنوز اشکال محقق اصفهانی نیامده است، اما این که می گویند این چیزی که علت نیست را شما علت قرار می دهید و این نمی شود، می گویند این خصوصیت ذاتیه است، این اعاظم در جواب آقای آخوند این حرف را می توانند بیان کنند و بگویند اینجا عالم اعتبار است، ما که صحبت علّیت حقیقی را نمی کنیم. علّیت در عالم اعتبار و سببیت در عالم اعتبار با سببیت در عالم تکوین فرق می کند. این را شارع اعتبار کرده است، سببیت را شارع برای آن اعتبار کرده است، ما آن سببیت اعتباری را صحبت می کنیم، این نیست که دلوک خودش علت واقعی باشد.
مرحوم آقای آخوند هم شاید بگوید دلوک علت واقعی است اما بهرحال یک طوری تعبیر می کند که می گوید برای آن خصوصیت است، اگر انشاء هم نبود آن خصوصیت مقتضی وجوب صلاة بود در حالی که امر اعتباری است، سببیت، در سببیت اعتباری امر واصل است، اینطور نیست. یعنی می شود به آقای آخوند جواب داد که اینطور نیست در امر اعتباری شارع سببیت را قرار داده است و الا قبول داریم خودش سبب است.
مناقشة المحقّق الإصفهاني[3] في المطلب الثالث
إنّ المحقّق الإصفهاني التزم بجعلیة الشرطیة في مقام الإنشاء و الطلب و إن لمتكن الشرطیة بما هي واقعیة ماهویة لا جعل لها أصلاً، لا استقلالاً، و لا تبعاً و لا عرضاً، و قد أفاد لتبیین ذلك مقدّمة نافعة ثم أشار إلى نظریته في المقام:
محقق اصفهانی به این بیان حمله می کنند به مرحوم آقای آخوند. می فرمایند ایشان ملتزم به جعل شرطیت شد در مقام انشاء و طلب «و إن لم تكن الشرطیة بما هی واقعیة ماهویة لا جعل لها اصلاً لا استقلالً و لا تبعاً و لا عرضاً»، اگر چه این شرطیت از آن جهت که یک واقعیت ماهوی است، این شرطیت نه جعل دارد اصلا، نه جعل آن استقلالاً است ، اصلا جعل ندارد، نه استقلالاً نه تبعاً و نه عرضاً، هر سه نوع قسم در مورد آن منتفی است. از چه جهت؟ یک واقعیت ماهوی است، هیچکدام از این اقسام را ندارد.
«[أمّا المقدمة فهي] إنّ السبب الفاعلي للحكم التكلیفي و للاعتبار الوضعي هو شخص الحاكم و المعتبر و ما یسمّی سبباً كدلوك الشمس و نحوه، شرط حقیقة أو معدّ دِقّةً، فلا معنی لجعل السببیة الحقیقیة في نفسها، فاللازم إخراجها عن محلّ البحث.
ایشان با مقدمه اولی که ذکر می کنند این را می گویند که اول این را متوجه شویم سبب فاعلی برای حکم تکلیفی و برای حکم وضعی، اعتبار وضعی آن حکم وضعی را می گویند، آن سبب فاعلی شخص حاکم است، شخص معتبِر است. ببینید خلط بین سبب و شرط نباید کنیم؛ محقق اصفهانی این را می گویند، می گویند آن که معتبِر بود وجوب صلاة را آورد، صلاة را واجب کرد، او سبب فاعلی است، معتبِر سبب فاعلی است. چه کسی وجوب صلاة را اعتبار کرد؟ شارع. پس بنابراین دلوک شمس اینجا نمی تواند سبب فاعلی باشد، شخص حاکم و معتبِر است، پس آن که سبب نامیده شده است مثل دلوک شمس و امثال دلوک شمس، «ما یُسمّی سبباً كدلوك الشمس»، این در حقیقت چیست؟ «شرطٌ فی الحقیقة»، این شرط است در حقیقت، این مُعد است در حقیقت، شرط یا مُعد. بالدقة یا شرط است یا معد است، خودش سبب نیست. پس معنایی ندارد که ما بگوییم جعل سببیت حقیقیه میکنیم در این امر و خلاصه به تعبیر ایشان «فاللازم اخراجها عن محل الوضع»، این شرط بود، سببیت نداشت، اینجا اصلا مسئله جعل سببیت نیست.
و أمّا الشرطیة، فحیث أنّها انتزاعیة، إذ الموجود في الخارج ذات الشرط و ذات المشروط، كما في سائر موارد العلّة و المعلول، فهي في حدّ ذاتها غیر قابلة للجعل الاستقلالي سواء كان الجعل تكوینیاً أو تشریعیاً، فیتمحّض الكلام في جعلها على حسب وجودها الانتزاعي.
فنقول: الشرط إمّا مصحّح لفاعلیة الفاعل أو متمّم لقابلیة القابل.
اما شرطیت چون امر انتزاعی است محقق اصفهانی می فرمایند باید روی این یک کاری کنیم، یک دقتی کنیم. چون امر انتزاعیه، چون موجود در خارج ذات شرط و ذات مشروط است کما این که در سایر موارد علت و معلول هم همینطور است؛ می گوییم این «فی حد ذاتها غیر قابلة للجعل الاستقلالی»، این فی حد ذاتها جعل استقلالی نمی پذیرد، لذات شرط و ذات مشروط موجود در خارج هستند، در سایر موارد علت و معلول هم همینطور است، پس این غیر قابل جعل است، چه جعل تکوینی بگیرید و چه جعل تشریعی، پس کلام ما متمحّض می شود در جعل به حسب وجود انتزاعی، ما باید جعل را به حسب وجود انتزاعی در نظر بگیریم، این شرطیت امر انتزاعی است، حالا که اینطور شد می گوییم شرط یا مصحِّح آن سببیت فاعلی است یا متمّم قابلیت قابل.
فتارة یلاحظ كون النار بحیث لاتحرق إلا مع وضعها و محاذاتها لشيء، و مع خلوّ المحلّ عن الرطوبة، و لو لمیكن في العالم نار و لا إحراق و لا شرائط التأثیر و التأثر و هنا لا مجعول بالذات أصلاً لیكون هناك مجعول بالعرض، بل طبیعة النار مستعدة باستعداد ماهوي للإحراق إذا كانت مقترنة بكذا.
ببینید مثالی که می زنند آتش را شما ملاحظه می کنید به صورت و حیثی که «لاتحرق إلا مع وضعها و محاذاتها للشیء»، آتشی که در دست شما است، نار، این احراق نمی کند، چیز دیگری را آتش نمی زند إلا به اینکه این آن مقوله وضع درست شود، یعنی محاذات داشته باشد با آن چیزی که آتش می زنید، آتش در دست شما است، این وضع و محاذات باید درست شود، «و مع خلو المحل عن الرطوبة»، در آن محل هم نباید رطوبت باشد، «و لو لم یكن فی العالم نارٌ و لا احراقٌ و لاشرائط التأثیر و التأثّر»، اگرچه اینها هم نباشد.
ببینید هنوز شرط و مشروط در عالم خارج نیامده است اما شما وقتی بحث می کنید می گویید از جهت قواعدی که در علم فیزیک است، آن قواعدی که در علم شیمی است، از این جهت این قواعد وقتی یک چیزی بخواهد چیز دیگری را آتش بزند، این شرط و مشروط ولو وجود ندارند می گویید این آتش باید محاذات را داشته باشد؛ شما در علم فیزیک وقتی می گویید آتش یک چیزی را احراق می کند، شراط آن متمّم فاعلیت فاعل می روید، آن شیء باید شرائط فیزیکی داشته باشد برای آتش زدن، کما این که آن ماده ای که اشتعال پیدا می کند از جهت جنبه شیمیایی خودش باید یک خصوصیتی داشته باشد که قابلیت اشتعال را داشته باشد و از این جهت می بینید رطوبت مانع است، یعنی ببینید دوتا علم است، این قاعده علمی وجود دارد چه در علم فیزیک و چه در علم شیمی، آن محاذات، آن خشک بودن محل که آب در آنجا نباشد و الا اگر آب داخل این شیء باشد، در داخل این معلول باشد، این معلول قابلیت اشتعال را ندارد.
ببینید این دوتا خصوصیت ربطی به این ندارد که شرط و مشروط موجود باشند، اصلا قبل از این که وجود داشته باشند این دوتا خصوصیت بوده است، در علم بیان شد است ولو شرط و مشروط در عالم خارج نباشند، هنوز آتشی نیامده است، هنوز هم آن معلول وجود ندارد، فرض کنید هنوز درختی نیست، هنوز این کره زمین خلق نشده است اما در علم فیزیک و علم شیمی این قانون باید باشد یعنی اگر یک عالِمی باشد، هیچ درخت و ناری هم نباشد او می گوید این خصوصیت است، این خصوصیت چیزی نیست که جعلی باشد، ایشان می فرمایند ولو در عالم ناری نباشد، احراقی نباشد، شرائط تأثیر، شرائط تأثّر؛
ظرافت تعبیرها را نگاه کنید، شرائط تأثیر همان است که به فاعلیت فاعل برمی گردد، شرائط تأثر به قابلیت قابل برمی گردد. شرط تأثیر یعنی شرطی که متمّم فاعلیت فاعل است، شرط تأثّر یعنی شرطی که متمّم قابلیت قابل است که گفتیم از جهت شیمیایی در ماده نباید آب باشد تا قابلت اشتعال را داشته باشد، آن هم که می خواهد از جهت فیزیکی یک احراقی را ایجاد کند باید محاذات داشته باشد، باید این محاذات صورت بگیرد تا بتواند این آتش را به این شیء برساند.
این خصوصیات کاری به وجود ندارد. می فرمایند اگر اینها نباشد «لو لم یكن فی العالم نارٌ و لا احراق و لا شرائط التأثیر و التأثر هنا لامجعول بالذات اصلا لیكون هناك مجعول بالعرض»، اصلا مجعول بالذات هم نباشد که بخواهد مجعول بالعرض باشد، «بل طبیعة النار مستعدة بإستعداد ماهوی للإحراق إذا كانت محترقةً بكذا»، این استعداد ماهوی دارد، ولو وجود نداشته باشد اما استعداد ماهوی دارد.
این یک مقدار در ذهن شما تقریب می شود که آن خصوصیت ذاتیه ای که ایشان می گفت که این خصوصیت ذاتیه است و کاری به انشاء ما ندارد، این تقریر آن حرف است، این قسمت الان نقد نیست، نقد نسبت به سببیت است اما می گویند در شرطیت هم این خصوصیت و استعداد ماهوی است، یعنی خصوصیات ماهوی قبل از انشاء شما بوده است، مثلا فرض کنید در مثال آتش در اینجا است.
و نظیره كون الصلاة بحیث لاتؤثّر أثرها، إلا إذا اقترنت بالطهارة مثلاً، فإنّه أمرٌ محفوظ سواء كان هناك جعل تكویني أو جعل تشریعي أو لا، بل قد مرّ مراراً أنّ الذات و الذاتیات و لوازمها غیر قابلة للجعل بوجه.
نظیر آن صلاة است، «بحیث لاتؤثّر أثرها إلا إذا إقترنت بالطهارة مثلا»، در شرطیت هم این را می گوییم که صلاة تؤثر أثرها إلا وقتی که با طهارت باشد و الا شما بیست سال نماز خواندید ولی اشتباه وضو گرفتید، طهارت بوده است، آن اثر خودش را نمی گذارد لذا می گویند قضا کنید چون اثر نگذاشته است. صلاة هم همینطور است، «لاتؤثر أثرها إذا إقترنت بالطهارة فإنّه أمر محفوظ سواء كان هناك جعل تكوینی أو جعل تشریعی أو لا»، چه جعل تکوینی باشد، چه جعل تشریعی باشد یا نباشد این مطلبی که می گوییم سر جای خودش است، «صلاة لاتؤثر أثرها إلا إذا إقترنت بالطهارة» ولو شما مصلّی هم هنوز نبوده باشید.
«قد مرّ مراراً أنّ الذات و الذاتیات و لوازمها غیر قابلة للجعل بوجه»، ذات و ذاتیات را جعل نمی کنید، لوازم آن قابل جعل نیستند، یعنی آن چیزی که مرحوم آقای آخوند فرمود آن ربط و خصوصیت، می گویند بله یک ربط و خصوصیتی است اما آنچه که انکار کردند این ربط و خصوصیت مربوط به سببیت نیست، این مربوط به همان شرط متمّم فاعلیت فاعل و متمّم قابلیت قابل است و الا یک ربطی باید باشد، یک خصوصیتی باید باشد که برمیگردد به آن استعداد ماهوی، استعداد ماهوی کما این که در مثال صلاة واقعاً دلوک یک متمّمیتی باید داشته باشد برای این صلاة تا شارع این صلاة را واجب کند، یک چنین چیزی است، یک خصوصیتی است.
و أخری تكون النار موجودة في الخارج مقترنة بالوضع و المحاذاة مع اقتران المحلّ بالیبوسة مثلاً فذات المشروط و ذات الشرط موجودتان بالذات و عنوان الشرطیة و المشروطیة موجودان بالعرض.
و نظیره ما إذا وجدت الصلاة في الخارج مقترنة بالطهارة، فذات الشرط و المشروط موجودتان بالذات، و عنوانهما بالعرض، و جاعلهما المصلّي، و الجعل تكویني ذاتي في المعنون و عرضي في العنوان.
بعد می گویند: «و اُخری تكون النار موجودة فی الخارج مقترنةً بالوضع و المحاذات مع اقتران المحل بالیبوسة»، می گویند نار موجود در خارج است و مقترن به آن وضع و محاذات است که متمّم فاعلیت فاعل بود، اقتران هم دارد محل به خشکی، محل هم خشک است، آن آب در آن نیست که مانع باشد از این مسئله آتش گرفتن یعنی آن محل قابلیت را دارد، خشک است، از آنطرف هم آتش وضع و محاذات خودش را دارد، هردو این را دارند، «فذات المشروط و ذات الشرط موجودتان بالذات»، اینجا ذات مشروط و ذات شرط هردو موجود هستند و عنوان شرطیت و مشروطیت اینجا موجود بالعرض است. ببینید اینجا بالعرض می شود. حرف محقق اصفهانی خیلی دقیق است، یعنی شرطیت اینجا چه شد؟ عنوان شرطیت و مشروطیت چه شد؟ موجود بالعرض شد، یعنی وقتی ذات شرط و ذات مشروط ایجاد شدند، شرطیت آن شرط چیست؟ شرطیت و مشروطیت موجود بالعرض هستند، مجعول بالعرض هستند، حرف اصلی مرحوم آقای آخوند که در این قسم امور وضعی، در این قسم از وضعیات ایشان قائل به این بودند که می گفتند اینجا جعل بالعرض است، اینجا درآمد. گفتیم سه تا قسم داریم برای وضعیات، یکی از آنها شرط برای تکلیف بود، در شرط تکلیف گفتیم شرطیت مجعول بالعرض است، آقای آخوند این را گفت، در شرط مکلف به گفت بالتبع است، در بعضی از وضعیات مثل ملکیت و زوجیت و ولایت و قضاوت، در تمام این نوع وضعیات گفت جعل استقلالی می تواند باشد، الان ما در قسم اول هستیم.
در قسم اول که مثال آن را ایشان سببیت زده بود، مرحوم اصفهانی فرمود سببیت را کنار بگذار خارج از بحث است، در شرطیت بیا، در این شرطیت می گوید اگر ذات شرط و مشروط بوده باشد، آن شرطیت و مشروطیت چطوری جعل شدند؟ اینها مجعول بالعرض هستند یعنی خود اینها را دوباره یک جعل تبعی دیگری نمی خواهد داشته باشید، جعل استقلالی هم معنا ندارد داشته باشید، جعل استقلالی شرطیت نمی آورید، جعل تبعی آن را هم نمی آورید، اینها مجعول بالعرض هستند، یعنی اصل حرف آقای آخوند دوتا نکته را مرحوم اصفهانی در آن گفته است که یعنی صحیح است؛ مثال سببیتی که گفتید غلط است و الا در قالب مشروطیت که بیاورید این حرف درست میشود، جعل بالعرض درست می شود، فقط آن سببیتی که شما گفتید غلط بود، پس ما در شرطیت و مشروطیت جعل بالعرض را داریم، خودش که جعل استقلالی ندارد، این یک متمّمیتی برای فاعلیت فاعل یا برای قابلیت قابل داشت، هردو را هم در مثال پایین دیدیم، این متمّمیتی که داشت باعث شد ما وقتی انشاء کنیم بگوییم «أقم الصلاة لدلوك الشمس»، ذات شرط و مشروط در خارج بودند، ذات شرط و مشروط را وقتی شما تصور کنید در خارج، آن شرطیت مجعول بالعرض است، به شرطیت در اینجا جعل بالعرض می خورد، نظیر این در جایی است که صلاة هم در خارج مقترن به طهارت باشد، ذات شرط و مشروط موجود بالذات هستند، عنوان آنها بالعرض.
جاعل این دوتا خود شخص مصلّی است، جعل هم تکوینی و ذاتی است در معنون، عرضی است در عنوان. یعنی آن معنون چه بود؟ معنون طهارت بود، معنون برای خودش جعل تکوینی دارد، شامل وضو می شود، جعل آن جعل تکوینی است، اما این عنوان شرطیت آن چیست؟ عرضی است، شما خود ذات آن شرط را ایجاد می کنید، شرطیت آن بالعرض است، شرطیت آن بالعرض موجود می شود، شما شرط را تکویناً ایجاد کنید، شرطیت طهارت بالعرض ایجاد شده است، خود به خود ایجاد شده است، شرطیت محقق شده است، شما فقط شرط را تکویناً ایجاد کنید، وضو بگیرید، وقتی وضو گرفتید و تکویناً آن شرط را ایجاد کردید، شرطیت آن هم بالعرض توسط شما ایجاد شده است، شما نمازگزار. می فرمایند جاعل مد ظلّه هم شخص شما است. شما که نماز می خوانید جاعل می شوید، جعل تکوینی می کنید طهارت را، وضو می گیرید، جعل شرطیت طهارت بالعرض می شود، بالعرض شما شرطیت را ایجاد کردید.
إذا عرفت ذلك، تعرف أنّ ما هو واقعي ماهوي ماذا؟ و ما هو تكویني ماذا؟ و الأوّل غیر قابل للجعل أصلاً، للزوم الخلف، لفرض عدم المجعول بالذات، لیكون له مجعول بالعرض و الثاني مجعول تكویني أجنبي عمّا نحن فیه، و الكلام في الجعل القائم بالشار
می گویند وقتی این مطلب را شناختید می فهمید آنچه که واقعی ماهوی است کدام است و آنچه که تکوینی است کدام است، اولی «غیر قابلة للجعل اصلاً»، اصلا اولی را نمی شود جعل کرد، قابل جعل نیست، بعد سراغ دوم میروند و می گویند دومی مجعول تکوینی است. حالا این هم یک تتمه ای دارد کلام محقق اصفهانی که باشد برای جلسه آتیه.