1403/02/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاستصحاب /فصل دوم؛ تفصیل چهارم؛ مناقشات بر نظریه محقق نراقی
الفصل الثاني:تفصیلات خمسة في حجّیه الاستصحاب
الملخص الکلام
بحث ما در مناقشات بر نظریه محقق نراقی و مرحوم آقای خوئی بود که یک تفصیلی را ذکر کردند در حجیت استصحاب، تفصیل ایشان هم تفصیل چهارم بود و مضمون آن این بود که استصحاب در شبهات حکمیه کلیه جاری نیست، بخاطر این که ابتلاء به تعارض دارد، تعارض بین استصحاب حکم مجعول و استصحاب عدم جعل.
مناقشاتی ذکر شد، مناقشه اول از شیخ انصاری بود، ما گفتیم به نظر ما مناقشه وارد است، استصحاب عدم جعل جاری نیست تا تعارضی پیش بیاید.
مناقشه دوم از صاحب کفایه بود که دیروز بیان کردیم. عمده نظر صاحب کفایه روی یک کلام بود، این بود که میفرمود اگر نظر ما دقی باشد، به نظر دقی به موضوع وقتی نگاه کنید، ظرف را هم کأنّه شما قید میگیرید اما فرض ما این بود که یکوقت اینجا زمان قید است، یکوقت زمان ظرف است.
بله بالنظر الدقی هر ظرفی هم حتی قید میشود، بالنظر الدقی، بهرحال یک چیزی است، یک ظرفی است، این نظر دقی است اما در عرف ما این تقسیم بندی را کردیم، وقتی با دید عرفی نگاه میکنیم، زمان را ظرف حساب کردیم یعنی طبق دید عرفی زمان ظرف است، دخل در موضوع ندارد، آنچه که مرحوم آقای خوئی بعد فرمودند در مناط حکم این زمان اثر دارد همان قیدیت است، این وقتی است که به نظر دقی نگاه کنید در حالی که اینجا بنا بر این است که الفاظ ملغا به عرف هستند، وقتی الفاظ به عرف الغا شدند، عرف وقتی نگاه میکند به نظر عرفی این را قید نمیبیند، ظاهراً دخیل در مناط حکم نیست، اگر خواستیم ببینیم دخیل در مناط حکم است یا نه، به نظر عرف نیست، این ظرف آن قضیه است، ظرف آن حکم است. این فرمایش را مرحوم آقای آخوند فرمودند.
یک لایقال میآید، لایقال این است:
لایقال: فاستصحاب كلّ واحد من الثبوت و العدم یجري لثبوت كلا النظرین و یقع التعارض بین الاستصحابین كما قیل.
که میگوید استصحاب هر یک از ثبوت و عدم یعنی ثبوت حکم و عدم جعل، ثبوت آن به حکم میخورد، ثبوت و عدم به یک چیز نمیخورد، ثبوت برای آن حکم بود، عدم برای جعل بود، جعل الحکم، استصحاب ثبوت و عدم جاری میشود برای این که هردوتا نظر است، هم نظر دقی است و هم نظر عرفی. بنابر نظر دقی میگوییم استصحاب عدم جعل، بنا بر نظر عرفی استصحاب حکم مجعول، میگویند بخاطر این که هردوتا نظر است میگوییم استصحاب هردو جاری میشود و یقع التعارض بین این دوتا استصحاب، این حرف لایقال است.
فإنّه یقال: إنّما یكون ذلك لو كان في الدلیل ما بمفهومه یعمّ النظرین، و إلا فلایكاد یصحّ إلا إذا سبق بأحدهما، لعدم إمكان الجمع بینهما لكمال المنافاة بینهما، و لایكون في أخبار الباب ما بمفهومه یعمّهما، فلایكون هناك إلا استصحاب واحد و هو استصحاب الثبوت في ما إذا أخذ الزمان ظرفاً و استصحاب العدم في ما إذا أخذ قیداً، لما عرفت من أنّ العبرة في هذا الباب بالنظر العرفي، و لا شبهة في أنّ الفعل في ما بعد ذاك الوقت مع ما قبله متّحد في الأوّل و متعدّد في الثاني بحسبه، ضرورة أنّ الفعل المقیّد بزمان خاص غیر الفعل في زمان آخر و لو بالنظر المسامحي العرفي».([1] )
مرحوم آقای آخوند میفرمایند اگر این لایقال را گفتید جواب داده میشود فإنّه یقال که این وقتی است که ما در دلیل یک شاهدی داشته باشیم که هم نظر دقی است و هم نظر عرفی و الا نمیتوانیم این حرف را بگوییم، باید ببینیم کدام یک به ذهن خطور میکند. فلایکاد یصح، این درست نمیشود إلا إذا سبق بأحدهما، یکی از آنها به ذهن ما تبادر میکند. حالا کدام یک تبادر میکند؟ دقی یا عرفی؟ باید ببینیم کدام یک به ذهن ما میآید؟ نظر دقی یا نظر عرفی؟ در دلیل که نگاه میکنیم اینجا باید نظر دقی باید داشته باشیم یا نظر عرفی؟ به عبارت آخوند دقت بفرمائید.
بخاطر این که نمیشود جمع بین اینها کرد، منافات دارند بین اینها، لکمال المنافات بینهما، این کمال المنافات بینهما حرف خیلی خوبی است؛ بعد در ایراد بر آخوند به این اشاره کردیم، این حرف ایشان درست است، بعضی از تعبیرات دیگر را ایراد میکنیم. و لایکون فی اخبار الباب ما بمفهومه یعمّهما، ما در اخبار باب چیزی نداریم که در اخبار اینجا مثلا بگوید هردو را شامل میشود، هم نظر دقی کنید و هم نظر عرفی، اصلا معنا ندارد، منافات دارند با یکدیگر، معارض هستند با یکدیگر. پس در اینجا یک استصحاب بیشتر نداریم و آن هم استصحاب ثبوت است وقتی که ما زمان را ظرف بگیریم، استصحاب عدم است در جایی که آن را قید بگیریم، یکی از این دوتا است، یا ظرف باید بگیریم، مثل این که بگوید من یک زمانی آوردم که هم ظرف است و هم قید است، نمیشود آقا؛ این زمانی که شما آوردید یا باید ظرف باشد یا قید. میگوید بنا بر نظر دقی قید است، بنا بر نظر عرفی ظرف است، خب یکی از آنها درست است. یکی از این دوتا درست است. آن عبارتی که در روایت آمده است، این زمان را یا باید ظرف بگیرید و یا باید قید بگیرید، بالنظر الدقی قید میشود، بالنظر العرفی ظرف میشود، یکی از این دوتا را باید بگیرید، نمیشود این کلمه واحده هم ظرف باشد و هم قید باشد.
حرف مرحوم آقای آخوند این است، تعارض دارد و منافات دارد آن هم میگوید کمال منافات. پس در اینجا استصحاب یکی است، یا استصحاب ثبوت و یا استصحاب عدم. چرا؟ فهمیدید عبرت در این باب نظر عرفی است، فقط یک حرفی را آقای آخوند اول کار زدند بعد دوباره گفتند این دوتا باهم کمال منافات را دارند، بعد از فإنّه یقال گفتند إنّما یکون ذلک لو کان فی الدلیل ما بمفهومه یعمّ النظرَین. اگر در دلیل ما، روایت ما یک چیزی بود، عبارتی بود که هردوتا نظر را شامل میشد، بله ما این را قبول داشتیم، ببینید یعنی میگویند میشود اما اگر چنین چیزی بود. بعد میگویند ما میبینیم بین این دوتا نظر کمال منافات وجود دارد، خیلی به عبارت دقت کنید، لو کان فی الدلیل ما بمفهوم یعم النظرین، عبارت را درست ببینید، یعم النظرین، روی این خیلی دقت کنید یعنی اگر واقعاً یک چیزی باشد، قرینه ای بر این که هردوتا نظر در آن است، ما این را قبول داریم، بعد میگویند اما این نمیشود إلا این که یکی از آنها سبقت پیدا کند چون نمیتوانیم بین اینها جمع کنیم، چون منافات دارند، آن هم نه منافات عادی بلکه کمال منافات.
پس یا استصحاب ثبوت و یا استصحاب عدم، بعد میگویند اینجا هم عبرت به نظر عرفی است و شبهه ای در این نیست که فعل بعد از این وقت، ما قبله متحدٌ فی الاول و متعددٌ فی الثانی. ببینید چه چیزی را میگویند، اگر شما ظرف بگیرید فی الاول، این فعلی که انجام میدهید قبل از این زمان و بعد از این زمان باهم متحد هستند یعنی عرف میگوید قضیه متیقنه و مشکوکه ما یکی است، موضوع یکی است یعنی مثلا فرض کنید همان که عرض کردم خدمت شما، شما مأمور شدید به یک فعلی، به شما گفته است این را انجام بدهید، یقین دارید تا زوال گفته است انجام بدهید، شک دارید تا غروب هم باید انجام بدهید یا نه؟ ما قبل زوال متیقن میشود، ما بعد آن از زوال تا غروب مشکوک میشود، در استصحاب وحدت موضوع میخواستیم یا نه؟ این اگر زمان را ظرف گرفتید وحدت موضوع است، قضیه متیقنه و مشکوکه یکی است، دوتا موضوع نداریم، کما این که مثلا از آب یک مقدار برمیداشتید شک میکردید در کرّیت آن، تغییر حاصل شد یا نشد؟ استصحاب کرّیت میکردید، موضوع بالنظر دقی متفاوت شده است، آن مقدار آب با این مقدار آب فرق میکند اما به نظر عرفی یکی است لذا استصحاب جاری میکند. اگر موضوع به نظر عرفی هم متفاوت شود نمیتوانید استصحاب جاری کنید چون استصحاب وحدت موضوع میخواهد. حرفی که الان ایشان میگوید این است.
میگوید اگر زمان را ظرف گرفتید وحدت موضوع است، چون فرقی بین موضوع حکم قبلی با موضوع بعدی نیست، راحت استصحاب را جاری میکنید، وقتی نظر عرفی کردید به نظر عرفی زمان اینجا ظرف است اما اگر نظر دقی کردید که یک مقدار، یک لیوان آب از اینجا برداشتید موضوع متفاوت میشود، به نظر دقی نگاه کنید نمیتوانید استصحاب جاری کنید، لذا میگوید متعدد است فی الثانی، فعل ما بعد این زمان یعنی بعد از زوال با ماقبل آن، ماقبل این زمان مخصوصی که الان برای فعل أخذ کردیم و مردد هستیم قید یا ظرف است، اینجا بنا بر این که ظرف بگیرید زمان یکی است، اینجا فعل یکی است، اگر قید گرفتید آن را موضوع دوتا است لذا وقتی دوتا شد استصحاب جاری نمیشود، چرا؟ چون استصحاب میگوید حکم قبلی برای موضوع قبلی بود، من الان حکم جدید میخواهم، حرف آقای آخوند را ببینید، حرف ایشان هم حسابی است، میگوید من حکم جدید میخواهم.
ایشان توضیح میدهند: ضرورة أنّ الفعل المقید بزمانٍ خاص غیر الفعل فی زمان آخر، آن فعلی که مقید به یک زمان خاصی است با فعل زمان دیگر دوتا است لذا دوتا موضوع مختلف هستند و اصلا استصحاب در آنها معنا ندارد، استصحاب برای این است که موضوع باقی باشد، شما میخواهید ببینید حکم آن هم هست یا نه؛ پس اگر این زمان را قید گرفتید کار خراب میشود و نمیتوانید استصحاب انجام بدهید؛ ایشان میفرمایند ولو به نظر مسامحی عرفی. این فرمایش ایشان است.
جواب المحقّق الخوئي عن هذه المناقشة
إنّ المعارضة المذكورة لاتتوقّف على لحاظ الموضوع بالنظر الدقّي، بل بعد البناء على المسامحة و القول بوحدة الموضوع یجري استصحاب بقاء النجاسة و استصحاب عدم جعل النجاسة بالنسبة إلى حال الكثرة، لكون المتیقّن هو جعل النجاسة لما لمیتمّم، فتقع المعارضة بین الاستصحابین مع أخذ الموضوع أمراً عرفیاً.([2] )
مرحوم آقای خوئی جواب میدهند، ایشان قبول ندارد که بر اساس نظر دقی فقط اینطور میشود، ایشان میگوید معارضه ای که ما گفتیم تعارض بین استصحابین متوقف بر لحاظ موضوع به نظر دقی نیست، میگوید بعد از این که شما نظر عرفی کنید که اسم آن را نظ مسامحی گذاشته است، بناء بر مسامحه و قول به وحدت موضوع باز هم جاری میشود استصحاب بقاء نجاست یعنی بقاء مجعول و باز هم استصحاب عدم جعل جاری میشود. میگوید آقای آخوند شما مسئله استصحاب عدم جعل را بر فرض نظر دقی بنا کردید، ما میگوییم نه، من اصلا کاری به نظر دقی ندارم، آقای خوئی چون میداند نظر دقی غلط است، بنا این است که الفاظ ملغا به عرف است، لذا از اول آقای خوئی میگوید من اصلا نظر دقی را قبول ندارم، همه حرف هایی که گفتم بر اساس نظر عرفی بود؛ من میگویم به نظر عرفی که نگاه کنید دوتا استصحاب وجود دارد، باهم تعارض میکنند و تساقط میکنند. حرف آقای خوئی این است میگوید من کاری به نظر دقی ندارم لذا میگوید نظر عرفی را هم که نگاه کردید استصحاب بقاء نجاست را داریم، استصحاب عدم جعل نجاست را هم داریم. چرا استصحاب عدم جعل را داریم؟ میگویند چون متیقن جعل نجاست است لما لم یُتمّم، آن که تتمیم نشده است به صورت کر، آنچه که به اندازه کر نشده است، یادتان مثال آن چه بود، آب نزدیک کر شده بود، اما هنوز به کر نرسیده بود و نجس مهم شده بود، آب قلیل میشود، به اندازه کر نرسیده است و نجس است، حالا دیدیم چقدر باید آب در این کنیم تا کر شود؟ گفتند سه تا سطل، سطل اول را ریختید باز هم نجس، سطل دوم را ریختید باز هم نجس، سطل سوم را که ریختید این به حد کریت میرسد، تا سطل سوم را ریختید میگوییم این آب کر است، نجس است یا نیست؟
ایشان میگوید آبی که لم یُتمم کراً نجس است اما حالا که به مقدار کرّ رسید من نمیدانم، نمیتوانم این حرف را بگویم. شما استصحاب نجاست میکنید، من میگویم استصحاب عدم جعل نجاست هم است. استصحاب عدم جعل نجاست هم است لذا باهم تعارض میکنند ساقط میشود، این که ایشان اینطور مثال زده است برای این است، چون متیقن جعل نجاست برای این است پس معارضه بین دوتا استصحاب پیدا میشود، در حالی که ما موضوع را امر عرفی گرفتیم، یعنی میگوید من کاری به نظر دقی ندارم.
ببینید آقای خوئی میگوید من کاری به نظر دقی ندارم اما در حقیقت اگر یادتان باشد دیروز در ضمن بیان شیخ انصاری گفتیم آقای خوئی در آخر تا میخواهد استصحاب عدم جعل را جاری کند، زمانی را که ظرف بوده است میگوید این ظرف است اما یک طوری انگار قید گرفته است. یادتان است دیروز از روایت خودشان آوردیم. گفتیم زمان ظرف است، خودش هم میگوید مثل همین الان، میگوید به نظر عرفی نگاه میکنم اما به نظر عرفی آن را قید میگیرم، کأنّه حرف آقای خوئی اینطور میشد یعنی در عبارت دیروز ایشان هم که خواندیم این عبارت را به شما نشان دادم، خود مرحوم آقای خوئی وقتی تقریر میکنند در فرضی که این را ظرف گرفتند، گفتند و المتیقن جعل الحکم له حال کونه مقیداً، اسم آن را حال کونه مقیداً گذاشتند اما اگر شما این را یکی بگیرید و موضوع را دوتا نگیرید، با زمان موضوع را دوتا نکنید دیگر معنا ندارد این حرف را بزنید و بگویید ما جعل را برای زمان حال کونه مقیداً میگیریم و نسبت به بقیه میگوییم جعلی ندارد، مگر اینجا بنا بود دو سه تا جعل داشته باشیم؟ یک جعل برای قبل از این ظرف و یک جعل برای بعد از این ظرف زمان؛ یک جعل بیشتر نداشت این حکم، نمیدانیم دایره آن چقدر است، تا اینجا جعل شده است یا تا اینجا، چرا میگویید عدم جعل؟ عدم جعل غلط است، چون فرض کردید جعلی صورت گرفته است ولی نمیدانید جعل آن تا کجاست؛ یک جعل است، وقتی یک جعل است میشود بگوییم هم جعل است و بعد دوباره استصحاب عدم جعل کنیم؟ برای این قسمت میگوییم عدم جعل است؟ نمیشود. جعل یکی است، شما آن را دوتا میکنید. یعنی چه؟ یعنی اسم آن را ظرف گذاشتید اما عملاً آن را قید میگیرید، اینجا هم همینطور، میگویید نظر عرفی است، اسم آن را عرف گذاشتید اما با نظر دقی نگاه میکنید. به این خیلی دقت کنید. حالا این حرف را، آقای آخوند یک حرفی زد، ما در ایراد بر آخوند آن را ذکر میکنیم. گفت با نظر دقی است که استصحاب عدم جعل امکان پذیر است.
ما میگوییم یک حرف دیگری بگویید، بگویید اگر نظر دقی باشد استصحاب بقاء مجعول نمیشود جاری کرد، چون موضوع دوتا میشود، استصحاب بقاء مجعول خراب میشود، نه این که یک استصحاب جدید اضافه میشود. شما فقط از این دید نگاه میکنید که اگر این نظر دقی شود موضوع دوتا م شود و وقتی موضوع دوتا شد استصحاب عدم جعل میکنیم؛ درست، اما مطلب یک چیز دیگری هم است، وقتی به نظر دقی نگاه کردید استصحاب بقاء مجعول امکان پذیر نیست، وقتی این زمان را کأنّه قید گرفتید و بعد هم در عبارت خودشان گفتند دخیل در مناط حکم است، آقا ظرف که دخیل در مناط حکم نیست، قید دخیل در مناط حکم است، اما دیدید آنجا آمدند این تعبیر را هم بکار بردند، گفتند این دخیل در مناط حکم است، در عبارت سابق ایشان بود، گفتیم اگر این را دخیل در مناط حکم بگیرید چه میشود؟ خب همان قید میشود، اسم آن را ظرف گذاشتید و یک اسم دیگری میآورید اما باز دوباره همان احکام قیدیت را برای زمان جاری میکنید، این بود که به آقای خوئی ایراد گرفتیم. حالا این کلام آقای خوئی در جواب این مناقشه است.
یلاحظ علیه
إنّ المعارضة بین استصحاب وجود المجعول و استصحاب عدم الجعل إنّما تتصوّر في موضعین:
أحدهما: الموضع الذي ادّعاه المحقّق النراقي و المحقّق الخوئي، و قد تقدّم إیراد العلامة الأنصاري علیه، لأنّ استصحاب عدم الجعل لایجري في المقام لانقلاب العدم بوجود الحكم المجعول و لو في قطعة محدودة من الزمان.
ثانیهما: الموضع الذي أشار إلىه صاحب الكفایة و هو فیما إذا كان الدلیل بمفهومه یعمّ النظرین النظر التسامحي و النظر الدقّي، و لكن لمنجد دلیلاً كذلك بحیث یعمّ النظرین، و المتّبع في هذا الباب نظر العرف، و العرف لایلاحظ الزمان فیما إذا كان ظرفاً و نتیجة عدم لحاظ الزمان هو أنّ العرف سیری وحدة الموضوع قبل الزمان المذكور و بعده، لأنّ ما یوجب اختلاف الموضوع و عدم وحدته هو ملاحظة الزمان قیداً في القضیة المتیقّنة كما هو مقتضى النظر الدقّي، و لكن النظر التسامحي العرفي یقتضي عدم لحاظ الزمان المذكور.
ملاحظه ای که به ایشان وجود دارد این است که ما میگوییم معارضه بین استصحاب وجود مجعول و استصحاب عدم جعل در دوجا تصور میشود. موضعی که محقق نراقی و آقای خوئی فرمودند که مرحوم شیخ انصاری بر آن ایراد گرفتند، یا آنجا باید این حرف را بزنید و بگویید تعارض بین استصحاب وجود مجعول است یعنی استصحاب نجاست در اینجا و استصحاب عدم جعل نجاست؛ مجعول ما نجاست است. این در دو جا است، یک جایی که محقق نراقی و آقای خوئی تصور کردند، گفتیم شیخ انصاری گفته است این ایراد دارد چون استصحاب عدم جعل جاری نمیشود؛ چرا؟ چون عدم جعل منقلب شد به وجود الجعل، باز دوباره شما میخواهید استصحاب عدم جعل کنید، استصحاب کدام عدم را میکنید؟ وجود شد، جعل صورت گرفت، پس دوباره استصحاب عدم جعل را نمیتوانید جاری کنید، دوتا جعل که نیست، دوتا جعل فقط بر فرضی است که دوتا موضوع باشد که دوتا حکم داشته باشد که ندانیم جعل در موضوع دوم صورت گرفته است یا نگرفته است، پس بنابراین استصحاب عدم جعل در اینجا معنا ندارد، جاری نمیشود، لإنقلاب العدم بوجود الحکم المجعول ولو فی قطعة محدودة من الزمان، این ایرادی است که ما به عنوان ایراد اول نوشتیم از قول شیخ انصاری.
إیراد آخر على مناقشة صاحب الكفایة
إنّ صاحب الكفایة أشار إلى كلام المحقّق النراقي في «لایقال» حیث قال: «إنّ استصحاب كلّ واحد من الثبوت و العدم یجري لثبوت كلا النظرین و یقع التعارض بین الاستصحابین» و أجاب عنه بقوله: «إنّما یكون ذلك لو كان في الدلیل ما بمفهومه یعمّ النظرین».
و لكن الحقّ في الجواب هو أن یقال: إنّ البناء على النظر الدقّي یقتضي عدم جریان استصحاب الحكم المجعول، لا جریان استصحاب عدم الجعل.
و بعبارة أخری: النظر العرفي یقتضي جریان استصحاب المجعول و النظر الدقّي یقتضي عدم جریان استصحاب المجعول و لا ارتباط بین النظر الدقّي و جریان استصحاب عدم الجعل حتّی یقال بناء على شمول الدلیل بمفهومه لكلا النظرین یجري كلا الاستصحابین بل الحقّ أنّه بناء على شمول الدلیل بمفهومه لكلا النظرین یقع التناقض حیث أنّ النظر العرفي یقتضي جریان استصحاب المجعول و النظر الدقّي یقتضي عدم جریانه.
موضع دومی که صاحب کفایه اشاره کرد است و میگوید اینجا هم میتواند تعارض باشد بین وجود مجعول و استصحاب عدم جعل، در جایی است که دلیل به مفهوم آن شامل هردوتا نظر شود، اول عبارت خودش فإنّه یقال این حرف را گفت. میخواهیم به او ایراد بگیریم. هم نظر تسامحی عرفی و هم نظر دقی.
و لکن ما دلیلی بر این که اینجا روایت ما هم شامل نظر عرفی تسامحی شود و هم نظر دقی نداریم و متّبَع نظر عرف است، عرف زمان را لحاظ نمیکند وقتی ظرف باشد و نتیجه عدم لحاظ زمان وقتی که ظرف باشد که عرف زمان را لحاظ نمیکند این است که عرف وحدت موضوع را میبیند بین قبل زمان مذکور و بعد زمان مذکور، میگوید موضوع عوض نشده است، قبل از این زمان و بعد از این زمان موضوع عوض نشده است چون عرف زمان را قید نمیگیرد. در این فرض آنچه که موجب اختلاف موضوع میشد ملاحظه زمان بود، آنچه که موجب عدم وحدت موضوع میشد ملاحظه زمان بود به عنوان قید در قضیه متیقنه که مقتضای نظر دقی بود اما نظر تسامحی عرفی میگوید زمان لحاظ نمیشود.
یک نکته ای را اینجا در ایرادٌ آخر علی مناقشة صاحب الکفایه بگویم، یک دقتی در اینجا کنید، این را توضیح دادم در ضمن این حرف ها. مرحوم آقای آخوند گفت اگر در روایت دلیل یک طوری باشد که به مفهوم خودش شامل هردو نظر شود. ما میگوییم اینجا چنین حرفی غلط است، خودتان هم بعد گفتید بین آن کمال منافرت است، یعنی کأنّه مثل تناقض گویی است.
صاحب کفایه به کلام محقق نراقی در لایقال اشاره کردند و گفتند استصحاب هر یک از ثبوت و عدم جاری میشود بخاطر ثبوت کلا النظرین و تعارض بین استصحابین پیش میآید، این حرفی است که آقای محقق نراقی گفته بود در لایقال. ایشان جواب دادند إنما یکون ذلک لو کان فی الدلیل ما بمفهوم یعمّ النظرین، الان اول فإنّه یقال خواندم، در جواب آن. حق این است که بگویید اگر شما نظر دقی کنید مقتضی عدم جریان استصحاب حکم مجعول است نه جریان استصحاب عدم جعل فقط، نه این که فقط بگوییم استصحاب؛ این فقط را هم بگذارید، لاجریان استصحاب عدم الجعل فقط، نه، اصلا او جاری نمیشود. به عبارت اخری میگوییم النظر العرفی مقتضی جریان استصحابِ مجعول است، نظر دقی مقتضی عدم جریان استصحاب مجعول است. اگر نظر دقی کردید که استصحاب بقاء مجعول را نمیتوانید جاری کنید، به نظر دقی دوتا موضوع است، استصحاب حکم مجعول نمیشود جاری شود. پس تناقض دارد این دوتا نظر، بنا بر یکی استصحاب بقاء مجعول جاری میشود و بنا بر یکی استصحاب بقاء مجعول جاری نمیشود.
بنابراین ارتباطی بین نظر دقی و جریان استصحاب عدم جعل فقط نیست تا بگوییم بناءً علی شمول الدلیل بمفهومه لکلا النظرین یجری کلا الاستصحابین، بلکه حق این است که بگوییم بناء بر شمول دلیل بمفهومه لکلا النظرین یقع التناقض، چون نظر عرفی مقتضی جریان استصحاب مجعول است، نظر دقی مقتضی عدم جریان آن است، یعنی تناقض واقع میشود، این را میخواهیم بگوییم، یعنی این حرفی که شما آقای آخوند اول کار گفتید، بعد آن را درست کردید، بعد گفتید اینها کمال منافرت را دارند، کمال منافرت شما خوب بود یعنی همان تناقض است، اما اول کار گفتید در مفهوم دلیل یک چیزی باشد که شامل هردو باشد، این غلط است و نمیشود، چون بنا بر یکی از آنها استصحاب بقاء مجعول داریم، بنا بر این که نظر عرفی باشد، قید نباشد و ظرف باشد زمان؛ بنا بر این که نظر دقی باشد و زمان قید شود، استصحاب بقاء مجعول نداریم. آخر میخواهیم ببینیم داریم یا نداریم، بین این دوتا تناقض است، تناقض است بین استصحاب بقاء مجعول و عدم استصحاب بقاء مجعول، یعنی جور درنمیآید. نه این که فکر کنید بنا بر این که نظر دقی شود و علاوه بر نظر عرفی ما دوتا استصحاب را داریم، نه؛ تناقض داریم، وقتی نظر دقی شود استصحاب بقاء مجعول را نمیتوانیم داشته باشیم نه این که فقط یک استصحاب عدم جعل اضافه شود؛ خلاصه خوب است روی این هم توجه کنیم.
مناقشه دوم ما که از صاحب کفایه بود تمام شد. صاحب کفایه خیلی خوب جواب دادند، فقط این یک جا که فإنّه یقال یک تنزّل کردند و گفتند اگر در روایت و دلیل ما هردو نظر بود حرف شما درست است، میگوییم این اصلا نمیشود، تناقض گویی است، نمیشود چنین چیزی را تصور کنید، خودتان هم بعداً گفتید کمال منافرت است. حتی خوب است که این را هم اشاره کنیم که بل إنّ صاحب الکفایة قدس سرّه صرّح بعد ذلک بکمال المنافرة بین النظر الدقی و النظر العرفی، این هم در اینجا باشد به نظرم خیلی خوب است.
وارد مناقشه سوم میشویم.
المناقشة الثالثة: من المحقّق النائیني
إنّ المحقّق النراقي یعتقد باتصال زمان الشك بزمان الیقین في استصحاب عدم التكلیف فیقول:
«إنّ الشك في تكلیف ما بعد الزوال حاصل قبل مجيء یوم الجمعة وقت ملاحظة أمر الشارع، فشك في یوم الخمیس مثلاً حال ورود الأمر، في أنّ الجلوس غداً هل هو مكلّف به بعد الزوال أیضاً أو لا؟ [حیث أنّ الأمر ورد في مفروض كلامه بوجوب الجلوس یوم الجمعة إلى الزوال و لكن سعة الأمر و شموليّته لما بعد الزوال مشكوك] و الیقین المتّصل به هو عدم التكلیف، فیستصحب و یستمرّ ذلك إلى وقت الزوال».([3] )
و المحقّق النائیني ناقش فیه و قال:
«و أمّا ما ذكره من حدیث اتّصال زمان الشك بزمان الیقین بفرض الشك یوم الخمیس، فیرد علیه أنّ المعتبر هو اتّصال زمان المشكوك بزمان المتیقّن، لا نفس صفة الیقین و الشك، ففرض الشك یوم الخمیس لتصحیح الاتّصال من الغرائب». ([4] )
و هذه المناقشة قریبة من المناقشة الأولى التي ذكرها الشیخ الأنصاري إلا أنّ الشیخ ناقش من جهة انتقاض عدم الجعل أو عدم التكلیف بوجود الجعل أو التكلیف، حیث عبّر بانقلاب العدم إلى الوجود و هذا مصداق قوله: «بل انقضه بیقین آخر». و أمّا المحقّق النائیني ناقش من جهة عدم تمامیة أركان استصحاب عدم الجعل أو عدم التكلیف من جهة لزوم اتّصال زمان المشكوك بزمان المتیقّن.
این مناقشه سوم از آقای نائینی است. مرحوم آقای نائینی یک عبارتی را از محقق نراقی نقل میکنند، بعد در این مناقشه میکنند. محقق نراقی اعتقاد دارد به اتصال زمان شک به زمان یقین، میگوید اشکالی ندارد استصحاب ما؛ زمان شک با زمان یقین باهم متصل هستند. محقق نراقی یک تعبیری دارد که تعبیر او این است که میگوید شک در تکلیف ما بعد از زوال، این شک در تکلیف ما بعد زوال مثلا تکلیف به انجام یک کاری بود، تا زوال یقیناً این تکلیف است، بعد از زوال را ما مشکوک هستیم، مثالی که قبلاً در درس زده بودیم. ایشان میگوید این شک در تکلیف بعد از زوال قبل از این که روز جمعه برسد این شک را من پیدا میکنم که فردا که جمعه است تا دم زوال تکلیف من این است که این مثلا این فعل اکرام را انجام بدهم، اکرام علماء را کنم، بعد از زوال نمیدانم شارع به من گفته است این علماء را اکرام کن یا نه، تا زوال را گفته است اکرام کنم. روز جمعه بناست شما اکرام کنید، روز جمعه بناست شما شروع کنید اکرام العلماء، تا زوال هم یقین دارید و بعد از زوال شک دارید. ایشان میگوید این شکی که شما دارید قبل از این که روز جمعه بیاید، قبل مجیء یوم الجمعة، وقت ملاحظه امر شارع این شک برای شما پیش آمده است. شک کردید در روز پنجشنبه! که مولا شما را صدا کرد و دستور الهی به وسیله جبرئیل به شما رسید که أکرم العلماء یوم الجمعة، شما میدانید تا زوال این دستور الهی رسیده است، اینجا در روز پنجشنبه این شک برای شما حاصل بوده است در این که جلوس، حالا من دستور را به اکرام عرض کردم، اینجا میگوید جلوس؛ هل هو مکلّفٌ به بعد الزوال أیضاً أم لا، روز پنجشنبه وقتی دستور خدا رسید میگویید من بعد از زوال هم باید این تکلیف را انجام بدهم یا نه؟ چون امر وَرَدَ فی مفروض کلامه بوجوب جلوس یا اکرام روز جمعه إلی الزوال، لکن سعه امر و شمول آن نسبت به بعد از زوال مشکوک است، میدانید شارع تا زوال را حتماً گفته است اما بعد از زوال را نمیدانید این امر شامل آن میشود یا نمیشود؛ یقین دارید به این که تا زوال باید، روز پنجشنبه را میگوید، میگوید روز پنجشنبه یقین دارید تا زوال باید اکرام را انجام بدهید، همان روز پنجشنبه، همان موقع هم شک دارید که بعد از زوال باید این فعل اکرام یا جلوس را انجام بدهید یا ندهید؟ شک و یقین باهم متصل هستند، یقین متصل به همان شک است، یقین دارید تا زوال، شک دارید بعد از زوال. حالا اینجا ما چکار میکنیم؟ میگوییم وقتی اینطور شد استصحاب میکنیم و میگوییم این تا عدم تکلیف، حالا ایشان تعبیر کرده است و میگوید عدم تکلیف یعنی عدم جعل استصحاب میشود نسبت به بعد از زوال، استصحاب عدم جعل را جاری میکند آقای نراقی، استصحاب عدم جعل را ایشان اینطور جاری میکند. ما یک یقینی داشتیم تا زوال، خب از آنطرف هم یقین داشتیم این حکم تا زوال است یعنی نسبت به بعد از زوال حکمی جعل نشده بود برای ما، وقتی شما یقین دارید تا زوال است، از آنطرف هم یقین دارید بعد از زوال که جعلی نبوده است از اول کار، از اول کار که جعلی نبوده است، حالا آن یقین هم متصل به این شک است، آن یقین به عدم جعل را شما استصحاب میکنید. پس یک یقین دارید که حکم وجود دارد تا زوال، یک یقین هم دارید که اول جعل برای ما بعد زوال نشده بود، میگویید حالا که یقین دارید ما بعد زوال قبلاً جعل نشده بود، وقتی امر آمد این یقین شما تبدیل به شک شد، میگویید نکند این امری که آمده است برای بعد از زوال را هم شامل شود، پس یقین دارید که قبلاً برای بعد از زوال حکمی جعل نشده بود. همان موقع که امر آمد این یقین شما تبدیل به شک شد؛ میگویید این امر آمده است و برای قبل از زوال است اما احتمال میدهم بعد از زوال را هم شامل شود، شک کردید. پس آن عدم جعلی که قبلاً داشتید، قبل از این که امر بیاید، قبل از این که امر بیاید جعل نشده بود، جعل نشده بود نسبت به ما بعد زوال، آن را استصحاب کنید، این حرفی است که مرحوم آقای نراقی گفتند و آقای خوئی هم به تبع ایشان جلو رفتند.
آقای نائینی میفرمایند یک اشتباهی کردید. اشتباه شما چیست؟ خیلی حرف قشنگی است. میگویند شما اتصال زمان یقین را به زمان شک درست کردید، خیلی هم خوب کاری کردید، روز پنجشنبه میگویید زمان یقین من چه زمانی بود؟ قبل از این که امر شارع برسد، قبل از این که امر شارع برسد من یقین داشتم یک جعل حکمی نرسیده است، جعل صورت نگرفته است، بعد همان زمانی که امر رسید، جعلی که آمد یقین دارم فقط تا زوال است اما بعد از زوال برای من مشکوک است، پس نسبت به بعد از زوال اول یقین داشتم به عدم جعل، تا امر شارع رسید شک کردم، زمان یقین و زمان شک به یکدیگر متصل هستند، یقین به عدم جعل برای چه زمانی است؟ برای قبل از این که امر شارع برسد، شک در مسئله جعل برای چه زمانی است؟ بعد از این که امر شارع رسید، نمیدانم جعل شامل بعد از زوال میشود یا نه؟ پس زمان یقین و شک به یکدیگر متصل هستند. آقای نائینی میفرماید زمان یقین و شک را ما نباید به یکدیگر متصل میکردیم، یادتان است در استصحاب توضیح دادیم و گفتیم اصلا شک قبل از یقین باشد، بعد از یقین باشد، باهم باشند، اینها مهم نیست، متیقن و مشکوک باید به یکدیگر متصل باشند، زمان متیقن، زمان مشکوک. متیقن را شما اشتباهی در پنجشبه رفتید و زمان یقین و شک را با یکدیگر درست میکنید که اول یک یقینی داشتیم و بعد شک به آن خورد. آقا متیقن و مشکوک باید متصل باشند، متیقن شما که عدم جعل بود تا امر آمد رفت، یعنی عدم الجعل تبدیل شد به جعل، متیقن شما التماس دعا شد، مشکوک شما چیست؟ مشکوک شما این مسئله است که جعل شامل بعد از زوال میشود یا نمیشود؟ یک جعل صورت گرفته است، مشکوک شما فاصله دارد تا متیقن، وسط آن یک جعل صورت گرفته است، بین متیقن و مشکوک، بین یقین و شک یک اتصالی درست کردید اما بین متیقن و مشکوک نتوانستید اتصال درست کنید؛ متیقن شما عدم جعل بود، تا امر آمد عدم جعل رفت چون یک جعل بیشتر نداریم. حالا که شما استصحاب عدم جعل بعد از زوال را جاری میکنید، این استصحاب عدم جعل زوال بعد از این است که آن متیقن رفت است، این وسط یک حائل پیدا شده است، جعل الحکم، پس آن عدم جعل که قبلاً بود، این عدم جعل وقتی امر آمد رفت و تبدیل شد به وجود الجعل، حالا که شما برای بعد از زوال دوباره استصحاب عدم جعل را میکنید، اینجا وسط فاصله شده است، عدم جعل که تبدیل به جعل شد، همان حرف شیخ انصاری است در حقیقت. إنقلب العدم إلی الوجود، عدم الجعل تبدیل شد به وجود الجعل. شما اشتباهی اتصال زمان یقین و شک را درست کردید اما اتصال زمان متیقن و مشکوک را درست نکردید، نکته اینجاست، آقای نائینی این ایراد را میگیرند. میگوید آن که ذکر کرده است از حدیث اتصال زمان شک به زمان یقین به فرض شک در روز پنجشنبه، گفت شک را ما در روز پنجشنبه تصور میکنیم که امر خدا روز پنجشنبه آمد، بر این ایراد میشود که معتبر اتصال زمان مشکوک به زمان متیقن است، زمان مشکوک به متیقن وصل نیست، وسط آن جعل صورت گرفته است؛ نه نفس صفت یقین و شک. پس فرض شک در روز پنجشنبه برای تصحیح اتصال من الغرائب، آقای نائینی میفرماید این از از غرائب است. در روز پنجشنبه شما اتصال زمان یقین و شک را درست کردید اما زمان پنجشنبه همان زمانی که امر خدا رسید عدم الجعل تبدیل شد به جعل، حالا شما از ظهر جمعه میخواهید استصحاب عدم جعل کنید، بگویید این جعلی که صورت گرفته بود تا ظهر جمعه است، حالا بعد از آن نمیدانم جعلی است یا نه؟ استصحاب عدم جعل را میکنم؛ این وسط جعل آمده است، عدم جعلی که استصحاب میکنید از روز پنجشنبه تبدیل شد به جعل، تا ظهر جمعه هنوز این جعل ادامه دارد مسلّم، شما بعد از زوال استصحاب عدم جعل میکنید؟! عدم جعل برای دیروز بود، یک روز است که عدم جعل التماس دعا شد رفت، با عدم جعل خداحافظی کردید، التماس دعا برای همین است. با عدم جعل خداحافظی کردید، از روز پنجشنبه تا امر آمد عدم جعل رفت، تبدیل شد به جعل، پس بنابراین در روز جمعه زوال شما دیگر عدم الجعل را ندارید و تبدیل به جعل شد. حالا از ظهر، از زوال به بعد شما میگویید جعل است یا عدم الجعل، استصحاب جعل را میکنید که برای یک روز قبل بود، یک روز وسط فاصله افتاده است، برای قبل از امر بود، نمیشود؛ این حرف آقای نائینی است.
لذا بعد از کلام آقای نائینی نوشتیم مناقشه، شبیه همان مناقشه اولی است که شیخ انصاری فرمودند، الا این که شیخ مناقشه کرد از جهت انتقاض عدم جعل یا عدم تکلیف به وجود جعل یا تکلیف، تعبیر کرد به انقلاب عدم به وجود، این مصداق همان است که میگوید بل اُنقضه بیقین آخر، گفت این عدم تبدیل به وجود شده است اما آقای نائینی مناقشه کرد از جهت عدم تمامیت ارکان استصحاب عدم جعل یا عدم تکلیف، از جهت لزوم اتصال زمان مشکوک به زمان متیقن، به شما میگوید ارکان استصحاب عدم جعل تمام نیست چون زمان مشکوک متصل به زمان متیقن نیست، وسط آن یک حائلی شده است، جعل حائل شده است، از ارکان استصحاب اتصال زمان مشکوک به زمان متیقن است، نه اتصال صفت یقین و شک به یکدیگر، این که از ارکان نبود؛ آنچه که از ارکان بود اتصال زمان متیقن و مشکوک بود، زمان مشکوک باید وصل شود به زمان متیقن، زمان مشکوک شما بعد از زوال است، زمان متیقن شما چیست؟ زمان متیقن شما دیروز است که هنوز جعلی صورت نگرفته بود، این وسط یک روز جعل آمد، پس این بیان آقای نائینی این است. همان حرف و بیان شیخ است اما به عبارتی دیگر، ایشان میگوید ارکان استصحاب عدم جعل تمام نیست، از ارکان استصحاب اتصال زمان مشکوک به زمان متیقن بود که در اینجا متصل نیست، حرف آقای نائینی هم حسابی است اما به دو بیان مختلف رد میکنند، این هم از مناقشه سوم که از محقق نائینی بود.
یک مناقشه چهارمی هم است که باشد برای فردا.