1402/08/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاحتياط /تنبیه دوازدهم؛ حکم ملاقی با اطراف شبهه محصوره؛ استدلال محقق نائینی بر سرایت تنجس؛ اشکال و دفعی از محقق نائینی و شیخ انصاری
در تنبیه آخر بودیم که بحث ملاقی بعضی از اطراف شبهه محصوره بود و میخواهیم ببینیم حکم ملاقی اطراف شبهه محصوره چیست. نظر اول برای برخی علما از جمله مرحوم شیخ انصاری بود که در جلسه قبل گذشت. این بزرگان قائل به عدم نجاست هستند. در نظر اول یک تفصیل از مرحوم صاحب کفایه و تفصیل دیگری از مرحوم آقای خویی بیان شده است.
در نظر مشهور بیان محقق نائینی گذشت. 3 وجه برای نجاست بود که هر 3 وجه را میرزای نائینی جواب دادند.
گفتند عرف چنین میفهمند که نجاست به اطراف علم اجمالی سرایت میکند؛ آقای نائینی ایراد کردند که عرف راهی به اینگونه موارد ندارد.
از ابن زهره که به آیه ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾[1] استدلال کرده بودند که گفتیم این آیه هم ربطی به ملاقی نجاست ندارد.
به یک روایت استدلال شده بود که موشی در خمره افتاده بود و این شخص هم حیفاش میآمد که خمره را دور بریزد. حضرت فرمودند تو موش را کوچک نشماردی، تو داری دین را کوچک میشماری؛ یعنی خمره را دور بریز. این روایت اصلا برای ملاقی شبهه نیست و این ملاقی خود عین نجس است چون خود موش درون خمره است و اصلا مساله شبهه نیست.
شیخ انصاری بر این وجه سوم دو ایراد کردهاند، هم به سند روایت ایراد کردهاند و هم به استدلال روایت ایراد کردهاند. ما نمیتوانیم این دو ایراد شیخ انصاری را بپذیریم.
بیانی از مرحوم آقای نائینی برای ایراد دوم بر استدلال ذکر کردیم. بیان دوم را تقریبا در جلسه قبل بحث کردیم و البته میرزای نائینی بحث را مبنایی کردند. فرمودند دو جور مبنا است:
یک مبنا اینکه علم اجمالی اول توسعه پیدا کند و به این ملاقی (پا) سرایت کند. یعنی این علم اجمالی به اینکه یک جایی از فرش نجس است سرایت پیدا کند و یکی از اطراف سرایت همین کف پای شما است و کف پای شما هم حکم همان ملاقی را پیدا کند.
مبنای دیگر این است که نجاست مستقلی در عرض آن نجاست است و البته بعدا ایجاد میشود. میرزای نائینی مبنای دوم را قبول دارد و چه لزومی دارد توسعه بدیم تا کف پای شما را هم در بر بگیرد.
إنّ العلم باتّحاد حكم الملاقي و ما لاقاه أوجب لنا العلم الإجمالي بنجاسة الملاقي أو الطرف الآخر.
علم به اتحاد حکم ملاقی و آن چیزی که ملاقات کرده باعث شده ما یک علم اجمالی به نجاست ملاقی با طرف آخر پیدا کنیم. فرض کنید شما اینجا(اشاره به مکان فرش) یک قسمت فرض بوده و آنجا (اشاره به مکانی دیگر از فرش) یک قسمت فرش، پای خیس شما به قسمت اول فرش مالیده شده، حالا که مالیده شده علم اجمالی پیدا میشود که یا کف پای شما نجس است و یا طرف دیگر فرش نجس است؛ پس علم اجمالی جدید ایجاد میشود و بحث روی همین علم اجمالی جدید است.
علم اجمالی جدید این است که یا کف پای شما نجس است و یا قسمتی که پا روی آنجا نگذاشتهاید نجس است. بالاخره یکی از این دو نجس است و علم اجمالی دوم ایجاد شده است. کف پای شما که روی این قسمت فرش آمده، اگر زیر این قسمت فرش نجس بوده، کف پای شما هم در اثر رطوبت نجس است وگرنه قسمتهای دیگر فرش نجس است.
العلم بنجاسة الملاقي أو الطرف الآخر إنّما یكون مؤثراً ما لمیكن الحكم في الطرف الآخر متنجّزاً بمنجّز سابق و مع تنجّز التكلیف في أحد الطرفین بمنجّز شرعي أو عقلي نشك في حدوث تكلیف جدید.
و أمّا العلم بنجاسة مجموع الملاقي و ما لاقاه أو الطرف الآخر فلا أثر له أیضاً، فإنّ نجاسة الملاقي و نجاسة ما لاقاه لیستا في مرتبة واحدة بل الشك في إحداهما مسبب عن الشك في الأخری، فالعلم بخطاب مردّدٍ بین الطرفین سابقٍ في الرتبة على الخطاب المشكوك أوجب تنجّز المعلوم و سقوط الأصول في أطرافه، فلم یبق إلّا الشك في خطاب متعلّق بخصوص الملاقي، و من الضروري أنّ الأصول إذا سقطت في ناحیة الشك السببي فینتهي الأمر إلى الأصل الجاري في الشك المسببي.
و الحاصل أنّ البراءة تجري في الملاقي بلا كلام أو فقل: إنّ أصالة الطهارة جاریة فیه بلا معارض.
این علم اجمالی دوم که شما ادعا میکنید به درد نمیخورد، زیرا این علم اجمالی جدید، علم به تکلیف جدید ایجاد نمیکند. شما قبلا علم اجمالی داشتید که یک قسمتی از فرش نجس است، اگر اطراف شما قبلا در اثر علم اجمالی تنجیزی برایاش آمده، شما اینجا فقط شک دارید نه اینکه علم اجمالی جدیدی محقق شده باشد. شما شک دارید که کف پای شما نجس شد یا نشد و نباید بگوئید که علم اجمالی دارم که کف پای من نجس شده یا آن طرف فرش (مثلا 60 قسمت دیگر فرش) نجس است. الان مساله شما این است که شک دارید که کف پای شما نجس شد یا نشد نه اینکه علم اجمالی جدید ایجاد شده.
علم اجمالی جدید وقتی است که یک تکلیف جدید برای شما بیاورد ولی اینجا مورد شک در حدوث تکلیف است نه ایجاد تکلیف جدید و شک در حدوث تکلیف محکوم به برائت است.
علم به نجاست ملاقی (کف پا) یا طرف دیگر (99 جای دیگر فرش) موثر است مادامی که حکم در طرف آخر متنجس نبوده باشد به یک منجس ثابت، در حالی که با تنجز تکلیف در یکی از طرفین به یک منجز شرعی یا عقلی، ما الان شک میکنیم در حدوث تکلیف جدید و مساله ما علم اجمالی جدید نیست که علم به تکلیف جدید پیدا کنیم.
تمام این حرفها خلاصهاش به این برمیگردد که این علم اجمالی جدید نیست و شک در تکلیف است. اینجا دیگر اثری در شک نداریم چون نجاست ملاقی با نجاست طرف دیگر در یک مرتبه واحد نیستند. یعنی کف پای شما در مرتبه ثانیه است و در مرحله اولی یکی از قسمتهای فرش نجس شده است. حالا در رتبه دوم کف پای شما روی یک قسمتی از فرش آمده، پس کف پای شما با قسمت فرش در یک رتبه واحده نیستند.
«لیستا في مرتبة واحدة»؛ بلکه شک یکی مسبب از شک دیگری است. سبب: نجاست قسمت دیگر فرش است که احتمال نجاست میدهیم شاید هم پاک باشد. مسبب: شک در دیگری است. علم به خطابی که مردد بین طرفین است که سابق است در رتبه بر خطاب مشکوک – نجاست کف پای شما – موجب تنجز معلوم و سقوط اصول در اطراف میشود. پس فقط یک شک در خطاب مشکوک را داریم.
قبلا خطاب سابق که یک قسمت یا پنج قسمت بود توسط علم اجمالی منجز شد ولی کف پا در رتبه دوم یک خطاب مشکوک است که برائت جاری میشود.
میفرمایند: فقط شک در خطاب متعلق به خصوص ملاقی است و ضروری است وقتی اصول در ناحیه شک در سبب ساقط شدند، یعنی شک در اطراف علم اجمالی، «فینتهي الأمر إلى الأصل الجاري في الشك المسببي»؛ اصل جاری در شک مسببی هم که برائت است بدون هیچ کلامی جاری میشود.
إنّ جریان أصالة الطهارة في الملاقي في طول جریان أصالة الطهارة في الملاقی، و كذلك جریان أصالة الحلّ في الطرفین في طول جریان أصالة الطهارة فیهما، إذ لو أُجریت أصالة الطهارة و حكم بالطهارة لاتصل النوبة إلى جریان أصالة الحلّ، فتكون أصالة الطهارة في الملاقي و أصالة الحلّ في الطرف الآخر في مرتبة واحدة، لكون كلیهما مسببیاً.
فإنّا نعلم إجمالاً بعد تساقط أصالة الطهارة في الطرفین بأنّ هذا الملاقي نجس أو أنّ الطرف الآخر حرام، فیقع التعارض بین أصالة الطهارة في الملاقي و أصالة الحلّ في الطرف الآخر و یتساقطان، فیجب الاجتناب عن الملاقي.
نعم لا مانع من جریان أصالة الحلّ في الملاقي بعد سقوط أصالة الطهارة فیه بالمعارضة لأصالة الحلّ في الطرف الآخر، لعدم معارض له في هذه المرتبة.
جریان اصالت الطهارت در ملاقی (کف پا) در طول جریان اصالت الطهارت در ملاقَی (فرش) است. اصالت الحل هم در هر دو طرف در طول جریان اصالت الطهارت در این دو است. ببینید شما اول میگوئید در یک چیزی اصالت الطهارت جاری میشود و وقتی اصالت الطهارت جاری شد دیگر نیازی به اصالت الحل نیست که من بگویم حلال است.
چرا منشا عدم جواز خوردن و حرام بودن، نجاست است. اگر شما اصالت الطهارت را جاری کنید دیگر اشکالی از ناحیه خوردن و حلال بودن نخواهید داشت. پس در رتبه اول اصالت الطهارت است و در رتبه دوم اصالت الحل است.
اینجا آقای خویی اشکال میکند که شما چگونه میگوئید کف پای شما در رتبه دوم است؟ در کف پا میخواستید اصالت الطهارت جاری شود و در قسمت های دیگر فرش میخواستید اصالت الحل جاری کنید حال آنکه اصالت الحل در رتبه دوم است. نجاست کف پای شما هم برای رتبه دوم است.
ما میگوئیم یک علم اجمالی درست میکنیم که یا اینجای فرش نجس است و یا در قسمت های دیگر فرش باید اصالت الحل جاری شود. ببینید اینجا یک علم اجمالی جدید مربوط به رتبه دوم درست میکنند و در علم اجمالی جدید که یک طرف کف پا است اصالت الحل است و طرف دیگر اصالت الطهارت و قسمتهای دیگر فرش که میخواهد اصالت الحل جاری شود و اینگونه میخواهند یک علم اجمالی جدید درست کنند. یعنی میگویند ما دیگر طرف را همان نجاست فرش قرار ندادیم که مربوط به رتبه سابق بود و اصالت الحل که مربوط به رتبه لاحقه است را میگیرند. حرف ایشان این است که جریان اصالت الطهارت در طول جریان اصالت الطهارت در ملاقی است و همچنین جریان اصالت الحل در طرفین در طول جریان اصالت الطهارت در این دو است چون اگر جاری شود اصالت الطهارت و حکم به طهارت شود نوبت به اصالت الحل نمیرسد پس اصالت الطهارت در ملاقی (کف پا) و اصالت الحل در طرف دوم در مرتبه واحده هستند چون هر دو مسببی هستند. اول اصالت الطهارت مربوط به فرش است، اصالت الحل نسبت به فرش رتبه دوم است. این اصالت الحل با اصالت الطهارت در کف پای شما در یک رتبه هستند و ما علم اجمالی داریم که بعد از تساقط اصالت الطهارت در طرفین، این ملاقی نجس است یا طرف آخر حرام است. پس در بین اصالت الطهارت در ملاقی با اصالت الحل در طرف آخر تناقض پیش میآید. (ایشان این حرف را میزنند بخاطر اینکه قبلا گفتند علم اجمالی زمانی منجز میشود که اصول در اطرافاش ساقط شوند.)
آقای خویی با این بیان فوق زرنگی کردند و علم اجمالی جدیدی را ایجاد کردند.
مبنای آقای خویی: اصول باید تعارض کنند تساقط کنند، بعد علم اجمالی منجز شود. یعنی علم اجمالی دوم را هم میخواهند منجز حساب کنند منتهی یک طرف کف پا است و طرف دیگر اصالت الحل است.
إنّ العلم الإجمالي بنجاسة الملاقي أو حرمة الطرف الآخر لیس بمنجّز، و الوجه فیه هو ما أفاده المحقّق النائیني من أنّه یعتبر في تنجّز العلم الإجمالي أن لایكون الحكم في بعض أطرافه متنجّزاً بمنجّز سابق، إذ لو تنجّز التكلیف في أحد الطرفین بمنجّز عقلي أو شرعي نشك في حدوث تكلیف جدید و الأصل الجاري عند الشك في حدوث التكلیف هو البراءة الشرعیة.
و المقام من هذا القبیل، لأنّ العلم الإجمالي بنجاسة الملاقَی أو الطرف الآخر یقتضي الاجتناب عنهما و مع وجوب الاجتناب عن الطرف الآخر لایوجب العلم الإجمالي بنجاسة الملاقي أو حرمة الطرف الآخر علماً بتكلیف جدید، لاحتمال كون المعلوم بالإجمال هو حرمة الطرف الآخر و حینئذٍ نجاسة الملاقي لیست إلّا شبهة بدویة لحدوث تكلیف جدید و القاعدة فیها هي أصالة البراءة فما أفاده المحقّق النائیني وافٍ بدفع هذه المناقشة.
هذا هو بیان نظریة المشهور على تقریر المحقّق النائیني.
علم اجمالی به نجاست کف پا یا حرمت طرف آخر منجز نیست و وجه عدم تنجز فرمایش آقای نائینی است که میفرماید: اعتبار در تنجز علم اجمالی این است که حکم در بعضی از اطراف متنجز به منجز سابق نبوده باشد چون اگر تکلیف در یکی از طرفین به منجز عقلی یا شرعی منجز شود، ما نمیتوانیم علم اجمالی را منجز کنیم. در طرفین منجز آمده و امر به اجتناب کرده بود پس بنابر این حکم حرمت را داشت حال شما چگونه با حکم حرمت میخواهید اصالت الحل جاری کنید. اصالت الطهارت ساقط شد و بعد علم اجمالی منجز شد؛ یعنی باید از آن اجتناب کرد، نه میتوانیم به حساب پاکی بگذاریم و نه به حساب حلال و وقتی نمیتوانی اصالت الحل را در اینجا جاری کنی چگونه در طرف دیگر میخواهی جاری کنی.
آقای شما شما خودتان میگوئید علم اجمالی اولی منجز شده پس باید از همه قسمت های فرش اجتناب کرد و اینجا مجرای اصالت الحل نیست که بخواهید جاری کنید.
اینجا شک در حدوث تکلیف جدید است و اصل جاری در حدوث شک در تکلیف جدید برائت است. مقام ما هم همینگونه است چون علم اجمالی به ملاقی یا طرف آخر داریم، اجتناب از همه اینها واجب شده بود و وقتی اجتناب از طرف آخر هم واجب شده دیگر این علم اجمالی به نجاست ملاقی یا حرمت طرف آخر که علم اجمالی دوم باشد، علم به تکلیف جدید نمیآورد. به احتمال کون معلوم بالاجمال و حرمت الطرف الآخر ما احتمال میدهیم معلوم به اجمال ما همان طرف آخر باشد که تنجیز هم شده است چون علم اجمالی اول حرمت را برای طرف آخر منجز کرده است، بنابراین نجاست ملاقی فقط شبهه بدویه است و به عنوان حدوث تکلیف جدید و اصالت البرائت است.
فرمایش آقای نائینی تمام و ایراد و مناقشه آقای خویی جاری نمیشود و صحیح نیست.
إنّ المحقّق الخراساني ذهب إلى التفصیل في هذه المسألة و أفاد هنا صوراً ثلاثاً ففي الصورة الأولى یجب الاجتناب عن الملاقی دون الملاقي و في الصورة الثانیة یجب الاجتناب عن الملاقي دون الملاقی و في الصورة الثالثة یجب الاجتناب عن الملاقي و الملاقی كلیهما.
تفصیل صاحب کفایه: سه صورت داریم:
1. واجب است اجتناب از ملاقی (کف پا) از ملاقی (فرش). فقط باید از فرش اجتناب کرد.
2. واجب است اجتناب از ملاقی (کف پا) از ملاقی (فرش). از کف پا باید اجتناب شود و از فرش اجتناب نشود. جناب آخوند مثال را تغییر دادهاند یعنی ملاقی دیگر کف پا نیست، بلکه گفتهاند چیزی که نجس بود ظرف آبی ملاقات کرده (مثلا ظرف آب قرمز رنگ) ملاقی را نجس گرفتهاند و ملاقی را آب پاک گرفتهاند. چون جای ملاقی را با ملاقی عوض کردهاند صورت دوم درست است وگرنه هیچ وقت نمیتوانیم بگوئیم که از کف پا اجتناب شود ولی از فرش اجتناب نشود.
3. واجب است اجتناب از ملاقی و ملاقی باهم: این فرمایش صاحب کفایه است.
و هي ما إذا كانت الملاقاة بعد العلم إجمالاً بالنجس بینهما، فإنّه إذا اجتنب عنه و عن طرفه اجتنب عن النجس في البین قطعاً و لو لمیجتنب عن الملاقي، فإنّه على تقدیر نجاسته لنجاسة الملاقی كان فرداً آخر من النجس قد شك في وجوده، كشيء آخر شُك في نجاسته بسبب آخر.( [6] )
فلا مجال لتوهّم أنّ مقتضى تنجّز الاجتناب عن المعلوم بالإجمال هو الاجتناب عن الملاقي أیضاً، ضرورة أنّ العلم الإجمالي بالمعلوم بالإجمال إنّما یوجب تنجّز الاجتناب عن المعلوم بالإجمال في أطراف العلم الإجمالي، لا تنجّز الاجتناب عن فرد آخر و هو ملاقٍ لمیعلم حدوثه و إن احتمل.( [7] )
«ما إذا كانت الملاقاة بعد العلم إجمالاً بالنجس بینهما»؛ علم اجمالی در این فرض به نجاست پیدا شد، ملاقات بعد این علم حاصل شد «فإنّه إذا اجتنب عنه و عن طرفه اجتنب عن النجس في البین قطعاً»؛ وقتی اجتناب کنی از این اطراف اجتناب از نجاست کردهای «و لو لمیجتنب عن الملاقي»؛ ولو از ملاقی اجتناب نکنی چون ملاقی بر تقدیر نجاست بخاطر نجاست ملاقی یک فرد دیگری از نجس است. آن فرشی که ملاقی بوده و زیر پای شما بوده آن نجس است حالا این نجاست زیر پای شما فرد دیگری است که «شك في وجوده، كشيء آخر شُك في نجاسته بسبب آخر»؛ این فرد جدیدی است و مشکوک است پس جای برائت است «فلامجال لتوهم»؛ که مقتضی تنجز اجتناب از معلوم اجتناب از این ملاقی است چرا چون علم اجمالی به معلوم بالاجمال موجب تنجز اجتناب از معلوم بالاجمال در اطراف علم اجمالی شده بود که فقط فرش بود و پای شما بعدا روی فرش آمد، نه تنجز اجتناب از فرد دیگری که ملاقی بوده باشد که ما شک در حدوث آن داریم. علم اجمالی کاری به این فرد محتمل ندارد.
و هي ما إذا علم إجمالاً نجاسة الشيء الأوّل و هو الثوب مثلاً أو نجاسة الشيء الثاني و هو الإناء الأبیض، ثم حدث العلم بملاقاة الشيء الأوّل مع الشيء الثالث و هو الإناء الأحمر، فالملاقي هو الشيء الأوّل أي الثوب و الملاقی هو الشيء الثالث أي الإناء الأحمر، و أیضاً حدث العلم الإجمالي بنجاسة الشيء الثالث أو الشيء الثاني فإنّ حال الملاقی و هو الإناء الأحمر في هذه الصورة بعینها حال الملاقي في الصورة السابقة في عدم كونه طرفاً للعلم الإجمالي و أنّه فرد آخر على تقدیر نجاسته واقعاً غیر معلوم النجاسة، لأنّ العلم الإجمالي الثاني غیر منجّز، لأنّ بعض أطرافه كان طرفاً لعلم إجمالي سابق منجّز، حیث أنّ العلم الإجمالي الثاني كان له طرفان: أحدهما الشيء الثالث و هو الملاقی الذي لاقاه الثوب و هو الإناء الأحمر و ثانیهما الشيء الثاني و هو الإناء الأبیض الذي كان طرفاً للعلم الإجمالي الأوّل و لذا لمیتنجّز العلم الإجمالي الثاني.( [8] )
«ما إذا علم اجمالا نجاسة الشیء الاول»؛ شی اول را مثلا لباس در نظر گرفتهاند و شی دوم را ظرف سفید. یک لباس بوده و یک ظرف سفید که یکی از این دو نجس بوده که از هر دو باید اجتناب شود و این علم اجمالی اول است. «ثم حدث العلم بملاقاة الشيء الأوّل»؛ یعنی لباس و هو شی الثالث یعنی ظرف بزرگ قرمز رنگ. حال این لباس با این ظرف ملاقات کرده است. ملاقی را اینجا نجس گرفتهاند و ملاقای ما همین ظرف قرمز است که قطعا آب آن پاک بوده. جای ملاقي با ملاقَی عوض شد. حالا که لباس که به ظرف قرمز خورد، علم اجمالی به نجاست ظرف قرمز یا ظرف سفید پیدا میشود «فإنّ حال الملاقی و هو الإناء الأحمر»؛ در اینصورت بعینه حال ملاقی در صورت سابق (همان کف پا) بود. این ظرف قرمز مانند کف پا است. فقط کف پا ملاقی بود ولی در این مثال ظرف قرمز ملاقَی است. ظرف قرمز عین حکم ملاقی در صورت سابق را دارد در اینکه طرف علم اجمالی اولی نیست و یک فرد جدیدی علی تقدیر نجاستاش است و واقعا غیر معلوم است پس علم اجمالی دوم منجز نیست چون بعضی از اطرافاش طرف علم اجمالی سابق بوده یعنی ظرف سفید به علم اجمالی قبلی حکم تنجیر نجاست برایاش بود و نسبت به ظرف قرمز علم اجمالی جدیدی نمیتوانیم داشته باشم زیرا علم اجمالی دوم ما نمیتواند منجز باشد چون تکلیف جدید نیاورده است.
و لهذه الصورة الثانیة مثال آخر أیضاً، أشار إلیه صاحب الكفایة:
إنّه إذا عُلم بملاقاة الثوب للإناء الأحمر ثم حدث العلم الإجمالي بنجاسة الإناء الأحمر أو الإناء الأبیض و لكن كان الملاقی و هو الإناء الأحمر خارجاً عن محلّ الابتلاء، فحینئذٍ یجب الاجتناب عن الثوب الملاقي و عن الإناء الأبیض لأنّهما طرفان للعلم الإجمالي و إذا صار الإناء الأحمر الملاقی داخلاً في محلّ الابتلاء في ما بعد فلایجب الاجتناب عنه.( [9] )
برای این صورت دوم مثال دیگری هم بیان شده است: «إذا عُلم بملاقاة الثوب للإناء الأحمر»؛ علم به ملاقات لباس با ظرف قرمز پیدا کنیم «ثم حدث العلم الإجمالي بنجاسة الإناء الأحمر أو الإناء الأبیض و لكن كان الملاقی و هو الإناء الأحمر»؛ که لباس با آن ملاقات کرده بود این خارج از محل ابتلا میشود پس «یجب الاجتناب عن الثوب الملاقي و عن الإناء الأبیض»؛ وقتی ظرف قرمزی که ملاقَی بود و بعدا داخل در محل ابتلا شد اجتناب از آن جایز نیست.
إذا حصل العلم الإجمالي بعد العلم بالملاقاة یجب الاجتناب عنهما، ضرورة أنّه حینئذٍ نعلم إجمالاً إمّا بنجاسة الملاقي و الملاقی أو بنجاسة الطرف الآخر، فیتنجّز التكلیف بالاجتناب عن النجس في البین و هو الواحد (أي نجاسة الطرف الآخر) أو الاثنان (أي نجاسة الملاقى و ملاقیه)( [10] ).
«إذا حصل العلم الإجمالي بعد العلم بالملاقاة»؛ اول شما علم اجمالی به نجاست نداشتید و اینجا راه رفتید، بعد به شما میگویند که اینجا راه نرو چون بچه اینجا را نجس کرده است، پس همین اول کار علم اجمالی برای شما حاصل شد که یا کف پای من نجس است و یا قسمت های دیگر فرش نجس است. اگر قبلا علم اجمالی داشتید می گفتید که فوقاش یک نجاست مشکوکه سرایت کرده باشد اما وقتی قبلا علم اجمالی نداشتید و یک نفر گفت اینجا نجس بوده در این صورت اطراف علم اجمالی را سابق خودش میگیرید و میگوئید کف پا من و هر چیزی که با این نجس ملاقات کرده، همگی اطراف علم اجمالی میشود. مرحوم آقای آخوند در این فرض ملاقی و ملاقَی را داخل علم اجمالی اولی میدانند زیرا قبلا علم اجمالی نداشتیم و بعدا حاصل شده است. وقتی علم اجمالی بعدا حاصل شد باید از اطراف هم اجتناب کرد. «ضرورة أنّه حینئذٍ نعلم إجمالاً»؛ یا به نجاست ملاقی و ملاقَی یا به نجاست طرف آخر پس تکلیف به اجتناب از نجس که یکی از نجاست طرف آخر است هر دو حاصل است یعنی از تمام اطراف باید اجتناب کنیم.