1402/07/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: الأصول العملية/أصالة الاحتياط /فصل اول؛ تنبیه هفتم: شبهه غیر محصوره
تنبیه هفتم: شبهه غیر محصوره
مقدمه
بحث ما در تنبیه هفتم به شبهه غیر محصوره رسید. بحث مورد ابتلاء و بحث خیلی مهمی است در علم اصول. در این بحث صحبت ما این است که وقتی ما علم اجمالی داریم و اطراف علم اجمالی زیاد شد آیا این اجمالی هنوز منجّز هست یا نه؟ چیز نجسی است در غذاهای شهر، مثلاً فرض کنید در ذبیحۀ شهر، در خانه چیزی نجس شده یا در محیط اطراف ما چیزی نجس شده و محل ابتلای ما هم هست، نه اینکه اطرافش از محل ابتلاء خارج باشد، آن یک بحثی دیگری است. اگر بعضی از اطراف از محل ابتلاء خارج بشود، یک بحث دیگری است که در آنجا علم اجمالی منجز است. نه! بحث ما در این است که محل ابتلاء هم هست، اما چون تعداد زیاد است، این به عنوان شبهۀ غیر محصوره حساب میشود و منجز نیست.
یک بحث داریم در اینکه تعریف کنیم شبهۀ غیر محصوره را که اعلام در آن اختلاف کردند. یک بحث دیگر هم همین ادلۀ عدم وجوب اجتناب نسبت به اطراف شبهه غیر محصوره است.
موضع اول: تعریف شبهه غیر محصوره
بحث تعریف را من سریع میگویم بحث مهمی ندارد این تعریف. صفحاتش زیاد است، وحشت نکنید! خیلی مطلبی در آن نیست. دو تا روش دارند، بعضی از آقایان میگویند که تعریف صحیح داریم برای شبهه غیر محصوره و تعریف هم کردند. شیخ انصاری تعریف دارد، آقای نائینی و دیگران هم دارند.
بعضی میگویند اصلاً تعریف صحیح نمیتوانیم برایش داشته باشم و میگویند: معنای محصَّل مضبوطی برایش پیدا نشده تا ما بخواهیم از حکمش بحث کنیم. مثل آقای خوئی؛ اگر چه خودشان تعریفی کردند، ولی خودشان این تعریف را قبول ندارند.
تعریف اول از شیخ انصاری و مختار ما
اما اینکه یک تعریف صحیحی داشته باشد، تعریف اول از شیخ انصاری است. شیخ انصاری یک تعریفی میکند که به نظر ما همین تعریف درست است. اما یک مقدار روی آن دقت کنید! میگویند[1] که شبهه غیر محصوره آن چیزی است که احتمال تکلیف در هر کدام از اطرافش موهوم شده باشد چرا؟ بخاطر کثرت اطراف. یعنی در هر طرفی که دست روی آن میگذارید، احتمال تکلیف این قدر ضعیف است که موهوم شده است.
ایرادات پنجگانه
من یک مقدار توضیح بدهم، عبارت خودش است که این عبارت را آقای خوئی از ایشان نقل کردند که موهومیت است؛ یعنی کأنّه وقتی که شما یک چیزی را میگویید صد درصد است 99 درصد است 98 درصد است، شما میگویید که من اطمینان دارم! 99 درصد را هم میگویید اطمینان دارم. این یک درصد احتمال خلاف دارد، ولی شما میگویید اطمینان دارم. این هم علم عادی است. حالا بالعکس این، یک چیزی این قدر احتمالش ضعیف باشد یک درصد باشد، شما از آن طرف میگویید اطمینان دارم به عدمش. چطور آن 99 درصدش را میگفتید اطمینان دارم به وجودش، این هم اطمینان دارم به عدمش. اطمینان علم عادی است، این هم علم عادی است.
موهوم شده است آن احتمال. چگونه موهوم شده است؟ موهومیت پیدا میکند بخاطر اینکه به قدری ضعیف شده که به آن اعتنا نمیکنند، عقلاء به آن اعتنا نمیکنند.
دو تا قید شد؛ موهومیت را دو تا نکته برایش گفتیم: یکی اینکه عقلاء به آن اعتنا نمیکنند و عقلاء به این میخندند یا عقلاء به آن اعتنایی نمیکنند. یکی عدم اعتناء عقلاء است. دوم: در بعضی از موارد ـ این را بعضی گفتند در بعضی از موارد که حالا میخوانیم مثل آقای آقاضیاء عرافی ـ بعضی گفتند که مثلاً در بعضی از اوقات اطمینان به عدم پیدا میکنند. این کلمۀ «اطمینان به عدم» را همیشه ذکر نکردند، شیخ انصاری هم در عباراتش نیست. در عبارات آقاضیاء است.
در عبارت شیخ انصاری میگوید که عقلاء اعتنا نمیکنند. در عبارت آقاضیاء عراقی یک قید دوم هم اضافه میکند که اصلاً «ربما یحصل الإطمینان بعدم» این وقتی اطمینان به عدم دارد، علم عادی به عدم دارد، خیلی به نفع من و شماست. شما در اینجور موارد، علم اجمالی را باید بگویید که تو «لا علم» شدی. علم دارم به عدم، علم عادی است. این حرف آقاضیاء عراقی طرف دوم است.
اما همان حرف اول شیخ انصاری را شما بگیرید که اصلاً عقلاء اعتناء نمیکنند. عقلاء به حساب نمیآورند. اعتناء نمیکنند یعنی به حساب نمیآورند. این عبارت در پاورقی را نگاه کنید: «و عبارة الشیخ الأنصاری» این تعبیری که در بالا آمده، عبارت را آقای خوئی نقل کردند «موهوماً لکثرة الأطراف». آن عبارت پایین را نگاه کنید: «عبارة الشیخ الأنصاری هی: «إن غیر المحصور ما بلغ کثرة الوقائع المحتملة للتحریم إلی حیث» تا آن حدی سریده که اعتناء نمیکنند عقلاء به علم اجمالیای که در آن حاصل شده است.
حالا مثال زدند که اگر مولایی بگوید با زید معامله نکن! او هم که زید را نمیشناسد. در یک قریهای بزرگ به هر حال با مردم معامله میکند و پسفردا هم با یک کسی خرید و فروش کرد بعد معلوم شد که زید بود. میگوید: به خدا من نمیدانستم زید است، اینجا مولا عذرش را میپذیرد. یک دِه به این بزرگی این از کجا بفهمد که این شخص زید است؟ اگر شناخت، معامله نمیکند. اگر شناختی مثل همان نجاست است که هر وقت شناختی نجاست را و علم به آن پیدا کردی، از آن اجتناب کن. من که نمیدانستم کجاست، پس بگذار و برو که این قدر خدای متعال کار را راحتش کرده است.
این قید موهومیت را آقای خوئی آوردند، آن عدم اعتناء عقلاء را نیاوردند، شروع کردن به ایراد کردن به شیخ الانصاری.
حالا این عبارت محقق عراقی را هم بخوانیم: «فی منتهی الأصول» نسبت داده این را به محقق عراقی: «ما ذهب إلیه استاذنا المحقق» که مناط در شبهه غیر محصوره این است که «أن تکون کثرة الأطراف بحدّ یوجب ضعف الاحتمال فی کلّ واحد من الأطراف؛ بحیث یکون موهوماً» موهوم بشود به چه مقدار؟ ـ در پاورقی را میخوانم! ـ به درجهای که عقلاء اعتناء نکنند به این احتمال ضعیفِ موهوم «بل ربّما یحصل له الاطمئنان بالعدم» با دو تا قید. این دو تا قید را ایشان گفتند.
ایراد اول از محقق نائینی و محقق خوئی
ایراد اول محقق نائینی و محقق خوئی چیست؟ میگویند ما برای موهومیت احتمالی که میگویید خیلی اطرافش کثیر است، ما ضابطهای نمیبینیم، ضابطی نداریم این موهومیت، چرا؟ چون مراتب موهومیت کثیر است. کدام مرتبه از موهومیت میزان عدم حصر شبهه است؟ کدام مرتبهاش را شما میخواهی بگویی؟ مراتب در اینجا خیلی زیاد است از موهومیت. [2]
ملاحظه
در اینجا یک نکته را بگوییم که در علم منطق، شما یک وقتی افتادید در شک. پنجاه پنجاه است که گفتید شک است. یک وقت احتمال بالا رفته، میگفتید که اینجا ظن است. احتمال از پنجاه که پایین میآمد میگفتید وهم است. این اصطلاح منطق بود. شیخ انصاری میگویند وهم در منطق را نمیخواهم بگویم، موهوم منطقی را نمیخواهیم بگوییم. ایشان چه موهومی را دارند میگویند؟ موهومیتی که عقلاء به آن اعتناء نکنند، این را دارند میگویند. و الا احتمال سی درصد هم احتمال موهوم است در علم منطق. چهل درصد هم موهوم است. بیست درصد هم موهوم است. ما کی در مورد موهومیت منطقی صحبت کردیم؟ موهومیت علم منطق را کنار بگذار. یک موهومیتی داریم که ضابطه دارد، ضابطهاش چیست؟ به یک اندازهای رسید که عقلاء به آن اعتنا نمیکنند. آن موهومیتی که عقلاء به آن اعتناء نکنند، ضابط میشود. آن موهومیتی که عقلاء به آن اعتناء نکنند، این ضابطه است در مسئلۀ مورد بحث ما.
پس ایراد به این فرمایش آقای خوئی این است که مراد از وهم در اینجا احتمال غیر عقلائی است، احتمالی است که عقلاء به آن اعتناء نکنند که در قبال علم عادی است. یعنی شما چرا میگویی در قبال علم عادی؟ این را خیلی دقت کنید، بخاطر آن حرف آخر محقق عراقی. شما یک وقت علم به یک شیئی داری، اینجا اصلاً نقطه مقابل علم است و جهل است. یعنی ملحق شده در عرف به جهل؛ یعنی علم به عدمش داریم و برعکسش است و نقطۀ مقابل آن علم است. علم میرود به طرف بالا، این آمده به طرف پایین. علم عادی رفت به 99 درصد، این رفت به یک درصد. نقطۀ مقابل آن است، نه شک را بالا و پایین کنید و کفه ترازو این مقدار بالا شد هفتاد درصد آن طرف و سی درصد این طرف، این را نمیگویند. این کفه ترازو رفته بالا و رسیده به علم عادی و شده 99 درصد، آن یکی هم آمده پایین و شده یک درصد. آن شده 98 و این شده دو. نه اینکه این کفه ترازو یک ذره اینجوری شد بگوید این مظنون، موهوم شد، چون این مال علم منطق است. نه! کفه ترازو نقطۀ مقابل این طرف است. این رفت بالا رفت بالا رفت بالا شد 98. این هم آمد پایین آمد پایین شد دو. آن شد 99، این شد یک. آن میشود علم عادی و این بدبخت میشود موهوم. این کلاً از اعتبار ساقط است.
اگر احتمال نجاست شما اینجوری شد، این را عقلاء اعتنایی نمیکنند. ببینید منظور ما از نقطۀ مقابل اجمال این است. نقطۀ مقابل ظن نیست. اگر نقطۀ مقابل ظنون بود، ظن شصت درصد را هم ظن میگوییم، چهل درصد هم میشد موهوم در علم منطق. این اینجوری نیست، این نقطه مقابل ظن نیست. در منطق در مقابل ظن است، ولی اینجا نقطه مقابل علم عادی است به این بیانی که خدمت شما عرض کردم. کفه ترازو در این طرف به مقداری رفته بالاکه 98 درصد یا 99 درصد یا 99 درصد و نیم شده، این هم رفته پایین و شده نیم درصد. این نیم درصد را شما حساب بکنید، رفته پایین. آن 99 و نُه دهم درصد شد، این یک دهم درصد شد؛ یعنی یک درصد هم نیست! اینکه به این مقدار ضعیف شده، کسی به این اعتنایی نمیکند. این میشود علم عادی که مقابلش موهومیتی میشود که عقلاء به آن اعتنا نمیکنند. این از این مسئله.
پس ایراد آقای نائینی و آقای خوئی وارد نیست.
شاگرد: بعضا برخی با اینکه دستشان خون است ولی اعتنایی نمیکنند؟
استاد: اهمالات عرف است که ربطی به این مسئله ندارد. آن اهمالات است که گاهی وقتها تسامح میکنند؛ یعنی خون را میبیند، میگوید رهایش کن. این رهایش کن همان است که موش را دید و گفت بادمجان است! به بیرون انداخت، چون میخواست که اینجا نجس نباشد، گفت بادمجان است! آن تسامح است.
این چیزی که الآن ما داریم صحبت میکنیم میگوید که شما عاقل هستی، به عنوان یک شخص عاقل و بصیر و چشم بینایی داری، اما میبینی که احتمال یک درصد است یا نیم درصد است، آیا به این اعتناء میکنی؟ احتمال نیم درصد مورد اعتناء نیست. احتمال یک درصد و نیم درصد مورد اعتناء نیست. این را میگوییم شبهه غیر محصوره. این تعریف شیخ انصاری بر شبهه غیر محصوره است با این دو تا قیدی که بود که قید اول این است که عقلاء به این احتمال اصلاً اعتناء نمیکنند و قید دوم این است که اصلاً در بعضی از موارد علم اطمینان و علم عادی به عدمش داریم. علم عادی و اطمینان به عدم داریم.
ایراد دوم از محقق نائینی و محقق خویی
باز دوباره آقای نائینی و محقق خوئی یک ایراد دومی دارند به شیخ انصاری.
عبارت آقای نائینی این است که میگویند[3] مجرد ضعف احتمال موجب عدم تنجیز علم اجمالی نمیشود که شما بخواهی مخالفتش بکنی، آن هم تازه مخالفت قطعیه، چون علم به تکلیف با قدرت بر امتثال، البته صحبت از مخالفت قطعیه هم نیست، شما تمام اطراف علم اجمالی را نمیخواستی انجام بدهی، میخواستی بگویی که تمام اطرافش منجز نیست. میخواستی بگویی که من از همه اطراف نمیخواستم اجتناب بکنم؛ اما ایشان زده به قسمت آخر که مخالفت قطعیه باشد، چون حرف ایشان این است که میگوید: علم به تکلیف را شما داری، قدرت بر امتثال داری و میتوانی از همه صدتا اجتناب کنی، این موجب میشود که شما بگویی من باید فراغ یقینی پیدا بکنم و از همه این صد تا اجتناب بکنم، از همه این هزار تا اجتناب بکنم. یک دانه مغازه مثلاً در شهر پنیر درست کرده که نجس است، من از تمام پنیرها اجتناب کنم. این چیزی است که در روایت هم میخوانیم. حضرت میفرمایند: اینجوری که نمیشود من میروم در بازار، خودم پنیر میخرم. حالا به روایتش میرسیم.
ببینید میرزا میگویند که این احتمال ضعیف را که نمیشود ما بگوییم علم اجمالی منجز نیست، چرا؟ چون علم به تکلیف داریم فقط اطرافش زیاد است. قدرت بر امتثالش هم داریم، پس باید تحصیل فراغ یقینی پیدا بکنیم. عقل مستقل است به وجوب تحصیل یقین به فراغ ذمه و احتمال غیر موهوم هم همینجور است. در احتمال موهوم هم همین را میآوریم. چه احتمال غیر موهوم باشد چه احتمال موهوم باشد.
ما این عبارت آقای خوئی را آوردیم، چون هر دو یکجور فرمودند، ما عبارت آقای نائینی را آوردیم، عبارت آقای خوئی هم هست که در پایین دارد «إنّ موهومیة احتمال التکلیف لا یمنع من التنجیز» مطلب یکی است.
ملاحظه
ما میگوییم که موهوم، مبنای منطقیاش اراده نشده است. اینکه شما میگویید، این است که مجرد ضعف احتمالات باشد، کجا مجرد ضعف احتمال است؟ گفتیم: موهومیت احتمال و با این قید است که عقلاء به آن اعتنا نکنند. یک قید دوم هم گفتیم که چه بسا گاهی وقتها اضافه میشود که اصلاً علم عادی به عدمش داریم. ما داریم این را صحبت میکنیم، شیخ انصاری همینجور موهوم نگفته که شما بیایید بگویید یعنی مجرد ضعف احتمال! چه کسی گفته: مجرد ضعف احتمال؟ شیخ انصاری در کجا گفتند مجرد ضعف احتمال!؟ ایشان احتمال را قید زدند و گفتند که عقلاء به آن اعتناء نمیکنند، به این حد گفتند، به جایی باید برسد که عقلاء به آن اعتناء نکنند.
اگر عقلاء به آن اعتناء نکردند یا به قول آقای محقق عراقی، علم به عدمش پیدا کردند و علم عادی و اطمینان به عدمش پیدا کردند، این مورد توجه نیست. «بل یراد به ما لایراه العقل احتمالاً معتبراً» این را یک توهمی در قبال علم عادی و اطمینان ببیند. اگر اینجوری دید توهم در قبال علم عادی و اطمینان است.
«و بعبارة أخری» میگوییم: موهوم آن چیزی است که بگوییم احتمالش مرفوض عقلائی است و مقابل احتمال عقلائی است. یک چیزی است که میگوییم احتمال عقلائی دارد. اینجا میگویید که احتمال عقلائی ندارد، اعتناء نکن. ببینید که مقابل احتمال عقلائی است. بعضی احتمالات ضعیف است، احتمال عقلائی است. ده درصد است، احتمال عقلائی است. پنج درصد احتمال عقلائی است. اما گاهی وقتها نیم درصد است، شما میگویید این هم احتمال عقلائی است؟ نیم درصد است، یک دهم درصد است، این را که نمیگویید احتمال عقلائی است. این قدر این احتمال ضعیف میشود که شما میگویید این پاک است. این نیم دهم درصد یا یک دهم درصد ممکن است نجس شده باشد، شما میگویید که من دیدم که فلان شد، میگوید: رها کن، عقلاء به این احتمال اعتنائی نمیکنند.
پس حرف شیخ انصاری خیلی مضبوط است.
ایراد سوم : سیره عقلاء دلیل لبی است
دوباره ایراد میگیرند که این ایراد را بعضی از اساتید نقل کردند که سیره عقلائیه قائم بر عدم اعتناء به این احتمال موهوم است. این سیره عقلائیه دلیل لبّی است و قدر متیقنش را باید بگیریم. سیره عقلائیه در اینجا احتمال بسیار موهومی است که باید قدر متیقنش را گرفت. پس نمیشود به آن اعتماد کرد و ما نمیدانیم که قدر متیقنش چقدر است! [4]
ملاحظه
ما میگوییم قدر متیقنش کاملاً مشخص است. قدر متیقن از عدم تنجیز علم اجمالی در اینجور موارد کاملاً مشخص است، چون جایی است احتمال تکلیف موهوم باشد. همه این مواردی که احتمال تکلیف یکجوری باشد که عقلاء به آن اعتناء نکنند، داخل در قدر متیقن است. هر جا که عقلاء به آن اعتناء نکنند، قدر متیقّن از همان موهومیتی است که ما گفتیم که عقلاء به آن اعتناء نمیکنند. ما شکل نداریم در مقدارش که بالا و پایین باشد. بله حالا اگر شما شک داشتی، قدر متیقن را أخذ کن. حالا اگر شک داشتی که عقلاء اعتناء میکنند یا نمیکنند! اما اگر دیدی جایی را که عقلاء به آن اعتناء نمیکنند، میشود قدر متیقن. هر جا که عقلاء به آن اعتناء نکردند، این را در اطراف علم اجمالی اعتناء نکنید و بگویید پاک است یا بگویید حلال است.
این هم از ایراد سومشان بود.
ایراد چهارم: عقلاء بین شبهات غیر محصوره فرق میگذارند
دوباره ایراد چهارمی دارند بعضی که گفتند: عقلاء فرق میگذارند در موارد شبهه غیر محصوره به حسب اهتمامشان به آن امر «شدةً و ضعفاً»؛ در بعضی موارد اطراف را مرتکب میشوند و مشکلی ندارند. در بعضی از موارد امتناع میکنند، بخاطر اهتمام به آن امر محذور. [5]
ملاحظه
میگوییم اشکالی ندارد گاهی وقتها ممکن است که ببینید میگوید احتمال، حالا منظورشان چیست؟ میخواهند یک مقدار این را به حسب قوّت محتمل نه احتمال، اینجا ایراد میکنند. به حسب قوّت محتمل میگویند که بعضی وقتها محتمل یک جوری است که قوی است. مثلاً جان انسان است که یک درصد امکان دارد بمیرد. یک درصد میمیرد با آن یک درصدی که نجس است خیلی فرق دارد. عقلاء وقتی به آنها بگویی یک درصد میمیری، ما اینجا میخواهیم اسم بنویسیم و یکی در بیاید تا بمیرد، آقایان عقلاء چکار میکنند؟ آنجا که دارد میمیرد، دست و پا میزند که اسمش را از این قرعهکشی در بیاورند؛ اما آنجا نجاست است که خیلی اعتناء نمیکنند.
پس قوّت محتمل را دارند خلط میکنند در مسئله قوّت احتمال. قوّت و ضعف احتمال غیر از قوّت و ضعف محتمل است. بله، گاهی وقتها محتمل یک نقشی دارد، اما به هر حال ما داریم اینجا میگوییم که موهومیت در اطراف علم اجمالی اگر به درجهای برسد که عقلاء به آن اعتناء نکنند، وقتی که عقلاء به آن اعتناء نکنند حتی نسبت به مرگشان بوده باشد، مثلاً فرض کنید که در یکجایی بگویند تصادف پیش میآید، حالا یک وقتی نسبت به جانش باشد بگوید یک ده هزارم ممکن است که تصادف کنی شما سوار ماشین نشو و در جاده نرو، اینجا اعتنا نمیکند. همین شد احتمال موهومی که عقلاء به آن اعتناء نمیکنند.
ما میخواهیم احتمال به حدی برسد که عقلاء به آن اعتناء نکنند. حالا شما مثال اهمیت محتمل را هم آوردی، بسیار خوب! در مورد محتمل در یک هزارم و یک ده هزارم به آن اعتناء نمیکنند در امور مهمه هم، تعریف شیخ انصاری آنجا را هم میگیرد.
اما «علی أیّ حال» یک مقدار اینجا شاید خلط مبحث شده است و قوّت محتمل هم با مسئله قوّت ضعف احتمال قاطی شده است!
ایراد پنجم: عقلاء بین احتمالی که به حد اطمینان برسد و نرسد فرق میگذارند
ایراد پنجمی گرفتند و گفتند که آنچه شیخ انصاری گفتند صحیح است در جایی که به حد اطمینان عقلائی به عدم برسد. آن وقت تحلیلش میشود اطمینان. اما اگر به این حدّ اطمینان به عدم نرسد، تحلیل شیخ انصاری درست نیست. [6]
ملاحظه
عرض کردیم که اینجا شیخ انصاری یک نکته داشت و آن هم عدم اعتناء عقلاء بود. اگر شما در اطمینان وقتی احتمال به حدی رسید که عقلاء به خلافش اعتناء نمیکردند، اگر اطمینان را به این مرحله میخواهید بگویید، که این دو تا قیدی که ما ذکر کردیم و دو تا تعریفی که ذکر کردیم یکجور میشود؛ یعنی وقتی عقلاء اعتناء نکردند و احتمال خیلی ضعیف بود، علم عادی به عدم دارم. دو دسته نیست. اما بر فرض میگویم که ما گفتیم نه، به قول آقای محقق عراقی گفتیم که «ربمّا یحصل لهم الإطمینان بالعدم»، گاهی وقتها هم این عدم اعتناء عقلاء به جایی میرسد که اطمینان به عدم این شیء داریم. این مسلّم است حجیت اطمینان است و جای بحثی ندارد. اگر عقلاء به اطمینان به عدمش رسیدند، این خیلی امر روشنی است که اطمینان به عدم دارند و در فرض اطمینان به عدم است که شما اطمینان داری به اینکه این احتمال ساقط است.
اما فرض کنید اینها دو تا هستند؛ یعنی مرحله اول انسان یا عقلاء به این احتمال خلاف اعتناء نمیکنند، در مرحله دوم احتمال یک مقدار ضعیفتر که شد اطمینان به عدمش هم پیدا میکنند. شیخ انصاری این دومی را نگفته است که این را آقا ضیاء عراقی گفته «ربّما یحصل له الإطمینان بالعدم». همان مرحلهای که در دید عقلاء، این احتمال دیگر وجود ندارد، همین کافی است برای موهومیت و شیخ انصاری هم همین اولی را گفته است. آن دومی را آقاضیاء عراقی گفت که «ربّما یحصل». ما فرقی بین این دو تا نمیگذاریم، فرمایش شیخ انصاری را در همان جایی که عقلاء به این احتمال اعتناء نکنند میگوییم اینجا علم اجمالی منجز است. همین که عقلاء به آن اعتناء نکنند یعنی موهومیتش به این حد رسیده که عقلاء احتمالش را نمیدهند، وقتی احتمالش را نمیدهند میگوییم علم اجمالی منجز است. ملاک، احتمال دادن عقلاء است.
حالا اگر بگویید اطمینان به عدم حاصل شده است یا علم عادی به عدم حاصل شده بخاطر اینکه عقلاء اصلاً احتمالش را نمیدهند، یعنی احتمال این قدر ضعیف شده است، وقتی میگوییم که عقلاء احتمال نمیدهند، یعنی چه؟ یعنی من علم دارم، این علم عادی میشود.
اما حالا فرض کنید که دو تا مرحله است؛ دو تا مرحله هم اگر بخواهید بگیرید، ما همان مرحله اول را قبول داریم. این ایراد هم به نظر تمام نیست. تعریف شیخ انصاری صدق میکند به جایی که «وصل احتمال التکلیف» نسبت به هر یک از اطراف، یک حد ضعیفی که اطمینان عقلائی برای مکلف حاصل میشود که این احتمال به قدری ضعیف است که حساب نمیشود و موهوم است. ما میگوییم: همان که عقلاء اعتناء نمیکنند و این احتمال را اصلاً حساب نمیکنند، یعنی علم عادی دارد بر خلافش، این را اطمینان میکنند و اصلاً تعریف اطمینان همین است. حالا شما میخواهید دو مرحله هم بگیرید، ما مرحله اولیه را ما میگوییم تمام است.
این نسبت به این تعریفی که شیخ انصاری فرمودند و ایراداتی که میرزای نائینی و آقای خوئی و بعضی از اساتید ذکر کرده بودند. به نظر ما هم همین تعریف درست است و ایراد نمیخواهید بکنید، اشکالی هم نیست.
تعریف دوم: مشهور
یک تعریف دومی هست که مشهور گفتند که شبهه غیر محصوره این است که شمارش کردنش دشوار است و سخت است که ما شمارش کنیم. همین که غیر محصوره میگوییم و داریم صحبت از حصر و اینها میکنیم، میگویند شمارش آن دشوار است که این را به عدّ زدند، یعنی شمارش. شمردنش سخت است.
این تعریف مناسبتر بوده با بحث شبهه غیر محصوره به نظر این آقایان. [7] [8] [9]
دو ایراد از محقق خویی
خود آقای خوئی دو تا ایراد دارند به این تعریف:
أولاً:
یکی اینکه میگویند عسر عدّ هم انضباطی ندارد، از جهت اختلاف اشخاص و اختلاف زمان شمردن. هزار تا را شما میخواهید در یک ساعت بشمارید، خیلی دشوار است، چون کلمه عسر را هم اینها اضافه کردند کار را یک مقداری خراب کردند. مرحوم آقای خوئی میفرمایند که این شمردن کی دشوار میشود؟ اگر هزار تا بخواهید در یک ساعت بشماری دشوار است؛ اما اگر در یک روز یا بیشتر بخواهی بشماری نه، دشواری ندارد. چرا شما میگویید که سخت بودن و دشوار بودن عد و عسر العدّ میزان شبهه محصوره است؟ این میزان میزان قشنگی است. حق هم دارند آقای خوئی که میزان، میزان قشنگی نیست. کاری به شمردن ندارد.
ثانیاً:
ایراد دوم این است که میگویند یک گوسفند غصب شده بین گوسفندهای این ولد، تعداد گوسفندهای بلد هم بیشتر از هزار نیست. اینجا شما گفتید که شبهه غیر محصوره است. گفتند: یکی از گوسفندهای این روستا که گوسفندهای روستا را باهم سرجمع کنیم فلانی ده تا دارد، آن یکی بیست تا دارد، آن یکی پنج تا دارد، همه را که بشماری، به هزار تا نمیرسند. اما یک دانه را بخواهی بشماری در بین کل این گوسفندان بلد، دشوار و سخت است. این را گفتند که مصداق شبهه غیر محصوره است. در بلد نیاز نیست شما شنا کنید از گوسفندان بلد که یکی از آنها غصبی است.
اما از آن طرف، تردد یک دانه گندم که غصب شده بین هزارا هزار دانه، این هزار هزار دانه در یک ظرف یا انایی ریختهاند، در این ظرف هزار تا، ده هزار تا صد هزار تا شاید یک میلیون هزار هزار تا دانه ریخته شده است. حالا یک دانه از اینها غصبی میشود، همه را هم در یک اناء بزرگ جمع کردند که یک میلیارد دانه گندم هست، این یک دانه غصبی را هم داخلش انداختند، از همه اینها باید اجتناب کنید چون یکی از اینها که در این ظرف است غصبی است.
میگوید چطور شما اینجا شمردی و یک دانه را در یک میلیون شمردی و گفتی اینجا باید اجتناب کنی، آنجا در هزار تا یک دانه را نمیتوانستی بشماری؟ حرف آقای خوئی این است که میگویند یک دانه را در هزار تا از گوسفندان بلد سخت بود بشماری، اما اینجا در این ظرف یک دانه غصبی بود، گفتی از همه باید اجتناب کرد. میگوییم: چرا؟ اینکه غیر محصوره نشد. اینجا شمردی و غیر محصوره نشد، اما آنجا نمیتوانستی بشماری! یک در هزار را نمیتوانستی بشماری، اما در یک میلیون توانستی بشماری! [10]
ملاحظه بر مثال محقق خویی
در اینجا خلطی در مثال آقای خوئی واقع شده است. این یک میلیون گندم هم در یک جا جمع شده است، شما که نمیخواهید همه را بخورید! اینجا اناء واحد است. حتی ایشان میگوید که نمیخواهید همهاش را بخورید، تیکه تیکه باید برداری. حرف آقای خوئی هم حرفشان این است. اما اینجا هم وقتی برمیداری، دانه دانه برمیداری مصرف میکنی؟ مثلاً یک دانه گندم را در میآوری برای نانوایی؟ نه، دست میبری و بجای یک دانه، یک میلیون را برمیداری برای اینکه آرد کنی و نان درست کنی. یعنی مصرفش دانه دانهای نیست، مصرفش چند تایی است. ظرفش وقتی خیلی ریز باشد، مصرفش را هم نگاه کن؛ یعنی در آن برداشتن اول که از ظرف برمیداری یک دفعه میبینی که مثلاً فرض کنید یک بیستمش را برمیدارید تا نان درست کنید. اینجوری که شد مشکل میشود. این در حقیقت یک میلیونم نیست. این یک بیستم است، چون در همان ظرفی که برداشتید میگویید در یکی از این بیست تایی که برمیدارم، یکیاش نجس غصبی است.
پس مثال، مثال خیلی قشنگ و دقیقی نبود! در این یک مثال یک بیستم است یا یک پنجاهم است یا یک سیام است که یک چیزی را برمیداریم میبینیم که یکیاش نجس است. میدانیم که بعد قاطی شده و ما مصرفش میکنیم، چون باهم اینها را مصرف میکنیم. مثال، مثال قشنگی نیست؛ یعنی نقض به حساب نمیآید.
ملاحظه بر تعریف دوم
همچنین اصلاً اصل بحث را اینها یک اشکالی دارند، ملاحظهای که ما بر تعریف دوم داریم این است که شما تسامح کردید بر عنوان بحث به غیر محصوره که اسمش را عدّ گذاشتی. بحث در اینجا بر سر شمردن و نشمردن نیست. اصلاً کاری به شمردن و نشمردن نداریم که بعضی وقتها دشوار باشد و بعضی وقتها حرجی باشد. اصلاً کاری به دشواری و عدم دشواری شمردن نداریم.
ما کار با آن احتمال داریم که غیر عقلائی بشود، این قدر ضعیف بشود که عقلاء به آن اعتناء نکنند و بعد اطمینان به عدمش پیدا کنم. ما کاری به این داریم، صحبت بر سر شمردنش نیست، نمیخواهیم بشماریم. صحبت سر احتمال است، نه در شمردن که بگوییم حالا وقتی میخواهیم بشامریم سخت است یا آسان است! صحبت بر سر شمردن احتمال که نیست، صحبت بر سر ضعیف بودن احتمال است به حدی که عقلاء اعتناء نکنند.
پس اصلاً این تعریف یک مقدار خلط کرده در کار. این تعریف دوم را باید کنار بگذریم.
تعریف سوم: محقق نائینی
تعریف سومی که آقای نائینی آمدند ذکر کردند، این است که میگویند: میزان در شبهه غیر محصوره عدم تمکّن مکلف است «عادةً» از مخالفت قطعیه به اینکه بخواهیم مرتکب جمع اطرافش بشویم. «و لو فرض قدرته علی ارتکاب کلّ وحد منها» میتواند هر کدام از آنها را انجام بدهد اما احتمال این قدر ضعیف شده در شبهه غیر محصوره که عادتاً مکلف متمکن نیست که مخالفت قطعیه بکند. این را آقای نائینی ذکر کردند. [11]
إیراد محقق خوئی
مرحوم آقای خوئی میفرمایند که عدم تمکن از ارتکاب جمیع اطراف ملازم با شبهه غیر محصوره نیست؛ یعنی این را ملاک نمیداند. شما ذکر بکنید عدم امکان ارتکاب، اینکه ملاک نیست. گاهی وقتها با قلت اطراف امکان ارتکاب ممکن است باشد یک وقتهایی ممکن است نباشد. «فقد یتحقّق ذلک مع قلّة الأطراف» با اینکه شبهه محصوره است. گاهی وقتها هم علم اجمالی داریم به حرمت جلوس در یکی از این دو تا غرفه در وقت معیّن، ما عادتاً نمیتوانیم در هر دو بنشینیم و مخالفت قطعیه بکنیم. اصلاً بین دو تا احتمال عادتاً نمیتوانیم مخالفت قطعیه بکنیم. پس ملاک این نیست که من نمیتوانم یا نمیتوانم مخالفت قطعیه بکنم. ملاک ضعف احتمال است به قدری که اعتناء به آن نشود کرد و عقلاء اعتناء نکنند. [12]
این فرمایش آقای خوئی بود که حالا اینجا ایراد به فرمایش آقای نائینی گرفتند.
تعریف چهارم
دو تا تعریف هم کردند که این دو تا تعریف را ما ردّ و ایراد نکردیم. یک تعریفش را باز آقای خوئی مطرح کردند که شبهه غیر محصوره آن چیزی است که دشوار بوده باشد موافقت قطعیهاش. این هم مثل همین است. حالا اینجا میگفتند که مخالفت قطعیهاش عادةً امکان نداشته باشد. اینها دیگر تعریفهای خیلی مهمی نیست. [13]
تعریف پنجم
یکی هم این است که میزان در شبهه غیر محصوره صدق عرفی است. هر چیزی که «صدق علیه عرفاً» که یان غیر محصوره است «یترتب علیه حکمه»، نه! ببینید ملاک کلمۀ غیر محصوره نیست این اسمش را گذشتند غیر محصوره. ملاک این است که به یک حدی برسد که احتمالش «عند العقلاء» حساب نشود. وقتی حساب نشد، ما نظرمان به این است که عقلاء این احتمال را که حساب نکردند، طرف مقابلشان میگویند علم داریم، میگویند اطمینان داریم. اطمینان یعنی همین. احتمال طرف مقابلش این قدر ضعیف است که عقلاء به آن اعتناء نمیکنند. این یعنی اطمینان. این ملاک است. اینهایی که گفتند ملاک نیست. [14]
پس اینجا این تعریفاتش خیلی چیز خاصی نداشت. میرسیم به بحث دوم که بحث مهم این است: ادله عدم وجوب اجتناب در شبهه غیر محصوره که برای چه ما میگوییم در شبهه غیر محصوره اجتناب بکنیم؟ هفت تا دلیل است که این هفت تا دلیل را إنشاءالله بحثش را میکنیم و یکی دو تا فرع کوچک هم داریم تا از این تنبیه فارغ شویم.