1401/08/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الخمس/ارباح المكاسب /مساله55؛ فروعات؛ مساله5
المسألة 55: نماء الأشجار و النخيل
فروعات فقهیه
سؤال (5): ما يشتريه من ربح لم يمضِ عليه سنة لينتفع من نتاجه و نمائه
إذا اشترى فَسيلاً (صغار النخل) بربح لم يمض عليه سنة فغرسه كي ينتفع من ثمره، بأكل قسم منه، و بيع قسم آخر منه لِسَدّ حوائجه، إلّا أنّ الانتفاع المذكور لا يكون إلّا بعد مضي سنة و أكثر من حصول الربح في يده و شرائه الفسيل و غرسه إلى أن يثمر، فهل يجب تخميس الربح المذكور أم لا؟ و كذا السؤال ما لو احتاج إلى بقرة مَنيحة، أو شاة كذلك، فاشترى عِجلَةً أو طِلية فربّاهما للانتفاع بشيء من نتاجهما و بيع الفاضل منه لمُؤَنٍ أُخرى؟
سؤال را میخوانم از آقای خوئی بوده: یک نهال خرما، با ربحی که سال بر آن نگذشته رفت نهال خریداری کرد، یعنی به آن پول خمس تعلّق نگرفته، این درخت، این نهال خرما را کاشت و خواست منتفع شود از ثمرش به اینکه یک مقدار از ثمرش را استفاده کند، یک مقدارش را برای خوردن و یک مقدار دیگرش هم میخواست بفروشد برای سدّ حوائجش.
یعنی اینجا هم باز کلمه احتیاج را میآورد، یعنی این هم مصروف در مؤونه میشود بقیّهاش، امّا یکمقدار را میفروشد برای مؤونه و یکمقدارش هم میخورد، این شخص به این نیّت درخت را کاشته، «إلّا أنّ الانتفاع المذكور لا يكون إلّا بعد مضي سنة و أكثر من حصول الربح في يده» شخص وقتیکه ربح در دستش میآید، این ربح سر سال خمسی، خمس داشته، سر سال خمسی باید خمس ربح را میداد، حال به نظر آقای خوئی هم میتواند برای این ربح، یک سال قرار بدهد، بگوید: مثلاً سال خمسی من فروردین است، این ربح شهریور بهدست آمده، سال این را میگذارم شهریور سال آینده. این ربح یک ربحی است که وسط سال بهدست آمده، حالا رفتهام من این نهالها را خریدهام و گذاشتهام، یک سال از حصول این ربح یعنی از شهریور گذشت. فروردین نه! شهریور سال بعد هم گذشت.
یعنی شهریور امسال ربح بهدست شخص آمده بود، تا فروردین که به ثمر نرسید که هیچ! تا شهریور بعدی هم به ثمر نرسید که هیچ! مدّتها گذشت تا به ثمر برسد، یعنی سال خمسی که هیچ! سر سال حصول ربح اگر برای خود ربح یک سال قرار دهد، سالش میشد شهریور. گفتیم: برای هر ربحی میشود جداجدا یک سال قرار دهد، برای این ربح هم یک سال قرار داد، میشد شهریور، باز هم سر سال خودش این ازش انتفاع نبرده، یعنی میوهای به او نداد که مؤونه شود، اگر میوه میداد، میگفت: این مؤونه من است، من این را لازم دارم، میخواهم یکمقدار از میوههایش را بخورم، یکمقدار خرماها را میخواهم بخورم و یکمقدارش را میخواهم بفروشم برای مؤونه خودم، امّا چنین اتّفاقی نیافتاد. حال که این اتّفاق نیافتاده شخص باید چهکار کند؟ «إلّا أنّ الانتفاع المذكور لا يكون إلّا بعد مضي سنة و أكثر من حصول الربح في يده و شرائه الفسيل و غرسه إلى أن يثمر» آن موقعی که این ربح بهدستش افتاد که شهریور بود، همان موقع شهریور رفت شراء فسیل کرد، رفت فوری این نهال را خریداری کرد، بعد غرسش کرد تا ثمر بدهد، یک سال بیشتر گذشت و از آن بهره نبرد.
حالا باید خمسش را بدهد یا ندهد؟ سال بر آن گذشته، عین آن مسئلهای که میخواست خانه خریداری کند، وقتی میخواست خانه خریداری کند، میگفت: من شروع کردم به ساختن خانه، همّتم هم این بود که تا سر سالم نرسیده، بروم در خانه، نشد، بنّاء دیر کرد، گچکار دیر کرد، آخر نرسیدم، پولم تمام شد، بعد سال خمسی رسیدم، خمس میگیرد یا نه؟ بعضی از آقایان میگفتند: بله! خمس میگیرد. حالا دیگر به این خانه خمس هم تعلق گرفته، تازه اوّل ماجرا شد، چون استفاده نکرده، ولو میتوانست مؤونهاش شود، امّا «لم تصرف فی المؤونة» میخواست مؤونهاش باشد، این آقایان میگویند: خمس دارد. آقای بهجت میگفتند: ندارد. بعضیها احتیاط میکنند، مثل بعض الاساطین احتیاط میکنند. امّا خیلیها مثل این بزرگوارها مثل همینجا که آقای خوئی الان فرمودند، خمس دارد، آنها هم میگویند: خمس دارد. «فهل یجب» تخمیسش؟ بعد یک سؤال دوّم.
«كذا السؤال ما لو احتاج إلى بقرة مَنيحة، أو شاة كذلك، فاشترى عِجلَةً أو طِلية» این شخص گاو میخواست، گوسفند نیاز داشت، بعد رفت یک گوساله گرفت، یک برّه گرفت، طلیه گرفت، طلیه یعنی برّه. عجله یعنی گوساله. گاو میخواست، گوسفند میخواست، برّه و گوساله گرفت.
«فربّاهما» گفت: اینطوری بیشتر به نفع من است، میروم کوچکش را خریداری میکنم و خودم بزرگش میکنم، خیلی هزینه نکنم، امّا چی است؟ «للانتفاع بشيء من نتاجهما و بيع الفاضل منه لمُؤَنٍ أُخرى»؟ این سؤال هم هست، یعنی در این مورد هم اگر گوساله خریداری کرد، حالا گوساله تا بخواهد شیر بدهد، سال اوّل که شیر نمیدهد استفاده کند، رفت گوساله خریداری کرد و شیر هم به شخص نمیدهد. حالا آقایان میگویند: خمس دارد چون مؤونهاش نشده، لذا خمسش را هم باید بدهد. شخص میگوید: ما میخواستیم سود کنیم، گفتیم میرویم بچّهاش را خریداری میکنیم و بزرگش میکنیم که دیگر نخواهیم این مشکلات را داشته باشیم، تازه میگویند: سر سال خمسی این مؤونه شما نبوده، خمس هم به آن تعلّق پیدا میکند.
جواب محقّق خوئی
كل حاجة اشتراها و لم تبلغ مَدى نتاجها في سنة الربح لزم تخميسها بسعرها، و إن أفادته بعد مضي السنة، ثم الخمس فيما يزيد عن صرف انتفاعه منها إن بقيت المنفعة إلى سنة من الحصول.[1]
قاعده پیش آقای خوئی این است، آقای خوئی میفرمایند: «كل حاجة اشتراها و لم تبلغ مَدى نتاجها في سنة الربح لزم تخميسها بسعرها» هر چیزی که نیاز داشت، حاجت بود، امّا «لم تبلغ» چیزی را که نیاز داشت را خریداری کرد، نرسید «مدی نتاجتها فی سنة الرّبح» آن زمان نتاجش، آنموقعی که میخواست بهره بگیرد، به سال ربحش نرسید، گذشت از سال ربح و شخص هنوز بهره نگرفته است. خانه را خریداری کرد و نرسید به «مدی نتاجها» گوساله و گوسفند نرسید به «مدی نتاجها» در سنه خمسی. زد بیشتر از سنه خمسی شخص هنوز از آن استفاده نکرده است، هر چیزی که چنین شد «لزم تخمیسها بسعرها» واجب است به سعرش خمس بگیرد، تازه به سعرها الحالی، نه به آن قیمتی که خریداری کرده! همین الان به این گوسفند خمس تعلق گرفته، چرا؟ چون دستش بوده و مؤونه نشده، همین الان به گوساله خمس تعلّق گرفته، به همه اینها خمس تعلّق گرفته، این درخت هم چنین است، این از این جهت.
«و إن أفادته بعد مضي السنة» ولو اگر آن فائدهای که شخص میخواست، بعد مضیّ سنه به آن رسید، امّا دیگر فائده ندارد.
«ثم الخمس فيما يزيد عن صرف انتفاعه منها إن بقيت المنفعة إلى سنة من الحصول» کمی عبارت را ثقیل آوردهاند، یعنی «یجب الخمس» در آنچه که «یزید» بر آنچه که «یصرف» در آنچه که صرف شد، منتفع شد از آن. اگر منفعتی باقی مانده باشد، هر منفعتی که باقی ماند زائد بر آنی بود که صرف کرد و منتفع شد، هر منفعتی که زائد ماند و باقی ماند تا سنه حصول، سال بر حصول گذشت، آن منفعت هم کذا خمس دارد، این هم خمس هست.
«ثمّ الخمس» یعنی خمس اینجا هم هست، اینجا هم خمس واجب است، خمس لازم است یعنی «ثمّ لزم الخمس» همانی که فرمودند: «لزم تخمیسها» اینجا هم میگویند: «ثمّ الخمس فیما یزید» هر چه زائد آمد. تا شخص صرف کرد داخل سال و منتفع شد از آن، اگر یک منفعتی از آن باقی ماند، آن منفعت باقیمانده، آن زیاده که زائد شده تا سر سال خمسی، سر سال حصول، یعنی حصول چه موقعی بود؟ یک سال بعدش که سنه حصول شد، این هم خمس دارد. یعنی هرمقدار که زائد بود، خمس دارد. این از این مسئله.
تحقیق در جواب
إنّ ما اشتراه من فسیل و عجل و حمل إذا لم تُصرف في مؤونته عندما مضی سنةٌ علی حصول الربح یتعلّق به الخم
نعم إذا لم یمکن تحصیله في وقت حاجته، فبطبیعة الحال لابدّ له قهراً أن یحصّله قبل سنة الاحتیاج، فحینئذٍ لا یتعلّق به الخم
و الدلیل علی ذلك: وجوب الخمس علی ما لم تصرف في المؤونة عند السنة الخمسیة، نعم تقدّم منّا تعمیم معنی المؤونة لغةً و عرفاً بحیث یشمل ما یجب علیه تحصیله قبل سنة الحاجة.
تحقیق در جواب چیست؟ ما میگوییم: «إنّ ما اشتراه من فسیل و عجل و نعجة». نعجه همانی است که ایشان تعبیر به طلیه کردهاند. نعجه یعنی برّه، عجل یعنی گوساله، فسیل یعنی نهال خرما. میگوییم: آن نهال خرمایی که خریداری کرد، آن عجل و گوسالهای که خریداری کرد، آن نعجه و برّهای که خریداری کرد، اگر صرف در مؤونه نشود، وقتی که سال حصول ربح شد، بله! خمس به آن تعلّق میگیرد. ما هم میگوییم: خمس تعلّق میگیرد. نعم! یک قید میزنیم؛ «إذا لم یمکن».
این قید را کجا میزدیم؟ در خانه میزدیم، در جهیزیّه میزدیم، جهیزیّه از مصادیق این قید بود «إذا لم یمکن تحصیله في وقت حاجته» از آن چیزهایی که در وقت حاجت نمیتواند تحصیلش کند. میگوید: من هروقت خانه داشتم، یک ماهه خریداری میکنم، نمیتواند آقا! یک ساله هم نمیتواند خریداری کند. چند سال باید پولهایش را در قلّک بریزد تا بتواند خانه خریداری کند، اگر به شکلی باشد که «لم یمکن تحصیله في وقت حاجته، فبطبیعة الحال لابدّ له قهراً» قهراً لابدّ است، چارهای ندارد که «أن یحصّله قبل سنة الاحتیاج» مثل جهیزیّه، چیزی است که به طبیعة الحال ناچار هست، لابدّ هست قهراً که این را خریداری کند و تحصیلش کند قبل سالی که به آن نیاز دارد، شخص به جهیزیّه نیاز دارد سال هزار و چهارصد و ده، از حالا باید بشیند برای دخترش جهیزیّه خریداری کند، یکساله نمیتواند جهیزیّه زندگی کامل را خریداری کند.
لذا در عرف چنین میکند. میگوید: من نمیتوانم که یکساله بروم جهیزیّه خریداری کنم، به او میگویند: از حالا آرام آرام خریداری کن، بعد میگوید: خب به آن خمس تعلق نگیرد؟! میگویند: نه دیگر! خمس نمیگیرد. عین همان را اینجا هم بفرمایید. یعنی در این موارد هم، در فَسیل، در عجل، در سایر نیازها، چرا منحصرش کنیم به خانه؟چرا آقایان در جهیزیّه میگفتند و در خانه نمیگفتند؟ در جهیزیّه میگفتند: اشکال ندارد و خمس ندارد. در خانه که بدتر از جهیزیّه بود و کمر این را بیشتر خورد میکرد، میگفتند: آقا آنجا خمس دارد! نمیشود! اگر خانه هم چنین باشد که در عرف و عادت این است، مثل جهیزیّه است دیگر! فتوا نمیخواهد که! آن هم در جهیزیّه شما فتوا را دادید، اینجا هم همین است، هیچ فرقی ندارد. مصداقی است این مسئله.
شما همان فتوائی که همگی در جهیزیّه میدادید، لطفاً در خانه هم همگی همین فتوا را بدهید، چون جهیزیّه را بطبیعة الحال یکساله نمیتوانست تهیّه کند، آنوقت خانه را میتواند یکساله تهیّه کند؟ خانه را هم نمیتواند، عرف هم همین است، در جهیزیّه عرف این است که از چند سال قبل خریداری میکنند، در خانه هم الان همینطور است. تازه بیشتر! طرف از اوّل شروع میکند به پول جمع کردن برای اینکه خانه را تهیّه کند، خانه تهیّه کردن سختتر از مسئله جهیزیّه است، عین همان است «الحکم هو الحکم».
شاگرد: استاد این قیاس نمیشود؟
استاد: نه! نصّ نداشته جهیزیّه که این بخواهد قیاس بشود. آن را مصداقیابی میکردید. میگفتید: عرف میگوید: الان لازم است این را خریداری کند، مصداق قیاس نیست که! اگر روایتی در مورد جهیزیّه وارد شده بود، بعد میگفتیم در جهیزیّه روایت وارد شده. تا صد سال دیگر ما در خانه و ماشین و اینها به شما این حرف را نمیزدیم. میگفتیم: آن روایت در خصوص جهیزیّه وارد شده، امّا در مورد جهیزیّه که روایت وارد نشده، از چه بابی شما فقها داشتید میگفتید؟ میگویند: عرف چنین است که جزء لوازم عرفیّه و شأن شخص است که از همین امسال شروع کند برای پنج سال دیگر و ده سال دیگر دخترش شروع کند به خریدن، این عرف است.
خب وقتی این عرف است، خب در ماشین هم عرف است، در خانه هم عرف است، شما عرف را دارید میگویید، عرف هم همین است، استحسان و قیاس مربوط به جایی است که یک روایتی وارد شده باشد. بله! اگر از باب روایت وارد شده بود، ما از باب روایت میگفتیم: نصّ است دیگر! همه جا باید خمس را بدهد! در جهیزیّه هم باید خمس میداد. امّا شارع اینجا نصّ آورده که خمس ندهد، اگر چنین بود، بله! امّا جهیزیّه که چنین نیست که نصّ بوده باشد که ما بخواهیم بگوییم قیاس و استحسان و این موارد میشود که! نه! شما دلیل داشتید در جهیزیّه. میگوییم: دلیلت چه بود؟
میگویید: اینکه عرفاً شخص باید سالبهسال تهیّه کند، این لازمه زندگی است، این را مؤونه حساب میکردید. چطور این را مؤونه حساب کردید؟ خب بعد در چیزهای دیگر مؤونه حساب نمیکنید؟ فقط در جهیزیّه؟ خب در خانه هم همین است.
در ماشین هم همین است. الان خیلیها در یک سال نمیتوانند ماشین تهیّه کنند، ماشینی که در حدّ شأنش است نمیتواند تهیّه کند، کم کم پولش را کنار میگذارد. اینطرف آنطرف کار میکند تا بتواند یک پولی تهیه کند و یک ماشین درستحسابی خریداری کند، الان بخواهد ماشین تهیّه کند هم همین است. و چیزهای دیگر زندگی. هر چیزی که در زندگی عرف این بوده باشد که سنه حاجت نمیتواند بهدستش بیآورد، نمیتواند تحصیل کند، هر چیزی که در زندگی چنین بود، در سنه حاجت نمیتواند؛ عرف این است که از قبل تهیّه کند مثل کتاب.
کتاب هم الان گاهیاوقات چنین است. مخصوصاً با قیمت فعلی، وقتی که شخص میخواهد کتاب خریداری کند، یک دوره بحار الانوار بخواهد خریداری کند، باید پولش را جمع کند، دیگر برسد به چیزهای دیگر. این را باید چهکار کند؟ این را اگر قبل از سنه احتیاج خریداری کند، عین همان مسئله میشود، یعنی عرف میگوید: آقا از قبلش باید خریداری کند، پولش در یک سال نمیرسد، این همان معنای عامّ مؤونه است که میگفتیم: در لغت گفتهاند ثقل. نه آنی که یصرف در زندگی، گفتیم: به معنی ثقل است، ثقل زندگی این است، یعنی بار زندگیت این است که این را باید الان تهیّه کند، شأنش هست که این را الان تهیّه کند، لازم نیست که شخص بایستد تا مثلاً همان سال، بعد آن سال هم گیر کند، این مثل همان مسئلهای که خمس را قبلاً گفتیم.
پس «انّما اشتراه من» فسیل و عجل و نعجه «اذا لم تصرف فی مؤونته عندما مضی سنة علی حصول الرّبح یتعلّق به الخمس» الّا اینکه «نعم! اذا لم یمکن تحصیله وقت حاجته، فبطبیعة الحال لا بدّ قهراً» که تحصیلش کند قبل سنه احتیاج، به این خمس تعلق نمیگیرد. این از این مسئله.
شاگرد: این موارد حیوانات هم میگیرد که جزء مؤونه قرار بگیرد؟ شأن طرف این است که خانهاش بزرگ است، حال یک گوسفندی، گاوی، چیزی داشته باشد؟
استاد: بله! آنکه شأن نیست! آن مؤونه است، مؤونه فعلیّه میشود مثلاً.
شاگرد: مثلاً درخت و اینها وسعت دارد خانهاش.
استاد: بله! مثلاً شأنش این است، گاهی وقتها شأنش هست که اصلاً مؤونه باشد، امّا یکوقت است که این را میخواهد خریداری کند برای مؤونهاش، یعنی یکوقتی است که میگوید مثلاً: خانه من باید چنین چیزها را داشته باشد، مثلاً فرض کنید که میگوید: ماهی باید داشته باشم در آکواریوم.
شاگرد: حدّ و مرز چه مقدار است؟
استاد: حدّ و مرز را باید نسبت به شخص تعیین کنیم، مثلاً یکی شأنش این است که خانهای داشته باشد و زندگی در حدّ شأنش این است که برای تسلّی اعصابش ماهی هم توی حوضش داشته باشد. این ماهی که خریداری میکند، میشود مؤونهاش، یعنی مثلاً این چیزی است که زائد بر مؤونه نیست. امّا یک وقتی است که صحبت سر این است که حیوانی میخواهد خریداری کند که سال دیگر به آن احتیاج دارد نه اینکه الان احتیاجش است، الان مسئله ما این است، یک چیزی را میخواهد خریداری کند که سال دیگر به آن احتیاج دارد، اگر الان خریداری کند که به آن احتیاج ندارد ( به شیرش احتیاج داشت)، اگر چنین است خریدنش که شخص سر سالی که به آن احتیاج دارد نمیتواند خریداری کند، برای همین زودتر خریده است، اشکالی ندارد.
مثل همین مسئله اینجا، بندهخدا نمیتوانست، درآمدش، پولی که دستش میآمد، اینقدر نبود. لذا مجبور شده، میگوید: رفتهام عِجل خریدهام، برّهاش را خریدهام که بعد بزرگش کنم به همان چیزی که نیاز هم دارم برسم، این از همین قرینه دارم میگویم، یعنی بهخاطر اینکه نمیتوانست سال دیگر برود گوسفند خریداری کند و برایش سخت بوده، الان رفته برّه و گوساله را خریداری کرده تا بعد بزرگ شود و بعدش از شیرش استفاده کند. این همان مصداق است.
مسئلهای که شما میفرمایید، باز غیر این مسئله است. آن مسئله این است که شأن شخص این است که این حیوان را در خانه داشته باشد، حالا مثلاً شاید در ماهی صدق کند، مثلاً در حوض. در بعضی چیزها صدق کند، شأن انسان این نیست که یک گاو در خانهاش داشته باشد، این از این جهت نیست. امّا یک نکته دیگر هست، شخص به شیر این گاو نیاز دارد، امّا الان شیر نمیدهد، امّا نمیتواند در یک سال تهیّه کند، مجبور است امسال گوسالهاش را خریداری کند تا کم کم این بزرگ شود و به آن حدّ برسد، این مسئله است که الان اینجا آمده، در این مسئله ما این را داریم الآن. این گرفتاری را داریم که شخص در یک سال نمیتواند تهیّه کند، خب میگوییم: این گوساله هم مثل همان مسئله خانه و جهیزیّه میشود.
السؤال (6): غرس الأشجار للانتفاع الشخصي بها
المُزارع الذي يغرس الأشجار و يقطعها بعد خمس سنوات ليستعملها للطبخ عليها و لتدفئة البيت فهل يتعلّق بها الخمس؟
مسئله بعدی، غرس اشجار برای انتفاع شخصی است، «المُزارع الذي يغرس الأشجار و يقطعها بعد خمس سنوات» در بعضی موارد عرف چنین هست، اینها از هیزم در زندگیشان استفاده میکنند، خود درخت را میکارد، بعد چند سال میرود همین را قطع میکند، یکسری درختهایی را میکارد و بعد میرود قطع میکند و از چوبش برای زمستانش استفاده میکند، امّا باید سعی کند به صورتی این درخت بزرگ شود، صبر کند درخت بزرگ شود. بزرگ که شد، بعد که بزرگ شد، استفاده کند. چقدر طول میکشد؟ پنج سال دیگر طول میکشد، ولی هر سال باید نیاز پنج سال دیگرش را این بکارد، امسال هم که رفته این درخت را کاشته، برای پنج سال دیگرش بوده، کما اینکه پنج سال پیش برای امسال بوده، این چطور؟ آیا خمس میگیرد یا نه؟ یعنی شخص درخت را کاشته است، مالکش هم میشود، نیازش کِی است؟ پنج سال آینده، نیاز شخص به این درخت پنج سال آینده است.
سؤال این است: مزارعی که «يغرس الأشجار» بعد پنج سال «يقطعها ليستعملها للطبخ عليها و لتدفئة البيت» برای بخاری خانهاش، این چوبها را هیزم میکرد تا خانهاش را گرم کند، آیا خمس اینجا تعلّق میگیرد یا نه؟ این سؤال دو جا هست، این آقایی که سؤال را نوشته، هم سؤال را به آقای بهجت داده بود و هم به آقای تبریزی، لذا هم در استفتائات آقای بهجت این هست، منتهی موقعی که به آقای تبریزی داده، یک قید اضافهتر هم در آن گذاشته بود، خلاصه سؤال، سؤال یک شخص بود، یک قید اضافهتر هم در آن نوشته بود، امّا سؤال همان استفتاء بود.
جواب آیت اللّه بهجت
لا خمس في تلك الأخشاب إن صرفت في سنة تحصيلها.[2]
آن چوبها خمس ندارد، اگر در سالى كه سود حاصل شده صرف شود.
آن چیزی که آقای بهجت جواب داده بودند، این است: آن چوبها خمس ندارد، اگر در سالى كه سود حاصل شده صرف شود.
این علی الظّاهر مسلّم است خمس ندارد. فرض او این است که در سنه تحصیل، مصرف نکرده، پنج سال بعد مصرف کرده.
سؤال با جواب سازگاری ندارد. سؤالی که پرسیده، این است که پنج سال دیگر میخواهد قطع کند. ایشان در جواب فرموده: اگر همان سالی که تحصیلش کرد، استفاده کند، خمس ندارد. به مفهومش این میشود که خب! اگر بعدش بوده باشد، خمس دارد. درحالیکه ایشان مفهومش را هم چنین قائل نبودند. این مفهوم را ما اگر بخواهیم بگیریم، ایشان قائل نبودند. میگفتند: اگر لازم دارد، مبنایشان این بود، علیالظّاهر اینجا جزء استفتائات دفتر است، مبنایشان این بود که اگر پنج سال دیگر لازم دارد و الان عرفش این است که درخت را بکارد، الان خمس ندارد.
قبلاً هم موارد دیگری را ذکر کرده بودیم، مبنایشان این بود، یعنی به مفهوم این بیانشان نمیتواند تمسّک کند که بگوید: بله! پس خمس میگیرد، چون شخص در سنه تحصیل از چوبش استفاده نکرده، آنموقع چوبش ارزش نداشت. نهال این مقدار است خیلی کوچک است، قطعش کند فائده ندارد، دو ساعت میسوزد و تمام میشود، شخص میخواهد درخت بزرگ باشد که دو ماهش را اداره کند، اگر بخواهد همان سال اوّل قطع کند، بهاندازه دو ساعت است، سال دوّم قطع کند، یکی دو روز است، اینها دیگر بهدرد شخص نخواهد خورد، پس این جواب ظاهراً روی مبنای آقای بهجت هم بخواهیم مفهومگیری کنیم، بهدردتان نمیخورد.
جواب آیت اللّه تبریزی
إذا فُرِض أن ما استعمله في التدفئة لا مالية له فلا خمس عليه و يجب عليه تخميس الباقي.[3]
آقای تبریزی هم چنین جواب دادهاند: «إذا فُرِض أن ما استعمله في التدفئة لا مالية له فلا خمس عليه و يجب عليه تخميس الباقي» فرضشان این است که آن چیزی که استعمالش کرده در بخاری، مالیّت ندارد. چرا! مالیّت هم دارد، اتّفاقاً ما فرض مالیّت هم میکنیم، شما فرض کردید که اگر آن چیزی که استعمالش کرده در تدفئة مالیّتی ندارد، «فلا خمس علیه» امّا باقی را خمسش را بدهد، هرچه مالیّت دارد، خمسش را بدهد.
این هم درست نیست، دائرمدار مالیّت است، البتّه خب روی مبنایشان گفتهاند. این روی مبنایشان است، جواب آقای بهجت، روی مبنا نیست، روی مبنای خودشان نیست. احتمالاً همین در دفتر جواب دادهاند. مبنای آقای تبریزی را که میدانید، ما مبنای آقای تبریزی را مشی نمیکردیم در این مسئله. روی مبنای آقای بهجت گفتیم: علی الظّاهر باید رفت جلو.
تحقیق در جواب
التحقيق في الجواب: إنّه یجب الخمس في الأخشاب علی فرض مالیتها فيما إذا لم تصرف في المؤونة و مضت علیها سنة.
نعم إذا کان من عادتهم غرس الأشجار للسنوات الآتیة فلا خمس فیها و إن لم یصرفها في سنة تحصیلها.
الدليل على ذلك: وجوب الخمس لکلّ فائدة، إلا ما کان من قبیل جهاز العروس.
جواب این است: «إنّه یجب الخمس في الأخشاب علی فرض مالیتها» که مالیّت هم دارد «فيما إذا لم تصرف في المؤونة و مضت علیها سنة» سال هم بر آن گذشت و خمس بر آن واجب است «نعم إذا کان من عادتهم غرس الأشجار للسنوات الآتیة» عادتشان این است، مثل قضیّه جهیزیّه است «فلا خمس فیها و إن لم یصرفها في سنة تحصیلها» این شخص نمیتواند یکساله جنسش را تهیّه کند، چون نمیتواند تهیّه کند، عادتشان این است که از قبل این درختها را میکاشتند تا بعد بزرگ شود و از آن استفاده کنند. در این صورت خمس واجب نیست. علی الظّاهر هر دو جوابی که درآمده، آن جواب از دفتر بوده.
این جواب هم روی مبنای آقای تبریزی بوده. ما مبنا را قبول نداشتیم، مبنای آقای بهجت که ما قبول کردیم، مقتضی همین جواب است که توی التّحقیق فی الجواب گفتیم. خمس واجب است در اخشاب الّا در فرضی که عادتشان این بوده باشد، یعنی از قبل بروند بکارند، بعضی موارد عادت این نیست. نه! آنجا خمس واجب است، بعضی جاها دارند، درخت این چنین نیست که بروند بکارند و بعد از چوبش استفاده کنند، جنگل اینجاست، میرود قطعش میکند و استفاده میکند، اگر چوبها را قطع کرد و گذاشت در خانهاش و استفاده نکرد، سر سال خمسی مالیّت دارد. نمیشود مثل آقای تبریزی بگویید مالیّت ندارد، چرا! چوب است، مالیّت هم دارد، برای هیزم بخاری استفاده کرد، مالیّت دارد، خمسش را هم باید بدهد، اگر عادتی نیست، خیلیجاها عادت نیست، امّا اگر جای عادت بود، کما اینکه این دارد میگوید: ما عادتمان این است، ما میرویم این را میکاریم و پنج سال دیگر قطع میکنیم، اینجا خمس ندارد.
امّا اینکه درخت را فرض کرد و پنج سال گذاشت و بعد قطع کرد، مالیّت دارد، ظاهرش این است که مالیّت دارد، حالا ما هم گفتیم: «علی فرض مالیّتها» که یکوقت چوب و اینها را نخواهد بگوید، چوبهای خشک، چون سؤال از چیزی که مالیّت ندارد نبود، سؤال از خود درخت بود که مالیّت دارد، سؤال از آن چیزی بود که مالیّت دارد. ایشان جواب را دادند در جایی که مالیّت ندارد. ما میگوییم: «إنّه یجب الخمس في الأخشاب علی فرض مالیتها» چرا میگوییم: «علی فرض»؟ میبینید علی فرض گفتهاند، یکوقت شخص چوبهایش کوچک است شما بگویید مالیّت ندارد. این خارج از فرض ماست، فرض ما نهالی است که شخص کاشته است و پنج سال بعد قطع کرده است «علی فرض مالیّتها» شامل این مورد خواهد شد، این هم از این سؤالی که اینجا دارند.
السؤال (7): غرس الأشجار بمال مخمّس
ما حكم خمس البساتين مع أنّ أفراخ أشجارها اشتريت من مال مخمّس؟
کاشتن درختان با مال مخمّس
امّا سؤال بعدی این است، مسئله «ما حکم غرس الأشجار بمال مخمّس. ما حكم خمس البساتين مع أنّ أفراخ أشجارها اشتريت من مال مخمّس؟» حکم خمس بساتین چیست؟ با اینکه نهال این درخت خریداری شده است از مال مخمّس، نهال درخت را از مال مخمّس خریداری کرده است.
جواب محقق تبریزی
إن انتفع أصحاب تلك البساتين هم و عيالهم من فواكهها و كانت صغارها مخمّساً فيجب عليهم خمس نماء تلك الأشجارفي سنوات قبل الإثمار و إن كانوا يبيعونها و يعيشون بثمنها فيجب عليهم تخميس أشجار الثمار بحالها الفعلية، و إن كانوا قد خمسوها و هي صغار يطرح بمقدار قيمتها من تلك الأشجار و من ثَمّ تخميسها.[4]
جواب آقای تبریزی این است که میفرمایند: اگر اصحاب این بساتین از میوههایش استفاده کردهانداصل این درختهای کوچک، افراخ اشجار را مخمس کرده است. امّا خمس نماء این اشجار را در سنوات قبل اثمار نرفته بدهد، واجب است بر آن خمس نماء این اشجار در سنوات قبل اثمار، اگر اینها بفروشند و با ثمنش بخواهند زندگی کنند، اینها باید خمس درخت را به قیمت فعلیّهاش بدهند «و إن كانوا قد خمسوها و هي صغار يطرح بمقدار قيمتها من تلك الأشجار و من ثَمّ تخميسها» بهمقداری که خمسش را داده کنار گذاشته میشود اگر وقتی که کوچک بود و نهال بود و خمسش را دادند، مابقی خمسش داده میشود. این نسبت به اینکه خمس بساتین با آن نهالهایی که با مال مخمّس خریداری کرده، نکتهای که اینجا داریم، این است که خمس خود اصل بستان را داده است، خمس اصل بستان را نگفت، گفت: نهالها را با پول مخمس خریداری کرده است، شخص با پول مخمّس خریده است، در مورد اینکه خمس اصل بستان را داده یا نه، حرفی نزدند.
ایشان هم جوابی که آمدند گفتند این است: «یجب علیهم خمس نماء تلکف الاشجار» چون این را با مال مخمّس خریداری کرده، هر چه نموّ کرد، باید خمس نموّش را بدهد، و اگر هم بخواهد آن را بفروشد و با ثمنش زندگی کند، تخمیس اشجار به قیمت فعلی واجب است.
تحقیق در جواب
هنا صور ثلاثة:
الأولی: إذا کانت البساتین من مؤونتهم فلا خمس فیها و لا في نمائاتها.
و الثانیة: أما إذا لم تکن نفس البساتین مؤونة لهم و إن اشتریت بقصد الاقتناء فیجب الخمس في أصل البساتین إذا لم یخمّسها و في نماء الأفراخ و أما زیادة قیمتها فلا خمس فیها إلا إذا باعها و لم یصرفها في المؤونة و مضت علیه السنة.
و الثالثة: إن اشتریت بقصد الاتجار فیجب الخمس في أصل البساتین إذا لم یخمّسها و في زیادة قیمتها و هکذا في نماء الأفراخ.
الدليل على ذلك: أما الصورة الأولی لاستثناء المؤونة من الخمس. أما الصورة الثانیة لأنّها من مصادیق المطلب الأول و الثاني في مسألة 53. و أما الصورة الثانیة لأنّها من مصادیق المطلب الثالث فیها.
ما میگوییم: اینجا سه صورت دارد:
فرض اوّل: «إذا کانت البساتین من مؤونتهم» این فرض را ایشان نکردهاند، و آن این است که خود بستان مؤونه بوده باشد، اگر این بستان از مؤونه اینهاست «بما فیها» یعنی منظور، بستان که میگوییم: یعنی با آن درختهای درونش، چون گاهی وقتها کسی شأنش این است. میگوید: من شأنم این است که باغی داشته باشم که بروم در آن استراحت کنم، نیاز فعلی من است، من همانطور که خانه کوچکی دارم برای زندگیام، باغ کوچکی هم گرفتهام، شأنم این است که باغی داشته باشم و بروم در آن زندگی کنم و درختهای سرسبز داشته باشد، این درخت شأنش است که توی این باغ بوده باشد، این میشود مؤونهاش. گفتیم همانطور که اگر در خانهاش بوده باشد خمس ندارد، این هم باز میگوییم خمس ندارد این از این جهت. پس وقتی که این بساتین از مؤونه بوده باشد «فلا خمس فیها و ا فی نمائاتها».
فرض دوّم: «أما إذا لم تکن نفس البساتین مؤونة لهم» امّا اگر خود این بستان مؤونه برای اینها نبوده باشد، این فرض را نگاه کنید «إن اشتریت» اگر آن را خریداری کرده باشد به قصد اقتناء، اصل این بستان را به قصد اقتناء خریداری کرده، اگر خمس بستان را نداده، این خمس بستان را بدهد. این را میخواهد نگاه دارد، با خود بستان نمیخواهد تجارت کند، نمیخواهد باخود باغ خرید و فروش کند، میگوییم: خمس در اصل بستان را اگر نداد، بدهد. نماء افراخ را هم باید بدهد، یعنی نماء آن درختها را هم باید بدهد، در جایی که به قصد اقتناء خریداری کرده بود، میگفتیم: نمائات خمس دارد.
امّا یک چیز را گفتیم خمس ندارد در مطلب اوّل آن زیاده قیمتش خمس ندارد، یعنی ارتفاع قیمتش را در مطلب اوّل گفتیم: خمس ندارد. این شد مطلب اوّل در مسئله پنجاه و سوم. حالا میرویم سراغ مطلب دوّم مسئله پنجاه و سوم، مطلب دوّم این بود «الّا اذا باعها» همین را فروخت، به قصد اقتناء بود، به قصد ذخیره کردن تا آخر عمر بود، نمیخواست خرید و فروش کند، تا وقتیکه نفروخته، خمس ندارد. حال اگر فروخت «و لم یصرفها فی المؤونة فمضت علیه السّنة» الّا در این فرض که در این فرض خمس هست. این هم مطلب دوّم.
فرض سوم: اگر این باغ به قصد اتّجار خریده شده، اگر خمس اصل بستان و آن باغ و میوهاش را نداده، باید الان خمسش را بدهد، «و في زیادة قیمتها و هکذا في نماء الأفراخ» در این موارد هم نماء افراخ خمس دارد، آن زیاده قیمت هم خمس دارد. اینجا میگوییم: زیاده قیمت هم خمس دارد. چون مطلب سوّم است. در مطلب سوّم هم چطور این برای شخص حاصل شده؟ به معاوضه، یعنی خریداری کرده، اگر ارث رسیده بود، میگفتیم: خمس ندارد. امّا فرضش این بود که خریداری کرده است.
پس در مطلب سوّم هم ما تفصیلی که دادیم، جزء آن شقّی بود که گفتیم: خمس دارد. مطلب سوّم چه بود؟ به قصد اتّجار باشد. از این مسئله هم فارغ شدیم.
السؤال (8): نمو الأشجار بنفسها
شجرة تنمو بنفسها في أرض خَصبة[5] و بعد عدة سنوات تثمر ما حكم خمسها؟
درختى كه در زمين مرطوب خود به خود مىرويد و بعد از چند سال محصول مىدهد، حكم خمس آن چگونه است؟
جواب آیتاللّه تبریزی
إن كانت في ملك الشخص تعلّق بها الخمس و إن لم تكن في ملكه فما دامت في أرض مباحة فلا خمس فيها و إن فصل عنها فاكهة أو خشبها و كان لها مالية و لم تُصرَف في مخارج السنة فيجب فيها الخمس.[6]
آقای تبریزی میگویند: اگر در ملک شخصی است، خمس به آن تعلّق میگیرد، اگر در ملک شخص نیست و در یک ارض مباحی است، خب خمس ندارد. امّا حکم میوهاش هم این است. ایشان مثل اینکه سال پرسیده «ما حکم خمسها»؟ حکم خمسش، منظور حکم خمس شجره است یا ثمره؟ یا هر دو؟ آقای تبریزی حکم هر دو را میگویند. چون میگفتند: حکم خمسش چیست؟ ایشان میگویند: ما یک شجره داریم و یک ثمره داریم. حال حکم هر دو را بیان میکنیم.
نسبت به شجره اگر در ملکش است، خمس به آن تعلق میگیرد اگر در ملک نیست، مادامی که در ارض مباح است، خمس ندارد. امّا حالا میرویم سراغ میوه. «و إن فصل عنها فاكهة أو خشبها و كان لها مالية» میوهاش را جدا کرده یا چوبش را جدا کرده و چوبش مالیّت دارد و صرف در مخارج سال نشد، اینجا خمسش را باید بدهد، چون در مصارف سال خرجش نکرده است. اگر مصرف کرد که خمس ندارد، امّا اگر مصرف نکرد، خمس دارد.
تحقیق در جواب
هنا صور:
الصورة الأولی: إن کانت في ملکه و صارت مؤونة له فلا خمس فیها و لا في نمائها و لا في ارتفاع قیمتها. و أما فواکهها إذا صرفت في مؤونته فلا خمس فیها و إذا زادت علی مؤونتها ففیه الخم
ما میگوییم: اینجا هم سه صورت در جواب داریم:
صورت اوّل: «إن کانت في ملکه و صارت مؤونة له» داخل در ملک است، شما مطلقاً گفتید: خمس به آن تعلق میگیرد، ما میگوییم: نه! اگر داخل در ملکش باشد و مؤونهاش شود؛ نه در نماء نه در ارتفاع قیمت خمسی نیست، امّا میوههایش، اگر صرف در مؤونه شد، خمس ندارد. «إذا زادت علی مؤونتها ففیه الخمس» چرا این را میگوییم؟ وقتی در ملک درآمد که نباید چنین مستقیم بگویید خمس دارد. در ملکش در خانه شخص یک درخت درمیآید. باید برود خمسش را بدهد سالبهسال؟ نه!
«إن کانت في ملکه و صارت مؤونة له» این مؤونه شد، اگر در ملکش بود و مؤونه شد، این را میگوییم: خود درخت مؤونه است و خمس ندارد، نمائش هم خمس ندارد، ارتفاع قیمتش هم خمس ندارد، چون اینها مؤونه است. امّا میوهاش را چه میگوییم؟ میوهاش اگر زائد آمد که مثلاً میرود میفروشد، آن چیزی که زائد بر مؤونه شخص است، خمس دارد. این نسبت به صورت اوّل.
الصورة الثانیة: إن کانت في ملکه و لم تکن مؤونةً له، سواء قصد الاتجار بها أو لم یقصد فیجب الخمس فيها و في نمائها و في فواکهها التي لم یصرفها في مؤونته و لا خمس في ارتفاع قیمتها علی أي حال.
صورت دوّم: «إن کانت في ملکه و لم تکن مؤونةً له» حالا اینجا دو تا فرض، یکوقت قصد اتّجار دارد و یکوقت قصد اتّجار ندارد. ما میگوییم: در هر دو فرض، چه قصد اتّجار داشته باشد که مطلب سوّم باشد، چه قصد اتّجار نداشته باشد که مطلب اوّل بوده باشد، اینجا خمس هست، چون داخل در ملک شخص است، مؤونه شخص هم نبوده، مثلاً داخل در ملک شخص است ولی داخل در حیاط خانهاش نیست که بگویید: مؤونه شخص شده بود و حیاط باید داشته باشد، یک زمینی داشت در آن درخت درآمده بود، هیچ کاری هم با آن ندارد، این درخت که در آمده، خمس در آن دارد؛ چه شخص قصد اقتناء داشته باشد، چه قصد اتّجار، نمائش هم خمس دارد؛ چه قصد اقتناء داشته باشد، چه قصد اتّجار. در میوه هم خمس هست، امّا میوه که «التي لم یصرفها في مؤونته»
حال یک سؤال: این فرضی که ما تا الان مطرح کردیم، میگفتیم: چه قصد اتّجار داشته باشد و چه نداشته باشد، این حُکمش یکی است، یعنی در آن مسئله پنجاه و سوم، چه مطلب اوّل باشد، چه مطلب سوّم بوده باشد، شخص باید خمس نماء را بدهد، نماء چه در مطلب اوّل، چه در مطلب سوّم خمس دارد، ارتفاع قیمت بود که ما در موردش صحبت میکردیم که آیا خمس دارد یا ندارد. حال خمس ارتفاع قیمت را شما بفرمایید: خمس دارد یا ندارد؟ دو فرض هم هست، مطلب اوّل و مطلب سوّم. ما اینجا نوشتیم که اصلاً ارتفاع قیمتش خمس ندارد؛ چه مطلب اوّل و چه مطلب سوّم، چرا؟ شما بودید چه جوابی میدادید؟ در مطلب اوّل ارتفاع قیمتش خمس دارد یا نه؟ این زمین را درخت کاشته و قصد اتّجاری هم به آن ندارد، خودبهخود در آمده، میگوییم: بگذار بماند، یک سری درخت درمیآید اینطور جاها. میگوییم: بگذار این درختها باشد، زمین هم اصلاً به قصد اقتناء خرید بود و با اینها هم کاری ندارد، دیگر میگذارد باشد، خودش یک سرمایهای است، امّا کاری با آن ندارد، ارتفاع قیمت این خمس دارد یا نه؟ مطلب اوّل میگفتیم: خمس دارد یا نه؟ خب در مطلب سوّم، میگویبم: خوب شد درختها درآمد؛ خوب شد اینجا کار خدا بود یکسری درخت درآمد و خوب منتفعی شد. حالا میگوییم: بیآیند قطع کنند، چوبش را میفروشد به قیمت زیادی. اینجا حکم چیست؟
شاگرد: مثل باب ارث نمیشود؟
استاد: احسنت! اینجا ما گفتیم: تفصیل داریم؛ اگر به معاوضه مالکش شده، پول داده و این درخت و نهالش را خریداری کرده و کاشته است، بله! ارتفاع قیمتش خمس دارد، امّا این را با معاوضه بهدست نیآورده، مثل همان ارث میماند، خدا برایش رساند، این درختی که خدا برایش رسانده، از راه معاوضه بهدست آورد، آنجا هم خمس ندارد. پس در این مسئله، مطلب اوّل و مطلب سوّم هردو حکمش یکی است، در فرض صورت دوم اینجا که عرض کردیم «و لا خمس في ارتفاع قیمتها علی أي حال».
پس اگر در ملک بوده باشد، مطلب اوّل و سوّم حکمش یکی است، هم میگویید که مؤونه هم نیست. فرض این است که هم خود درخت خمس دارد، هم نمائش خمس دارد، هم میوهای در زندگی مصرف نکرده، خمس دارد. امّا ارتفاع قیمتش چه در مطلب اوّل، چه در مطلب ثالث،خمس ندارد، البتّه این ارتفاع قیمتش هم در مطلب اوّل نبود، بعد که میفروخت، آنموقع باید خمسش را حساب میکرد، یعنی در مطلب دوّم میگفتیم: خمس دارد.
الصورة الثالثة: إن لم تکن في ملکه بل کانت في أرض مباحة فلا خمس علیه إلا إذا حازها فدخلت في ملکه فیحکم علیه بما تقدّم في الصورتین الأولیین. و هکذا إذا حاز فواکهها و صرفها في مؤونته فلا خمس فیها و إذا لم یصرفها في مؤونته فیتعلّق به الخم
و الدليل على ذلك: فقد یعلم ممّا سبق فلا نعید.
صورة سوم: «إن لم تکن في ملکه» این است که در ملکش نبود یک ارض مباحهای بود «لم تکن في ملکه بل کانت في أرض مباحة» اینجا «فلا خمس علیه» الّا در صورتی که حیازت کند، اگر حیازت کند و داخل در ملکش میشود، «فیحکم علیه بما تقدّم في الصورتین الأولیین» یعنی اگر این درخت را که در ارض مباحه درآمده، حیازت کند، داخل در ملکش میشود. حال یا مؤونهاش است و میشود صورت اولی، یا مؤونهاش نیست و میشود صورت ثانیه «و هکذا إذا حاز فواکهها و صرفها في مؤونته فلا خمس فیها و إذا لم یصرفها في مؤونته فیتعلّق به الخمس» حال رفت میوههای این درخت رو چید، در زمین مباح بود، دیدی عجب جایی میوه داده! میرود میوهها را میچیند در صندوق و میآورد در خانه، هر مقدارش را که خورد، خمس ندارد. هرچه را گذاشت در فریزر و سال بر آن گذشت، خمس دارد یا گذاشت کنار، سال خمسی به آن رسید، این خمس دارد، این هم حکم صورت ثالثه. علی الظّاهر یعنی اینها صور مختلف داشته، این جوابی که داده شده بود، علی الظّاهر کافی نبود.