درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت

88/02/15

بسم الله الرحمن الرحیم

( النظر هنا يتعلق بالقسم الأخير ) غنيمت به معناي معروف. غنايم دارالحرب الذي هو ما أخذته الفئة المجاهدة بالقهر والغلبة والحرب و إيجاف الخيل و الركاب ( وهي إقسام ثلاثة: ما ينقل كالذهب والفضة والأمتعة ، وما لا ينقل كالأرض والعقار ، وما هو سبي لايقتل كالنساء والأطفال ،

والأول غنايمي كه منقول باشند مثل ذهب و فضة و امتعه ينقسم إلي ما يصح تملكه للمسلم ، وذلك يدخل في الغنيمة ، وهذا القسم مختص به الغانمون بعد الخمس كه به امام دفع مي‌شود. والجعائل ) التي يجعلها الإمام عليه السلام أو نائبه للمصالح هركسي فلان مصلحت را براي مسلمين راهنمايي كند. راهنمايي كند نه اينكه فتح به او شود. خود اين راهنمايي اجرت دارد. ممكن است امام از او استفاده‌ها كند. رييس جيش از او استفاده‌هايي كند كه اينها در نظرشان نيست.

كالدليل علي عورة أو طريق أو غير ذلك مما قرره الإمام عليه السلام أو نائبه من أجرة حافظ اين چيزهايي كه بيت‌المال است و مربوط به بيت‌المال و غنايم است حافظ لازم دارد بلكه حافظ گوسفندان و حيوانات كسي بايد باشد و حافظ اموال و منقولات كس ديگري باشد. كسي كه مي‌گويد من دليل مي‌شوم مراقبش باشند كه جاسوس نباشد بدتر كند كارها. علي اي حال گاهي مختلف مي‌شود اين مراقبتها و محافظه‌كاري‌ها به اشخاص متعددي بايد هركدام را يك حفظي و يك مراقبتي و يك دستگاهي داشته باشند. أو راع أو نحو ذلك فيبدء بأخذ ذلك منها ثم يقسم الباقي بين الغانمين كما صرح به غير واحد ،

بل لا أجد فيه خلافا بل عن الغنية والمنتهي الاجماع عليه ، بل لعله محصل ، مضافا إلي ما تقدم في الخمس من النصوص. ( و ) حينئذ ف‍ ( لا يجوز لهم التصرف في شئ منه إلا بعد القسمة والاختصاص ) بعد از قسمت و اختصاص معلوم است كه تصرف جايز است. اما قبل از قسمت و اختصاص كما عن الشيخ و فلان. قبل از او تصرف جايز نيست؟ چرا؟ تصرف كنند براي اينكه مبادا در اين طريقي كه به دارالحرب دارند آن دارالحربي را كه مي‌خواهند به آنجا برسند. شايد محتاج شوند شايد علوفه دواب در آنجا نباشد شايد مأكولات و تغذي به نحو حاجت در آنجا نباشد. بلكه عرض كرديم كه تغذي و اكل به مقدار حاجت فعلي لازم نيست بايد طوري باشد كه تشجيع كند اينها را و قدرت داشته باشند به حمله كردن به اعدا در زماني كه وقت حمله كردن است. نه قبول نداريم كه بايد قناعت كند بلكه بايد هرچه با او ازدياد قوت مي‌شود را انجام دهد. بلكه عرض كردم هرچه به او ازدياد جمال باشد. اگر اينها را گدا و گرسنه ببينند مي‌گويند پول مي‌دهيم و اينها را استخدام مي‌كنيم پول مي‌دهيم اينها را فراري مي‌دهيم. بخلاف اينكه بگويند چه لباسهاي فاخري پوشيده‌اند اينها پولدارند شايد لشكر ما را با پول خودشان بخرند. نه لايجوز التصرف را قبول نداريم.

كما عن الشيخ في النهاية والحلبي والقاضي والحلي منا ، والزهري عن العامة ، كغيره من الأموال المشتركة أو الإذن من ذوي الحق ، البته اين اذن از ذوي الحق لازم است حتي بعد القسمة بعد از قسمت مي‌تواند تصرف كند در آني كه سهم اوست اما با اذن او بدون اذن او خير

وفي النبوي " من كان يؤمن بالله واليوم الآخر فلا يلبس ثوبا من فيئ المسلمين حتي إذا خلقه رده فيه " تا آن وقت بايد رد كند. و فئ مسلمين به اندازه حاجت كه مي‌تواند براي لبس بردارد. به اندازه حاجت همه. حتي اگر هم خلق شد بازهم بگذارد در بيت‌المال و اين خلقش هم ممكن است احتياجي بشود.

ونزع أمير المؤمنين عليه السلام إياهم حلل اليمن معلوم محل حاجت نبوده و مترقب نبوده. محتمل نبوده حاجت بعدي. احتمال بدهد كه در آن دهي كه عبور مي‌كنيم ازش آنجا ديگر علوفه نباشد. مأكولات و مشروبات نباشد. احتمالش كافي است. لازم نيست يقين كند. بله اگر ديد كه علوفه هست از همان كه خودشان دارند استفاده كنند و علوفه را بگذارند براي وقتي كه كساني كه از اينجا عبور مي‌كنند نداشته باشند.

( وقيل ) والقائل الشيخ في المبسوط والإسكافي والفاضل وثاني الشهيدين وغيرهم علي ما حكي عن بعضهم :

( يجوز لهم تناول ما لا بد منه اين قيل ندارد. معلوم است كه كعليق الدابة علوفه‌اي كه براي دابه لازم است وأكل الطعام چه براي طعام براي دابه باشد و چه جيش باشد مي‌تواند. اينها مي‌گويند اكل طعام به اندازه‌ي ضرورت و حاجت. عرض كرديم نخير به اندازه‌اي كه قوت داشته باشند بتوانند حمله كنند.)

من غير ضمان ضامن هم نمي‌شود. ولو كان غنيا ، والمتناول حيوانا للأكل للأصل وظاهر ما تسمعه من الأدلة ، وإن احتمله في المنتهي في الحيوان ، مطلق حيوان. حالا در مطلق حيوان هم احتمال دارد. زيرا مطلق الحيوان احتياج ندارند براي اكلش مأكول باشد يا نه. احتياج ندارند براي اكلش لكن محتاجند براي اينكه اين حيوان يا اين چيزي را كه بالفعل احتياج ندارند بيع كنند و تبديل به نقد كنند و نقود را بايد حفظ كنند در بيت‌المال زيرا محل حاجت مي‌شود براي جعائل و حافظين را بايد اجرت بدهند و امثال اينها. به نقود محتاجند.

ولكن لا يخفي ضعفه ، بل لعله المشهور ، بل ربما ظهر من عبارة الإسكافي عدم الخلاف فيه ، بل في المنتهي قد أجمع أهل العلم علي جواز التصرف في الطعام وعلف الدواب إلا من شذ " عرض كرديم احتياج فعلي لازم نيست. احتمالي في ما بعد هم كافي است. جيش مسلمين را بايد قوتشان را حفظ كرد. بايد اينها را در خطر نينداخت نميشود اين كار را كرد. چرا شايد در آن ده كه عبور مي‌كنيم باشد خوب شايد هم نباشد آن وقت چه مي‌كنيد؟

ونحوه في التذكرة ، لخبر مسعدة بن صدقة عن الصادق عليه السلام المتقدم سابقا المشتمل علي وصية النبي صلي الله عليه وآله " لا تقطعوا شجرة مثمرة ، ولا تحرقوا زرعا لأنكم لا تدرون لعلكم تحتاجون إليه ، ولا تعقروا من البهائم ما يؤكل لحمه إلا ما لا بد لكم من أكله " خوب آنكه لابد است كه بله. كلام در اين است كه آن را كه احتمال مي‌دهيم لابد باشد بايد برد. عقر نبايد بكند و بيندازد بميرد. عرض كرديم كه هرچه را احتمال مي‌دهيم به ثمنش يا به ثمن المثلش محتاج شويم جايز است بيعش و تبديل به نقد كرد. آن كه حافظ نقود بيت‌المال و نقود جيش است به او بدهند.

وغيره من النصوص المعتضدة بقاعدة العسر والحرج ، خصوصا العلف ونحوه مما لا يمكن نقله إلي دار الحرب ولا شراؤه ولو لعدم الثمن ، بله احتياجات واضحات بالفعل. يا بالقوه يا بالاحتمال ببرد با خودش كساني را كه علوفه را حمل كند. قناعت و احتياج لازم نيست بلكه آن كه مي‌گويند پرخوري. قوت را زياد كردن اينجا لازم است. اينجا تجملات لازم است. اينها پولدارند و مي‌‌آيند جيش شما را مي‌خرند. بنابراين به حسب ظاهر اينطور چيزها را نبايد به قناعت و امثال آن امر كرد. مي‌گفت كه كارواني كه به عمره يا كربلا يا هرجا مي‌روند مي‌گويند به تمام كساني كه آنها را بردند مي‌گويند هركدامتان تا پنج خوراك مي‌توانيد صرف كنيد. امثال اينها. لكن عرض كرديم آنچه كه ممكن النقل است براي جاهاي محتمل كافي است و بايد ببرد و بدهد به كساني كه حافظ اينها هستند.

وبالمروي في طرق العامة عن ابن عمر كنا نصيب العسل والفواكه في مغازينا فنأكله ولا نرفعه " نمي بريم با خودمان. نه، رفعش هم گاهي لازم مي‌شود شايد برسيم به جايي كه اينطور چيزها نيست. احتمال نه يقين. بله، اطمينان داشته باشيم از اينجا خيلي رفت و آمد كرديم همه جا علوفه دارند و غذا دارند و مي‌فروشند.

وعن عبد الله بن أبي أوفي " أصبنا طعاما يوم خيبر وكان الرجل يأخذ منه مقدار ما يكفيه ثم ينصرف " جواز انصراف در مواقعي بله. اما لاجواز انصراف براي جاهايي كه احتمال مي‌دهيم كافي است. احتمال كافي است و لازم نيست يقين داشته باشيم

بل قيل وبقوله تعالي " فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا " بله هرچه بخواهيد مما غنمتم حلالا طيبا. عرض كرديم مواضع حاجت. وإن كان فيه ما لا يخفي . فيه ما لايخفي همين است كه ما مقيد كرديم به مواضع حاجت. عرض كرديم مقيد نيست به مقدار حاجت. احتمال اينكه بعدها بهش حاجت پيدا كنيم كافي است. نعم ينبغي الاقتصار فيما خالف قاعدة الشركة علي المتيقن ،

فلا يجوز مع عدم الحاجة كما صرح به الفاضل وغيره ، بله به اقوال نبايد انسان حكم الزامي ترتيب بدهد. عرض كرديم مي‌تواند ازيد از حاجت در صورتي كه مزيد قوت است. مزيد قوت،‌ زياد كردن تقويت، از حيث نقود و غير نقود مطلوب است در جيشي كه احتمال مي‌دهد محتاج است به اين نقود. خصوصا جعائل خصوصا بعضي‌ها ببينند نقود اينها زياد است بگويند فلان حصن را به آن راهنمايي مي‌كنيم. راهنمايي فقط نه فتح آن. مضافا إلي قوله عليه السلام في خبر مسعدة " لا تعقروا " إلي آخره ، خلافا لبعض العامة ، بل ينبغي الاقتصار علي ما جرت العادة بتناوله لا ما اتفق احتياجه لبعض الأفراد منهم ، كل ذلك لقاعدة الاقتصار فيما خالف الأصل علي ما اقتضاه الدليل الشرعي ، اينهايي كه عرض مي‌كنيم دليل شرعي است. احتمال اينكه مسلمانان قوت پيدا كنند كافي است. احتمال اينكه آنها قوت كنند كافي است كه آن كارها را نكنند ولذا قال في المسالك : " يجب الاقتصار علي الأكل في دار الحرب اقتصار در اكل كنيم. نه اين را قبول نداريم. بلكه يجب ما به ازدياد القوة. اگر غالب نشويم مغلوب مي‌شويم. مع ذلك كله تقويت كنيم احتمال غلبه را غالب بودن را؟ قبول نداريم اينها را خصوصا مدركش اقوال باشد. خصوصا رواياتي باشد كه محمول است بر صورت عدم اين احتمالاتي كه عرض مي‌كنيم. دواها را بردن همچنين. احتمال اينكه براي زخمي‌ها محل حاجت بشود يك كسي را پيدا كنيم كه ادويه را جمع كند والمفازة التي في الطريق ، أما عمران دار الاسلام التي يمكن الشراء فيها فيجب الامساك فيها " لكن قال فيها أيضا وتناول الأدوية ونحوها في حكم الطعام دون غسل الثوب بالصابون وإن احتيج إليه ، وقد عرفت الاشكال في الأدوية ونحوها مما لم يكن معتادا تناوله ، ويؤيده ما في المنتهي

قال : " الدهن المأكول يجوز استعماله في الطعام عند الحاجة ، بله دهن هم خودش از اغذيه است منتها در ضمن غذاها. لأنه طعام فأشبه الحنطة والشعير مثل خود اين طعام است. يك جوري بكنند كه بتواند جوري بخورد كه قوت بگيرد خوب بدون دهن نمي‌شود. آن آقا گفت كه من مي‌توانم طعام را بدون خورشت بخورم در صورتي كه البته روغن داشته باشد. بلكه بدون روغن خيلي مشكل است تقوي به غذا و خوردن. زود از او دست بر مي‌دارد.

ولو كان غير مأكول دهن غير مأكول فاحتاج إلي أن يدهن به أو يدهن به دابته لم يكن له ذلك نه، چرا إلا بالقيمة ، يعني چه؟ يعني ضامن قيمت شود؟ نه. ضامن خود طعام بشود؟ نه

قاله الشافعي ، لأنه مما لا تعم الحاجة إليه نه قبول نداريم. ولا هو طعام ولا علف ، وقال بعض الجمهور : يجوز استعماله ، لأن الحاجة إلي ذلك كالحاجة إلي الطعام " نه اين حرف را كه زده است، بد حرفي نيست. روغن در ضمن اطعمه مأكول است. بلكه به غير اطعمه هم بعضي هم بوده‌اند كه مي‌گفتند ما مشت مي‌كرديم و روغن را مي‌‌خورديم. تابع عادات مختلفه و امزجه مختلفه است و قهرا به او تقويت مي‌شود. ولكن فيه أيضا : " يجوز أن يأكل ما يتداوي به أو يشر به كالجلاب گلاب والسكنجبين وغيرهما عند الحاجة ، لأنه من الطعام ، ولأنه محتاج إليه فأشبه الفواكه " عرض كرديم بالاتر از حاجت مزيد قوت جايز يا واجب است براي اينكه بايد الآن مظنون است غلبه كاري كنيم مقطوع باشد غلبه. اين جايز است يا واجب؟ پس جهاد جايز است واجب نيست؟ اينها كه فرموده‌اند بايد اقتصار كنيم در مشتركات به اقل ما يحتاج اليه لازمه‌اش اين است كه بالفعل اگر حاجت داشتي بكن اما اگر بالقوه حاجت داشتي نبايد بكني. غلبه‌ي جيش اسلام درش هست. احتمال يك در هزار هست كه قوتشان زياد شود و اگر نكنيم قوت آنها زياد شود.

وإن كان هو كما تري والتحقيق ما عرفت ، فلا يجوز استعمال جلد الحيوان الذي ذبحه للأكل بجعله سقاء أو نعلا ،

هرچه را كه نمي‌تواند اگر برداشت بايد بالقيمة بردارد. قيمتش را به خود بيت‌المال بدهد چون از همان استفاده كرده است. فلو فعل وجب عليه رده إلي المغنم ، وعليه أجرة المثل وأرش ما نقص باستعماله ، آن را كه استعمالش جايز نبود كرد تا اينكه ساييد شد ارش را به بيت‌المال بدهد. جوازي كه ما احتمال وجوب مي‌دهيم بلكه يقين دارند مزيد قوت جيش اسلامي واجب است نه جايز است. يعني جايز الترك است. وليس له ما زاد بفعله ، لأنه متعد هذا ، وفي المنتهي

" لا يجوز الانتفاع بجلودهم ولا اتخاذ النعال منها ولا الجورب ولا الخيوط ولا الحبال ، نه، قبول نداريم. همه‌ي اينها جايز است. يا به خود اينها محتاج بشوند يا تبديلشان كنند به نقود و به نقود محتاج بشوند. چيست كه قابل تبديل باشد به نقود باشد و قابل بيع باشد مع ذلك جايز نباشد چرا چون فعلا محتاج به نقود نيستيم؟ بابا احتمالا بعدا به نقود محتاج باشيم كافي است. تقويت جيش اسلامي لازم است نه جايز است يك كاري كنيم درش تقويت جيش اسلامي باشد.

وبه قال الشافعي ، ورخص مالك في الحبل يتخذ من الشعر ، والنعل والخف يتخذ من جلود البقر ، لنا أنه مال مغنوم ، فلا يختص به بعض الغانمين كغير الطعام ،

بله مي‌گويد حضرت فرموده او گفت كه كبة من شعر المغنم يك مجموعه‌اي از شعر مغنم دارم. ولأنه روي " أن قيس بن أبي حازم ، قال : إن رجلا أتي رسول الله صلي الله بكبة من شعر المغنم فقال يا رسول الله : إنا نعمل الشعر فهبها لي قال : نصيبي منها لك " او مي‌دانست نصيب چقدر مي‌شود. و آيا بالفعل هم نصيب هم مي‌شود يا نمي‌شود. نمي‌شود كه قياس كنيم. هنوز تا قسمت نشود معلوم نيست نصيب چقدر است جعائل را بدهد و چيزهاي ديگر را بدهد بعد مغنم را قسمت كند. نصيبش چقدر مي‌شود ما نمي‌دانيم. رييس جيش شايد بداند فضلا از اينكه امام اصل باشد.

والظاهر أنه لو كان سائغا لما خص النبي صلي الله عليه وآله العطية بنصيبه ، هرچه مي‌خواست مي‌داد اگرچه هرچه بخواهد بدهد ما حمل بر صحت مي‌كنيم كار او را اگر امام است يا نايب امام است در امثال اين قضايا و به تصريح امام نبايد اشكال كنيم در تجزيه و تقسيمات. بله چيزي كه هست جلود را در دارالحرب نمي‌توانيم كاري كنيم زيرا ميته است. آنها اهل تذكيه نيستند. ما يوجد من الجلود في دار الحرب آيا مي‌شود يا نه؟ به حسب ظاهر ممكن باشد كه به جلود انتفاع بشود ولو ميته است ولو اينكه يابس است. مي‌توانند يك انتفاعاتي با او كنند. احتمال مي‌دهم كه زماني از آن استفاده شود ولو ميته باشد و نجس باشد

ولأنه مال مغنوم لا تدعو الحاجة العامة إلي أخذه ، فلم يجز كالثياب وغيرها " قلت : قد يناقش في أصل الموضوع بعد الاغضاء عن كثير مما فيه بأن الجلود التي توجد عندهم محكوم بكونها ميتة ، فلا تدخل في الغنيمة ، والله العالم .

( و ) ينقسم أيضا ( إلي ما لا يصح تملكه كالخمر والخنزير ) خمر و خنزير تملكش جايز نيست. خمر اما قابل تخليل است براي كسي كه يتخذه للتخليل مانعي ندارد اما خنزير به حسب ظاهر قابل نيست براي اينكه حلال شود. مثل كلب است. كتب ضلال چطور؟ ونحوهما من كتب الضلال حتي التوراة والإنجيل المحرفين به حسب ظاهر اينها را بايد اتلاف كرد. تصرف در اينها نكرد. محرف هستند. حرام است گرفتن و دادن اينها. لكن ظاهرش اين است كه بين علما تقسيم شود و به هر عالمي يكي را بدهد براي اينكه ممكن است روزي در رد اين مطلب لازم است ارائه كنند كه در كجاي تورات يا انجيل شما هست. نه اينطور نيست ولو محرف باشند. تجمع كتب ضلال براي فوائد مانعي ندارد. اما احتياط در اين است كه تقسيم شود بر علمايي كه متمكن هستند در رد اينها. به هركدام يكي داده شود نه اينكه بيش از يكي. خوب هر عالمي داشته باشد.

( و ) هذا ( لا يدخل في الغنيمة ) نه، قبول نداريم. محل حاجت است. جيش اسلامي و مسلمانان در جاهاي ديگر. واجب است علما كتب محرفه را داشته باشند تا درمقام احتجاج بتوانند در رد آنها جايش را نشان بدهند. قطعا ( بل ينبغي إتلافه كالخنزير أو يجوز إتلافه و ) يؤخذ ظرفه غنيمة أو ( إبقاؤه للتخليل كالخمر ) لأنه ليس ما لا بالفعل ، وكتب الضلال إن أمكن الانتفاع بجلودها بل وبورقها بعد الغسل كانت غنيمة ، وإلا فلا ، وجوارح الصيد كالفهود والبزاة والكلاب غنيمة ، وفي المنتهي " ولو لم يرغب فيها أحد من الغانمين جاز إرسالها وإعطاؤها غير الغانمين ، ولو رغب فيها بعض الغانمين دفعت إليه ، ولا تحتسب عليه من نصيبه ، لأنه لا قيمة لها وإن رغب فيها الجميع قسمت ، ولو تعذرت القسمة أو تنازعوا في الجيد منها أقرع بينهم " ولا يخفي عليك ما فيه من الاشكال ، ضرورة كونها أموالا مقومة فحالها كحال باقي الغنيمة ، هذه ، وربما يستفاد من التخيير المزبور أن النجاسة لا تثبت بالقرائن الحالية ما لم يحصل العلم بها ، وإلا لم يطهر خمرهم بالتخليل ، لاحتمال نجاسته في أيديهم بغير الخمرية ، والله العالم .

( فروع : الأول إذا باع أحد الغانمين غانما شيئا ) فقط غانم است اين غنيمت را. سبي و مانند آن را اين هم از كساني است كه غانم است. فروخت شئ را و حال اينكه غانم است نه اينكه برده به رييس يا امام اصل رسانده و او تقسيم كرده و مال او شده است. قبل از قسمت و فقط غانم است من جزو تحصيل كنندگان اين مال هستم مما اغتنمه ( أو وهبة لم يصح ) سواء قلنا بملك الغانم حصته بمجرد الاغتنام از كجا فهميديد كه سهمش چقدر است؟ با اين همه جعائل و حفاظي كه لازم است براي اين حيوانات و نقود. ادويه رابايد يكجا سپرد كه در وقت احتياج او را بخواهند نه اينكه او و غير او اطعمه و مانند آن را همه را به يك كسي بدهند.