درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت
88/02/05
بسم الله الرحمن الرحیم
فالطفل ( المسبي ) حكمه ( حكم أبويه ) المسبيين معه ( فإن أسلما أو أسلم أحدهما تبعه الولد ) ولد تابع اشرف ابوين است در حريت. و ظاهرا لازمهاش اين نيست كه با ابوين باشد ولو اينكه منفرد باشد. خوب حالا اگر ولد مسبي شد با ابوين خوب معلوم است تابع ابوين است در اسلام. اما اگر مسبي شد منفردا از ابوين كما اينكه در حريت تابع ابوين است ولو منفرد باشد به حسب اطلاقاتي كه ميگويند. اما اگر مسبي شد ابوين احدهما اسلام داشتند با ابوين سبي شد معلوم است كه تابع ابوين هستند در اسلام اما اگر منفردا مسبي شدند نه با ابوين بعد از اينكه ابوين يا احدهما مسلمان بودهاند و تابع او بوده است در اسلام حالا با او مسبي نشده است منفردا مسبي شده. يا اينكه نخير خصومتي با يك دولت كفري داشتهاند آنها سبياش كرده بودند كافر او را منفردا سبي كرد. آيا تبعيتش در اسلام به احد الابوين در دار الحرب كه مسلمان شده بودند با اينكه جداگانه سبي شدهاند و سابي اول او مسلمان نبود. بعدها مسلمانان بر آن دولت كفر غالب شدند كه طفل مسبي آنها بود آيا منفردا مسبي مسلمان شدن و مسبي اسلام شدن معيت لازم است با مسلمان از ابوين تا اينكه تابع او باشد در اسلام يا اينكه نخير حريت چطور معيت لازم ندارد اسلام هم در جاذبيتاش اين مسبي را بگوييم تبعيت لازم ندارد منفرد هم اگر مسبي شد همان اسلام سابق مثل حريت آنها متبوع اين مسبي ميشود مسبي ملحق ميشود به اسلام او كه اگر بعد سابي سبي كرد اينها را همه را اما مسبي جداگانه است علي الفرض. سبي كرد آيا تابع سابي مسلمان ميشود؟ يا خير همان تبعيتش براي اسلام باقي است متبوع ديگري نيامده الا همين سابي اخيرا. و اين چون متبوعش اسلام بوده است اسلام در جاذبيت كمتر از حريت نيست. كما اينكه حريت او را حر ميكند ولو جدا برود مسبي بشود. اسلام هم او را تابع اسلام ميكند ولو جدا از مسلماني باشد. ديگر لازم نيست سابي متبوع اين بشود اگر مسلمان باشد. يتبع السابي طفل قد سبي. آيا احتياج به متبوع دارد؟ اسلام در جاذبيتش من لا متبوع له كمتر از حريت نيست. جدا هم برود هرجا برود اسلام او را به سوي خودش ميكشد. مسئله جاذبيتي كه اينجا عرض كرديم كه اسلام جاذب است مثل حريت بلكه بالاتر از حريت است در جاذبيت. كلمه جاذبيت در معاد جسماني است. معاد جسماني كه ميگوييم جسمانيت مورد اتفاق و ضرورت است. عين من عصي يعذب و ليس عينه الا المتجسد نه روح فقط. آن كه فرموده است جسماني است معاد كه تقريبا ميتوان گفت از ضروريات است كه معاد جسماني است. عين العاصي يعذب و عين العاصي يثاب. چطور ميشود عينش باشد. كانه بعضيها برايشان اين مطلب واضح نشده است. ميگوييم آن كه فرموده است كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوق العذاب. اگر همه سوخت تبديل ميشود به جسم آخر. مبدلش كي است لابد روح تبديل ميكند. اين كلمه را ميخواستم عرض كنم كه بعضيها اشكال درمعاد جسماني بعضيها كه تعقل نكردند معاد جسماني را آني كه فرموده است الحقنا بهم ذريتهم آني كه فرموده است يعذب العاصي و يثاب العاصي به عينه ميگويد تماما از بين برود بدلناهم. مبدل هم بايد تعيين باشد معين لازم داشته باشد عرض ميكنم آن كه فرموده است يثاب بعينه المطيع و يعذب بعينه العاصي.
بلا خلاف أجده فيه ، كما اعترف به بعضهم كحالهم قبل السبي ،
قال حفص بن غياث " سألت أبا عبد الله عليه السلام عن الرجل من أهل الحرب إذا أسلم في دار الحرب فظهر عليهم المسلمون بعد ذلك فقال إسلامه إسلام لنفسه ولولده الصغار ، وهم أحرار ، وولده ومتاعه ورقيقه له ، فأما الولد الكبار فهم فيئ للمسلمين اينهااستقلال دارند و وقتي داخل سبي شدند مثل غيرصغار مستقل ميشود مملوكات سبات از مسلمين
إلا أن يكونوا أسلموا قبل ذلك ، عرض كرديم اسلام يك چيزي نيست كه قبل و بعد داشته باشد اسلام هرجا باشد مسلم را ميگيرد به تبعيت مگر اجماعي غير مستند المدرك در اين مرحله باشد كه بايد اسلام جلوتر باشد اگر عقب تر باشد اسلام لايجذب من لا متبوع له فأما الدور والأرضون فهي فيئ فلا يكون له ، براي همين كسي كه اسلم في دار الحرب لأن الأرض هي أرض جزية لم يجر فيها حكم الاسلام ، البته ارض ارض جزيه ميشود در صورتي كه اهلش ذمي باشند كتابي باشند نه مشرك محض باشند وليس بمنزلة ما ذكرناه ، از منقولات لأن ذلك يمكن احتيازه واخراجه إلى دار الاسلام " منقولات به خلاف غير منقول اين چيزي است كه بالقوه ارض جزيه است اگر اينها باقي بودند بر ديني كه يبقي عليه و يستمر عليه جزيه از اينها قبول ميكنند اگر باقي بودند بر ديني كه بيديني است و كتابي نيست. نخير اينها اهل جزيه هم نيست امرشان داير بين تخيير بين وجوهي است كه اما مخير است دربارهي اينها گاهي صلاح ميداند منّ بر آنها را گاهي منّ با فداء را گاهي منّ با معاملات را. اگر نكشيد من راهنمايي ميكنم شما را به يك حصني كه شما ميخواهيد و مخفي است. ميخواهد با آن طريق مخفي كه او راهنمايي كرده فتح شود يا نشود.
مضافا إلى قاعدة " أن الاسلام يعلو ولا يعلى عليه " لايعلي عليه يعني چه؟ لايعلي عليه به حسب ظاهر معنايش اين است كه محتاج نيست به تبعيت يك مسلم ديگري سابي مثلا. و الا آن عالي ميشود بر اين فقهرا احتياجي به متبوع ديگري ندارد همان اسلام سابق او را جذبش ميكند به سوي خودش
وإلى لحوق الولد بأشرف أبويه في الحرية ، ففي الاسلام أولى ، وحينئذ فهو مسلم وإن سبي مع الكافر باقي است بر اسلام خودش اسلامش متبوع است. بلكه هيچ كسي را ندارد يا آن كافري كه او را سبي كرده است بين خود آن دول اختلاف بود. يك كافري سبي كرد اين كفار را. آيا تابع آن سابي ميشود؟ ابدا. از تبعيتش براي اسلام خارج ميشود؟ نه وجهي ندارد. آن سابي كه بعد آمد و مسلمان بود محتاج است اين مسبي منفرد از ابوين اين مسبي جداگانه تابع او بشود؟ نه خودش متبوعش اسلام است يعني به حسب آنچه ما خيال ميكنيم.
منهما مع فرض إسلام الآخر من أبويه ولو في دار الحرب . ( و ) أما ( إن سبي ) الطفل ( منفردا ) عن أبويه الكافرين ( قيل ) والقائل الإسكافي والشيخ والقاضي فيما حكي عنهم واختاره الشهيد ( يتبع السابي في الاسلام ) كما هو المحكي عن المخالفين أجمع
لأن الدين في الأطفال يثبت تبعا ، وهرجا تبعيت شد بايد اين محكوم به اسلام باشند يعني به اسلام تبعي و اگر تبعيت نشد اگر اسلامي در كار نشد كه متبوعش باشد بله نوبت ميرسد كه سابي مسلمي او را بگيرد اسلامي نبوده است كه اين تابع او بشود. وقد انقطعت تبعيته لأبويه بانقطاعه عنهما وإخراجه عن دارهما ، ومصيره إلى دار الاسلام تبعا لسابيه المسلم ، فكان تبعا له في الدين ،
ولقوله عليه السلام . " كل مولود يولد على الفطرة ، وإنما أبواه يهودانه وينصرانه ويمجسانه " أي وهما معه ، فإذا انقطع عنهما وزالت المعية ، كه عرض كرديم اين معيت انما ابواه يهودانه يعني به راه راست اينها تابعاند و راه راستي هم نيست غير از اسلام پس در حقيقت اين تابع اسلام است.