درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت

88/01/25

بسم الله الرحمن الرحیم

استصحاب كلي از قسم ثالث مختار در آنها چه شد؟ ممكن است بگوييم كه آن قسمي كه متيقن و مشكوك از قبيل وجود كلي در ضمن فرد بود. با وجود فرد آخر مقارنا له. اينجا متيقن و مشكوك را ملاحظه كنيم و استصحاب كنيم. يا با وجود فردٍ آخر مقارنا لارتفاعه. يا اينكه كلي موجود بود و يك فرد خيلي قوي‌اي. نمي‌دانيم اين حمله‌اي كه شد باد و طوفاني كه آمد به اسره برد اين فرد قوي را يا همان قوتش را برد. اينقدر اين مانع قوت نداشت. تأثيري كرد اما اين شدتش را برد اصلش را نتوانست از بين ببرد. اين هم يك قسم كه شد سه قسم. بنابراين است كه كلي در افراد موجود بالعرض است موجود بالذات نيست و بالاعتبار است. مثل وجود ماهيت با وجود خود وجودش. اعتبار است اما اعتبار عقلايي است. به حدي است كه بعضي قائل شده بودند كه هم وجود اصيل است و هم ماهيت اصيل است. تا اين جور. پس كلي در ضمن افراد موجوداتي است بالعرض و خود وجود اين كلي در هر فردي يك وجود في نفسه است. فرق با وجود واجب اين است كه واجب موجود بنفسه است و مخلوق ايّا ما كان موجود بغيره است. موجود بالغير لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك رتقها منك و عودها اليك فتقها و رتقها بيدك. لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك. اين الا چكار مي‌كند. ظاهرا آن به آن است. البته آن هم كه مي‌گوييم. خدا مي‌داند كه متجزي به چه اجزايي مي‌شود. آن به آن بايد افاضه از جانب او بشود تا فرد موجود شود. پس كانه لاشئ. چون اصغر و اقل از آن منعدم مي‌شود به اينكه فيض از بالا نرسد. آن به آن از بين مي‌رود. چيزي كه آن به آن از بين برود. علي هذا مي‌گوييم. كه آن كه در تهذيب هست. الحق ان وجود الطبيعي بمعني وجود افراده. او مي‌گويد بمعني. ولكن عرض كرديم ما بالذات و ما بالعرض است. آن ما بالذات هم ما بالغير و مابنفسه است. ما بالغيرش مخلوق است و مابنفسه خالق است. علي ايّ حال. اين سه قسم را از استصحاب قسم ثالث درست تشخيص بدهيم. شايد هم جاهاي ديگر هم محل تعرضش باشد. اينجا هم به مناسبت بد نيست. مي‌گوييم كه اين كه موجود است بوجود افرادش بالعرض موجود است بوجود فردش. موجود شد مقارنا له يك فرد ديگر. نمي‌دانيم قطعا اگر طبيعي را بگوييم باقي است. طبيعي دو فرد داشت. دو وجود بالعرض داشت. محتمل البقاء است زيرا دو فرد داشت يك فردش رفته فرد ديگرش كه هست. پس بقاء طبيعي محفوظ است. بقاء طبيعي به وجود دو فرد بود. حالا زمان بعد به وجود يك فرد است. نمي‌دانيم اين فرد بوده يا آن فرد بوده. علي اي حال. قطع به حدوث طبيعي كه موجود بالعرض بود. و قطع به بقائش داريم به جهت اينكه محتمل است وجود است در ضمن دو فرد. يك فرد از بين رفته و قهرا فرد ديگر از بين نرفته. پس جاي استصحاب نيست چون قطع داريم به وجود ما بالعرض حدوثا و قطع داريم به وجود ما بالعرض بقائا اشكالي ندارد وجود و بقائش. اما اگر مقارن با ارتفاع طبيعي شد. آن وجود ثاني في مابعد مقارن بود با ارتفاع طبيعي نه با وجود طبيعي دو فرد داشته است وجود طبيعي. نخير يك فرد داشته و موجود بالعرض بود درضمن يك فرد و آن فردي كه طبيعي موجود به وجود او بود آن فرد مرتفع شد. حالا احتمال مي‌دهيم فرد آخري جانشين آن كه رفته است باشد. پس موجود بالعرض قطع به حدوثش داشتيم و قطع به ارتفاعش هم داريم. جاي استصحاب است؟ قطع به ارتفاعش داريم. بله فرض كنيم كه قطع داريم كه در حال ارتفاع او يك فرد ديگري آمد. و قطع هم داشته باشيم. وجود بالعرض تابع موجود بالذات است. موجود بالذات حادث مي‌شود نه باقي مي‌شود پس موجود بالعرض هم حادث مي‌شود نه باقي مي‌شود. اين است كه جاي استصحاب نيست. اگر مقارن با ارتفاع او شد مقطوع الحدوث مقطوع الارتفاع است. مقطوع الوجود ثانيا و در وقت ديگر مقطوع بالبقاء هست اما في زمان آخر و في وقت آخر در خصوصيت ديگر. قطع به وجود او يعني به حدوث او در روز بعد با قطع به بقائش كه ديگر محل استصحاب نيست. اينجا جاي استصحاب نيست. پس وجود ثاني مقارن با بقاء جاي استصحاب نيست. اگر احتمال دهيم كه وجود ديگري مقارن با بقاء بوده است. نه بايد قطع داشته باشيم تا مقطوع باشد وجود بالعرض طبيعي در آن زمان. اما اگر نه، طبيعي موجود بود به وجود فرد قوي و شديد. طوفاني وزيد و بادي آمد. نمي‌دانيم به اصله برد طبيعي را كه ديگر لا فرد بعد ذلك يا اينكه نه همان تندي و شدتش را برد. آنقدر قوي نبود و اثري ازش ماند. پس آن كه مقطوع الحدوث بود كه وجود شديد باشد يك موجود في نفسه داشتيم و يك موجود بالعرض داشتيم. حدوثش يقيني و بقائش مشكوك. نمي‌دانيم آن حمله‌ي مانعه چكار كرد با اين. مي‌توانيم بگوييم كه اختلاف به مرتبه است. به تمام مراتب رفت يا به بعض از مراتبش رفت. اينجا ممكن است استصحاب كنيم. آن موجودي كه بود نمي‌دانيم بقاء داريم ولو في مرتبة اخري يا بقاء ندارد ولو في مرتبة اخري. اينجا ممكن است كسي بگويد وحدت محفوظ است و اختلاف به مرتبه است و جاي استصحاب هست. اين سه قسم اين سه حكم را دارد. اينجا جاي استصحاب كلي قسم ثالث نبود محلش شايد جاي ديگر است اما چون اسمش را اينجا ذكر كرده است از اين جهت ذكر كرديم.

كلام در اين است كه با تعذر بعضي از اجزاء مركب يا قيد مقيد مأمور به وظيفه چيست؟ استصحاب به وجوب بقيه است يا برائت وجود بقيه؟ برائت با استصحاب جمع نمي‌شود. بگوييم برائت در سبب است و استصحاب در مسبب. شك مسببي. عقلا چكار كنيم. به حسب اقوال و فتاوا و شهرت. اگر وظيفه قتل است بعد الاثخان يا نه مقيد به اثخان نيست؟ فاما منّا بعد و اما فداء. يا اينكه از اينها فداء مي‌گيرد و آزاد مي‌كند يا اينكه. و فداء هم به اين هم مي‌شود كه آنها پيش ما اسير دارند. آن اسير را ما متملك بشويم هرچه باشد ديگر برنگردانيم به آنها. محل برگشتند ديگر نداشته باشد. اين از استرقاق نيست. ايني كه اسير گرفته شده اسم استرقاق را نبرد. بله شايد روايات اثبات كند كه يك عدلي اينها دارد. استرقاق هم يك عدلي است. ما كان لنبي ان يكون له اسرا حتي يثخن في الارض. كانه نسخ شده است فاذا اثخنتموهم فشدو الوثاق فاما منا بعد و اما فداء. كانه مقيد است به اثخان. اسير گرفتن در ظرف اثخان است. و لذا روايت هم دارد كه قبل الاثخان آنها اسير گرفتند حضرت فرمود بعد از اين نگيريد. اين گرفتن شما محرم بود و تاب الله عليكم در اين يك دفعه. اشعار نيست دلالت دارد زيرا مي‌گويد محرم بود. چون شما نمي‌دانستيد يا سبب ديگري بود كه قبل از اثخان اسير گرفتيد. تاب الله عليهم بعد از اين اينكار را نكنيد. اين مي‌گويد كه بايد اثخان باشد. حتي يثخن في الارض فاذا اثخنتم فشدوا الوثاق فاما فداء. چه بسا فرق باشد بين صورتي كه به اسراء احتياج داشته باشد. جيش اسلامي ضعيف است و بايد عده‌اش زياد باشد و محتاج به اين اسير است. يا اينكه نه احتياجي به اسيرگرفتن ندارد. ااگر ما باشيم و اين آيه حتي يثخن في الارض. مي‌گويد جايز نيست بعد از اين. قبل هم جايز نبود ولي لعلل محل توبه شديد. اشعار نيست دلالت است. بله چيزي كه هست همانطور كه عرض كرديم محتاج به عدد زيادتر شود جيش اسلامي يا زيادتر نباشد.فرق مي‌كند. لكن چيزي كه عرض كرديم را ايشان اخيرا بهش تصريح مي‌كند كه مسلمان اگر بشود و هر وقت مسلمان بشود ديگر گذشت ازش. تمام مؤن و تمام صعوبتها و تمام مشقتها. نه اسير و نه هيچي.

امرت ان اقاتل حتي يسلموا فاذا اسلموا عصموا مني دمائهم و اموالهم. نخير اسلام يعلوا و لايعلي عليه. استرقاق بشود؟ قاعده‌اش اگر اجماع بر خلافش نباشد همين عبيد و مماليك مسلمان نبودند و مسلمان شدند به اسلام ديگر آزادي مطلق پيدا مي‌كنند. تمام اين جمع جيوش و شعارها همه‌ي اينها مقدماتند براي اينكه مردم مسلمان شوند. مسلمان شوند حالا برو به اسارت يا اينكه فداء مهمي بده تا تو را آزاد كنيم. تذكره و منتهي هم ادعاي اجماع كرده‌اند. اول ما خيال مي‌كرديم دليلش ارتكاز است و معلوم نيست علماء هم قائل به آن باشند حالا مي‌بينيم كه تذكره و منتهي ادعاي اجماع كرده است.

قال رسول الله صلي الله عليه وآله : " أمرت أن أقاتل الناس حتي يقولوا : لا إله إلا الله ، البته لااله الاالله به اعتبار اينكه اعظم كلمتين اسلام همين لا اله الا الله است. چرا فقط اكتفا به اين كرده است و اني رسول الله را نفرموده؟ براي اينكه اينها مانعشان از دين حق همين الهه‌ي جعليه‌ است. وقتي كه نفي كرد الوهيت اينها را و اثبات كرد. پس هرچه ثابت شد كه از جانب اله است ناچارند قبول كنند. كما اينكه به الاهيت را اينها خودشان را ناچار مي‌دانستند كه الوهيت اينها را قبول كنند. فإذا قالوها عصموا مني دماءهم

وفي خبر الزهري عن علي بن الحسين عليهما السلام " الأسير إذا أسلم فقد حقن دمه وصار فيئا " لكن ظاهرا از طرق ما نيست روايت. يك طوري باشد كه صار فيئا به اين روايت ثابت شود. مثلا بعد از عدم خلاف مي‌تواند آزادشان كند اگر مسلمان شد. اينجا كه اختيار منّ و آزاد كردن دارد اولي است از آنجايي كه هنوز مسلمان نشده اما بعد از اينكه به آخر رسيد حرب. بعد تقضي الحرب اسير گرفته شد. آنجا ذكر شد كه مي‌تواند آزاد كند. و ظاهر اينكه استدلال مي‌شود كه حضرت رسول اين كار را كرد ظاهرش اين است كه ديگران هم مي‌توانند اين كار را بكنند اختصاصي به حضرت رسول ندارد اين كاري كه در ملأ و اجتماع مي‌كند و نفرموده است كه من اين كار را مي‌كنم چون عالم به مغيبات هستم و شما حق نداريد بكنيد. نه ظاهرش اين است كه هرچه كرد. خذوا عني مناسككم همه جاست و اختصاصي به مناسك حج ندارد. فعلي هذا به حسب ظاهر بايد بگوييم كه آنچه را كه در ملأ مي‌كند و نمي‌فرمايد از مختصات من است همه مي‌توانند اين كار را بكنند. و اگر خصوصي بود مي‌فرمود كما اينكه فرمود اين خصوصي است و در اين ساعت براي من جايز است كه امام نشسته باشد و مأموم ايستاده باشد. در اين ساعت حلال شد و الا حلال نمي‌شود. در آن ساعت هم گوش نكردند همان ساعت ساعت اختصاصي است چرا اختصاصي است. نفهميدند و آنهايي كه فهميدند هم گوش نكردند. يك حرفهايي اينها مي‌زنند.

كما لا خلاف أجده في أن له المن عليه حينئذ ، بل ولا إشكال ، ضرورة أولويته بذلك من الأسر بعد تقضي الحرب ولما يسلم ، إنما الكلام في ضم الاسترقاق والفداء إليه وعدمه ، فعن الشيخ التخيير بين الثلاثة ، بل لعله مقتضي إطلاق المصنف الآتي ، بل هو خيرة ثاني الشهيدين ، ولعله للجمع بين الخبر المزبور المقتضي لتعين الاسترقاق ، ولكن لا قائل به ، وبين المرسل في المنتهي وغيره من أنه

فادي النبي صلي الله عليه وآله أسيرا أسلم برجلين ، اسير كه مسلمان شد فداء داد برايش كه آنها اين را مطالبه نكنند كه قبلا با آنها بوده است. حالا رجلين كه اختيارشان در درست جيش اسلامي بود. يا اينكه آنها اسير بودند در دست مسلمانان. اين دو نفر را فدا داد تا يك مسلمان را مطالبه نكنند. رواياتي هم كه در فعل نبي هست از طرق ما نيست. مرسلات است فقط اگر از طرق ما بود اين را بايد قبول كنيم كه آنچه را علنا كرد و نفرمود از اختصاصات است. ما هم مي‌توانيم نايب خاص بلكه نايب عام مي‌تواند اين كار را بكند. فدا بدهد براي اسلام. فدا بدهد فرض كنيد مثل اينكه يك اسير دو مرد را فدا حساب كرد. خدا مي‌داند اگر بيش از دو رجل مي‌داد شايد جايز بود. زيرا اين يك اسير رييس جيوش كفار بود. فعلي هذا حالا كه حقيقتا مسلمان شد خدا مي‌داند قيمتش چقدر بالاست و فدايش هم چقدر مهم است. بله ممكن است كه امام آزاد كند كه عرض كرديم جاري است در نايب خاص بلكه در نايب عام هم. و البته اگر اسير گرفتند آنها مالك سبي نمي‌شوند. مالكش همه‌ي مسلمانان مجاهدين هستند بايد آن را برساند بدست امام يا نايب امام يا رييس جيش نمي‌شود هر فردي هر فردي را گرفت مالك او شد. فرد ديگر ديگري را گرفت و اسيرش كرد مالك او شد. اينطور نيست ملك شخصي نمي‌آورد ملك عمومي مي‌آورد. به نحوي كه امير جيش تقسيم كند بين مقاتلين.