درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت
87/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
نعم ( يستوي في ذلك الحر والمملوك ) يسعي بذمتهم ادناهم پس مملوک هم ميتواند امان بدهد ولو مأذون در جهاد نباشد ولو جهاد واجب نباشد. مقعد مثلا واجب نيست برايش جهاد. اما امان تلفظ است آيا هر تلفظي ممنوع است مملوک الا باذن مالک؟ ادناهم يستوي في ذلک المأذون له بالجهاد وغيره اين المأذون له بالجهاد مال خلاف ابوحنيفه است.
( والذكر والأنثي ) ندارد که انثي بايد با اذن زوج امان دهد. بلا خلاف كما اعترف به في المنتهي في الأخير ، که انثي هم ميتواند امان دهد ونسبه فيه أيضا إلي علمائنا وأكثر أهل العلم في العبد، خودش اعتراف کرده است که انثي ميتواند امان دهد و به علما و اکثر اهل علم نسبت داده است که عبد با اينکه مملوک است ميتواند امان دهد اذن جهاد داشته باشد يا نداشته باشد.
لعموم قوله صلي الله عليه وآله " يسعي بذمتهم أدناهم " وخصوص خبر مسعدة في العبد عن أمير المؤمنين عليه السلام معللا له بأنه من المؤمنين ، المؤمنون تتکافئ دمائهم و يسعي بذمتهم ادناهم.
فما عن أبي حنيفة وأبي يوسف من اختصاص الأمان بالعبد المأذون في القتال واضح الفساد نه ربطي ندارد بلکه اصلا جهاد برش واجب نداشته باشد مثل اعمي و مقعد اما امان و تأمين توسعهاش بيشتر است.
بعد ما عرفت من أنه لا حجر عليه بالنسبة إلي ذلك ، وإلا لم يكن فرق بين المأذون في القتال وغيره ، ولما في المنتهي " من أن أم هاني قالت لرسول الله صلي الله عليه وآله يا رسول الله إني أجرت أحمائي قرابات زوج. پدر زوج، برادر زوج و مانند اينها. آنها را تأمين کرد وأغلقت عليهم اينها را حفظ کردم تا کسي نتواند اينها را باز کند و بکشد.
وأن ابن أمي برادر مادري. چون ذکر است و من انثي هستم أراد قتلهم تو انثي هستي و من ذکرم ميتوانم بکشم تأمين و امان شما با وجود ذکر نافذ نيست. فقال رسول الله صلي الله عليه وآله قد أجرنا من أجرت يا أم هاني ، آن را که شما اجاره کردي و تأمين کردي ما هم تأمين ميکنيم. اگر همين جمله بود ممکن بود اين اختصاصي به ام هاني بود ولي در ادامه دارد. إنما يجير علي المسلمين أدناهم اين علتش را ذکر ميکند ذکر و انثي فرق نميکند " وأجارت زينب بنت رسول الله صلي الله عليه وآله العاص بن الربيع فأمضاه رسول الله صلي الله عليه وآله با اينکه زن بود. منتها آن يکي که تعليل شده است غير از اين روايت است. ممکن است اين اختصاصي باشد. آن را که دختر پيامبر اجاره کرده است. نه بخاطر اين مطلب نيست بلکه بخاطر انما يجير علي المسلمين ادناهم إلي غير ذلك .
( و ) علي كل حال فقد ظهر لك مما ذكرناه أنه (لو أذم المراهق مراهق بالغ نيست. شرعا ما در مراهق ميگوييم که بلوغ شرط است و بايد بالغ باشد تا امانش نافذ باشد. مجنون که معلوم است. ظاهرش مجنون همان مطبق است و الا در زمان افاقهاش ادواري، شايد مانعي نباشد اما معلوم باشد که دورهي جنون نيست و دورهي افاقه است أو المجنون ) أو المكره ونحوهم ممن عرفت ( لم ينعقد ) أمانه
و ( لكن ) لو اغتر المشرك فزعم الصحة خيال کرد مراهق و مجنون اگر تأمين کردند صحيح است وجاء معه هرجا او ميرفت اين هم ميرفت. به خيال امان در امان است
( يعاد إلي مأمنه ) اگر حتي يسمع کلام الله لما سمعته من فحوي خبر محمد بن حكيم المؤيد بالاعتبار ( وكذا كل حربي دخل دار الاسلام لشبهة الأمان همين است مثل وطي به شبهه مثل وطي صحيح است. اين هم همچنين است شايد به خاطر عموم بلوي اين اتفاقيات و اين اشتباهات غير معصوم از آن معصوم نيست.
كأن يسمع لفظا فيعتقده أمانا أو يصحب رفقة فيتوهمها أمانا ) همين که با آنها صحبت کرد و مصاحبت کرد و رفت و آمد کرد و آنها مانعش نشدند او خيال کرد همين امان است.
أو يشتمل عقد الأمان علي شرط فاسد ولكن لا يعلم المشرك إفساده أو نحو ذلك شرط فاسد مفسد امان باشد البته موارد شرط فاسد مختلف است. هيچ ربطي به امان ندارد. بلا خلاف أجده فيه كما اعترف به في المنتهي للفحوي المزبورة وغيرها ،
ولو ادعي الكافر الشبهة لم يقبل شبههي واقعيه اگر سبب شد براي زعم امان، به منزلهي امان صحيح است. اما اگر راهي ندارد مگر ادعاي او، ادعاي او در هر چيزي خصوصا ادعا ميکند که کسي حق ندارد او را بکشد بر له او است ممکن است در واقع همان کافري که امان دارد هم فطانت لازم است. نبادا جاسوسي باشد به اين عقيده ميخواهد جاسوسي کند لکن به ادعاي امان. عرض کرديم واقع امان هم شرطش اين است. نه اينکه عاقل و بالغ و مختار باشد اينکه فطن باشد. ساده نباشد که هرکسي بگويد من را در امان بگيريد و من براي شما جاروکشي ميکنم.
إذا لم يثبت ما يقتضيها، تقريبا از سؤال و جوابهايش بفهمند که راستي راستي شبهه است نه اينکه ادعا ميکند براي اغراض فاسده.
لعموم الأمر بالقتل والأسر وغيره به ادعاي کافر اعتماد نميتوان کرد. خوب آيا هر فردي هرقدر بخواهد امان دهد ميتواند. تا دهتا مثل اينکه ميتواند. تا ده نفر را يک نفر ميتواند امان دهد. بيشتر را ميتواند؟ اين دليل ميخواهد. تمام اين جيشي که از اهل کفر آمدند را من امان ميدهم. آيا اين نافذ است؟ ( ويجوز أن يُذم الواحد من المسلمين ) وإن كان أدناهم كالعبد والمرأة ( لآحاد من أهل الحرب ) عشرة فما دون ايشان ميگويد لآحاد من اهل الحرب که عام است ولي شما ميگوييد عشرة فما دون. اختصاصش به عشره از اين عبارت فهميده نميشود. كما صرح به جماعة لما سمعته سابقا
( ولا ) يجوز أن ( يذم عاما ) لسائر المشركين بيش از دهتا و به بالا. جنگ را پس ميخواباند. ميتواند تمام اين جيشي که دارند در مقابل جنگ ميکنند همه را در امان قرار دهد. عمومات اذا انسلخ الاشهر الحرم اقتلوا المشرکين حيث ثقفتم حيث وجدتم.
( ولا لأهل إقليم ) يعني يک ناحيهي واسعهاي. دوسلطان در يک اقليم نگنجند. أو بلدان منه أو نحو ذلك ، اين شهر و آن شهر را من امان دادم. خصوصا آن اختلافاتي که بين افراد هست. چطور انسان چشم بسته بگويد تمام اين شهر در امان من هستند.
اقتصارا فيما خالف عموم الأمر بقتل المشركين كتابا وسنة علي المنساق من الأدلة السابقة نه اينطور عموم داشته باشد اين شهر را من تأمين کردم. هزار عقيده در يک شهر پيدا ميشود. گفتيم که بايد هم اين اضافه شود که اين تأمين از سادهلوحي او نبوده است بلکه از فطانت بوده است. جاسوس و غير جاسوس را تشخيص ميداده و تأمين کرده. همينطوري. معلوم نيست. ذکر نکردند فطانت را به عنوان يکي از شروط ولي بايد اضافه شود.
( وهل يذم لقرية أو حصن ؟ آيا ميتواند يک شهر و يک قريهي بزرگي را تأمين کند. حصن نوعا جاي مرتفع را ميگويند حصن است يا محصور و جدا است. کسي نميتواند آنجا برود آيا ميشود؟
قيل: نعم كما أجاز علي عليه السلام ذمام الواحد لحصن من الحصون ) لاطلاق قوله صلي الله عليه وآله " يسعي بذمتهم أدناهم " اين که چه کسي را و چند تا را اهل حصن را که مرتفع است و کسي نميتواند برود يا محصور است؟ از تأمين است نه از مؤَمَّن است. اهل حصن است و اهل قريه است يا مثلا ده نفر بيشتر نيست.
ولخبر السكوني المشتمل علي قوم من المشركين قوم من المشرکين خيلي با دهتا مشکل است صدقش. يک قوم با دهتا.
( وقيل لا ) يجوز ( وهو الأشبه ) عند المصنف ، لأصالة عدم ترتب الأثر فيبقي عموم الأمر بقتل المشركين بحاله بالاخره عمده فطانت است. بله اگر صلاح ديد مشورت اقتضا کرد که بيش از دهتا را تأمين کنند ممکن است نايب بگيرد کسي را يا اشاره کند به کسي از مسلمان که تو اگر امان ندادي اينها براي امان صالح هستند.
( وفعل علي عليه السلام قضية في واقعة فلا يتعدي منها إلي غيرها ، او اهل حصني را امان داد. شايد در اهل حصن چيزهايي ميفهميد مثل همين که اهل همدان را امتحان کرده بود که همهشان پاکاند و منزهاند. لسان ندارد اين عمل است. لذا است که ما نميتوانيم قياس کنيم ساير تأمينات و ساير اشخاص را به فعل امام معصوم از اشتباهات و از خطأ.
ولكن فيه أن الأصل مقطوع بالاطلاق السابق ، يسعي بذمتهم ادناهم در مؤَمِّن، يسعي بذمتهم اناهم. اما در مؤَمَّن هرکه باشد؟ اهل حصن باشد، محفوظ و معتصم باشد؟ يا نه. يسعي بذمتهم ادناهم مخصوص است .و مخصص است به همين يسعي بذمتهم ادناهم. عرض کرديم کلام در مؤَمَّن است نه در مؤَمِّن که يسعي بذمتهم دارد اما از حيث مؤَمَّن که اهل حصن باشند يا از مشرکين باشد يا اهل بلدي از مشرکين باشد اين نميتواند بل العموم مخصوص به ، والمحكي عن علي عليه السلام ما هو كالتعليل العام ،
ومنه أخذ عمر بن الخطاب فيما رواه الجمهور عن فضل بن يزيد الرُقاشي ، قال : " جهز عمر ابن الخطاب جيشا فكنت فيه ، فحضرنا موضعا فرأينا أن نستفتحه اليوم وجعلنا نقبل ونروح ، فبقي عبد منا فراطنهم وراطنوه فكتب لهم الأمان في صحيفة وشدها علي سهم فرمي بها إليهم ، فأخذوها وخرجوا فكتب إلي عمر بن الخطاب بذلك فقال : العبد المسلم رجل من المسلمين ذمته ذمتهم " فالمتجه إلحاق القرية الصغيرة والقافلة القليلة بالآحاد كما صرح به في المنتهي وحاشية الكركي وغيرهما عمل او مستند به چه بوده است؟ نميتوانيم به عمل يک نفر صحابي که مجهولالحال هم باشد نميتوانيم به تأمين او اکتفا کنيم. صحبت قتل است. تفحص و تجسس و جاسوسي و فريب دادن و.. هزار بلا در توي مشرکين تصوير ميشود. آمد داخل مسلمانان شد و همه جا با آنها بود و چيزهايي فهميد. فردا که رفت به مأمن خودش به رفقايش خبر ميدهد که اينها اينطور و اينطور هستيم. نميتوانيم بگويم که اگر غافله صغيره باشد عيبي ندارد. قريه کوچکي باشد عيبي ندارد. کوچکي و بزرگي فرقي ندارد. فطانت لازم است در اينجا تفحص لازم است. در موضوعات ميگويند فحص لازم نيست. اما آيا چنين موضوعاتي هم اينطور است که مسلط کند بر مسلمانان يک مؤمَّني را که تا کي ظاهر شود او برود خبر دهد خصوصيات اين مسلمانان را.
( والإمام عليه السلام اين عليهالسلام علامت آن است که اين امام جعلي نيست امام واقعي است. يذم لأهل الحرب عموما وخصوصا ) زيرا از اشتباه معصوم نيست. آنها خيلي جاها اشتباه نسبت دادهاند نعوذبالله علي حسب ما يراه من المصلحة بلا خلاف أجده فيه كما اعترف به في المنتهي ، لأن ولايته عامة ، والأمر موكول إليه في ذلك ونحوه ( وكذا من نصبه الإمام عليه السلام للنظر في جهة يذم لأهلها ) اين هم به همين ترتيب که نايب خاصي باشد. که برود و تحقيق کند که جاي ذمام هست يا نه. نواب خاص چه بسا اينها به حسب ظاهر خيلي فرق داشتند با نايب عام. نميشود قياس کرد ديگران را به آنها.
عموما وخصوصا علي حسب ما يراه من المصلحة أيضا ، لأنه فرع من له ذلك ، زيرا اين فرع يک اصلي است که ولايتش عامه است و اين هم فرع اوست. در صورتي که مثل قضية في واقعه باشد. نايب خاص باشد يا غير اين چهارتا. در زمان اينها وکلا بودند از خود امام اصل. توي آنها هم آدمهاي بسيار حسابي بودند. مخصوص به اين چهارتا نبود. منتها اين چهارتا را ترجيح داد بر غير اين چهارتا. اما معنايش اين نيست که غير اين چهارتا اهليت نداشته باشند. لذا غير اين چهارتا وکلايي داشت در زمان خودش امام عسگري (ع)
أما في غير ما له الولاية عليه فهو كغيره من المسلمين. ( و ) لا خلاف في أنه ( يجب الوفاء بالذمام ) اگر ذمامي شد ديگر وجوب وفا دارد. به شرط آن که ذمام صحيح باشد.نه اين که اغتراب و مغروريتي در کار باشد علي حسب ما وقع ، بل في المنتهي الاجماع عليه ، لما سمعته من الأدلة السابقة التي منها أنه غدر مع عدم الوفاء
( ما لم يكن متضمنا لما يخالف الشرع ) خصوصياتي در ذمامش باشد که ميدانيم مشروع نيست. نه شرع معلوم تمام مجهولات را تشخيص ميدهد و تعيين ميکند.