درس خارج فقه حضرت مرحوم آیت الله بهجت

87/10/30

بسم الله الرحمن الرحیم

به حسب ظاهر نمي‌توانيم در اصحاب صوامع و رهبان حکم کلي جاري کنيم و لذا بي اختلاف هم نيست بعضي گفته‌اند لايقتل يعني حالش حال نساء است نساء و صبيان و مجانين در هيچ حالي کشته نمي‌شوند مگر در التحام حرب يا تترس به اينها طوري شود که نمي‌شود اينها را رها کرد و جاي ديگري رفت. خير، اگر اينها را رها کنيم مغلوب مي‌شويم. اضطرار اينطوري باشد. مثلا متترس شده‌اند آيا مي‌شود يک جاي ديگري اختيار کنند که متترسي نيست؟ و علي‌هذا اينها داير مدار فرمان رئيس جيش است. اگر عادل واقعي باشد يا اينکه معتقد به او باشند. اين هم که گفته‌اند خليفه گفته است که فلاحين و غير اينها. اين هم شايد کارهاي اينها به درد مسلمانان بخورد. فعلا به درد مسلمانان اشتغالشان به جهاد است و در جهاد ممکن است در اندک زماني مسلمانان تا ابد راحت باشد. نمي شود بگوييم حکم کلي دارند چون اهل بازارند و کاري به جنگ و ممارست سلاح ندارند و صاحب رأي باشند و از اين قبيل نيست. بالاخره اينها حکم کلي ندارد. خليفه گفته است خير اينها نبايد کشته شوند. شافعي هم در احد القولين همين قول را اختيار کرده است. ما بالقوه و مابالفعل را کانه از هم تمييز نداده‌اند. بالقوه براي همه چيز حاضر است. حتي اگر فرضا سياهي لشکر جيش اسلام شوند اين خودش اخافه است براي جيش کفار. اينها حکم کلي ندارد.

رسول را معلوم است که انسان او را نمي‌کشد. شايد ما هم بخواهيم براي آنها بدهيم. آيا آنها بايد رسول را بکشند. لذا روايت هم شده است که اگر من رسول را مي‌کشتم شما را مي‌کشتم زيرا گفتم شهادت بدهيد به رسالت من و مي‌گويد شهادت مي‌دهم به رسالت مسليمه کذاب. رسول کشته نمي‌شود. اصلا در امان بايد باشد تا نامه را به جيش برساند. معلوم مي‌شود اصلا خود اين شغل را اختيار کردن با اذن آنها در امان مسلمان است و لذا مسلمانان هم مي‌توانند براي جيش کفار و رئيس جيش کفار رسول بفرستند.

( ولا يجوز التمثيل بهم ) در حال حرب را همه گفته‌اند. در غير حال حرب هم باز هم جايز نيست ولو بالکلب العقور. ربطي به حرب ندارد. اين يک شرافتي است که براي آنها قرار داده شده است در مقابل شرافت براي مسلمانان. مبادا اگر تمثيل به آنها بکنيم آنها هم تمثيل به ما بکنند. بلکه اگر آنها هم تمثيل کردند ما نبايد مقابله به مثل کنيم و تمثيل کنيم. ولو بالکلب العقور که واجب القتل است ولي جايز التمثيل نيست. استبعادي ندارد. اين شرافت را به عللي عام است چه در حال حرب و چه در غير حال حرب.

بقطع الآناف والآذان ونحو ذلك في حال الحرب بلا خلاف أجده فيه ، لما سمعته من النهي عنه في النصوص السابقة ، مضافا إلي ما عن علي عليه السلام عن رسول الله صلي الله عليه وآله أنه قال : " لا تجوز المثلة ولو بالكلب العقور " واجب القتل است و جايز التمثيل نيست. معلوم مي‌شود اين مثله و تمثيل يک مطلب ديگري است غير از کشتن و کشته شدن. و الا معلوم است قتل اشد حرمتا است از خود تمثيل. لکن مع ذلک با اينکه قتل که اشد حرمتا است اختيار شود مع ذلک تجويز تمثيل نمي‌شود. تمثيل يک شرافتي است مشترک بين همه حتي کلب عقور. کلب عقور هرجا باشد. مرده باشد يا زنده باشد. آنها اين کار را با کرده باشند يا نه. ما اگر بکنيم آنها بعد از اين ملاحظه‌ي اين مطلب را مي‌کنند که اينها اينطور است و اينها حتي تمثيل را جايز مي‌دانند ولو بعضي از ما هم جايز و لاجايز برايشان فرقي نمي‌کند. به حال حرب مقيد نيست. ولو مسالک و رياض فرموده باشند.

وإلي مخافة استعمالهم إياها مع المسلمين ، بل مقتضي النصوص وأكثر الفتاوي عدم الفرق في ذلك بين حال الحرب وغيره ، وبين ما بعد الموت وقبله ، فما عساه يشعر به التقييد بحال الحرب في المسالك والرياض في غير محله ، بل لا فرق أيضا بين ما لو فعلوا ذلك بالمسلمين وعدمه ، وإن كان مقتضي قوله تعالي " والحرمات قصاص " الجواز لكن إطلاق النص والفتاوي يقتضي عدمه ، نعم في القواعد والتذكرة يكره نقل رؤوس الكفار إلا مع نكاية الكفار به أي إذ لا لهم ، وزاد في الثاني ما لو أريد معرفة المسلمين بموته ، فإن أبا جهل لما قتل حمل رأسه ، وإن لم يكن كذلك كان مكروها ، فإنه لم ينقل إلي رسول الله صلي الله عليه وآله رأس كافر قط ، قلت : لعل ذلك ليس من التمثيل أو هو مستثني ، لكن يتوقف علي الدليل ، والله العالم .

بلکه مي‌توان گفت که اگر خودمان باشيم لازم نيست که درنفس بدن باشد اين مطلب. هرچه که آنها به آن متزين هستند. حتي لحيه. و لذا در روايت دارد حلق اللحيه. خودش هم نمي‌تواند خودش را تمثيل کند بقرض يا چيز مخصوصي. از زينت بشر است محاسن اسمش را گذاشته‌اند. ما هذا فقال هذا محاسن الوجه. لازم نيست که حتما گوشتي قطع بشود. همين لحيه‌اش را بکنند. چه بسا در زندان کساني که زلف مي‌گذارند. سرشان را مي‌تراشند براي اهانت به او.

به حسب ظاهر اين من حلق اللحيه من المثله و من مثل و عليه لعنة الله. يعني تمثيلي که لعن آور باشد در لحيه هم هست چه خودش حلق لحيه کند و چه حلق لحيه ديگري را بکند. اين جايز نيست. پس اين هم يکي از ادله‌ي حرمت حلق لحيه همين است که تمثيل جايز نيست. لازم نيست که روايتي داشته باشد. ما يتزين به عادي و عمومي. لحيه در آنها هست و علي هذا به سندش هم کار نداريم. تمثيل حرمتش ضروري است و محاسن هم. خصوصا اسم مطابق با مقصود است. محاسن هم جزو ما يمثل است. جايز نيست. پس چون مسئله تحريم تمثيل ضروري است و هيچ چيز اين را مانع نمي‌شود پس محاسن هم حلق کردنش هم ضروري است و محتاج به دليل نيست. سندش لازم نيست. حلق اللحية من المثل و من مثل فعليه لعنة الله. سند لازم ندارد به حسب ظاهر اين کار خيلي کار مهمي است. بله مثلا اين اضطرار مثل کساني که در اداراتي شرکت مي‌کنند که مجبور مي‌کند رييس اداره که حلق لحيه. کند. در اينصورت اضطرار اگر شد ممکن است کسي بگويد که همان صدق شعر الوجه باقي باشد کافي است. يک نمره باشد کافي است. ممکن است يک روزي مثلا يادش برود که حلق کند. مندوحه‌اي است براي موارد اضطرار.

( و ) كذا ( لا ) يجوز ( الغدر ) بهم بأن يقتلوا بعد الأمان مثلا ، قال في مجمع البحرين : " الغدر ترك الوفاء ونقض العهد " بلا خلاف أجده فيه ، للنهي عنه أيضا في النصوص السابقة ، مضافا إلي قبحه في نفسه وتنفير الناس عن الاسلام ، قال أمير المؤمنين عليه السلام في خبر الأصبغ بن نباتة  في أثناء خطبة له " لولا كراهة الغدر كنت من أدهي الناس ، ألا إن لكل غدرة فجرة ولكل فجرة كفرة ، ألا وأن الغدر والفجور والخيانة في النار " وفي خبر طلحة بن زيد عن أبي عبد الله عليه السلام سأله " عن فرقتين من أهل الحرب لكل واحدة منهما ملك علي حدة اقتتلوا ثم اصطلحوا ثم إن أحد الملكين غدر بصاحبه فجاء إلي المسلمين فصالحهم علي أن يغزوا تلك المدينة ، فقال أبو عبد الله عليه السلام : لا ينبغي للمسلمين أن يغدروا ولا يأمروا بالغدر ، ولا يقاتلوا مع الذين غدروا ، ولكنهم يقاتلون المشركين حيث وجدوهم ، ولا يجوز عليهم ما عاهدوا عليه الكفار " نعم تجوز الخدعة في الحرب كما صرح به الفاضل في جملة من كتبه ، بل في التذكرة والمنتهي دعوي الاجماع ، قال : تجوز المخادعة في الحرب وأن يخدع المبارز قرينه ليتوصل بذلك إلي قتله إجماعا ،

خوب غدر هم ممنوع است. و از محرمات است. آيا حرب اين منع را بر مي دارد . يا اينکه حربي است که غدر را تجويز مي‌کند که اگر آن غدر را نکند. آنها غالب مي‌شوند و مسلمانان مغلوب مي‌شوند. مثل همين عمرو بن عبدود. که گفت تو برادرزاده‌ي مني و من نمي‌خواهم تو را بکشم گفت ولي من مي‌خواهم تو را بکشم. خيلي بدش آمد از اين کلمه و حمله کرد. علي بن ابي طالب با اينکه برادر زاده‌اش بود و با پدرش دوستي داشته و مع ذلک خيلي بدش آمد و حمله کرد که بکشد. گفت من با يکي مي‌جنگم نه با دوتا. نگاه کرد پشت سرش ببيند آيا دومي هم هست يا نه. زد به آن نقطه. گفت عجب خدعه کردي؟ گفت الحرب خدعه. معلوم است که در حرب متوقف باشد عدم مغلوبيت جيش اسلام و غالبيت جيش اسلام مع ذلک کله جايز است غدر. پس لاتغدروا مثل لاتکذبوا است. دروغ گفتن هم همين‌طور است.

ثم قال : وروي العامة " أن عمرو بن عبد ود بارز عليا عليه السلام فقال : ما أحب ذلك يا بن أخي ، فقال علي عليه الاسلام لكني أحب أن أقتلك فغضب عمرو فأقبل إليه فقال علي عليه السلام : ما برزت لأقاتل اثنين من به جنگ يک نفر مي‌آيم نه دو نفر. اين به عقب سرش نگاه کرد ببيند آيا کسي پشت سرش هست يا نه؟

فالتفت عمرو فوثب علي عليه السلام فضربه ، فقال عمرو خدعتني ، فقال عليه السلام : الحرب خدعة " خدعه مثل کذب است. دروغگويي حرام است اما دروغگويي که با آن لشکر اسلام بر لشکر کفر غالب مي‌شوند و اگر نگويد لشکر اسلام مغلوب مي‌شوند راهي براي نجات از کفار الا بواسطه‌ي دروغ يا خديعه مسلمانان را از دست آنها نجات دهد.

وفي خبر إسحاق بن عمار عن جعفر عن أبيه عليهما السلام أن عليا عليه السلام كان يقول لأن تخطفني الطير أحب إلي من أن أقول علي رسول الله صلي الله عليه وآله ما لم يقل ، سمعت رسول الله صلي الله عليه وآله يوم الخندق .  يقول : الحرب خدعة ، ويقول تكلموا بما أردتم " وقال الصدوق من ألفاظ رسول الله صلي الله عليه وآله الحرب خدعة ، البته مطلب را به اطلاق اين نبايد بگذاريم. کذب غدر و خدعه را به اطلاق نبايد بگذاريم. بلکه در صورتي که اگر نکند آنها غالب مي‌شوند و جيش اسلام مغلوب مي‌شوند. و الا محرمات و غدر حرام است.

وفي خبر أبي البختري المروي عن قرب الإسناد عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي عليهم السلام أنه قال : " الحرب خدعة ، وإذا حدثتكم عن رسول الله صلي الله عليه وآله فوالله لأن أخِّر من السماء أو تخطفني الطير أحب إلي من أن أكذب علي رسول الله صلي الله عليه وآله ، إن رسول الله صلي الله عليه وآله بلغه أن بني قريظة بعثوا إلي أبي سفيان إذا التقيتم أنتم ومحمد صلي الله عليه وآله أمددناكم وأعناكم ، در زماني که ابوسفيان متظاهر به اسلام بود فقام رسول الله صلي الله عليه وآله خطيبا فقال : إن بني قريظة بعثوا إلينا إنا إذا التقينا نحن وأبو سفيان أمدونا وأعانونا فبلغ ذلك أبا سفيان ، فقال غدرت يهود فارتحل عنهم " وقال عدي بن حاتم " إن عليا عليه السلام قال يوم التقي هو ومعاوية بصفين فرفع بها صوته يسمع أصحابه : والله لأقتلن معاوية وأصحابه ، ثم قال في آخر قوله إنشاء الله وخفض بها صوته نگاه به لشکر خودش کرد و انشاء الله را يواشکي گفت

وكنت منه قريبا فقلت يا أمير المؤمنين عليه السلام إنك حلفت علي ما قلت ، ثم استثنيت فما أردت بذلك ؟ فقال : إن الحرب خدعة وأنا عند المؤمنين غير كذوب ، پيش اينها بايد انشاءالله بگويم. فأردت أن أحرض أصحابي عليهم كي لا يفشلوا ولكي يطمعوا فيهم ، فافهم فإنك تنتفع بها بعد اليوم إنشاء الله، واعلم أن الله عز وجل قال لموسي عليه السلام حيث أرسله إلي فرعون فأتياه: " فقولا له قولا لينا لعله يتذكر أو يخشي "  و قد علم أنه لا يتذكر ولا يخشي ولكن ليكون أحرض لموسي عليه السلام علي الذهاب" . و كذا يحرم الغلول منهم علي ما صرح به في النهاية والنافع والقواعد والإرشاد والتحرير والمنتهي والتذكرة والمسالك وغيرها علي ما حكي عن بعضها للنهي عنه في النصوص السابقة ، وفسره في المحكي عن جامع المقاصد بالسرقة من أموالهم، اگر اموالشان را کم بکنيم ضعيف مي‌شوند مشروط است به همان تقديري که عرض کرديم که اگر نکنيم اينها مغلوب مي‌شوند و آنها غالب مي‌شوند مخصوصا اگر به خورجين‌هاي نقودشان راه پيدا کنند. بعد ببينند که جنگيدن سلاح مي‌خواهند و نقد به منزله‌ي سلاح است. هرچه بخواهند مي‌توانند با آن بخرند. اگرنقدشان سرقت شود بايد همه فرار کنند يا تسليم شوند.

ولكن فيه أنه مناف لما هو المعلوم في غير المقام من كون مال الحربي فيئا للمسلم ، فله التوصل إليه بكل طريق ، اللهم إلا أن يكون إجماعا ، مالک اين اموال نيستند همينکه قيام کردند برعليه مسلمين نقض کردند احکام ذمه را. و مال آنها هم ديگر محترم نيست. و مي‌توانند اينها را بردارند. مخصوصا مال که همه به آن محتاج‌اند. حتي آنکه رأي و قتال دارد بايد مال داشته باشد تا بتواند اينجا توقف کند و راهنمايي کند يا خودش به شخصه بجنگد.

أو يكون المراد السرقة منهم بعد الأمان ونحوه مما يكون به محترم المال مع كفره ، يا اينکه غدرا به اينها امان مي‌دهد و بعد خلف وعده مي‌کند. آنهم همينطور با آن شرط بله و بدون آن شرط خير.

أو يراد به النهي عن السرقة من الغنيمة ، اما از غنيمت سرقت کردن. غنيمت بعد از اينکه دست مسلمانان افتاد مال مسلمانان است. منتها تقسيمش و بسطش به مسلمانان بدست رئيس جيش است. اين را نمي‌توان گفت که مال کفار است و اينها در ذمه بوده‌اند و سرقت مال آنها جايز نيست. يا اينکه اين اصلا از محرم خارج شد و در حالي اين را سرقت کردند که مال آنها نيست و فئ مسلمانان است. بل قيل إنه أكثر ما يستعمل في ذلك ، بل يمكن حمل ما يقبل ذلك من عبارات الأصحاب عليه ، والله العالم .