درس خارج فقه حضرت مرحوم آیت الله بهجت
87/08/28
بسم الله الرحمن الرحیم
بل قد يقال إن مقتضي الاطلاق عدم الفرق في ذلك بين القسم الأول من الجهاد والثاني ، أي الذي يدهم المسلمين فيه عدو يخشي منه علي شعار الاسلام ، كما جزم به بعض الأفاضل ، إلا أنه قد يناقش بأن المنساق من النص والفتوي الأول خصوصا مع ذكرهم له في أحكامه فيبقي الثاني علي مقتضي الأصل ، ولكن مع ذلك الأول أحوط مع عدم ظن العطب . وكيف كان فالمراد حرمة الفرار من الحرب والهرب منها ، وهو المكني عنه بتولية الدبر دون غير ذلك ،
و لذا قال المصنف كغيره من الأصحاب: (إلا لمتحرف) للقتال كقول الله تعالي شأنه: " إلا متحرفا لقتال " أي لا يكون للفرار بل لحصانة الموضع ، وربما قيل هو الكر بعد الفر ، ولعله هو أحد أفراد المتحرف ، فإنه الميل إلي حرف أي طرف ، ومنه التحرف في طلب الرزق ، وهو الميل إلي جهة يظن الرزق فيها ، فيراد حينئذ مطلق المتحرف للقتال ( كطالب السعة ) كما في القواعد والتذكرة والمسالك وغيرها ، ليكون أمكن له في القتال من المكان الضيق المفروض كونه فيه
(أو المراد المياه) كما في القواعد و التحرير و التنقيح و التذكرة و المسالك و غيرها، دفعا لعطشه المانع له القتال (أو استدبار الشمس) كما في القواعد و التحرير و التذكرة و التنقيح والروضة و غيرها، لأنه أولى من القتال مقابلا لها ( أو تسوية لامته ) كما في القواعد والتنقيح والروضة والمسالك وغيرها ، أي درعه ، وغير ذلك مما هو نوع تحرف للقتال ، كنزع شئ ولبسه المصرح به في الدروس والقواعد والمسالك ، والارتفاع عن هابط والاستناد إلى جبل المصرح بهما في التذكرة والتحرير إلى غير من ذلك المصالح التي لا يعد مع ملاحظتها فرارا وهربا ( أو متحيزا ) أي مائلا ( إلى ) حيز ( فئة ) أي جماعة من الناس منقطعة عن غيرها ( قليلة كانت أو كثيرة ) آنجا بهتر ميتواند با آنها محاربه کند.
به حسب ظاهر، جامع بين همهي اينها اصلح براي حرب است. که جامع براي همهي اينهاست. اصلح براي محاربه هم اصلح براي حرب است. ديگر اينقدر شمارش ظاهرا لزومي ندارد. بله، اصلحيت گاهي به حد ايجاب ميرسد و گاهي به حد ارجح يا راجح ميرسد. بعيد باشد يا قريب باشد بالاخره، با ملاحظهي بُعدش اصلح آن است يا نه وقت براي حرب از دست ميرود.
كما في التحرير والإرشاد والقواعد والروضة وغيرها ، بل هو ظاهر الآية والنافع والتبصرة واللمعة والدروس بل لا فرق بين كونها قريبة أو بعيدة بحيث لا يصدق معها الفرار من الحرب كما صرح به جماعة ، وعليه ينزل إطلاق أخرى ، ودعوى أن مطلق البعد مخل بالمقصود ومبطل لصورة الجهاد كما احتمله في الإيضاح واضحة المنع . نعم الظاهر اعتبار كون الفئة صالحة للاستنجاد ولو بالانضمام اصلح براي حرب کدام است؟ بايد صالح باشد و الا اصلح نميشود. عرض کرديم استعانت به آنها ميخواهد بکند براي حرب. اصلح ميشود يا نه؟
كما صرح به الفاضل والكركي وثاني الشهيدين والمقداد ، بل لعله المراد من إطلاق المصنف والنافع والتبصرة والإرشاد والتحرير والدروس واللمعة ضرورة انسياق المدخلية في القتال من المستثنى في الآية ، إذ لو فرض كون الفئة غير صالحة لكونهم مرضى أو زمني أو غير ذلك مما لا غنى به عنه لم تكن فائدة في التحيز إليها بالفرار الذي فيه قوة للعدو وضعف ووهن للمسلمين ، لكن الظاهر عدم اعتبار رجاء حصول الظفر بها،
بيشتر ميتواند آنها را بکشد. لکن آنها جمعيتشان زياد است طوري که هرچه از آنها بکشد در مغلوبيتشان فايده ندارد. بايد نافع باشد بايد دافع باشد. قوت قلب ميآورد. قوت قلب هم خيلي دخيل است.
کارش کار کسي است که ميداند غالب ميشود. اين غير اين است که آيا شد يا آيا نشد؟ بايد بگويد اينجايي که هست مثلا زماني ميشود که عاجز شود في ما يأتي يا الآن هم عاجز است. خير، اينها لازم نيست. قتال اتمش کافي است قتال به نحو اصلح ميشود کافي است؟ اگر مثلا انکساري براي مسلمين روي دهد يا آنها قوت بگيرند معلوم است که اين استثناء متحيز الي فئة وجهي ندارد. آن تماميتي در تحيز به اين جماعت هست؟ در عدم تحيز اصلحيت نيست.
بل يكفي رجاء النفع والدفع وقوة القلب وكمال القتال و نحو ذلك، كما أن الظاهر عدم اعتبار إشعار المتحيز عجزا محوجا إلى الاستنجاد لاطلاق الآية ، فيكفي حينئذ في جوازه كونه أتم في القتال أو غير ذلك مما له مدخلية كما صرح به في التذكرة خلافا لبعض الشافعية ، نعم قد يقال بعدم جواز التحيز إلى الفئة إذا كان فيه انكسار للمسلمين واستظهار للعدو ، هذا ،
وفي المسالك " ولو وصل إلى الفئة في زمان لم يخرج به عن كونه مقاتلا فبدا له الانتقال إلى أخرى جاز بشرط أن لا يخرج بمجموع التحيزين عن الوصف ، لا بكل واحد على انفراده مع اتصال الانتقال ، أما لو طرء بعد الانتقال معها اعتبر كل واحدة " ولا يخلو من تأمل ، والمدار على صدق عدم الفرار والهرب بالتحيز المفروض إلى فئة من غير فرق بين الفئات . وفي التذكرة والمتحيز إلى فئة بعيدة لا يشارك الغانمين في غنيمة فارق قبل اغتنامها ،
مانعي ندارد ملاحظهي غانمين يا غنيمنت را بکند فرار مع الاستثناء جايز نيست. اما فرار در غير موارد فرار الي التقوية الي التحصيل الي تقوية القلب. پس صدق فرار و انهزام ضرر به انتقال از جايي به جايي دارد؟ نه، فرار قبل از لو لميکن فرار الي الاصلح. صدق فرار نکردن لازمهاش اين نيست که ثابت باشد و جايش را تغيير ندهد. اصلح براي حرب يا محارب مانعي ندارد.
گاهي هم واجب است زيرا بدون اينکه منضم شود به عدهي ديگري خير، محاربهي للقتال نميشود. گاهي واجب است اگر ديد جابجا نشود شکست ميخورند. ديگران از کجا بفهمند که براي چه فرار ميکند؟ لازم نيست ديگران بفهمند. با اينکه نميفهمند، خيال ميکنند که به خاطر عجز دارد فرار ميکند. آنها هم چون جاهل به نيت او هستند آنها هم فرار ميکنند. آيا اين چنين چيزي هم مانع از فرار است الا للتحيز، الا للاصلح،
واقعيتِ اصلح ميزان است يا اصلح عند الناس ميزان است؟ آنهايي که هستند آنها هم بدانند. خوب سبب شد که اينها هم چون جاهل بودند فرار کنند. آيا اين نصرتي که ميخواهد و طالب است و در انتقال ميبيند آيا از آن دست بردارد چون جاهل و ناقص العقل درشان زياد است؟ تا ديدند يکي دو تايي رفتند او هم دنبال آنها ميرود ديگر کاري ندارد چرا رفتند. آنجا جاي سؤال و جواب نيست. ممکن است با اشاراتي بفهماند که دارند به جايي که اولي و اصلح براي حرب است ميرود نه اينکه از ترس فرار ميکنند.
يا مثلا اگر عدهاي از آنها در اثناي کار مريض شدند به طوري که ديگر نميتوانند قتال کند. وجوبي براي اينها ندارد و از محاربه معذورند. اما آيا براي اينکه ديگران نميدانند و در اشتباه ميمانند آيا در حال مرض بماند همينجا هر بلايي سرش بيايد طوري نيست؟ خير، ظاهرا تکليف شخصي خودش را ملاحظه کند و اگر توانست به اينها بفهماند که من معذورم و بلاعذر نيستم اين کار را بکند.
مثل اينکه مأمومها خيال ميکنند امام جماعت عمدا دارد بيرون ميرود و حال آنکه مثلا محدث شده است و نشان ميدهد به اينها که من خون دماغ شدهام.
مثلا اينجا جايي بوده که بايد سواره برود. دواب فرار کردند و رفتند. اين آيا عذر شد براي اينکه او هم فرار کند؟ اگر سواره بودن شرط لزومي است و الا بايد نگاه کند احسن و اصلح کدام است. پيادهروي با جنگ يا اينکه برود جايي که بتواند از کسي دابة استعاره کند.
سلاحش از دستش افتاد و نميتواند پيدا کند. ميرود در جايي که ميبيند سنگهاي زيادي است و ميتواند با آن سنگها بجنگد با کساني که سلاح دارند. مانعي ندارد. بيسلاح يا بي سنگ در اينجا بجنگد يا برود جايي که اقلا سنگ داشته باشد. بلکه شايد در زمانهاي قديم اصلا هنوز با حديد و با آلات حديديه جنگ نبوده و با همين سنگها جنگ بوده است.
اگر علي ضعف باشد نبايد فرار کند اما اگر اطمينان داشت که خير هماني که علي الضعف است يا کمترند اکنون مسلمين مشرف به هلاک در اينجا هستند. ظن به هلاک غالب شد. نه، نبايدبماند. بايد جابجا شود و جايي برود که چنين اطميناني به هلاک نداشته باشد. لاتقلوا بايديکم الي التهلکه. اگر اينجا بماند مطمئن است که خودش را هلاک ميکند و هلاک ميشود. بخلاف اينکه اگر به جايي برود.
اذا لقيتم فئة فاثبتوا الا متحيزا الي فئة. آيا نبايد اين فاثبتوا را مقيد به او کنيم. شما ميگوييد به اطلاقش عمل کنيد؟ من جملة الکبائر است؟. مگر زنا از کبائر نيست. با يک انکحت و قبلت ثواب هم بهش ميدهند. عوض اينکه گناه باشد و بلکه از کبائر باشد. در حرمت دائر مدار دليل و عدم دليل بر حرمت هستيم. چه کار داريد. اگر اطمينان داشت که هلاک ميشود خصوصا با يک شرايط و قرائني که ميديد اين عدو و دشمن خيلي با قوت دارند ميآيند. بايد برود جايي که قوت عدو ديگر به آنجا نميرسد.
وقتي متساوي در احتمالات باشد اگر که برود فلان محذور را دارد و نرود فلان محذور را دارد. هر محذور در رفتن يا ماندن معارض است به محذور ديگري در رفتن يا ماندن. نه، بايد برود. عليهذا خارج است از اطمينان به هلاک بلکه همين هم متحيزا الي فئة همين متحرفا للقتال شايد موارد اطمينان باشد. که حال به حال ميشود و به اطمينان در آنجا جهاد ميکند. ظاهرا بايد در تشخيص اصلح نظر کند. به همين تخيلات اکتفا نکند. بايد نگاه کند ببيند به کدام اطمينان حاصل ميشود؟ يا اينکه نه، حد اطمينان هم مساوي است درش. بماند به هلاک اطمينان دارد. برود هم با آن خصوصيتي که در آنها هست بازهم به هلاک اطمينان دارد.