درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت

87/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

(الركن الثاني) (في بيان من يجب جهاده و كيفية الجهاد)

رکن اول در اينکه چه کسي معذور است بود. اعمي معذور است و اعرج هم معذور است و امثال ذلک. مرابطه هم ملحق به اوست. رکن دوم اينکه با چه کسي بايد بجنگند.

(و فيه أطراف) خمسة (الأول فيمن يجب جهاده، و هم ثلاثة) الأول (البغاة علي الإمام من المسلمين عليه‌السلام و) يلحق بهم مانعوا الزكاة و إن لم‌يكونوا مستحلين كما تعرفه إنشاء الله،

يعني معصيت مي‌خواهند بکنند مسامحه مي‌خواهند بکنند و امثال اينها

و الثاني (أهل الذمة و هم اليهود و النصاري و المجوس إذا أخلوا بشرائط الذمة و)

جهاد با اينها واجب است. اگر امام حاضر باشد و مبسوط اليد باشد استيذان در همه جا واجب است. هم در مرابطه و هم در جهاد. و الا دائر مدار حفظ بيضه‌ي اسلام است. اگر کسي ديد بيضه‌ي اسلام در مخاطره است بايد جهاد يا رباط بکند و منتظر چيزي نباشد.

الثالث (من عدا هؤلاء من أصناف الكفار،

اهل ذمه هستند. اگر وفا به شرايط نکرده باشند اينها باغي بر امام هستند. بنابر اينکه باغي بر امام مسلمان است نه کافر.

و كل من يجب جهاده فالواجب علي المسلمين النفور إليهم، إما لكفهم) عن فسادهم كما في البغاة الذين هم من المسلمين،

نه، به حدي نرسيده‌اند که کافر شده‌اند. و من هجم علي بلاد الاسلام من غيرهم علي وجه يخشي منه علي بيضة الاسلام لازم نيست امام مسلميني باشد حاضر و آشکار اينها باغي بر او باشند.

أو علي أسر المسلمين وقتلهم وسبي ذراريهم

اما ديگر آشکار شد که کفار را نبايد به آنها هيچگونه اعتمادي کرد. هيچگونه به وفاي آنها ترتيب اثر بدهند. نه، وفا نخواهند کرد. اول بگويند ما اظهار شعائر مي‌کنيم. از اين دروغها. بالاترها از اينها ديده شده. نبايد اصلا سلطه بر اسلام و مسلمين داشته باشند مادام مسلمين تمکن از دفاع دارند. مثل دفاع است. دفاع متمکن هم نباشد مع ذلک کله آن طور که آنها قصد دارند ممکن است نکشند.

(و إما لنقلهم إلي الاسلام )

اگر باغي مسلمان نباشد أو الايمان أو إعطاء الجزية كما في الأقسام الثلاثة أيضا، فما قيل -من كون العبارة لفا ونشرا مرتبا علي أن يكون لكفهم للبغاة، و لنقلهم إلي الاسلام للقسمين الأخيرين اخلال به شرايط و امثال اينها. بالاخره اين عبارت مال شهيد ثاني است نه اينکه خودشان اختيار کرده است که بغاتي که اينجا ذکر شده‌اند مسلمانند لايخلو من نظر، و لايشكل ذلك بأن البغاة كفار مرتدون عن فطرة أو أكثرهم أو بعضهم، و المرتد كذلك لاتقبل توبته عندنا اگر مرتد فطري باشد توبه‌اش قبول نمي‌شود مگر لشبهة باشد آنهم تشخيص بدهد، نه به گفتنش که ما چنين شبهه‌اي داشته‌ايم بلکه اشتباه‌کاري‌اش واقعيت داشته باشد.

كما في حاشية الكركي و المسالك، لامكان القول بقبول توبة هؤلاء خاصة كما وقع من أميرالمؤمنين عليه السلام معهم،

اگر هرکس مي‌آمد داخل جيش امير المؤمنين مي‌شد او را قبول مي‌کرد و لعله لكون الشبهة عذرا شبهه‌ي واقعيه‌نه شبهه‌ي دروغين في حقهم و لذا اختصوا بأحكام لاتكون لغيرهم چه کردند اسير کردند يا نگرفتند فرار کردند دنبالشان رفتند. اين حرفها نبوده است.

كما تسمعه إنشاء الله في محله، و حينئذ يتجه تعلق الحكم بالمزبور بكل من الأقسام الثلاثة. و كيف كان فلاإشكال في أصل الحكم بعد الأمر به و الحث الأكيد عليه كتابا و سنة، بل هو إن لم‌يكن من الضروريات فلاريب في كونه من القطعيات، نعم قد يمنع الوجوب، بل قد يقال بالحرمة لو أراد الكفار ملك بعض بلدان الاسلام أو جميعها في هذه الأزمنة

نخير، مي‌گويد حرام است زيرا اينها مي‌خواهند مسلط بر بلد بشوند کاري به اهل بلد و دينشان و اظهار شعائر و اينها نداشته باشند. اگر راست باشد، در حالي که از آنها راستي محال است. بله چيزي که هست همه مقدمه‌ي اين است که بلد و اهل بلد را همه را داخل در تحت سلطه‌ي خودشان قرار دهند و چيز ديگري نمي‌خواهند.

من حيث السلطنة مع إبقاء المسلمين علي إقامة شعار الاسلام

آنطوري که بايد و شايد قطعا احوال و خواص کفار را اگر هزار نفر آمدند بالاخره چند نفري هم در اين فکر هستند که اين دروغ را بگوييم تا اينها را استعباد کنيم و مقدمه‌ي اين است که هيچ حکمي در بلد نداشته باشند و خودشان هم اگر بگوييم بميريد بميرند بدون معطلي.

و عدم تعرضهم في أحكامهم بوجه من الوجوه ، ضرورة عدم جواز التغرير بالنفس من دون إذن شرعي ، بل الظاهر اندراجه في النواهي عن القتال في زمن الغيبة مع الكفار في غير ما استثني ، إذ هو في الحقيقة إعانة لدولة الباطل علي مثلها . نعم لو أراد الكفار محو الاسلام ودرس شعائره وعدم ذكر محمد صلي الله عليه وآله وشريعته فلا إشكال في وجوب الجهاد حينئذ ولو مع الجائر لكن بقصد الدفع عن ذلك لا إعانة سلطان الجور

نه راستي راستي اگر براي بيضه‌ي اسلام بجنگد کاري ندارند اما همان آني که فهميدند که اگر الآن بخواهيم بجنگيم براي قوت جائري است که بر ما مسلط است و الا هيچ، ابدا، آن حکمي که در اول جهاد داشت حالا ديگر ندارد. خير، به هر وسيله‌اي باشد بايد ترک کند جهاد را،

بل الاجماع بقسميه عليه

مطلب اجماعي نيست. همين قدر اين دين را قائل باشد همه چيز را قائل خواهدشد. نگاه کن کانه دين يک مجسمه‌اي است گويا و شنوا. مي‌گويد به اينکه آيا راضي هستيد ما با آنها جنگ کنيم ساعت قبل سؤال کرده بود جواب شنيده بود که بله راضي هستم. حالا جواب نفي است. نه راضي نيستم حالا که راستي راستي با اسلام بلد مخالف نخواهند بود.

مضافا إلي النصوص بالخصوص التي تقدم بعضها، و إلي عموم الأمر بالقتال في الآيات المتكثرة الشاملة للفرض، بل ظاهر الأصحاب أنه من أقسام الجهاد فتشمله حينئذ آياته و رواياته، و إن كان لايشترط فيه الشرائط الخاصة التي هي للجهاد الابتدائي للدعاء إلي الاسلام

گفتيم وجود امام و اذن امام و دوران امر و تعارض امر را اينها را قائل نيستيم. اينها مال کساني است که حکم اين مسئله را عقلي نمي‌دانند. ما عقلي مي‌دانيم. عقل قاضي است منتها انسان هميشه بايد اعقل را پيدا کند. اگر امام عصر حاضر باشد معلوم است که او اعقل کل است و بايد استيذان شود و الا در خطريم. و علي هذا بايد به حکم عقل مراجعه کرد و در بين عقلا اعقل را اختيار کرد براي رياست. كما تقدم بعض الكلام فيه.