درس خارج فقه حضرت آیت الله بهجت

87/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

در شرايع مي‌فرمايد (الثالث لو تجدد العذر بعد التحام الحرب لم‌يسقط فرضه علي تردد الا مع العجز عن القيام به) آنچه که عذر است، قبل از شروع در خروج براي جهاد؛عذر است يا عذر است مطلقا؟ اعذار را مي‌شمارند: مثلا عمي عذر است. آيا قبل از شروع عذر است و بعد از شروع عذر نيست؟ آيا مي‌شود چنين چيزي بگوييم؟ لذا مي‌فرمايد علي تردد لم‌يسقط فرضه. عده‌اي گفته‌اند بعد از اينکه صفين تقابل کردند بايد باقي باشند. به دليل يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا. اين آيا يعني حتي مع العذر؟ حرمة الفرار من الزحف. آيا اين فرار از زحف است؟ آيا فرار از زحف اينطور جاهايي است؟ لعذر هم هست؟ متحيز الي فئة فرار از زحف نيست. عمي و اعذار بالاتر از آن است. و تولية دبُر. لاتولو ادبارهم. اينها اصلا دليلت ندارند بر صورت وجود اعذاري که عقلا اينها عذرند. چه ابتدا باشد و چه در وسط. بله در وسط ممکن است انتزاع شود از او که او دارد فرار مي کند. و عده‌اي هم از اين جهت با او موافقت کنند و فرار کنند. او بايد کاري کند که چنين انتزاعي نشود. عمي بخواهد براي کسي حادث شود، اينطور نيست که هميشه به تدريج اعمي شود. گاهي مي‌شود بدون هيچ سابقه‌اي در زماني اعمي مي‌شود. و لذا ايشان فرموده است در اين مطلب تردد است. قاعدتا ساقط است.

ومن الشك في الوجوب معه،

اينهايي که دليل بر سقوط و بر عذريت است اختصاصي ندارد به قبل از التقاء صفين، قبل از تقابل صفين قبل از شروع صفين به محاربه. لاطلاق ما دل علي السقوط معه (إلا مع العجز عن القيام به اعذار هم خوب، عذر است. نمي‌تواند با چشمي که الآن نابينا شده است خصوصا در جهادهايي که طول بکشد و در يکي از آن زمانها ممکن است اعمي يا اعرج شود. پس ممکن است کساني که مي‌گويند لم‌يسقط فرضه، نه در صورت اعذار عقليه است. يا فرق بگذاريم بين اعذار خارجيه و اعذار ذاتيه. عمي و عرج و امثال اينها عذر در بدن اوست، عذر درخود اوست و لذا در ذات اين مجاهد است. بخلاف مثل اذن والد که شرط بود يا منع والد مانع بود. حالا خبر رسيد که نخير، مانع نبوده پدر يا مادر ولي حالا مانع شده است. محمول بر اين است که عقلايي باشد اينکه اول اذن داد و حال ديگر از اذنش برگشته مثل اينکه او هم مبتلا شده به بلايي که نمي‌تواند بدون او کاري انجام دهد. همچنين در تسلط برمنع)

المانع من التكليف المعلوم اشتراطه بعدمه

عدم اين عذر عقلا و نقلا، چه بسا نقليات هم محمول بر ارشاد بر همان چيزي باشد که در عقل ثابت است. فإنه لا إشكال حينئذ في السقوط معه، پس مي‌توان گفت مسئله خلافي نيست. اينهايي که گفته‌اند لم‌يسقط منظورشان اين نبوده است. بله، اگر رجوع هم خودش يک محذوري دارد. راهش منحصر است به يک راهي که خود آن راه هم استطراقش مع العذر است و نمي‌شود. ممکن است از همان استطراقش مريض شود به غير اين مرض هم. اما اگر اعذار عقليه و نقليه‌اي که مرشد به عقل است -عمي و عرج و مانند اينها تعبد در اينجا نيست ارشاد است-. بله بايد طوري انجام دهد که مثل آنجايي که امام جماعت برش وارد شده است که يک علامتي بگذارد که من خون دماغ شده‌ام، تا بفهمند که او عمدا و اختيارا و با سلامتي نمي‌خواهد از جماعت خارج شود. او هم همينطور، يک کاري کند که علامت اين است که او معذورا دارد مي‌رود. تا ديگران نتوانند با او تبعيت کنند و بگويند او فرار کرده است ما هم فرار کنيم.

هذا ، ولكن في المسالك إذا تجدد العذر

مسالک فرموده در اينجا لکن دارد. به حسب ظاهر جاي لکن نيست. لکن را ايشان اضافه کرده است. بعد التئام الحرب فإن كان خارجا كرجوع الأبوين وصاحب الدين لم يعتبر رجوعه، نه، آن هم همانطور، اگر آنها هم عقلايي است. برگشتند از اذنشان مثلا لامانع بودند و مانع شدند آنهم محمول به عقلايي است نه محمول به دلخواهش لعموم الأوامر الدالة علي الثبات حينئذ ، اصلا اوامر دال بر ثبات را بر مختار عامد عاقل بالغ حر همه‌ي اينها. واجد شرايط نه براي فاقد شرايط باشد فاثبتوا خيلي امر عجيب است. چقدر ببينم قرآن است ظهور دارد. بفهميم فاثبتوا مکلفيم به اين که آنجا باشيم و اگر هم فرار کنيم طوري نيست. اين عاقلا مختارا عامدا ثبات نکند، اين مال آن است.

لعموم الأوامر الدالة علي الثبات حينئذ

ذلك لعدم القدرة التي هي شرط الوجوب، و قال ابن الجنيد

نه قبول نداريم. اوامر دال بر ثبات. عبد مملوک است اذن در جهاد دارد حالا خود مالک به او محتاج شده است. الآن مانع نبود حالا مانع مي‌شود يا اينکه اذن داده بود و حالا ديگر اذن نمي‌دهد. خارج باشد يا ذاتي باشد. هردوي اينها ارشادات هستند. عذرآور باشد ارشاد است. مملوک بايد تابع مالک باشد و بکن و نکن او را محمول بر وجه صحيح عقلايي بکند. نه دلخواه. خوب دلخواهش از اول اين است که اينجا باش مبادا ما يکوقت به تو محتاج شويم. لعموم الأوامر الدالة علي الثبات حينئذ ما اصلا قبول نداريم که فاثبتوا يعني کور و کر و لال و هرچه شدي اثبتوا. وإن كان ذاتيا كالمرض والعمي و الاقعاد ففي السقوط قولان، جاي دو قول نيست أقربهما که ثابت باشد . يجب الثبات هنا أيضا، اينهم تقريبا مثل قياسي است که ايشان در جاهاي ديگر معتبر مي‌داند. همچنين که بلاعذر بايد ثابت باشد يقاس عليه که معذور هم باشد بايد ثابت باشد و قياس هم که حجة و امارة. و محتمل هم هست که ابن جنيد در کتبه قوله بالقياس محمول باشد بر، چون بعد از او هم همه‌ي علما خيلي جاها اقوال او را نقل مي‌کنند و بعضي‌هايشان را با قاعده قبول مي‌کنند اينطور نيست، او سني نبوده است و لذا از کتبش نقل مي‌کنند و اعتماد مي‌کنند براي اينکه عمي محقق است يا محقق نيست. و هو ضعيف، خود صاحب مسالک هم مي‌گويد اين قول ضعيف است ضعف قول در غير معصوم مستعبد نيست نعم لو لزم من رجوعه تخاذل في المسلمين وانكسار اتجه عدم السقوط، نخير، بايد اين شخص طوري برود از معرکه، که کسي انتزاع انکسار و فرار نکند. خوب معلوم است. کسي خيال نکند او دارد فرار مي‌کند. معلوم شود که لابد چيزي هست که دارد فرار مي‌کند پس ما هم فرار کنيم. ظاهر عبارت اين است که خلاف در قسم اول است خاصه. آني که خارج باشد، نه ذاتي. ذاتي يقينا سقوط‌آور است اما خارج اگر باشد، خير اختلافي است. اقربهما اين است که ساقط است. ما عرض کرديم اين اقربيت را قبول نداريم. ذاتي و غير ذاتي مساوي‌اند زيرا آنکه غير ذاتي است گاهي اشد از ذاتي است مثل سيد و مالک يا امثال اينها قال: "و اعلم أن ظاهر العبارة كون الخلاف في القسم الأول خاصة، و الموجود في كتب الخلاف كونه في الثاني " در ذاتي‌اش هم حتي. آن قولي که گفت و هو ضعيف. اين يعني خلافي است. بله بعضي ها هم شيخ برخلاف شافعي مي‌گويد نخير رجوع ابوين از اذن نخير اعتباري ندارد بعد از التئام حرب. خوب اگر بدنبال اقوال هستيم. قول داريم که دور باطل نيست و قول هست که تسلسل باطل نيست. نمي‌شود انسان به اين اقوال اعتمادي کند.

قلت

: قد حكي التفصيل المزبور في المنتهي عن الشيخ وخلاف الشافعي في أحد قوليه فيهما ، وصرح هو بعدم سقوط الفرض عنه في رجوع الأبوين عن الإذن في ذلك الحال ، وكذا لو أسلما و لم يأذنا کافر بودند و اذن و منعشان فايده‌اي نداشت قائل به جهاد نيستند بعد مسلمان شدند ديدند که بله من به اينها محتاجم شايد براي اينکه احکام اسلام را از اينها ياد گيرم. هزار جور راست و دروغش با هم فرق دارد بايد محمول بر راستي باشد بعد از اينکه مسلمان شدند ديدند عجب اينهمه تکاليف هست اينها را غير از فرزند من مثلا بلد نيست، اگر بلد هم باشد حاضر نيست اينها را به من ياد بدهد أو رجع الغريم تا بحال به اين بلا مبتلا نشده بودم اذن دادم. حالا که به اين بلا مبتلا شدم فلاني از من مطالبه‌‌ي شديد دارد اين هم مطالبه کرد. عيبي ندارد از اذنش يا منعش رجوع کرد أو السيد عنها كذلك ، بل صرح فيه شايد منتهي باشد بأنه لو رجع الأبوان قبل التعين عليه رجع اگر واجب عيني باشد اذن و منع و مانند اينها اثري ندارد. مثل نماز و روزه لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق

إلا أن يخاف علي نفسه في الرجوع

رجوع يک راهي دارد که آن راه هم مهلک است و نمي‌شود از آن راه رفت و لو من حدوث مرض أو ذهاب نفقة، آنقدر دور است که نفقه‌ي زيادي لازم دارد و من ندارم. نمي‌توانم رجوع کنم. خوب همانجا بماند. اگر بماند آنجا و رجوع نکند جهاد بر او واجب نيست. چون رجوع کرده است آنکه رجوعش معتبر بود. لکن نميتواند خودش را برساند مگر اينکه يک بلايي بر سر خودش بياورد. فإن أمكنه الإقامة في الطريق اگر در همان استطراقي که بود ممکن شد در وسط کار، برگردد از ضعفش و از منعش از رجوع ديگر توانست استطراق کند خوب مي‌رود و الا مضي مع الجيش پهلوي جيش مي‌ماند ولو به اينکه جهاد برايش واجب نيست لکن رجوع هم برايش ممکن نيست وإلا مضي مع الجيش ، فإذا حضر الصف تعين عليه بحضوره، عرض کرديم که حضور صف هم موضوعيت ندارد بايد اگر حضور صف شد بايد طوري استطراق کند که آنها خيال نکنند دارد فرار مي‌کند يعني فرقي بين مابعد از شروع در محاربه و ماقبل شروع در محاربه همين است. قبل از شروع اصلا نمي‌رود وقتي ملاقات صفين شود. اما بعد از شروع ديگر نمي‌تواند برد. رفتن گاهي معذور است.

و لم يبق لهما إذن بل صرح فيه أيضا بأنه لو خرج بغير إذنهما فحضر القتال ثم بدا له الرجوع لم يجز له ذلك،

همين بدا له الرجوع بلا عذر، خوب البته لايجوز. به جهت اينکه ديگر رجوع بلاعذر است. و قد يناقش في الأخير بمنع التعين عليه بله، واجبات متعينه‌ي عينه‌ اذن و رجوع و .. هيچکدام اثر ندارد به شرط اينکه طوري باشد که به واجب عيني نمي‌تواند برسد با اينکه فرمايش کساني که حق منع دارند يا حق اذن دارند عمل کند و الا اگر مي‌تواند واجبات عيني را بجا آورد به طوري که مثلا نماز ماشيا بخواند مي‌تواند، اين مقدار عذريت را نمي‌شود بر او انکار کرد. بعد فرض اعتبار الإذن في الخروج ، نه اگر اذن آنها معتبر است و منع آنها مانع است و حالا فهميد که آن که حق منع را داشت مانع است يا اينکه اول حق منع نداشت و يا مانع نبود و حالا طوري شده است که بايد منع کند يا اذنش اگر معتبر بود حالا طوري شده است که ديگر نبايد باقي بر اذن باشد بل وسابقه ، بل وأصل التفصيل بنحو ذلك مع كون التعارض بين الأدلة من وجه ، نه معذور باشد يا نباشد. با عذر ساقط است در اين موارد و در غير اين موارد، چه ذاتي و چه عارض. همه‌ي اينها فرقي نمي‌کند.

و مع التسليم فدعوي انتفاء القدرة بالعمي و نحوه يمكن منعها

نه اينطور نيتس عمي عينين اگر باشد آيا مي‌شود گفت قدرت باقي است. عمي عين واحده ممکن است بگوييم مي‌تواند. إن كان المراد منها المقاومة، لمعلومية عدم اعتبارها هنا، نعم لو انتفي بذلك حقيقة المقاتلة اتجه السقوط حينئذ، تقابل اينها با اعمي العينين مثل تقابل با جدار است. به او داري حمله مي‌کند و او ابدا در فکر حمله‌ي روبروي خودش نيست. و لعل هذا الذي أشار إليه المصنف بقوله. "إلا مع العجز" پس در عاجز نبايد خلاف کرد و خلاف مخالفين هم مورد خلاف است،‌نمي‌شود ما هرچه فرموده باشند عمل کنيم.

فإن احتمال الوجوب في هذا الحال واضح الفساد، و أوضح منه فسادا دعوي تناول إطلاق الأمر بالثبات ونحوه لمثله،

اين که از اول گفتيم فاثبتوا، مع العذر را نمي‌گيرد مع العذر العقلي و النقلي. خيال نکنيد همينکه اينجا آمديد ايستاديد تکليفتان را عمل کرديد و ديگر پي کارتان برويد. اين حرفها چيست؟ عاقل بلاعذر همين مجرد الثبات کافي است. نبايد مشغول محاربه شود. اين حرفها نبايد اصلا نوشته شود و کسي اين احتمالات را بدهد. اين است که از همان اول منع کرديم اين آخر کار ايشان دارند تسليم مي‌شوند. والله العالم

در شرايع مي‌فرمايد

(الثالث لو تجدد العذر بعد التحام الحرب لم‌يسقط فرضه علي تردد الا مع العجز عن القيام به) آنچه که عذر است، قبل از شروع در خروج براي جهاد؛عذر است يا عذر است مطلقا؟ اعذار را مي‌شمارند: مثلا عمي عذر است. آيا قبل از شروع عذر است و بعد از شروع عذر نيست؟ آيا مي‌شود چنين چيزي بگوييم؟ لذا مي‌فرمايد علي تردد لم‌يسقط فرضه. عده‌اي گفته‌اند بعد از اينکه صفين تقابل کردند بايد باقي باشند. به دليل يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا. اين آيا يعني حتي مع العذر؟ حرمة الفرار من الزحف. آيا اين فرار از زحف است؟ آيا فرار از زحف اينطور جاهايي است؟ لعذر هم هست؟ متحيز الي فئة فرار از زحف نيست. عمي و اعذار بالاتر از آن است. و تولية دبُر. لاتولو ادبارهم. اينها اصلا دليلت ندارند بر صورت وجود اعذاري که عقلا اينها عذرند. چه ابتدا باشد و چه در وسط. بله در وسط ممکن است انتزاع شود از او که او دارد فرار مي کند. و عده‌اي هم از اين جهت با او موافقت کنند و فرار کنند. او بايد کاري کند که چنين انتزاعي نشود. عمي بخواهد براي کسي حادث شود، اينطور نيست که هميشه به تدريج اعمي شود. گاهي مي‌شود بدون هيچ سابقه‌اي در زماني اعمي مي‌شود. و لذا ايشان فرموده است در اين مطلب تردد است. قاعدتا ساقط است.

ومن الشك في الوجوب معه،

اينهايي که دليل بر سقوط و بر عذريت است اختصاصي ندارد به قبل از التقاء صفين، قبل از تقابل صفين قبل از شروع صفين به محاربه. لاطلاق ما دل علي السقوط معه (إلا مع العجز عن القيام به اعذار هم خوب، عذر است. نمي‌تواند با چشمي که الآن نابينا شده است خصوصا در جهادهايي که طول بکشد و در يکي از آن زمانها ممکن است اعمي يا اعرج شود. پس ممکن است کساني که مي‌گويند لم‌يسقط فرضه، نه در صورت اعذار عقليه است. يا فرق بگذاريم بين اعذار خارجيه و اعذار ذاتيه. عمي و عرج و امثال اينها عذر در بدن اوست، عذر درخود اوست و لذا در ذات اين مجاهد است. بخلاف مثل اذن والد که شرط بود يا منع والد مانع بود. حالا خبر رسيد که نخير، مانع نبوده پدر يا مادر ولي حالا مانع شده است. محمول بر اين است که عقلايي باشد اينکه اول اذن داد و حال ديگر از اذنش برگشته مثل اينکه او هم مبتلا شده به بلايي که نمي‌تواند بدون او کاري انجام دهد. همچنين در تسلط برمنع)

المانع من التكليف المعلوم اشتراطه بعدمه

عدم اين عذر عقلا و نقلا، چه بسا نقليات هم محمول بر ارشاد بر همان چيزي باشد که در عقل ثابت است. فإنه لا إشكال حينئذ في السقوط معه، پس مي‌توان گفت مسئله خلافي نيست. اينهايي که گفته‌اند لم‌يسقط منظورشان اين نبوده است. بله، اگر رجوع هم خودش يک محذوري دارد. راهش منحصر است به يک راهي که خود آن راه هم استطراقش مع العذر است و نمي‌شود. ممکن است از همان استطراقش مريض شود به غير اين مرض هم. اما اگر اعذار عقليه و نقليه‌اي که مرشد به عقل است -عمي و عرج و مانند اينها تعبد در اينجا نيست ارشاد است-. بله بايد طوري انجام دهد که مثل آنجايي که امام جماعت برش وارد شده است که يک علامتي بگذارد که من خون دماغ شده‌ام، تا بفهمند که او عمدا و اختيارا و با سلامتي نمي‌خواهد از جماعت خارج شود. او هم همينطور، يک کاري کند که علامت اين است که او معذورا دارد مي‌رود. تا ديگران نتوانند با او تبعيت کنند و بگويند او فرار کرده است ما هم فرار کنيم.

هذا ، ولكن في المسالك إذا تجدد العذر

مسالک فرموده در اينجا لکن دارد. به حسب ظاهر جاي لکن نيست. لکن را ايشان اضافه کرده است. بعد التئام الحرب فإن كان خارجا كرجوع الأبوين وصاحب الدين لم يعتبر رجوعه، نه، آن هم همانطور، اگر آنها هم عقلايي است. برگشتند از اذنشان مثلا لامانع بودند و مانع شدند آنهم محمول به عقلايي است نه محمول به دلخواهش لعموم الأوامر الدالة علي الثبات حينئذ ، اصلا اوامر دال بر ثبات را بر مختار عامد عاقل بالغ حر همه‌ي اينها. واجد شرايط نه براي فاقد شرايط باشد فاثبتوا خيلي امر عجيب است. چقدر ببينم قرآن است ظهور دارد. بفهميم فاثبتوا مکلفيم به اين که آنجا باشيم و اگر هم فرار کنيم طوري نيست. اين عاقلا مختارا عامدا ثبات نکند، اين مال آن است.

لعموم الأوامر الدالة علي الثبات حينئذ

ذلك لعدم القدرة التي هي شرط الوجوب، و قال ابن الجنيد

نه قبول نداريم. اوامر دال بر ثبات. عبد مملوک است اذن در جهاد دارد حالا خود مالک به او محتاج شده است. الآن مانع نبود حالا مانع مي‌شود يا اينکه اذن داده بود و حالا ديگر اذن نمي‌دهد. خارج باشد يا ذاتي باشد. هردوي اينها ارشادات هستند. عذرآور باشد ارشاد است. مملوک بايد تابع مالک باشد و بکن و نکن او را محمول بر وجه صحيح عقلايي بکند. نه دلخواه. خوب دلخواهش از اول اين است که اينجا باش مبادا ما يکوقت به تو محتاج شويم. لعموم الأوامر الدالة علي الثبات حينئذ ما اصلا قبول نداريم که فاثبتوا يعني کور و کر و لال و هرچه شدي اثبتوا. وإن كان ذاتيا كالمرض والعمي و الاقعاد ففي السقوط قولان، جاي دو قول نيست أقربهما که ثابت باشد . يجب الثبات هنا أيضا، اينهم تقريبا مثل قياسي است که ايشان در جاهاي ديگر معتبر مي‌داند. همچنين که بلاعذر بايد ثابت باشد يقاس عليه که معذور هم باشد بايد ثابت باشد و قياس هم که حجة و امارة. و محتمل هم هست که ابن جنيد در کتبه قوله بالقياس محمول باشد بر، چون بعد از او هم همه‌ي علما خيلي جاها اقوال او را نقل مي‌کنند و بعضي‌هايشان را با قاعده قبول مي‌کنند اينطور نيست، او سني نبوده است و لذا از کتبش نقل مي‌کنند و اعتماد مي‌کنند براي اينکه عمي محقق است يا محقق نيست. و هو ضعيف، خود صاحب مسالک هم مي‌گويد اين قول ضعيف است ضعف قول در غير معصوم مستعبد نيست

نعم لو لزم من رجوعه تخاذل في المسلمين وانكسار اتجه عدم السقوط،

نخير، بايد اين شخص طوري برود از معرکه، که کسي انتزاع انکسار و فرار نکند. خوب معلوم است. کسي خيال نکند او دارد فرار مي‌کند. معلوم شود که لابد چيزي هست که دارد فرار مي‌کند پس ما هم فرار کنيم. ظاهر عبارت اين است که خلاف در قسم اول است خاصه. آني که خارج باشد، نه ذاتي. ذاتي يقينا سقوط‌آور است اما خارج اگر باشد، خير اختلافي است. اقربهما اين است که ساقط است. ما عرض کرديم اين اقربيت را قبول نداريم. ذاتي و غير ذاتي مساوي‌اند زيرا آنکه غير ذاتي است گاهي اشد از ذاتي است مثل سيد و مالک يا امثال اينها قال: "و اعلم أن ظاهر العبارة كون الخلاف في القسم الأول خاصة، و الموجود في كتب الخلاف كونه في الثاني " در ذاتي‌اش هم حتي. آن قولي که گفت و هو ضعيف. اين يعني خلافي است. بله بعضي ها هم شيخ برخلاف شافعي مي‌گويد نخير رجوع ابوين از اذن نخير اعتباري ندارد بعد از التئام حرب. خوب اگر بدنبال اقوال هستيم. قول داريم که دور باطل نيست و قول هست که تسلسل باطل نيست. نمي‌شود انسان به اين اقوال اعتمادي کند.

قلت

: قد حكي التفصيل المزبور في المنتهي عن الشيخ وخلاف الشافعي في أحد قوليه فيهما ، وصرح هو بعدم سقوط الفرض عنه في رجوع الأبوين عن الإذن في ذلك الحال ، وكذا لو أسلما و لم يأذنا کافر بودند و اذن و منعشان فايده‌اي نداشت قائل به جهاد نيستند بعد مسلمان شدند ديدند که بله من به اينها محتاجم شايد براي اينکه احکام اسلام را از اينها ياد گيرم. هزار جور راست و دروغش با هم فرق دارد بايد محمول بر راستي باشد بعد از اينکه مسلمان شدند ديدند عجب اينهمه تکاليف هست اينها را غير از فرزند من مثلا بلد نيست، اگر بلد هم باشد حاضر نيست اينها را به من ياد بدهد أو رجع الغريم تا بحال به اين بلا مبتلا نشده بودم اذن دادم. حالا که به اين بلا مبتلا شدم فلاني از من مطالبه‌‌ي شديد دارد اين هم مطالبه کرد. عيبي ندارد از اذنش يا منعش رجوع کرد أو السيد عنها كذلك ، بل صرح فيه شايد منتهي باشد بأنه لو رجع الأبوان قبل التعين عليه رجع اگر واجب عيني باشد اذن و منع و مانند اينها اثري ندارد. مثل نماز و روزه لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق

إلا أن يخاف علي نفسه في الرجوع

رجوع يک راهي دارد که آن راه هم مهلک است و نمي‌شود از آن راه رفت و لو من حدوث مرض أو ذهاب نفقة، آنقدر دور است که نفقه‌ي زيادي لازم دارد و من ندارم. نمي‌توانم رجوع کنم. خوب همانجا بماند. اگر بماند آنجا و رجوع نکند جهاد بر او واجب نيست. چون رجوع کرده است آنکه رجوعش معتبر بود. لکن نميتواند خودش را برساند مگر اينکه يک بلايي بر سر خودش بياورد. فإن أمكنه الإقامة في الطريق اگر در همان استطراقي که بود ممکن شد در وسط کار، برگردد از ضعفش و از منعش از رجوع ديگر توانست استطراق کند خوب مي‌رود و الا مضي مع الجيش پهلوي جيش مي‌ماند ولو به اينکه جهاد برايش واجب نيست لکن رجوع هم برايش ممکن نيست وإلا مضي مع الجيش ، فإذا حضر الصف تعين عليه بحضوره، عرض کرديم که حضور صف هم موضوعيت ندارد بايد اگر حضور صف شد بايد طوري استطراق کند که آنها خيال نکنند دارد فرار مي‌کند يعني فرقي بين مابعد از شروع در محاربه و ماقبل شروع در محاربه همين است. قبل از شروع اصلا نمي‌رود وقتي ملاقات صفين شود. اما بعد از شروع ديگر نمي‌تواند برد. رفتن گاهي معذور است.

و لم يبق لهما إذن بل صرح فيه أيضا بأنه لو خرج بغير إذنهما فحضر القتال ثم بدا له الرجوع لم يجز له ذلك،

همين بدا له الرجوع بلا عذر، خوب البته لايجوز. به جهت اينکه ديگر رجوع بلاعذر است. و قد يناقش في الأخير بمنع التعين عليه بله، واجبات متعينه‌ي عينه‌ اذن و رجوع و .. هيچکدام اثر ندارد به شرط اينکه طوري باشد که به واجب عيني نمي‌تواند برسد با اينکه فرمايش کساني که حق منع دارند يا حق اذن دارند عمل کند و الا اگر مي‌تواند واجبات عيني را بجا آورد به طوري که مثلا نماز ماشيا بخواند مي‌تواند، اين مقدار عذريت را نمي‌شود بر او انکار کرد. بعد فرض اعتبار الإذن في الخروج ، نه اگر اذن آنها معتبر است و منع آنها مانع است و حالا فهميد که آن که حق منع را داشت مانع است يا اينکه اول حق منع نداشت و يا مانع نبود و حالا طوري شده است که بايد منع کند يا اذنش اگر معتبر بود حالا طوري شده است که ديگر نبايد باقي بر اذن باشد بل وسابقه ، بل وأصل التفصيل بنحو ذلك مع كون التعارض بين الأدلة من وجه ، نه معذور باشد يا نباشد. با عذر ساقط است در اين موارد و در غير اين موارد، چه ذاتي و چه عارض. همه‌ي اينها فرقي نمي‌کند.

و مع التسليم فدعوي انتفاء القدرة بالعمي و نحوه يمكن منعها

نه اينطور نيتس عمي عينين اگر باشد آيا مي‌شود گفت قدرت باقي است. عمي عين واحده ممکن است بگوييم مي‌تواند. إن كان المراد منها المقاومة، لمعلومية عدم اعتبارها هنا، نعم لو انتفي بذلك حقيقة المقاتلة اتجه السقوط حينئذ، تقابل اينها با اعمي العينين مثل تقابل با جدار است. به او داري حمله مي‌کند و او ابدا در فکر حمله‌ي روبروي خودش نيست. و لعل هذا الذي أشار إليه المصنف بقوله. "إلا مع العجز" پس در عاجز نبايد خلاف کرد و خلاف مخالفين هم مورد خلاف است،‌نمي‌شود ما هرچه فرموده باشند عمل کنيم.

فإن احتمال الوجوب في هذا الحال واضح الفساد، و أوضح منه فسادا دعوي تناول إطلاق الأمر بالثبات ونحوه لمثله،

اين که از اول گفتيم فاثبتوا، مع العذر را نمي‌گيرد مع العذر العقلي و النقلي. خيال نکنيد همينکه اينجا آمديد ايستاديد تکليفتان را عمل کرديد و ديگر پي کارتان برويد. اين حرفها چيست؟ عاقل بلاعذر همين مجرد الثبات کافي است. نبايد مشغول محاربه شود. اين حرفها نبايد اصلا نوشته شود و کسي اين احتمالات را بدهد. اين است که از همان اول منع کرديم اين آخر کار ايشان دارند تسليم مي‌شوند. والله العالم