1403/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرح کتاب طب الائمة الصادقین (ع)/ادامه انسان شناسی /
اشاره کردیم که طبق روایت شماره اول، ارکان بدن انسان عبارتند از: نور، نار (آتش) و ریح (باد) و ماء (آب).
روایت دوم:
در حدیث دوم از کتاب طب الائمه الصادقین، امام صادق (ع) فرمودند:
«إِنَّمَا صَارَ اَلْإِنْسَانُ يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ بِالنَّارِ»[1]
همانا انسان میخورد و میآشامد با آتش.
منظور این است که انسان غذا را خام نمیخورد و باید آن را به وسیلهی آتش طبخ کند یا منظور از «نار» در روایت، اسید معده است که نوشیدنیها و خوردنیها با اسید معده هضم میشود.
«يُبْصِرُ وَ يَعْمَلُ بِالنُّورِ وَ يَسْمَعُ وَ يَشَمُّ بِالرِّيحِ وَ يَجِدُ لَذَةَ اَلطَّعَامِ وَ اَلشَّرَابِ بِالْمَاءِ»[2]
صداها از طریق باد منتقل میشود.
در حقیقت آب به تعبیر حکیم بوعلی سینا، بدرقهی کنندهی غذا است. وقتی انسان بعد از خوردن غذا، آب میآشامد، آب غذا را تا معده بدرقه میکند و لذت خوردن غذا و آشامیدن نوشیدنی به وسیله آب است.
«وَ يَتَحَرَّكُ بِالرُّوحِ»[3]
انسان به سبب روحی که در او قرار دارد، حرکت میکند.
اگر انسان روح نداشته باشد، نمیتواند حرکت کند. چرا مرده نمیتواند حرکت کند؟ چون روحی در بدن ندارد.
حضرت در ادامه روایت توضیح میدهند:
«فَلَوْ لاَ أَنَّ اَلنَّارَ فِي مَعِدَتِهِ مَا هُضِمَتْ اَلطَّعَامُ وَ اَلشَّرَابُ فِي جَوْفِهِ»[4]
اگر آتش (یا اسید) در معدهی او نبود، غذا و آشامیدنی در درون او هضم نمیشد.
حضرت قبلا بیان کردند که انسان به وسیله آتش میخورد و میآشامد؛ در این قسمت توضیح میدهند که منظور از آتش همان اسید معده است.
«وَ لَوْ لاَ اَلرِّيحُ مَا اِلْتَهَبَتْ نَارُ اَلْمَعِدَةِ وَ لاَ خَرَجَ اَلثَّفلُ مِنْ بَطْنِهِ»[5]
و اگر باد (هوا، اکسیژن یا نفس) به معده، آتش و اسید معده نمیرسید، اسید معده مشتعل نمیشد و فضولات از بطن او خارج نمیشد.
اگر هوا و اکسیژن نبود غذا مدتی در معده میماند، بدون اینکه هضم شود و فضولات از بدن خارج نمیشد. باد است که موجب خروج زواید و فضولات از بدن میشود.
«وَ لَوْ لاَ اَلرُّوحُ مَا تَحَرَّكَ وَ لاَ جَاءَ وَ لاَ ذَهَبَ وَ لَوْ لاَ بَرْدُ اَلْمَاءِ لَأَحْرَقَتْهُ نَارُ اَلْمَعِدَةِ»[6]
و اگر روح نبود، انسان نمیتوانست حرکت بکند، برود و بیاید و اگر خنکی آب نبود، آتش معده درون او را میسوزاند.
اصل روح، در وجود انسان «ریح» بوده است. رفتن و آمدن انسان وابسته به وجود روح است.
«وَ لَوْ لاَ اَلنُّورُ مَا اَبصَرَ وَ لاَ عَقَلَ فَالطِّينُ صُورَتُهُ»[7]
اگر نور نبود، انسان نمیتوانست ببیند و تعقل کند؛ مثال و نماد وجود انسان مثل خاک و زمین است.
عقل به وسیلهی نور است که تفکر و تعقل میکند.
«وَ اَلْعَظْمُ فِي جَسَدِهِ بِمَنْزِلَةِ اَلشَّجَرَةِ فِي اَلْأَرْضِ»[8]
و استخوان در بدن او به منزلهی درخت در زمین است.
اگر بدن انسان را مانند زمین فرض کنید، استخوان در بدن او مانند وجود درخت روی زمین است.
«وَ اَلدَّمُ فِي جَسَدِهِ بِمَنْزِلَةِ اَلْمَاءِ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاَ قِوَامَ لِلْأَرْضِ إِلاَّ بِالْمَاءِ وَ لاَ قِوَامَ لِجَسَدِ اَلْإِنْسَانِ إِلاَّ بِالدَّمِ»[9]
و خون در بدن انسان به منزلهی آب در زمین است و زمین قوام و استحکامی ندارد مگر به وسیلهی آب و بدن انسان قوام و استحکامی ندارد مگر به وسیلهی خون.
بنابراین اگر خون در بدن انسان نباشد، بدن انسان مانند مرده است.
«وَ اَلْمُخُّ دَسَمُ اَلدَّمِ وَ زُبْدُهُ فَهَكَذَا اَلْإِنْسَانُ خُلِقَ مِنْ شَأْنِ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ»[10]
مخ چربی خون و کف آن است؛ این چنین است که انسان از یک شئونات دنیوی و اخروی خلق شده است.
«زبد» به معنای کف و «دسم» به معنای چربی است. مخ در مغز انسان چربی و کف خون است.
انسان دارای جسم و روح است.
«فَإِذَا جَمَعَ اَللَّهُ بَيْنَهُمَا صَارَتْ حَيَاتُهُ فِي اَلْأَرْضِ لِأَنَّهُ نَزَلَ مِنْ شَأْنِ اَلسَّمَاءِ إِلَى اَلدُّنْيَا فَإِذَا فَرَّقَ اَللَّهُ بَيْنَهُمَا صَارَتْ تِلْكَ اَلْفُرْقَةُ اَلْمَوْتَ تَرُدُّ شَأْنَ اَلْأُخْرَى إِلَى اَلسَّمَاءِ فَالْحَيَاةُ فِي اَلْأَرْضِ وَ اَلْمَوْتُ فِي اَلسَّمَاءِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يُفَرَّقُ بَيْنَ اَلْرُّوحِ وَ اَلْجَسَدِ فَرُدَّتِ اَلرُّوحُ وَ اَلنُّورُ إِلَى اَلْقُدْرَةِ اَلْأُولَى وَ تُرِكَ اَلْجَسَدُ لِأَنَّهُ مِنْ شَأْنِ اَلدُّنْيَا وَ إِنَّمَا فَسَدَ اَلْجَسَدُ فِي اَلدُّنْيَا لِأَنَّ اَلرِّيحَ تُنَشِّفُ اَلْمَاءَ فَيَيْبَسُ فَيَبْقَى اَلطِّينُ فَيَصِيرُ رُفَاتاً وَ يَبْلَى وَ يَرُّدُ كُلٌّ إِلَى جَوْهَرِهِ اَلْأَوَّلِ وَ تَحَرَّكَتِ اَلرُّوحُ بِالنَّفْسِ حَرَكَتَهَا مِنَ اَلرِّيحِ فَمَا كَانَ مِنْ نَفْسِ اَلْمُؤْمِنِ فَهُوَ نُورٌ مُؤَيَّدٌ بِالْعَقْلِ وَ مَا كَانَ مِنْ نَفْسِ اَلْكَافِرِ فَهُوَ نَارٌ مُؤَيَّدٌ بِالنَّكْرَاءِ»[11]
اگر خدا شأن دنیا و آخرت را در وجود انسان جمع کند، حیاتش در زمین جاری میشود (حیات دنیوی پیدا میکند)؛ چرا که روحش از آسمان و بدنش از زمین است [حیات دنیوی به او میدهد که جنبه آسمانی و زمینی دارد] زمانی که خدا بین شأن دنیا و آخرت انسان فاصله بیندازد، فارق دنیا و آخرت مرگ است. شأن آخرتی که همان روح است به سمت آسمان برمیگردد؛ پس خاک روی زمین میماند و روح که از طریق مردن ارتقاء پیدا کرد، به اصل خود در آسمان برمیگردد و آن همان جدایی انداختن بین روح و جسد است. روح و نور به قدرت آغازین الهی برمیگردد و از جسد فاصله میگیرد؛ چرا که جسم از شئونات دنیا و روح و نار از شئونات اخری است. جسم در دنیا فاسد میشود؛ چرا که باد جنبهی آبی را که در بدن وجود دارد، میخشکاند، پس جسم خشک میشود و تنها خاک باقی میماند و گِل و خاکی که خالی از هر گونه روح و طراوت روحانی است، میگردد. جسم به حالت اول یعنی به گِل برمیگردد و روح به حالت اول یعنی نور برمیگردد. روح با نفس است که حرکت میکند و حرکت نفس با باد است. اگر در درون کالبد جسمانی، نفس مؤمنی وجود داشته باشد، نوری است که خدا به وسیلهی عقل او را تأیید میکند و اگر در درون قالب جسمانی، نفس کافر باشد، در واقع آتشی است که شبیه به عقل است.
فارق بین دنیا و آخرت و فارق بین شأن دنیا و آخرت مردن او میگردد.
در روایت داریم آنچه معاویه داشت، حیلهگری بود و عقل نبود: «شبیة بالعقل»؛ عقل جنبه توحیدی دارد. خدا به عقل فرمود: ای عقل جلو بیا. عقل رفت جلو، فرمود: برو عقب. عقل عقب رفت. پس عقل مخلوقی است که مطیع خداوند است. هر چه خدا به او بگوید گوش میکند.
«فَهَذِهِ صُورَةُ نَارِیَّة وَ هَذِهِ صُورَةُ نُورانِیَّة فَاَلْمَوْتُ رَحْمَةٌ مِنَ اَللَّهِ لِعِبَادِهِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ نَقِمَةٌ عَلَى اَلْكَافِرِينَ وَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُقُوبَتَانِ إِحْدَاهُمَا مِنْ اَلرُّوحِ وَ اَلْأُخْرَى تَسْلِيطُ بَعْضِ عَلَى بَعْضٍ»[12]
آنچه در وجود کافر است، چهره آتش است و آنچه در وجود مؤمن است، چهره نورانی است. موت رحمتی از جانب خداوند برای بندگان مؤمن و عذابی برای کافرین است و از ناحیه خداوند دو عقوبت و عذاب وجود دارد: یکی از آنها از ناحیه روح است و دیگری تسلط برخی بر برخی دیگر است.
اگر فرد کافر باشد، خدا آنها را به یکدیگر مشغول میکند که همدیگر را اذیت کنند یعنی دعوت به منکر و آتش کنند اگر چه در قالب دوستی باشد.
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
مرگ هر کسی شبیه به اوست. اگر روح شبیه روح و ریحان باشد، مرگ او هم بسیار زیبا خواهد بود و فرشته مرگ در قالب یک جوان بسیار نورانی به استقبال او میآید اما اگر فرد کافر باشد، ملک عذاب در قالب موجودی وحشتناک ظاهر میشود.
اگر فرد مؤمن باشد، روحش شاداب و شنگول و باطراوت است و اگر فرد کافر باشد، روحش گرفته و افسرده است.
«فَمَا كَانَ مِنْ قِبَلِ اَلرُّوحِ فَهُوَ اَلسُّقْمُ وَ اَلْفَقْرُ وَ مَا كَانَ مِنْ تَسْلِيطٍ فَهُوَ اَلنَّقِمَةُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: ﴿وَ كَذٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ اَلظّٰالِمِينَ بَعْضاً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ﴾ مِنَ اَلذُّنُوبِ فَمَا كَانَ مِنْ ذَنْبِ اَلرُّوحِ فَعُقُوبَتَهٌ لِذَلِكَ بِسُقْمٍ وَ فَقْرٍ وَ مَا كَانَ مِنْ تَسْلِيطٍ فَهُوَ اَلنَّقِمَةُ»[13]
چه از گناه روح است عقوبت اوست؛ بیماری و فقر است و آنچه تسلط مردم است، نقمت است.
اگر از قِبَل مسلط کردن کافران بر یکدیگر باشد، نوعی عذاب است؛ زیرا کفار یکدیگر را دعوت به بدی میکنند، اگر چه در ظاهر در قالب دوستی باشد. خدا آنها را به یکدیگر مشغول میکند تا همدیگر را به گناه دعوت کنند تا گناه روی گناه انجام دهند و در آخرت عذاب روی عذاب شوند.
بیماری روحی کافر فقر روحی است و همیشه احساس نداری و افسردگی میکند و خدا به او بیماری روحی میدهد؛ عذاب روحی او به این گونه است که همیشه احساس نداری میکند و نعمتها را از جمله سلامتی نمیبیند، فقط نداری را میبیند و از رحمت خدا مأیوس است.
و آنچه از قبیل مشغول شدن ظالمین به ظالمین است، عذاب بزرگی است.
«وَ كُلُّ ذَلِكَ لِلْمُؤْمِنِ عُقُوبَةٌ لَهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ عَذَابٌ لَهُ فِيهَا وَ أَمَّا اَلْكَافِرُ فَنَقِمَةٌ عَلَيْهِ فِي اَلدُّنْيَا وَ سُوءُ اَلْعَذَابِ فِي اَلْآخِرَةِ وَ لاَ يَكُونُ ذَلِكَ إِلاَّ بِذَنْبٍ وَ اَلذَّنْبُ مِنَ اَلشَّهْوَةِ وَ هِيَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِ خَطَأٌ وَ نِسْيَانٌ وَ أَنْ يَكُونَ مُسْتَكْرَهاً وَ مَا لاَ يُطِيقُ وَ مَا كَانَ فِي اَلْكَافِرِینِ فَعَمْدٌ وَ جُحُودٌ وَ اِعْتِدَاءٌ وَ حَسَدٌ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى ﴿كُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ﴾ »[14]
برای مؤمنی عقوبت او در دنیا و عذابش در آن است و اما برای کافر نقمت در دنیا و بدترین عذاب در آخرت است و این نمیباشد مگر به خاطر گناه [یعنی این عذابها به خاطر گناه است] و گناه نشأت گرفته از شهوت است. گناه از ناحیه مؤمن به علت خطا و فراموشی است یا کسی او را مجبور کرده است و چیزی بوده که در توان او نبوده است. گناه از ناحیه کافر تعمدی و از روی تعدی و حسادت است و این چنین است قول خدای عز و جل: منشأ حسادت کفار حسادتی است که درون خود نسبت به الطاف خداوند بر مؤمنین بوده است که دست به ظلم و تعدی زدند.
اگر خدا در دنیا به مؤمن مریضی یا فقری بدهد، عذاب دنیوی برای او و کفارهی گناهانش است و خدا میخواهد او را پاک کند. برای کافر سلامتی برای او نعمت دنیوی است اما در حقیقت عذاب اخروی است چون هر چه سالمتر باشد، بیشتر گناه میکند و بدترین نوع عذاب برای او در آخرت است.