1403/07/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: شرح کتاب طب الائمه الصادقین (ع)/انسان شناسی /
به لطف خدا، ان شاء الله قصد داریم کتاب «طب الائمه الصادقین» اثر جناب علی محمد هارون بن موسی تلعکبری را که از اساتید شیخ مفید است، شروع کنیم. این کتاب اولین بار توسط آیت الله تبریزیان تدریس شد و تدریسی فعلی دومین تدریس است که از این کتاب انجام میگیرد. این کتاب در دو مجلد است و قریب هشتصد روایت در آن وارد شده است. تحقیق این کتاب توسط آقای دلیری انجام شده و توسط عتبه کربلا چاپ شده است. باب اول از جلد اول، «باب علة الطبایع و الشهوات و المحبّات»، باب دلیل طبیعتهای گوناگون و شهوات و امور دوستداشتنی است.
روایت اول:
«قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّه عِرْفَانُ الْمَرْءِ نَفْسَهُ أَنْ یَعْرِفَهَا بِأَرْبَعِ طَبَائِعَ وَ أرْبَعِ دَعَائِمَ وَ أربَعَةِ أرْكَانٍ، فطَبَائِعُهُ: الدَّمُ و الْمِرَّةُ و الرِّيحُ و البَلْغَمُ وَ دَعَائِمُهُ: اَلْعَقْلُ وَ مِنَ اَلْعَقْلِ اَلْفِطْنَةُ وَ اَلْفَهْمُ وَ اَلْحِفْظُ وَ اَلْعِلْمُ وَ أَرْكَانُهُ: النُّورُ و الْنّارُ و الْرِّیحُ و الْماءُ وَ صُورَتُهُ طِينَتُهُ فَأَبْصَرَ بِالنُّورِ وَ أَكَلَ وَ شَرِبَ بِالنَّارِ وَ جَامَعَ وَ تَحَرَّكَ بِالرِّیحِ وَ وَجَدَ طَعْمَ اَلرِّزْقِ وَ اَلطَّعَامِ بِالْمَاءِ»[1]
ستون و با چهار رکن وجود بشناسد. پس طبایع او: خون و مِره (صفرا و سودا) و باد و بلغم؛ اما ستونهای وجودش: عقل و از مصادیق عقل، فطنت و تیزهوشی و فهمیدن و حفظ کردن و علم و معرفت داشتن است؛ و ارکان وجود او: نور و آتش و باد و آب؛ و صورت انسان همان سرشت اوست. انسان با نور میبیند و با آتش میخورد و میآشامد و با ریح (باد) مجامعت (آمیزش) و تحرک میکند و به وسیلهی آب است که طعم غذاها را میچشد.
اینها جزو ستونهای معنوی انسان هستند: فطنت (تیزهوشی)، فهمیدن، حفظ کردن، علم و معرفت داشتن.
انسان یک جوهر وجودی و یک صورت دارد؛ در فلسفه، به قالبها و حالتهای گوناگونی که بر وجود انسان عارض میشود، صورتهای گوناگون انسان گفته میشود. صورت انسان قالبها و اشکال گوناگونی که به خودش میگیرد، توسط همان سرشت اوست.
انسان چهار رکن دارد: نور، آتش، باد و آب: به وسیله نور میبیند و اگر نور نباشد دیدن صورت نمیگیرد. در دعا از خدا میخواهیم: «وَ اجْعَلِ النُّورَ فِي بَصَرِي» خدایا! نور را در چشم من زیاد کن که بتوانم خوب ببینم.
قبلا اشاره کردیم که منظور از آتش در روایت، آتش اسیدی است که در معده است. انسان به سبب آتش (اسید معده)، میخورد و مینوشد یا اینکه انسان به وسیلهی آتش است که غذایش را میپزد؛ لوبیا، نخود و عدس خام هستند و انسان نمیتواند آنها را به صورت خام بخورد، پس باید آنها را بپزد و پختن آنها با آتش است.
باد در وجود انسان، تحریک کننده است و در بحث آمیزش به او کمک میکند.
عبارت «وَجَدَ طَعْمَ اَلرِّزْقِ» در مصدر اصلی آن، به این صورت آمده است: «وَجَدَ طَعْمَ اَلذَّوْقِ»؛ شاید این نسخه بهتر باشد.
اگر آب دهان خشک شود، انسان نمیتواند طعم خیلی چیزها از جمله غذاها را بچشد و لذت ببرد.
«هَذَا تَأْسِيسُ صُورَتِهِ فَإِذَا كَانَ تَأْيِيدُ عَقْلِهِ باَلنُّورِ كَانَ عَالِماً حَافِظاً حَکِیماً اَدِیباً فَهِماً وَ عَرَفَ فِيمَا هُوَ وَ مِنْ أَيْنَ تَأْتِيهِ اَلْأَشْيَاءُ وَ لِأَيِّ شَيْءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ إِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ بِإِخْلَاصِ الْوَحْدَانِیَّةِ وَ الْإِقْرَارِ بِالطَّاعَةِ»[2]
و در چه چیزی هست و اینکه اشیاء از کجا آمدهاند و آفریدگار و خالق آنها کیست و از کجا او را به این دنیا آوردند [چه کسی او را به این دنیا آورده است] و برای چه آورده است و نهایتا به کجا صیر میکند؟ اگر اقرار به طاعت خدا کند و در اینکه تنها خدا آفریدگار، رب و مدیر عالم است، خلوص داشته باشد، خدا به او یاد میدهد که خالق عالم خداست.
ستون وجود معنوی انسان عقل، فهم، حفظ و حلم است. حال در این روایت میفرماید: اگر خدا عقل انسان را با نور خود تأیید کند، چنین فردی عالم، حفیظ، حکیم و اهل فهم و درک میشود.
«فِیمَا عَرَفَ» یا «عَرَفَ فِيمَا هُوَ» به تعبیر جناب مرحوم علامه مجلسی یعنی فنای دنیا و هستی و حالات نفس، ضعف و عجز انسان را به او یاد میدهد.
«وَ قَدْ تَجْرى فِیهِ النَّفْسُ وَ هِیَ حَارَّةٌ وَتَجْرِی فِیهِ وَ هِیَ بَارِدَةٌ فَإِذَا حَلَّتْ بِهِ الْحَرَارَةُ أَشِرَ وَ بَطِرَ وَارْتَاحَ وَ قَتَلَ وَ سَرَقَ وَ بَهَجَ وَ اسْتَبْشَرَ وَ فَحَشَ وَزَنَى وَاهْتَزَّ وَ مَرَحَ و بَذَخَ»[3]
و سرمست و دل خوش است و بكشد و بدزدد و خوش و خرم باشد، هرزگى كند و زنا كند و بر خود ببالد و سرفرازى كند و قتل انجام دهد و دزدی کند و شادی کند و خوش باشد و خرم و فحشا و زنا مرتکب شود و فخرفروشی کند.
خدا به او یاد میدهد که چه کسی او را و برای چه به دنیا آورده است و هدف از زندگی او چیست و نهایتا او را به کجا میبرد؟
روح انسان در مرحله اول، جسم بوده است. بعدا در اثر صیر و صیرورت مجرد میشود. ملاصدرا در کتاب «نفس» میفرماید: «النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»؛ در ابتدای ایجادش جسم است اما در ادامه تکاملش، مجرد و «روحانیة البقاء» میشود.
اینجا در روایت، میفرماید: آن نفسی که خدا در قالب وجود انسان قرار داده است، از دو حالت خارج نیست: گرم است یا سرد.
گرمی دو حالت دارد: معتدل یا بیش از اندازه است. سردی نیز دو حالت دارد: معتدل یا بیش از اندازه است.
اگر گرما در بدن حلول کرد و در حد معتدل بود، فرد شنگول و منگول و دلخوش میشود و احساس راحتی میکند. و اگر گرما غلبه یافت، میکشد، دزدی میکند، خوشحالیاش ظاهر میشود، فجور و زنا میکند، فحش میدهد، اگر خونش بیش از اندازه شد، شهوتش بیش از اندازه میشود و زنا میکند. اگر گرمای نفس در حد معتدل شد، شاد و شنگول میشود و میلش به زندگی زیاد میشود.
شهوت از عوارض خون است.
قبلا اشاره کردیم که نزدیکترین مزاج به حیات، خون است.
در بحث مزاجشناسی خواندیم گرمای وجود انسان از خون است. اگر خون صاف، شفاف، زلال و بدون غلظت و در اندازه کافی در وجود انسان باشد، گرما به بدن میدهد و چنین فردی شنگول و شاداب است. اگر خون بیش از اندازه شد و بهتبع، گرما در بدن بیش از اندازه شد، فرد شادی مستانه پیدا میکند، دچار غرور و سرمستی میشود، طغیان میکند، صفرایش بالا میرود و به علت اختلال عقل، دعوا میکند و ممکن است کسی را بکشد یا بیباک میشود و سرقت میکند و فکر میکند این بیباکی، شجاعت است و با اسلحهای به بانک میرود و سرقت میکند. آیا این رفتار به علت غلبه سودا بوده است؟ نه! آدمی که سودایش بالا باشد، ترسو است. کسی که سرقت میکند، صفرایش بالا بوده است. چرا صفرایش بالا است؟ چون گرمایش بالا است. گرما در خون یا صفرا است. اگر گرما خشک باشد، در صفرا و اگر رطوبت داشته باشد، در خون است.
«وَإِذَا کَانَتْ بَارِدَةً اهْتَمَّ وَ حَزَنَ وَ اسْتَکَانَ وَ ذَبُلَ وَ نَسِیَ وَ أَیِسَ وَ اسْتَأنَسَ»[4]
اگر بلغم به اندازه اعتدال بود، فرد لین و نرمخو میشود و انس میگیرد.
«استأنس» یعنی انس میگیرد. فرد بلغمی مزاج نرمخو میشود؛ چون سرما به اندازه است. اما اگر سرما بیش از اندازه شد، غم، غصه، فراموشی و یأس به همراه دارد و اگر سرما معتدل باشد، فرد نرمخو میشود.
«ذَبُل» یعنی پژمرده و لاغر میشود و دچار خشکی پوست و لب میشود.
سردی زیاد باعث غلبه سودا، ترس، وسواس و افسردگی میشود. وقتی گرما زیاد شد، خون و غلظت آن زیاد و خون کثیف میشود و شهوت زیاد، عصبانیت زیاد و بیعقلی به همراه خواهد داشت.
«فَهِيَ اَلْعَوَارِضُ اَلَّتِي تَكُونُ مِنْهَا اَلْأَسْقَامُ فَإِنَّهُ سَبِيلُهَا وَ لاَ يَكُونُ أَوَّلُ ذَلِكَ إِلاَّ لِخَطِيئَةٍ عَمِلَهَا فَيُوَافِقُ ذَلِكَ مَأْكَلٌ أَوْ مَشْرَبٌ فِي إِحْدَ سَاعَاتٍ لاَ تَكُونُ تِلْكَ اَلسَّاعَةُ مُوَافِقَةً لِذَلِكَ اَلْمَأْكَلِ وَ اَلْمَشْرَبِ بِحَالِ اَلْخَطِيئَةِ فَيَسْتَوْجِبُ اَلْأَلَمَ مِنْ أَلْوَانِ اَلْأَسْقَامِ»[5]
اگر فرد در تابستان در اوج خستگی چای دارچین بنوشد؛ چای دارچین در فصل تابستان (که فصل غلبه صفرا است) بعد از تلاش و زحمت زیاد (که صفرا را بالا میبرد)، موجب غلبه زیاد صفرا میشود.
اگر فردی در زمستان (که فصل غلبه بلغم است) و در شب (که مزاجش بلغم است)، برنج، باقالی، ماهی، هندوانه، شربت آبلیمو و ترشی بخورد؛ بدون ملاحظات، سردی در بدنش زیاد میشود و بعد میگوید: نمیدانم چرا دلم گرفته و غمگین شدم؛ چون سردی در بدنش زیاد شده است. غم، غصه، افسردگی، پژمردگی و فراموشی از عوارض سردی غالب است. از طرف دیگر شادابی و شنگول بودن از گرمای معتدل و شهوترانی، عصبانیت، بیعقلی، شیطنت و سفاهت از گرمای غالب است.