1403/06/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر طبی سوره نحل / /
به لطف خداوند قرار است شبهای جمعه در خدمت برادران و خواهران گرامی باشیم و در محضر قرآن کریم، مباحث و مطالبی از مفسران گرانقدر، روایاتی که ذیل آیات سوره نحل و برخی از نکات طبی را که در این سوره وجود دارد، نقل کنیم.
﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ أَتَىٰ أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[1]
﴿يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُمِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ﴾[2]
﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ ۚ تَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[3]
﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ﴾[4]
﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا ۗ لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾[5]
سوره مبارکه نحل سورهای است که از نظر برخی مفسرین سورهای مکی و از منظر برخی دیگر، سورهای مدنی است؛ سوره مکی و هم مدنی است یعنی بخشی از آیات آن در مکه نازل شده است و محتوای سورههای مکی را دارد؛ به این معنا که دارای مباحث مربوط به توحید، معرفی خدا، نفی شرک و بتپرستی و براهین خداشناسی است و نیز بخشی از آن در مدینه نازل شده است و محتوای مدنی دارد؛ مانند مباحث احکام اجتماعی، امر به عدالت، امر به احسان، مبحث هجرت و مبحث جهاد.
این سوره مبارکه 128 آیه دارد و شانزدهمین سوره قرآن به حساب میآید. در فضیلت قرائت این سوره آمده است که هر کس بر خواندن آن مداومت داشته باشد، خدای متعال در روز قیامت از نعمتهایی که در دنیا به او داده است، سوال نکند؛ به این علت که بخشی از محتوای سوره به نعمتهای الهی پرداخته است و از انسان خواسته در رابطه با نعمتهای الهی تفکر و تأمل کند تا به روحیه شکرگذاری برسد. از این رو وجه اینکه خدای متعال در قیامت از نعمتهای دنیوی قرائت کننده این سوره، سوال نمیکند، این است که فرد با تأمل در نعم الهی روحیه شکرگذاری پیدا میکند و نعمتهای الهی را در راهی که خدا مشخص کرده، استفاده میکند. لذا وجهی وجود ندارد برای اینکه خدای متعال از ایشان در رابطه با آن نعم سوال کند.
﴿أَتَىٰ أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾
امر خداوند آمده است پس عجله نکنید، او از آنچه شريك او قرار مىدهند، منزه و والاتر است.
برخی از مشرکین، بتپرستان و کفار وقتی با دعوتهای انبیاء مواجه میشدند، لجاجت و عناد به خرج میدادند. لذا پیامبران خدا و مخصوصا حضرت رسول الله (ص) آنان را انذار میدادند و از عذاب خداوند میترساندند. آنان پیامبران را مسخره میکردند و میگفتند: چرا ما وعدههای عذاب را نمیبینیم و خدا ما را عذاب نمیکند؟
براساس این آیه، خداوند قطعا فرمان عذاب میدهد اما کارش براساس حکمت است و اینطور نیست که با عجله کردن انسانها او هم عجله کند. آنچنان که اگر کسی نزد پیامبری میرفت و برای ایمان آوردن درخواست معجزه میکرد، این گونه نبود که پیامبر با هر درخواستی معجزهای ارائه کند. معجزه آوردن هم برای اتمام حجت است و وقتی اتمام حجت شد، دیگر جای اقامه معجزه نیست. عذاب خداوند نیز همینطور است؛ وقتی اتمام حجت شد و حکمت او اقتضا کرد و صلاح دانست، در زمان خاص خودش قوم عنود را عذاب میکند. اما به آنان مهلت میدهد و در دل این مهلتها عذاب خدا سر میرسد و آنان را از بین میبرد و به هلاکت میرساند. لذا جملهای که خداوند در آیه اول سوره نحل به کار برده است، ماضی است یعنی امر خدا آمد اما منظور، ماضی به معنای مضارع محقق الوقوع است؛ یعنی امر خدا قطعا میآید. امر خدا یعنی عذاب یا فرمان خدا. از منظر برخی مفسرین، امر خدا تنها عذاب نیست، امدادهای الهی نیز هست. وقتی مؤمنان در جهاد شرکت میکردند و پیامبر (ص) آنان را به امدادهای الهی بشارت میداد، اگر نصرت کمی به تأخیر میافتاد، میگفتند: ﴿مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ﴾[6]
کی نصرت الهی میرسد. لذا آیه میفرماید: امر خدا (چه عذاب و فرمان آن و چه یاری و نصرت مؤمنین و امدادهای الهی باشد) قطعا میرسد ولی شما طلب عجله نکنید و در مقام ادای بندگی خدا باشید. خدا خودش سر موقع فرمان خود را نازل میکند.
بتپرستان خالقیت خدا را قبول داشتند؛ اینکه خدا خالق جهان، آسمانها، زمین، موجودات و پدیدههای بین آسمان و زمین است، منتها بسیاری از آنان دچار شرک در ربوبیت بودند، مثلا میگفتند: خدای اهریمن شرور را اداره میکند و رب شرور، اهریمن است و رب همه خوبیها یزدان است یا برخی از آفریدههای خدا را برای زیرمجموعهای رب میدانستند به عنوان مثال خورشید، ماه و برخی ستارگان مانند سهیل و سها را رب میدانستند. این آیه میفرماید: ﴿سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ پاک و منزه است خداوند در رابطه با همه اسمائی که دارد، او در خالقیت و ربوبیت شریک ندارد؛ چه ربوبیت تکوینی باشد (تکوینا خود او موجودات را پرورش میدهد بدون اینکه شریکی داشته باشد) و چه ربوبیت تشریحی که امر و نهی کردن است. اگر خود خدا در مواردی امر و نهی کردن را اجازه دهد، امر اوست اما در غیر این صورت، کسی اجازه ندارد کس دیگری را در امر و نهی شریک خدا قرار دهد مثلا تأسیس احکام بر عهده خداوند است و هیچ کس نمیتواند چیزی را سر از خود حلال کند یا حرام کند. تشریع حلیت و حرمت بر عهده خداست. او بایستی برخی چیزها را حلال و برخی را حرام کند. برای همین خداوند متعال در سوره انعام و برخی سور دیگر، کسانی را ملامت میکند که دست به تشریع زدند و چیزهایی را تشریع، واجب و وارد دین کردند که در حیطه آنان نبوده است.
ذیل عنوان «ربّ» که برخی نسبت به بتان و پدیدهها بکار میگرفتند، به تعبیر استاد آیت الله جوادی آملی هیچ حقیقت و واقعیتی وجود ندارد. این اسم بی مسما و توخالی است. خدای متعال است که باید به انسان اجازه دهد که در برخی قلمروها ولایت داشته باشد؛ چه ولایت تکوینی که بتواند در برخی پدیدهها تصرف کند و چه ولایت تشریعی که حق امر و نهی داشته باشد مثلا خداوند حق امر و نهی را به پدر و مادر داده است و خود او اجازه داده تا جایی که معصیت خدا نشود، از آنان اطاعت شود.
«لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»[7]
اگر پدر و مادر امر به معصیت خدا کردند، دیگر امر و نهی آنان قابل قبول نیست. ﴿وَإِنْ جَاهَدَاكَ عَلَىٰ أَنْ تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا﴾[8] اگر آنان تلاش کردند که تو را مشرک کنند که دست از بندگی خدا برداری، اطاعت آنان را نکن؛ اگر چه میتوان به آنان احسان کرد ولی اطاعت خداوند مشروط بر این است که در معصیت خداوند نباشد.
پیامبر (ص) گروهی سپاهی را برای جهاد فرستادند و یک فرمانده برای آنان مشخص کردند. آن فرمانده آتشی تدارک دید و به سربازان گفت که خود را در آن بیندازند. گروهى وارد آتش شدند و گروهی دیگر از ورود به آتش سر باز زدند. این خبر به حضرت پیامبر (ص) رسید. حضرت پیامبر (ص) قاعده کلی را در این مقام فرمودند: «لَا طَاعَةَ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ»[9] در معصیت خدا نباید از کسی اطاعت کرد. حضرت پیامبر (ص) آن شخص را در مواقعی که اطاعت خدا هست، فرمانده قرار داد نه در جایی که معصیت خدا هست. اطاعت هیچ مخلوقی در معصیت خدا جایز نیست.
در ادامه آمده است:
﴿يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ﴾
خداوند ملائکه را نازل میکند با قوتی که توسط روح به آنها داده است که اینها بر قلب پیامبران و بندگانی که خداوند انتخاب کرده است، وحی کنند (یعنی از طریق وحی بر آنان نازل شوند) که آنان را بترسانند از اینکه معبودی غیر خداوند انتخاب کنند در حالی که خدا میفرماید هیچ معبودی برای انسانها جز من نیست.
سرلوحه دستوراتی که بر آنان نازل میشد بر دو بخش است، یک بخش جنبه اعتقادی و بخشی جنبه عملی دارد.
پیامبران مبشر رحمت و نذیر نقمت هستند. منتها معمولا در حوزه تربیت، ترس از قیامت بهتر میتواند انسان را متنبه کند تا تشویق به بهشت. اگر چه پیامبران مبشرین و منذرین هستند. لذا «انما انت مبشر» (تو تنها مبشر هستی) در قرآن نداریم، اما ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ﴾[10] در سوره رعد آمده است به این معنا که «تو فقط نذیر هستی». اگر گفته شود: انجام کار خوبی منفعت دارد ولی عدم انجام آن عذابی ندارد، فرد میگوید: طوری نیست، اگر به خیر نرسیدم آسیب و ضرری نمیبینم و عذاب نمیشوم؛ اما اگر گفته شود: در صورت انجام کار خوب، پاداش میبیند و در صورت انجام کار بد، عذاب میشود، اینجا فرد متنبه میشود. لذا در قرآن کریم بیش از آنکه بر مباحث توحیدی تأکید شده باشد، بر مبحث معاد تأکید شده است؛ زیرا معاد بیشتر موجب خودسازی میشود. معمولا افراد خداوند را به عنوان خالق هستی قبول دارند، لذا بیشتر تأکید بر ربوبیت تشریعی است. اینکه انسان، خدا را در مقام امر و نهیهای فردی و اجتماعی قبول کند و اینکه خدا باید امر و نهیهای زندگی را معین کند. در این فضا، خدای متعال در قرآن بر بحث ربوبیت تشریعی خیلی تأکید میکند ولی برای تنبهبخشی، مباحث معاد را به شکلهای گوناگون مطرح میکند. چون اگر انسان بداند در برابر رفتارهایش بازخواست میشود و اگر معصیت خدا را انجام دهد، عذاب میشود، طبیعتا نفس و فطرتش او را وادار میکند به اینکه از نواهی الهی متنهی شود.
خدا میفرماید: ما ملائکه الهی را با روح تقویت کردیم. برخی از مفسرین میفرمایند: «روح»، ملک مقرب خداوند است که مستقل از ملائکهی متوسط است و جزو مقربین است. برخی این گونه معنا کردند که ملکی فوق العاده قوی است. برخی گفتند: روح، همان حضرت جبرئیل است. مرحوم علامه میفرمایند: روح در حقیقت قوت معنوی و عامل حیات است. آیه میفرماید: ما ملائکه را تقویت کردیم با نیروی فوق العادهای که حیات میبخشد اولا به پیامبر و سپس به جامعهای که پیامبر آنان را دعوت میکند.
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[11]
دعوت پیامبر (ص) را اجابت کنید به چیزهایی که مایه حیات شما میشود و شما را زنده میکند.
یکی از چیزهایی که مایه حیات است این است که:
﴿أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ﴾[12]
هیچ خدایی جز الله نیست.
معبودهای دیگر خواسته دل انسان نیست و او با رسیدن به آنان قرار پیدا نمیکند. حضرت امام خمینی (ره) میفرمودند: «اگر یک نفر ـ فرض کنید ـ حکومت یک شهری [را داشته] باشد، در قلبش راضی نیست؛ برای اینکه میبیند که دلش میخواهد حکومت یک استان [را داشته] باشد. وقتی استاندار شد، باز راضی نیست. دلش میخواهد که تمام یک کشور در دست او باشد. بعد که به دستش آمد، راضی نیست. میخواهد که کشورهای دیگر هم تحت سلطۀ او باشد. شما میبینید که الآن این دو قدرتی که در عالم هست، در زمین است، این دو قدرت هیچ کدام راضی به آن ابرقدرتیِ خودشان نیستند. دولت آمریکا میخواهد که روسیۀ شوروی نباشد و خودش باشد. شوروی هم میخواهد که آمریکا نباشد و خودش باشد. و توهّم این را میکنند که کافی است برایشان! و حال آنکه اگر تمام زمین را به یکی بدهند، میرود دنبال آنچه ندارد. قانع نمیشود به آنچه دارد. دنبال آن چیزی است که ندارد، برای اینکه عشق به کمالِ مطلق دارد، عشق به قدرت مطلقه دارد. اگرتمام عالم را، تمام این کهکشانها و تمام این سیّارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطۀ یک نفر بیاید، باز قانع نمیشود، برای اینکه اینها کمال مطلق نیست. تا نرسد به آنجایی که اتصال به دریای کمال مطلق پیدا بکند و فانی در آنجا بشود، برایش اطمینان حاصل نمیشود.»
همه انسانها چنین هستند. بنابراین انسانها فطرتا به دنبال خدا هستند. اگر چه ممکن است در تطبیق اشتباه کنند و تصور کنند که بت، ربّ آنهاست یا پست و مقام خواسته جان آنهاست و حتی علم که تا این حد خواسته دل ماست. انسان در هر چیزی مطلق آن را میخواهد، قدرت مطلق، زیبایی مطلق و کمال مطلق و ... پس همه ما طالب خدا هستیم. به همین علت است که خداوند خودش را با زبان لطیف ﴿لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا﴾[13]
معرفی میکند. این تعبیر خدای متعال در گفتگویش با حضرت موسی بعد از اینکه چهل روز روزه گرفت و او را عبادت کرد، بکار برده شد. قرار شد حضرت موسی (ع) و قومش به میقات الهی بروند. ایشان مقداری زودتر از موعد رفتند و خداوند به ایشان فرمود: چرا اینقدر زود آمدی؟ حضرت موسی گفت: ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَىٰ﴾[14]
، برای اینکه تو راضی شوی. خداوند رحمت کند ملا محسن فیض کاشانی را که در کتاب رسالهی «الحقایق» خود میفرماید: عشق به خدا آنچنان حضرت موسی را پر بار کرده بود که عجله کرده بود تا خودش را زودتر برساند. در این گفتگو خداوند فرمود: ﴿لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا﴾ هیچ خدایی جز من نیست. این تعبیر، تعبیر لطیفی است یعنی خدا مستقیما از خودش و ذات خودش نام میبرد. «أنا» یعنی من که به ذات الهی بر میگردد.
همه انسانها طالب خداوند هستند، آنها را بترسان که مبادا دل به کسانی دهند که جوابگوی روح و فطرت آنان نباشد و بعد از عمری بگویند: من کيستم، تبه شده ساماني افسانهاي رسيده به پاياني. در پایان عمر میبیند که جانش به آن چیزی که میخواهد نرسیده و چیزهایی هم که به دست آورده که مطلوب و غذای جانش نبوده است.
«اله» یعنی معبود و به تعبیر آیت الله مصباح یزدی در کتاب «معارف قرآن» یعنی کسی که شایسته عشق ورزیدن و شایسته محبوب و معبود شدن است. حالا که چنین خدایی وجود دارد، «فَاتَّقُونِ» نسبت به او تقوا بورزید؛ تقوای علمی و عملی داشته باشید و حرفهای او را گوش کنید. اگر امر یا نهی میکند، خوبی ما را میخواهد و حتی اگر جایی رخصت میدهد به نفع ماست. در روایت داریم که روح انسان مستقیم نمیشود مگر با همین فرائض الهی یعنی همین امر و نهیهای الهی. فرض کنید خدا به انسانها میفرمود: اگر دوست داشتید، نماز را بخوانید یا اگر دوست داشتید، غیبت نکنید. اگر غیبت ضرر دارد، حتما خدا باید از آن نهی کند تا به نفع ما عمل شده باشد. اگر نماز فایده دارد حتما باید در موضع امر باشد. نمیگوید: اگر میخواهی انجام بده و اگر نمیخواهی انجام نده، بلکه باید امر و نهی کند. امام در اصول کافی میفرماید: این امر و نهیها برای انسان سازندگی دارد. اما در عین حال یک سری جاها رخصت داده و گفته مباح است. در روایت داریم که خدای متعال دوست دارد بندهاش از رخصت او استفاده کند مثلا نماز اول وقت زمینه وجوب دارد ولی به هر حال خدا واجب نکرده است. لذا در روایت آمده که اگر سفره پهن است و همه آماده غذا خوردن هستند و وقت نماز اول است، شما سر سفره بنشینید؛ این جزو رخصتهای الهی است و نباید جلوتر از خدا حرکت کرد. خدا دوست دارد جایی که به بندهاش رخصت داده، از آن استفاده کند.
﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ ۚ تَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[15]
در ادامه خدای متعال به تبیین ﴿لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا﴾[16]
میپردازد که چطور هیچ معبودی جز خداوند نیست. برای این منظور باید برهان اقامه کند. ادعای صرف نیست و این طور نیست که خدا ادعایی کند و بگوید شما باید تعبدا قبول کنید. بلکه ادعایی را مطرح و برهان اقامه میکند مثلا میفرماید: شما بتان را شریک خدا قرار دادید، گاهی بت از سنگ و چوبی است که با دست خود میسازید و گاهی علم، بت شما میشود و به علم تجربی خود مغرور میشوید. معروف است که ژاپن در تکنولوژی بسیار قوی است. گاهی خدای متعال قدرت خود را نشان میدهد و سیل یا زلزلهای به آنجا میفرستد. ژاپنیها با اینکه از نظر علمی قوی هستند اما از پس یک زلزله یا سیل بر نمیآیند. این بلایا برای این است که یک وقت بشر دچار غرور علمی نشود و به علم خود نبالد. بنابراین همیشه منظور از بت، بت سنگی و چوبی منظور نیست بلکه بت علمی هم بت است. اینها ساخته ذهن انسان است و تصور میکند با علم میتواند هر کاری انجام دهد در حالی که اینطور نیست. لذا گاهی خدای متعال آیات خود را میفرستد و از ما میخواهد نماز آیات بخوانیم به عنوان مثال در هنگام زلزله؛ برای اینکه نشان دهد علم بشر محدود است و هر چه از نظر علمی پیشرفت کند باز خدای متعال با جلوهای قویتر ظهور پیدا میکند تا او را متنبه کند که به علم خود نبالد.
حضرت امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه میفرماید که اگر جن و انس جمع شوند (از آنهایی که خیلی باهوش و نابغه هستند) و بخواهند به پشهای حیات دهند، نمیتوانند.
از طریق سلولهای بنیادی برهای تولید میشود اما اینها نیستند که حیات میدهند بلکه خدا باید حیات را بدهد. اینها همه در حد زمینهسازی است. در حقیقت زمینهها فراهم میشود اما آنکه حیات افاضه میکند، فقط خداست و تنها او محیی است یعنی اگر همه جن و انس دست به دست هم بدهند از دانشمندان و اهل نبوغ، بخواهند پشهای را خلق کنند و بیافرینند، توان ایجاد آن را ندارند. حیات امر فوقالعاده باعظمتی است و فقط در حیطه خداوند و کسی است که خداوند به او اجازه داده باشد. قصه حضرت عزیر و قصه حضرت ابراهیم را ببینید. حضرت عزیر به خدا عرضه داشت که خدایا من میخواهم زنده کردن مردگان را که توسط تو انجام میشود، ببینم؛ اینکه چطور مردهها را زنده میکنی. خداوند ایشان را صد سال میراند و بعد زنده کرد. او دید الاغش پوسیده ولی غذایش سالم است. ولی حضرت ابراهیم که بعد از قصه حضرت عزیر در قرآن آمده است، فرمود: ﴿کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی﴾[17]
خدایا من نمیخواهم چگونگی زنده کردن مردهها را به من نشان دهی بلکه من میخواهم هنر زنده کردن را به من یاد بدهی؛ در واقع ایشان طلیعه خدا بشود چرا که طلیعه خدا میتواند زنده کند و حیات بدهد. آنچنان که حضرت امام رضا (ع) به تمثال بر پرده نگاه کرد و شیر زنده شد. لذا خدا به حضرت ابراهیم (ع) فرمود که چهار پرنده را بگیر و با هم مخلوط کن و هر بخش را روی کوهی قرار بده. سپس ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ﴾[18]
یعنی تو آنها را بخوان نه من اینکه من بخوانم و تو ببینی، بلکه تو بخوان (که الان مظهر اسم محی من شدی). پس اگر حضرت ابراهیم (ع) ﴿أُحْيِي الْمَوْتَىٰ﴾[19]
است به اذن خداست یا اگر حضرت عیسی (ع) ﴿أُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[20]
است، به اذن خداوند است مگر نه حیات دادن کار خداوند است.
آسمان و زمین را خدا آفرید و کسی میتواند محبوب، معبود و معشوق بندگان باشد که خالق آنها باشد. شما میتوانید چه کسی را عبادت کنید یا امر و نهی چه کسی را گوش کنید؟ کسی که شما را آفریده باشد. چرا من باید حجابم را رعایت کنم؟ چون خدا تو را آفریده است. این یک صغری و کبری منطقی است. باید و نبایدهای دینی منشأ دارند و منشأ آن همین اصلهاست؛ لا اله الا الله، چون فقط خدا، الله است و او تنها معشوق و محبوب ماست و فقط او خالق و رب است، پس فقط او میتواند ما را امر و نهی کند. چرا باید نماز بخوانم؟ چون خدا تو را از آبی گندیده آفریده است و تو را به این شکل قرار داده است و همه چیز تو مال خداست، پس باید امر و نهی او را گوش کنی. چرا نباید امر و نهی دیگران را گوش کنی؟ چون آنها خالق و رَب ما نیستند مگر جایی که خدا اجازه داده باشد.
﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ ۚ تَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[21]
خداست که آسمانها و زمین را به حق آفرید او برتر است از اینکه شریکی برای او قرار میدهند.
یکی از معانی «بِالْحَقِّ» این است که آفرینش آسمان و زمین واقعیت و وجود دارد. زمانی در یونان برخی افراد بودند که به آنان سوفسطائیان میگفتند. اینها در واقعیت هم شک میکردند. واقعیت امری بدیهی است و بدیهیترین بدیهیات است. جناب بوعلی یکی از راههای مقابل با چنین افرادی را بیان کرده است؛ اینکه یک سیخ داغ روی دست آنان قرار دهید. مگر نمیگویند اینها خیالات است. آیا درد هم خیال است؟ وقتی مقداری عز و جز کرد میفهمد که واقعیت وجود دارد. اینجا «بِالْحَقِّ» به این معنا نیست بلکه گاهی به این معناست که هدفمند است و باطل نیست. خداوند آسمان و زمین را به حق یعنی هدفمند آفرید. هدف از آفرینش آسمان و زمین این است که مقدمهای برای آفرینش موجودات گوناگون باشد. موجودات گوناگون را برای چه آفرید؟ تا مقدمهای برای آفرینش انسان باشد. یعنی همه موجودات نفعی به حال انسان دارند. ﴿خَلَقَ لَكُم﴾[22] به نفع انسانها است. خداوند متعال میلیاردها انسان را آفریده است برای اینکه به کمالات الهی برسند. همچنین کمالات الهی را در وجود خلیفهی خودش، پیامبران الهی و چهارده معصوم (ع) قرار داده است. پس خدای متعال آسمانها و زمین را آفریده است که خلیفه خود را ایجاد کند و دیگر انسانها خود را شبیه خلیفهی خدا قرار دهند و آنها هم صفات خدایی پیدا کنند. پس خدا بازیگر نیست و جهان را برای تفریح و بازی و سرگرمی خلق نکرده است بلکه به حق و هدفمند آفریده است. روی هر موجودی که دست بگذارید هزاران فایده و حکمت در وجود او دارد و هیچ کدام از آنها عبث نیست. لذا ابن ابی العوجاء در گفتگویی که با امام صادق (ع) داشت، بیان کرد که خداوند برای چه عقرب را آفریده است و چه فایدهای دارد؟ امام فرمودند: شما از پودر و روغن عقرب برای رفع و دفع سنگها (از جمله سنگ کلیه و سنگ مثانه) استفاده میکنید. این یک فایده است بنابراین هیچ چیزی بدون فایده نیست. اینکه من فایده وجودی یک پدیده را درک نمیکنم، به معنای این نیست که آن پدیده منفعت و حکمت ندارد و وجود آن عبث است. ما باید تفکر و تأمل کنیم تا بفهمیم خدای متعال برای چه هدفی انسانها را آفریده است. در ادامه خداوند متعال براهین دیگری را اقامه میکند برای اینکه چرا ما بایستی خدا را عبادت کنیم و کس دیگری را عبادت نکنیم. خداوند با براهینی که در ادامه میآورد، از جمله آفرینش آسمانها، زمین، انسان، موجودات و حیوانات و نعمتهایش میخواهد آرام آرام حس سپاسگذاری و بندگی خدا را در ما القا کند و پرورش دهد.