95/06/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مفهوم وصف/مفاهیم/
مفهوم وصف.
اگر موصوفی به وصفی مقید گردید آیا با انتفاء وصف حکم منتفی است ام لا؟
مثلا اگر مولا فرمود اکرم رجلاً عالما با انتفاء علم اکرام منتفی است یا خیر؟
فارق این بحث با بحث مفهوم شرط.
مقدمتاً نکتهای را که مرحوم استاد خویی بعنوان فارق این بحث با بحث مفهوم شرط فرمودهاند را به عرض می رسانیم.
مرحوم استاد خویی میفرمایند:
تارةً حکم برای موضوع غیر مقید ثابت میگردد، مانند اکرم زیدا که در اینجا بلااشکال نه موضوع(زید) مقید است و نه متعلق حکم(اکرام)، فلذا یقیناً دلالت بر انتفاء حکم نسبت به ماسوای این موضوع یا این متعلق ندارد، زیرا اثبات شیئ نفی ماعدا نمیکند؛ این همان مفهوم لقب است که متفق علیه است که مفهوم ندارد.
اما تارةً موضوع مقید میشود و مثلاً گفته میشود اکرم رجلا عالما. در اینجا موضوع رجل است که مقید به عالم گردیده، منتهی گاهی گفته میشود رجل عالم و گاهی بصورت بسیط گفته میشود: اکرم عالماً. مرحوم استاد خویی میفرمایند این گونه تقییدها هیچگونه فرقی با مفهوم لقب ندارد، چراکه تقیید در ناحیه موضوع است، نه در ناحیه حکم، فلذا دلیل بر نفی حکم از ماسوای این موضوع نیست.
اما ثالثاً خود حکم مقید میگردد، مانند اینکه مولا بفرماید اکرم زیدا ان جائک. در اینجا این جمله دلالت دارد بر اینکه حکم به قیدی مقید گردیده، ولامحاله با انتفاء قید، حکم هم منتفی خواهد بود.
مرحوم استاد بر این اساس میخواهند بفرمایند که جمله شرطیه دلالت بر مفهوم دارد زیرا معنای آن تقیید حکم است به شرط. پس وقتی حکم مقید به شرطی گردید، با انتفاء شرط، باید حکم هم منتفی گردد والا ذکر شرط بلاوجه است. بنابراین علت اینکه قضیه شرطیه دارای مفهوم است به این دلیل است که حکم مقید گردیده بخلاف مفهوم وصف که خود موضوع مقید است[1] .
بعد از این مقدمه برویم به سراغ اصل بحث.
در ارتباط با مفهوم وصف چند نکته باید مورد توجه قرار بگیرد.
نکته اول: مراد از وصف در مقام، وصفی است که اضافه به موصوف گردد، والا اگر وصف معتمد بر موصوف نباشد مورد بحث نیست، مثلا اگر مولا بفرماید اکرم عالما یا بفرماید اکرم عادلا و مانند اینها... در این موارد اگرچه عالم یعنی ذاتٌ ثبت له العلم یا عادل یعنی ذاتٌ ثبت له العداله، لکن این در مقام تعریف لفظ است، اما در مقام تلفظ فقط یک عنوان وجود دارد که معتمد بر موصوف نیست، فلذا در دائره بحث قرار نمیگیرد[2] .
نکته دوم: وصف باید اخص از موصوف بوده و موجب تضییق دایره موضوع گردد، مانند اکرم رجلا عالما یا فی الغنم السائمة زکات.
اما اگر وصف مساوی با موصوف بود مانند اکرم انسانا ضاحکا بالقوه یا اعم از آن بود مانند اکرم فقیهاً عالماً، در این موارد بلاریب با انتفاء وصف، موصوف منتفی گردیده و بحثی باقی نمیماند.
اما اگر بین وصف و موصوف عام و خاص من وجه بود، چون در مورد اجتماع قید موجب تضییق دایره موصوف است، بازهم بحث جا دارد، مثل فی الغنم السائمة زکات که نسبت بین سوم و زکات عموم من وجه است[3] .
حال با توجه به این دو نکته بحث در این است که آیا جملهای که متصف به وصف است، دلالت بر انتفاء حکم عندانتفاء الوصف دارد یا خیر؟
رسول گرامی فرموده فی الغنم السائمه زکات. آیا از این جمله استفاده میشود که در غنم معلوفه زکات نیست، و آیا استفاده میشود که در حیوانات دیگر مانند ابل معلوفه هم زکات نیست؟
نسبت به سوال دوم بلاریب مفهوم وجود ندارد، زیرا وصف مذکور ربطی به دیگر موضوعات ندارد. اما نسبت به سوال اول(یعنی انتفاء سنخ حکم نسبت به غنم غیر سائمه) اختلاف وجود دارد. بعضی مطلقاً قائل به مفهوم گردیدهاند، بعضی مطلقاً مفهوم را انکارنموده و بعضی قائل به تفصیل شدهاند به این نحو که اگر از وصف علیت استفاده شود مفهوم دارد، والا مفهوم ندارد.
ادله قائلین به مفهوم وصف مطلقاً.
دلیل اول: اگر وصف دخیل در حکم نباشد ذکر ان در کلام بلاوجه و لغو خواهد بود[4] .
پاسخ: از این دلیل پاسخ داده شده که خیر عدم مفهوم موجب لغویت نمیشود، بله مسلم که اگر مولای حکیمی برای موضوع قیدی ذکر کرد بلاوجه نیست، بلکه قید دخیل در حکم است، لکن اینکه این قید علت منحصره برای حکم باشد، این انحصار از قید قابل استفاده نمی باشد. وصف زمانی دلالت بر مفهوم خواهد داشت که علت منحصره برای حکم باشد، اما اگر علت منحصره نبود و فقط دخیل در حکم بود نه لغو است و نه دلالتی بر مفهوم دارد. پس جمله رجلاً عالماً دلالت بر دخالت علم بر وجوب اکرام رجل دارد اما دلالت بر انحصار وجوب اکرام به رجل عالم ندارد زیرا ممکن است وصف دیگری مانند عدالت یا هاشمی بودن نیز دخیل در اکرام باشد.
دلیل دوم: ما قبلا دانستیم که همیشه مطلق حمل بر مقید میگردد، فلذا اگر مولا فرمود اعتق رقبةً، وبعد در دلیل دیگر فرمود اعتق رقبه مومنه، این قید دلالت دارد بر اینکه مراد مولا از همان ابتدا رقبه مومنه بوده است. یعنی از وصف مومنه فهمیده میشود که حکم برای مطلق رقبه نیست والا حمل مطلق بر مقید بلاوجه است. بنابراین اگر مفهوم وصف را انکار نماییم موجبی برای حمل مطلق بر مقید نخواهد بود[5] .
اشکال: حمل مطلق بر مقید همیشگی نیست، بلکه در جایی است که بین دو دلیل نفی و اثبات باشد مانند اعتق رقبه و لا تعتق رقبه کافره.
اما اگر هردو حکم مثبتین باشند باید دو شرط وجود داشته باشد تا مطلق بر مقید حمل گردد:
الف: هر دو دلیل حکم واحد باشد. مانند ان ظاهرت اعتق رقبةً و ان ظاهرت اعتق رقبةً مومنه. در اینجاست که مطلق حمل بر مقید میگردد. اما اگر از دلیل حکم واحد استفاده نشد و حکمها واحد نبودند، مثل اینکه مولا بفرماید اکرم کل عالم و اکرم عالما عادلا که یکی شمولی است و دیگری بدلی، چنین حملی صورت نمیپذیرد.
ب: باید احترازیت قید احراز گردد. مانند اعتق رقبة و اعتق رقبة مومنه در مثال فوق، که در این مثال، قید، ظهور در احترازیت دارد. اما اگر چنین ظهوری وجود نداشت حمل صحیح نخواهد بود[6] .