95/02/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تنبیهات/مفهوم شرط/مفاهیم.
عرض شد مرحوم استاد اولا براساس آن مبنایی که در وضع انتخاب نمودهاند و فرمودند الفاظ برای معانی مراده وضع شده است، در مقام قائل شدند به اینکه انتفاء جزاء عند انتفاء الشرط مسئله ای است مسلم زیرا متکلمی که به جمله شرطیه ای تکلم میکند معنایش این است که اثبات نموده جزاء را عند انتفاء شرط. یعنی اگر جمله خبریه باشد، اراده نموده که حکایت کند از ثبوت جزاء عند ثبوت شرط و طبعاً اگر ثبوت منتفی باشد او اراده چنین حکایتی ندارد. مثلا اگر میگوید اذا طلعت الشمس فالنهار موجود، در صدد اخبار از وجود نهار در تقدیر طلوع شمس است، فلذا اگر طلوعی نباشد او قصد حکایت از نهار را ندارد؛ پس طبعا جزاء منتفی خواهد بود.
و اگر جزاء جمله انشائیه باشد(مانند ان جائک زید فاکرمه) در اینصورت هم مطلب به همین نحو است، زیرا گفتیم که انشاء یعنی ابراز مافیالضمیر؛ فلذا در واقع متکلم میخواهد مافی الضمیر خود که طلب اکرام باشد را معلق بر مجیئ زید نماید.
فلذا اگر مجیئی نباشد در واقع طلبی هم نخواهد بود.
این نتیجه فرمایش مرحوم استاد بود.در پایان بحث مرحوم استاد برای اثبات مبنای خود به روایت معتبره ابیبصیر تمسک مینمایند:
متن روایت: مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ يَعْنِي الْمُرَادِيَّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الشَّاةِ تُذْبَحُ فَلَا تَتَحَرَّكُ وَ يُهَرَاقُ مِنْهَا دَمٌ كَثِيرٌ عَبِيطٌ فَقَالَ لَا تَأْكُلْ إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَقُولُ إِذَا رَكَضَتِ الرِّجْلُ أَوْ طَرَفَتِ الْعَيْنُ فَكُلْ[1] .
از حضرت سوال میشود از گوسفند که آن را مىكشند و خون زيادى از او مى رود ولى هيچ حركتى نمىكند و دست و پا نمىزند ، آيا اين ميته است يا مذكى؟
حضرت(عليه السلام) در جواب مىفرمايند: نخوريد و بعد به حديث امير المومنين(عليه السلام) استشهاد مىکنند که در واقع تمسك به مفهوم کلام امیرالمومنین است؛ یعنی حضرت میفرمایند چون او نه چشمش را باز کرده و نه پا و دمش را تکان داده مذکی نشده است.
استاد: اشکال بر فرمایشات استاد خویی.
اولا روشن است اینکه ایشان میفرمایند که جمله شرطیه حکایت یا ابراز مافیالضمیر است این بازگشتش به این مطلب است که متکلم در مقام بیان این مطلب است که مافیالضمیرش را معلق بر شرط نماید.
این مطلب یعنی چه؟ آیا این متکلم که میگوید ان جائک زید فاکرمه نظرش وجوب اکرام به نحو کلی است یا میخواهد حکم شخصی را بیان نماید.
اگر بفرمایید مراد حکم کلی است فرمایش شما قابل قبول است، ولکن بیان شما بازگشتش به حکم شخصی است زیرا شما میفرمایید جمله فاکرمه یعنی این وجوب شخصی ای که مد نظر متکلم است معلق به مجیئ شده.
به تعبیر دیگر اگر در معنای الفاظ اراده دخیل باشد خواه ناخواه این اراده، معنا را جزئی مینماید، زیرا اراده امریست جزئی و متعلق آن هم لامحاله جزئی خواهد بود. بنابراین انتفاء شخص نمیتواند انتفاء سنخ حکم را نتیجه دهد.
فلذا مبنای استاد را در بحث وضع نمیتوانیم بپذیریم.
و اما فرمایش ایشان که فرمودند اراده دخیل در معنای الفاظ است این هم قابل قبول نیست زیرا خداوند متعال در قرآن میفرماید: الرحمن علم القران علمه البیان.
مراد از این تعلیم بیان چیست؟ به نظر میرسد خدای متعال خودش دخالت در وضع داشته و اینطور نیست که وضع فقط به دست انسان و به قید ارادهاش باشد.
شاهد بر این مطلب هم اینکه در قرآن میفرماید: ان من آیاته اختلاف السنتکم و الوانکم، این قید من آیاته یعنی اینکه خود خدای متعال در اختلاف السنه دخالت داشته است.
علاوه بر این عادتاً اراده، جزء معنا یا شرط معنا نیست، همانطوری که در افعال هم نیست. مثلا وقتی مهندسی اراده مینماید بنایی را بسازد نمیتوان گفت که جزئی از عمل او اراده اوست، زیرا اراده فقط منشاء عمل است و نه اینکه جزء عمل او باشد.
در تکلم هم اراده متکلم دخیل در معنا هست اما جزء معنا نیست.
بنابراین در جمله شرطیه اگرچه اراده دخیل در تفهیم معنا است، لکن جزء معنا نیست، متکلم فقط در مقام تفهیم ترتب جزاء بر شرط از جمله شرطیه استفاده مینماید، اما اینکه ارادهاش دخیل در این معنا باشد، این مطلب قابل پذیرش نمیباشد.
اشکال دیگر:اگر بپذیریم که جمله شرطیه دلالت بر انتفاء جزاء عند انتفاء شرط دارد حتما باید مرادمان انتفاء سنخ حکم باشد تا مفهوم معنا داشته باشد.
لکن خود شما در بحث وضع الفاظ قائل شدید که معانی حروف جزئی است و از قبیل وضع عام و موضوعله خاص هست و از جمله همین معانی حرفیه هیئات هستند که وضعشان عام و موضوع لهشان خاص است، مانند هیئت افعل که وضع شده برای معنای عام طلب، و اما در اضرب و اکتب و مانند اینها که دارای معنای خاص هستند بکار میرود.
حال اشکال ما این است که در جمل شرطیه حکم بوسیله هیئات استفاده میشود و چون هیئات همیشه معنایش جزئی است با انتفاء شرط فقط معنای جزئی و حکم جزئی منتفی خواهد بود، نه معنا و حکم کلی که بتوان از آن استفاده مفهوم نمود.
والحمدلله.