درس خارج اصول استاد اشرفی

93/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث: واجب مطلق و مشروط

سخن به مناسبت شرط متاخر در آن است که گاهی واجبی مشروط به شرطی است و گاه واجبی مشروط به شرطی نیست و مطلق است و به مناسبت بحث در وجوب مقدمه یکی از فروع آن این است که واجب را واجب مقید به شرط یا واجب مطلق تقسیم کنیم و بعد در وجوب مقدمه هر کدام بحث کنیم .

مراد از واجب مشروط

اما قبل از ورود در بحث انواع واجب مشروط و مطلق باید بدانیم مقصود از واجب مشروط، یعنی وجوب مشروط است نه واجب بما انه متعلق الوجوب .

در مقابل آن واجبی است که وجوب آن مشروط نیست نه آنکه مراد از مشروط، مشروط بودن متعلق وجوب باشد؛ زیرا این گونه تقیید بلا خلاف ممکن است و چون مشروط صفت واجب در عناوین بحث آمده تخیل شده که ذات واجب و متعلق وجوب دارای شرط است و یا متعلق وجوب مطلق و بلا شرط است، در صورتی که مراد آن است که گاهی واجبی وجوبش مشروط است مثل حج که وجوبش مشروط به استطاعت است و گاه واجب وجوبش مشروط به شرط نیست مثل وفاء به عقد یا وجوب صلاة که مشروط به شرط استطاعت نیست. پس شروط خود واجب مثل طهارت و استقبال نسبت به صلاة یا احرام نسبت به حج که شرط اصل عمل و شرط متعلق وجوبند از دائره بحث ما خارج است .

بنابراین مقصود از واجب مشروط عملی است که وجوب آن مشروط است و مقصود از واجب مشروط مطلق است که وجوبش مشروط به شرط نیست .

مقدمه اول: مشروطیت و اطلاق دو امر اضافی هستند یعنی هیچ گاه ما شیئی را نمی یابیم که مطلق من جمیع الجهات باشد بلکه بالاضافه الی شیء ممکن است واجبی مشروط باشد و بالاضافه الی شی‌ء آخر مطلق باشد .

مثلا حج نسبت به استطاعت مشروط است اما نسبت به طهارت بدن یا طهارت از حدث مطلق است. یا صلاة نسبت به وقت مشروط است اما حج نسبت به وقت مطلق است. بنابراین اطلاق و یا اشتراط بالاضافه الی امر آخر سنجیده می شود نه اینکه شیئی به صورت کلی مطلق و بدون شرط باشد در قبال شیئی که مشروط به شرط است، بلکه اطلاق و اشتراط دو امر بالاضافه و بالنسبه هستند.

مثلا زکات مشروط به نصاب است ولی خمس مشروط به نصاب نیست، پس زکات مشروط است بالاضافه به نصاب اما خمس واجب مطلق است؛ یعنی واجب است بالاضافه الی النصاب به وجوب مطلق، ولی باز همین خمس ممکن است مشروط به بلوغ باشد ولی زکات مشروط به آن نباشد. لذا ناگزیر اطلاق و اشتراط دو امر اضافی اند و مراد از اطلاق و اشتراط به صورت مطلق نیست، بلکه شاید بتوان گفت ما واجب مطلق من جمیع الجهات نداریم و واجبات لا اقل مشروط به بلوغ و عقل هستند .

مقدمه دوم: در مشروط و مطلق اصطلاح خاصی برای اصولی نیست. این همانند مشتق نیست که در اصطلاح اصولی در قبال مشتق نحوی است یا مثلا اجتماع امر و نهی در اصطلاح اصولی که مقصود اصطلاح خاصی نیست پس به نظر نیاید که از مشروط قسم خاصی از واجبات یا از اطلاق قسم خاصی از واجبات مراد باشد.

خیر اطلاق به معنای رها بودن و ارسال از قید است و اشتراط هم یعنی مشروط و مقید بودن و از همین ماده کلمه «طلاق» است که به معنای آزاد شدن از قید زوجیت است. پس مراد از واجب مطلق واجبی است که از قید خاص مطلق و مرسل است؛ مثلا حج واجبی مشروط است و از قید استطاعت مرسل نیست ولی صلاة واجب مطلق است به این معنا که از قید استطاعت واجب مالی رها شده است .

 

رجوع شرط به ماده یا هیئت

اکنون که روشن شد مقصود از اشتراط اشتراط وجوب است نه اشتراط واجب، سخن و محور بحث در وجوبی است که مقید باشد. حال سخن این است که اگر در لسان دلیل شرطی برای حکم و واجب آمد آیا این شرط به هیئت رجوع دارد یا راجع به ماده امر است ؟

مثلا اگر فرمود «اذا استطعت فحج» این شرط استطاعت برای حج آیا رجوع به مفاد هیئت حج می کند یا رجوع به مفاد ماده حج دارد؛ چرا که می دانیم هر صیغه امری و اسم فعلی که افاده امر می کند دارای دو دال و دو مدلول است و دال اول ماده حج است و دال دوم هیئت امر است که دلالت بر طلب دارد .

حال سخن این است که اگر در لسان دلیل شرطی وارد شد که به کلمه «اذ» یا «لو» یا «ان» یا نظائر اینها از ادات شرط حاصل می شود آیا این ادات شرط قید برای مفاد هیئت می شوند یا قید برای مفاد ماده ها که مثلا حج است و اگر مولی گفت «ان استطعت فحج» آیا حج مقید به استطاعت می شود ولی وجوب مطلق است پس حج عن استطاعة واجب است که استطاعت قید حج و مفاد ماده حج باشد؟ یا نه این استطاعت قید برای مفاد هیئت حج است که مفاد آن وجوب است، پس معنای آن این می شود که وجوب حج مشروط به استطاعت است؟ آیا در این جمله شرط راجع به مفاد هیئت که وجوب است یعنی وجوب مشروط به استطاعت است یا خیر راجع به ماده هیئت که عبارت است از عمل حج یعنی واجب است حج عن استطاعة؟

یا اگر مولی گفت «اذا زالت الشمس فصل» آیا زوال قید وجوب صلاة است که مفاد هیئت صل است یا زوال قید برای صلاة است یعنی صلاة عن زوال و بعد از زوال واجب است ؟

در تقریرات منسوب به شیخ اعظم مطارح الانظار به شیخ نسبت داده است[1] که شرط در جمل شرطیه پیوسته راجع به مواد اوامر است نه مفاد هیئت آن. پس در مثل «ان استطعت فحج» شیخ استطاعت را قید عمل حج می داند نه اینکه یجب الحج بشرط الاستطاعة.

اما در عین حال شیخ اعتراف دارد که به حسب قواعد و متفاهم عرفی شرط باید قید برای وجوب باشد نه قید برای عمل واجب ولی گفته چون مستحیل است شرط قید برای مفاد هیئت باشد، لذا ناگزیریم که شرط در جمل شرطیه را قید ماده اوامری است که در جزاء جمله شرطیه قرار می گیرد و اگر گفت «اذا زالت الشمس فصل» این زوال قید برای صلاة است نه اینکه زوال شرط برای وجوب صلاة شود

و هکذا گر مولی گفت «اذا جائک زید فاکرمه» به قول شیخ مجیء قید اکرام است و اکرام عن مجیء واجب است و وجوب مطلق است ولی متعلق وجوب اکرام عن مجیء است. اما با اعتراف به اینکه در متفاهم عرف قید مجیء قید اصل وجوب است که اگر آمد اکرام واجب است و اکرام مطلق است و مفاد هیئت که وجوب است مقید به مجیء است. با این اعتراف به شیخ نسبت داده شده است که ناگزیر باید شروط را به مفاد مواد برگرداند زیرا تقیید هیئت مستحیل است .

پس حرف شیخ اعظم دارای دو جنبه سلبی یعنی استحاله رجوع قید به هیئت است و جنبه اثباتی است که قید ماده امر که در جزا قرار گرفته است می باشد .

اما جنبه سلبی کلام شیخ و استحالة رجوع قید به هیئت:

سه دلیل برای استحاله رجوع قید و شرط به هیئت ذکر کرده اند

دلیل اول: مفاد هیئت مفاد حروف است و همانطور که ما در بحث معانی حرفیه خواندیم وضعشان عام ولی موضوع له خاص است و لذا معانی حرفیه که من جمله از آنها معانی هیئات اند، پیوسته جزئی است و جزئی قابل برای تقیید نیست. تقیید صفت کلی است شیء جزئی قابل برای تقیید نیست .

مثلا کلی گندم قابل تقیید است به دهها قید؛ مانند تقیید به رنگ و مکان و ... ولی اگر گندم خاصی جلوی شما گذاشته شود این گندم دیگر قابل به انقسام نیست .

از آنجا که گفته اند مفاد هیئات مفاد حروف است و ما در بحث وضع گفتیم وضع حروف عام است ولی موضوع له حروف خاص است هیئت هم همین گونه است یعنی شما به هیئت «صل» ایجاد طلب می کنید چون به نظر شما هیئات انشائیات اند به خلاف خبر در هیئات انشائیه از قبیل امر و نهی و استفهام طلب این امور انشاء می شود و معنای آن ایجاد است که به کلی تعلق نمی گیرد، بلکه ایجاد عبارت است از وجود دادن و وجود مساوق با تشخص و جزئیت است.

پس شیخ فرموده است بما اینکه مفاد هیئات مفاد حروف اند و موضوع له حروف پیوسته خاص و جزئی است و جزئی قابل برای تقیید نیست پس شرط که قید است رجوع به جزئی نمی کند .

این برهان اول برای استحاله رجوع شرط به هیئت است که چند ایراد به آن وارد شده است .

مرحوم آخوند گفته اند[2] تشخص در معانی حرفی از ناحیه استعمال می آید نه از ناحیه مستعمل فیه یا موضوع له و در بحث معانی حرفی و اسمی فرق را به وضع اسم ابتداء برای ابتدائیت و در مقام استعمال این معنا و ابتدائیت استقلال لحاظ داشته باشد و «من» هم برای ابتدائیت وضع شده باشد منتهی فرق آن است که لحاظ آن آلی و فی ضمن الغیر است نه استقلالی و ملحوظ بنفسه .

پس هیئات گرچه به معنای حرفی باشند ولی ما ثابت کردیم که معانی حرفی نیز مانند معنای اسم کلی است و کون فی ضمن الغیر مستند به لحاظ است و از طرفی اگر لحاظ موجب شود معنا جزئی شود پس در اسماء هم باید معنا جزئی باشد؛ زیرا لحاظ هم در معنای اسم دخیل است و هم در معنای استعمال حرف دخیل است و هیچ متکلمی تا معنا را لحاظ نکند لفظی نمی گوید پس لحاظ اگر موجب تشخص شود باید معانی اسمی را هم جزئی دانست بنابراین لحاظ چه به نحو استقلالی باشد و چه به نحو آلیت باشد معنا را جزئی نمی کند بلکه معنا به کلیت خود باقی است و بناءا علی هذا معانی حرفی که از آن جمله معنای هیئت است کلی است که قابل تقیید و اشتراط هست .

این جواب اول از استدلال اولی که بر استحاله تقیید مفاد هیئت از شیخ بزرگوار نقل شده است .


[1] مطارح الانظار، تقریرات شیخ انصاری، ج1، ص45.
[2] کفایة الاصول، ‌ محقق خراسانی، ‌ ج1، ‌ ص105.