درس خارج اصول استاد اشرفی

92/11/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث: توضیح معنای شیء

در برهه‌ای از زمان اموری در نزد علماء ارزش یافته بود که اثری در استنباط نداشته و مع الاسف بی فایده یا کم فایده بوده است مثلا زمانی لغت دانی و حل معماهای بی‌فایده ارزش شده بوده است و گاهی می‌بینیم که طعن هائی به اصولیین گرفته‌اند که بعضا به جاست و شاید علت آن دخول مسائلی بی فایده در این علم بوده است یا پرداختن به نحو فلسفی و نگاه فیلسوفانه به مسائل شرعی بوده است.

فیض کاشانی فیلسوف که در مکه با محدث استرآبادی اخباری ملاقاتی کرد با اینکه از فلاسفه بزرگ بود تحت تاثیر او از تفکر اخباریین قرار گرفت و دو کتاب در رد اصولیین نوشت و یکی از دلائل او بر رد علم اصول، فلسفه بافی اصولیین در بعضی از مسائل علم اصول است که گاها با مذاق شرع موافق نیست؛ مثلا در مساله اجتماع امر و نهی مسائلی است که به نظر او از این قبیل است لذا پس از ذکر بعض موشکافی های آن مساله می گوید آیا انصاف است که مسائل دین را و حلال و حرام آن را بر این اساسهای تخیلی تدوین کرد؟

باری به نظر می‌رسد که علم اصول باید از این سنخ مسائل مهذب و پیراسته شود .

به هر حال ناچاریم برای فهم این مساله بساطت و ترکیب مشتق که بی اثر در استنباط است بعضی از مسائلی که به عنوان اصل موضوعی مطرح است را خلاصه وار عرض می کنیم .

اولین اصل موضوعی:‌ موجودات این عالم به مجردات و جواهر و اعراض تقسیم شده‌اند

مجردات، جسم ندارند و از حد اجسام خارجند؛ مثل ملائکه و روح آدمی و بالاتر از همه وجود حق متعال است. عقول عشره را نیز از این دسته دانسته‌اند پس مجردات تعلق به جسم ندارند و محدود در حد یک ماده نیستند.

جوهر موجودی است که وجود مستقل و نیاز به محل ندارد مانند جسم که در هستی خود نیاز به شیء دیگری که قائم به او باشد ندارد مثل شجر و حجر .

اعراض موجوداتی هستند که در وجود خود محتاج محل‌اند مثل رنگ که باید روی شیء دیگر قرار گیرد. این وجودات در عالم ما به ازاء دارند و با حواس یا عقل درک می‌شوند .

امور اعتباری هم هستند که ما به ازاء خارجی ندارند هر چند وجود دارند مثل زوجیت و ملکیت .

انتزاعیات نیز منشا انتزاع خارجی دارند ولی خود در خارج نیستند؛ مثل فوقیت و تحتیت که ذهن آنها را از اشیاء انتزاع می کند.

 

مطلب دوم

اعراض و جواهر (مقولات عشر) هستند که در خارج واقعیت دارند ولی ماهیت اعم از مقوله است. اعراض نه تا هستند ولی جوهر، خود مقوله مستقل است که تقسیم به مجرد مانند عقل و مادی مانند جسم می‌شود که جوهر و نه قسم عرض و مقولات عشر و هر کدام از آنها جنس الاجناس هستند و جوهر گاه از قبیل عقل و گاه از قبیل نفس یا از قبیل جسم است و تمام اینها در قدر جامع جوهر مشترکند که جنس الاجناس است و ما فوق آن ذاتی و جنسی نداریم. اعراض هم مانند کم و کیف و وضع و ... جنس الاجناس هستند .

اما لفظ شیء که قابل حمل بر همه اجناس است نمی‌تواند جنس الاجناس باشد زیرا ذاتی نیست و بر همه امور مانند جواهر و اعراض و مجردات و حتی امور ممتنع و واجب هم اطلاق می‌شود، پس شیئیت نمی‌تواند جنس قرار بگیرد و جنس الاجناس نیست و این از اشتباهات است که بعضی بدان گرفتار شدند. اطلاق شیء بر همه اشیاء عالم عرضی است نه ذاتی .

 

مطلب سوم

اینکه گفته می‌شود مشتق شیء ثبت له المبدا به معنای موجودی حقیقی مستقل مراد نیست بلکه اسم است برای یک عنوان ذهنی که گاه وجودی ندارد مثل ممتنع که شیء ثبت له امتناع است. پس این شیء مفهومی انتزاعی و مفهومی عرضی است که قابل حمل بر تمام اشیاء است. بنابراین کسانی که گفته اند مشتق مرکب است از شیء ثبت له المبدا، این به معنای شیء خارجی نیست بلکه مفهومی عرضی و انتزاعی است، لذا بسیاری از اشکالاتی که بنا به قول ترکیب کرده اند منتفی می شود مثل اشکال ترکیب در مورد ذات خدای متعال .

 

مطلب چهارم

توضیحی است که محقق نائینی در تفسیر لابشرط و بشرط لا در مقام دارند که حاصل آن فرق بین این دو اصطلاح در مانحن فیه با اصطلاح علماء منطق و اصول در اعتبارات ماهیات است و آن این است که دو عنوان در ما نحن فیه آنست که چون وجود لنفسه و بنفسه و فی نفسه عین وجود لغیره و بغیره و فی غیره است چه آنکه تقرر و قیام عرض پیوسته به غیر است پس گاه عرض بما هو هو و فی نفسه با قطع نظر از وجوده فی موضوعه لحاظ می‌شود و گاه بما هو قائم و موجود بالغیر و فی الغیر ملحوظ می‌گردد .

در فرض اول طبعا مبائن با وجود موضوع خود خواهد بود و قابل حمل بر او نیست و این همان معنای بشرط است و در فرض دوم عرضی و قابل حمل بر موضوضع خواهد بود که لابشرط لحاظ شده است یعنی لابشرط از تجرد و انقطاع عن موضوعه، بلکه عرض بما له من الحالة الطبیعة لحاظ شده است.

بنابراین اشکال صاحب فصول که گفته است اگر مصدر را صد بار هم لابشرط لحاظ کنیم قابل حمل بر ذات نیست وارد نخواهد بود چه آنکه مصدر یا اسم مصدر قابل لحاظ لابشرطیت نیستند زیرا این دو بمادتها و هیئتهما برای معانی خودشان وضع شده‌اند اما مبدا آن دو که عرضی است قائم به محل دو گونه است که به گونه استقلال با قطع نظر از قیام به غیر مفهوم بشرط لا است و به گونه موجود قائم به غیر علی ما هو حال وجود العرض فی الخارج مفهوم لابشرطیت است که قهرا قابل حمل بر ذات است فافهم .