92/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع بحث: نظر استاد خوئی در معانی حرفی/ الفاظ/ مسائل کاربردی
استاد خوئی فرمودند[1] معمولا اسماء برای امور کلی وضع شده اند و همه مفاهیم اسمیه دارای معانی مستقل در وعاء عقل و ذهن هستند و اگر جزئی باشند باز به حسب حالات معنائی کلی یافته و دارای انقسامات و حالات مختلف خواهند بود مثلا انسان کلی است که یصدق علی الکثیرین ولی زید جزئی است ولی برای همین زید میشود حالات متعدد تصور کرد به اعتبار ملحقات زمانی یا مکانی یا احوال و نقش حروف آن است که معانی کلی را تحصیص و تقیید کند و آن را تعیین در حصه خاصی کنند البته با اضافه مثل «غلام زید» و وصف مثل «الرجل العالم» و مشتق «العالم» هم میتوان مفاهیم کلی را تحصیص کرد اما به توجه به کثرت تحصیصات حروف برای این جهت وضع شدهاند .
پس متکلم گاه به نحو مهمل غرض را افاده میکند مثلا طبیب به مریض میگوید «علیک بشرب الدواء» یعنی برای دواء هیچ خصوصیتی ذکر نمیکند از زمان شرب و کم و کیف و مقدار مصرف سخنی نمیکوید بلکه در مقام افاده لزوم شرب دواء و اهمیت آن است.
و گاه غرض متکلم افاده خصوصیت و تبیین ماهیت در ضمن حصه خاصی است .
مثال
طبیب به مریض میگوید «لابد لک من شرب الدواء فی ساعة کذا» یا «لابد لک من شرب الدواء بعد الطعام». یا مولی به عبد میگوید «اکرم زیدا ان جاءک» که اینجا وجوب اکرام را برای زید در فرض آمدن اثبات میکند ....
از این بیان چند نکته واضح میشود
نکته اولدر معانی کلی فرقی بین معنای جوهر و عرض و امور اعتباری مانند ملکیت و زوجیت و اضافی مثل فوقیت و تحتیت و امور ممتنع مثل شریک الباری یا واجب یا ممکن در افاده تحصیص نیست
مثال
اجتماع ضدین فی حد ذاته و قطع نظر از امور خارجی به حسب ذات محال است ولی این مفهوم را میتوان در حصص مختلف آورد و ممکن فی ذاته معدوم و بحسب العلة موجود و زوجیت هند و زید بحسب الاعتبار موجود و بدون العقد غیر ثابت است پس تحصیص بر وجودات وارد نمیشود تا اشکال شود وجود جزئی قابل برای حصه کردن نیست. حروف برای تحصیص در مفاهیم است نه تحصیص در وجودات تا اشکال شود برخی از امور مثل شریک الباری اصلا موجود نیستند در صورتیکه حروف بر آنها وارد میشود .
نکته دوممعنای حرفی در افاده معنا مستقل نیستند بلکه در ضمن غیری مانند اسماء که دارای مفهوم مستقل هستند، افاده معنا میکنند.
نکته سومکلامی که دال بر غرض متکلم در ضمن حصه خاصی از طبیعی یا حالت خاصی از حالات جزئی است، اگر در خارج مطابقی داشت متصف به صدق و اگر نداشت متصف به کذب خواهد شد. در «زید فی الدار» کلمه «فی» افاده حصه خاصی که همان «کینونت فی الدار» باشد، میکند حال اگر این کینونت خراجا محقق بود کلام متکلم صدق است و الا کذب .
نکته چهارممعانی حرفی هرچند مستقل در مفهومیت نیستند ولی ممکن است مستقل در افاده غرض متکلم باشند
مثال
مخاطب میداند که شما سفر کردهاید ولی مبدأ و منتهای آن را نمیداند و شما با جمله «سرت من البصرة الی الکوفة» جهل او را برطرف کردهاید پس غرض اصلی شما افاده مبدأ و منتهای سیر است که به کلمه «من» و «الی» افاده شده پس گرچه خود مفهوم «من» و «الی» غیر مستقلاند ولی منافات ندارد مقصود اصلی در غرض باشند .
نکته پنجمهرچند معانی حرفی معانی کلی را تضییق و تحصیص میکنند ولی بر جزئی هم وارد میشوند زیرا گرچه جزئی بما هو هو قابل تحصیص نیستند ولی به اعتبار ازمنه و امکنه و حالات و ... قابل برای تحصیص هستند پس حروف میتوانند بر آن وارد شوند .
سرانجام باید گفت وضع در حروف پیوسته عام ولی موضوع له خاص است خلافا للآخوند صاحب الکفایة که موضوع له را مانند معانی اسمی عام میدانند
هیچ یک از حروف در مقام وضع و تصور واضع به صورت خاص ملحوظ نیست
مثال
وقتی واضع «فی» را تصور میکند او میداند نقش «فی» تحصیص به حسب حالات و ازمنه و امکنه و دهها مقارنات دیگر است ولی او با این موارد جزئی کاری ندارد بلکه در مقام وضع اولا تحصیص کلی را تصور میکند و اگر این تحصیص به حب مکان بود لفظ «فی» را برایش وضع میکند و اگر به حسب زمان بود «متی» را وضع میکند و اگر به حسب ابتدائیت بود «من» را وضع میکند پس وضع لامحالة است اما معنای موضوع له خاص است زیرا آن عبارت است از جزئیاتی که در معنای ظرفیت هست یعنی وقتی تصور معنای کلی تحصیص و تقیید ظرفیت شد آنگاه «فی» را برای آن معنای کلی وضع نکرده زیرا موضوع له باید یک کعنای جامعی بین همه افراد باشد ظرفیت مراد متکلم باشد و این معانی قدر جامع ندارند چون ظرفیت گاه به اعتبار ممتنع الوجود سنجیده میشود قدر جامعی بین این ظرفیتهای ملحوظ در ضمن غیر وجود ندارد که ما لفظ «فی» را برای آن معنای واضع در نظر بگیریم زیرا وقتی موضوع له عام است که بین افرادش قدر جامعی باشد .
و الحمد لله