درس خارج اصول استاد اشرفی

92/06/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع بحث: وضع الفاظ

حقیقت وضع چیست؟

از آنجا که بحث در اینکه حقیقت وضع چیست و واضع کیست کاربردی در علم فقه ندارد و آیا به قول استاد خوئی هر مستعملی واضع است یا حقیقت آن علقه‌ای است بین لفظ و معنی همانگونه که آخوند صاحب کفایة می‌فرمایند یا تعهد و التزمی از واضع است اینها اثری در استنباط احکام اصلاً ندارد؛ لذا از این بحثهائی که طائلی تحته نیست می‌گذریم.

آری مسلم است که الفاظ مختلفند گاه معنائی از شنیدن لفظ به ذهن تبادر می‌کند و گاهی معنائی از شنیدن خود لفظ تبادر نمی‌کند بلکه نیاز به قرینه‌ای دارد، حالیه یا مقامیه در نوع اول که از آن معنای خاص تبادر می کند و فهمیده می شود نامش معنای حقیقی و معنای موضوع له است و شناخت موضوع له از معنای غیر موضوع له که مجازی است لازم است اما اینکه حقیقت وضع چیست دخیل در استنباط احکام فقیه نیست بلکه شناخت معنای حقیقی لفظ و تمیز آن از معنای مجازی دخیل در فهم الفاظ کتاب و سنت است که برای شناخت حقیقت و مجاز علائمی ذکر کردند که چون استنباط تابع ظهور الفاظ و ظهورات تابع شناخت حقیقت و مجاز است؛ لذا علماء اصول در این علائم بعنوان مبادی المبادی بحث کرده اند و خواهد آمد انشاء الله .

اما بحثی که الآن فی الجمله مفید است آن است که بخشی از الفاظ که موضوع له آنها خاص است و وضع آنها عام است مانند وضع در حروف؛ لذا این بحث را دیروز شروع کردیم و امروز به تفصیل عرض می کنیم .

واضح است اگر کسی بخواهد لفظی را به ازاء معنائی وضع کند و استعمال لفظ را برای اراده معنای خاص به کار گیرد ناگزیر نیاز به تصور معنا دارد منتهی ما در مقام استعمال به خاطر سرعت انتقال ذهن از لفظ به معنا و ابراز آن به وسیله زبان، ممکن است دقت نکنیم که لفظ و معنا هر دو به سرعت تصور شده و بعد لفظ تصور شده و برای اراده معنا آمده و ممکن است توجه به این نشود و الا هر مستعملی در مقام استعمال معنا را اراده و تصور می کند و لفظ را به عنوان مبرز معنا ادا می کند.

این امر مسلمی است اما این تصور در مقام وضع بهتر روشن می‌شود که واضعی که می خواهد لفظی را به ازاء معنائی وضع کند و قرار دهد اول آن معنا را تصور می‌کند و بعد از می‌گوید جعلت هذا اللفظ بازاء هذا المعنی چنانکه در حقیقت شرعیه گفته‌اند همین ارکان مخصوص که از شخص صادر می‌شود نام صلاة را شارع برایش جعل کرده یا برای همین اعمال مخصوص در موسم حج از قبیل وقوف در عرفات و مشعر منا و طواف و نماز طواف و غیره نام حج را نهاده است. یعنی اول این پیکر مرکب را تصور کردیم و لفظ حج را به ازاء آن معنای مرکب متصور وضع کردیم و قرار دادیم لذا تصور معنا در مقام وضع روشن‌تر است از تصور معنا در مقام استعمال .

در مقام استعمال به سرعت این تصور از ذهن می‌گذرد ولی در مقام وضع و قرداد؛ کمی روشن‌تر است که مقام وضع تصور معنا بهتر خواهد شد، چه وضع عام باشد چه خاص، حال تصور معنای متصور نامش وضع است.

حال این وضع مراد از آن، لحاظ معنا و معنای متصور بود، تارة عام و قابل صدق بر کثیرین است؛ اینجا می‌گوئیم وضع عام است و اگر لفظ را به ازاء همان معنا قرار دادیم و ملتزم شدیم که آن معنا عند استعمال لفظ اراده شود این وضع عام و موضوع له نیز عام است .

ولی اگر معنای عامی را تصور کردیم و بعد لفظ را به ازاء افراد آن معنا وضع کردیم اینجا وضع عام ولی موضوع له خاص است؛ مثل اینکه به عنوان واضع لغت برای اشاره به مشار الیه لفظی را وضع کند؛ مثلاً در وضع هذا معنای کلی یعنی عنوان مشار الیه لحاظ شده. اما در مقام استعمال پیوسته به کلمه هذا به شخص خاص اشاره می‌شود؛ پس آنچه این لفظ هذا برایش وضع شده آن عبارت از افراد مشار الیه است یعنی وضع عام و موضوع له خاص است اما عکس این که معنا متصور در مقام وضع جزئی باشد ولی لفظ به ازای کلی آن قرار داده شود مثلاً بچه‌ای بدنیا بیاید اما اسمی را که برای بچه‌ای گذاشتیم معنایش همه بچه‌ها باشد؛ در منطق می‌گویند امکان ندارد لان جزئی لا یکون کاسبا و لا مکتسبا.

و برخی از اصولیین و منهم صاحب کفایه می گویند غیر ممکن است در مقام وضع، جزئی تصور شود و بعد لفظ به ازاء کلی جزئی وضع شود این نقض غرض است و ثانیا جزئی نمی تواند آینه کلی باشد شما در مقام وضع آنچه تصور کرده اید وجود شخصی است اما بر عکس کلی و متصور کلی می‌تواند آینه جزئی شود پس وضع عام و موضوع له خاص صحیح است زیرا عام آینه و وجه افراد خودش است ولی جزئی و شی ء معین و مشخص نمی تواند آینه سایر افراد و کلی قرار بگیرد؛ لذا می گوییم وضع عام و موضوع له خاص معقول است ولی عکسش غلط است و نمی شود جزئی را تصور کرده بعد لفظی را به ازاء کلی این جزئی قرار داد .

آری ممکن است شما جزئی را تصور کنید و بعد از تصور جزئی پی به قدر جامع ببرید و بعد لفظ را به ازاء قدر جامع قرار دهید ولی این از قبیل وضع عام و موضوع له عام است چه آنکه شما به برکت تصور جزئی تصور مفهوم کلی قدر جامع را کردید و بعد از تصور این قدر جامع لفظ را به ازاء قدر جامع وضع می کنید .

پس صور وضع خاص و موضوع له خاص و وضع عام و موضوع له عام و وضع عام و موضوع له خاص متصور و معقول است و مثال برای وضع عام و موضوع له خاص وضع اسماء اشارات و حروف و ضمائر و معنای نسبت ها مانند نسبت بین فاعل و مفعول و نسبت بین مبتدا و خبر و می باشد .

در این قسم وضع عام است یعنی معنای متصور حین الوضع کلی است. اما در مقام استعمال پیوسته هذا و امثال آن در جزئیات خارجی استعمال می‌شود و این استعمال مجاز هم نیست .

عین این مطلب در ضمائر است مستعمل انت ضمیر غایب و کاف خطاب و انت را برای فرد خاص استعمال می کند .

محقق صاحب کفایة می‌گوید جزئیت از ناحیه وضع نیامده بلکه ا ز ناحیه طور و نحوه استعمال است تا نه معنی جزئی باشد و نه موضوع له جزئی باشد .

مسلم است که واضع در مثل انت و هذا معنای متصور اینها را جزئی تصور نکرده. سایر آقایان می‌گویند لفظ هذا برای جزئیات خاص وضع شده ولی آخوند میفرمایند موضوع له عام است و واضع مشار الیه مذکر را وضع کرده ولی شما در مقام استعمال ناگزیرید که کلمه هذا را با اشاره استعمال کنید؛ مثلا با دست اشاره می‌کنید و به کتاب می‌گوئید هذا لی این جزئیت از ناحیه اشاره آمده است نه از ناحیه وضع یا موضوع له. واضع همه مقصودش که عنوان کلی بوده و هم لفظ را به ازاء کلی وضع کرده ولی اینکه شما در استعمال هذا مقصودتان جزئی است این از باب خاصیت اشاره در مقام استعمال است که لازمه اشاره جزئیت است؛ چرا که به کلی نمی‌شود اشاره کرد پس مشار الیه است که جزئی موجود است خواه موجود در ذهن یا در خارج .

پس این خاصیت اشاره است که جزئیت را در مقام استعمال تضییق می‌کند و همچنین ضمائر مثل ضمیر غائب. پس وضع اسماء اشاره عام و موضوع له عام است و جزئیت خاصیت طور و نحو استعمال است .

و الحمد لله