درس خارج اصول استاد اشرفی

89/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تذنیب دوم

تذنیب دوم

مرحوم صاحب کفایه در مبحث مفهوم غایت به سه مثال اشاره می کنند و تصریح می کنند که در این سه مثال نسبت به دو مثال اول غایت به مقتضای قواعد عربیه قید حکم می باشد و در نتیجه مفهوم دارد و در مثال سوم به مقتضای قواعد عربیه قید موضوع می باشد

عبارت صاحب کفایه رحمة الله علیه

كفايةالأصول، صفحه 208

«و التحقيق أنه إذا كانت الغاية بحسب القواعد العربية قيدا للحكم كما في قوله: (كل شي‏ء حلال حتى تعرف أنه حرام) (: و كل شي‏ء طاهر حتى تعلم أنه قذر) كانت دالة على ارتفاعه عند حصولها لانسباق ذلك منها كما لا يخفى و كونه قضية تقييده بها و إلا لما كان ما جعل غاية له بغاية و هو واضح إلى النهاية.

و أما إذا كانت بحسبها قيدا للموضوع مثل سر من البصرة إلى الكوفة فحالها حال الوصف في عدم الدلالة و إن كان تحديده بها بملاحظة حكمه و تعلق الطلب به و قضيته ليس إلا عدم الحكم فيها إلا بالمغيا من دون دلالة لها أصلا على انتفاء سنخه عن غيره لعدم ثبوت وضع لذلك و عدم قرينة ملازمة لها و لو غالبا دلت على اختصاص الحكم به و فائدة التحديد بها كسائر أنحاء التقييد غير منحصرة بإفادته كما مر في الوصف».

توضیح کلام صاحب کفایه

ایشان در بحث مفهوم غایت تفصیل می دهند بین موردی که غایت قید حکم باشد و جائی که غایت قید موضوع باشد در صورت اول قائل هستند غایت مفهوم دارد و در صورت دوم می فرمایند ایت فهوم ندارد

برای جائی که غایت قید حکم می باشد دو مثال ذکر می کنند

(كل شي‏ء حلال حتى تعرف أنه حرام) در این مثال حکم ما حلال می باشد و موضوع ما شیء می باشد و غایت ما معرفت حرام می باشد در این مثال صاحب کفایه می فرمایند غایت حتی تعرف انه حرام قید برای حلال می باشد نه شیء یعنی غایت در این مثال قید حکم است نه موضوع ( و كل شي‏ء طاهر حتى تعلم أنه قذر) در این مثال هم طاهر حکم می باشد و شیء موضوع است و علم به قذارت هم غایت می باشد و این غایت قید برای طاهر می باشد نه برای شیء که موضوع است

جناب صاحب کفایه برای جائی که غایت قید موضوع می باشند یک مثال ذکر می کنند:

«سر من البصرة إلى الكوفة» در این مثال غایت قید ماده سر یعنی سیر می باشد نه وجوب که مفاد هیئت می باشد

سپس در بیان اینکه چرا در این موارد مفهوم ندارد و دلالت بر انتفاء سنخ حکم بعد از حصول غایت نمی کند می فرمایند چون ثابت نشده است که غایت اگر قید موضوع باشد وضع برای انتفاء سنخ حکم شده باشد و قرینه ای هم بر دلالت غایت بر انتفاء سنخ حکم در صورتی که قید موضوع باشد وجود ندارد اما ایشان به دلیلی که در این مثال غایت قید موضوع می باشد نیز اشاره نمی کنند

ایشان در مبحث استصحاب نیز به این دو مثال اولی که در اینجا ذکر کرده اند به عنوان ادله روایی جحیت استصحاب اشاره می کنند سپس می فرمایند:

كفايةالأصول، صفحه 398«و منها (قوله عليه السلام: كل شي‏ء طاهر حتى تعلم أنه قذر) و (قوله عليه السلام: كل شي‏ء حلال حتى ت أم) قريب دلالة مثل هذه الأخبار على الاستصحاب‏ و ظهور الغاية في كونها حدا للحكم لا لموضوعه كما لا يخفى فتأمل جيدا».

در اینجا نیز مانند بحث گذشته علت اینکه قید در این مثالها قید حکم می باشد را ظهور معرفی می کنند ولی به منشأ این ظهور اشاره ای نمی کنند که وضع واضع است یا قرینه ای وجود دارد یا کثرت استعمال می باشد

در این بحث مرحوم صاحب کفایه ادعای دیگری را مطرح می کنند و ذکر دلیل برای این اعا نیز خود داری می کنند

می فرمایند: «مع وضوح ظهور مثل كل شي‏ء حلال أو طاهر في أنه لبيان حكم الأشياء بعناوينها الأولية»

ایشان در این ادعای جدید خود می فرمایند در مثالهایی ذکر شد حلیت و طهارت بیانگر حکم واقعی شیء می باشند نه حکم ظاهری و حکم شیء به عنوان اولی بیان شده است اما برای اینکه چرا حکم حلیت و طهارت حکم واقعی می باشند دلیلی ذکر نمی کنند