درس خارج فقه استاد اشرفی

95/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: جوائز سلطان جائر/ نوع چهارم از مکاسب محرّمه/ مکاسب محرّمه.

مسئله أوّل «عدم وجود علم اجمالی به وجود مال حرام در بین أموال سلطان» گذشت. سخن در مسئله دوّم «علم اجمالی به وجود مال حرام در بین أموال سلطان» بود.أستاد خوئی ابتداءً مسئله را بر طبق قواعد مطرح کرده اند، سپس بر اساس روایات مسئله را پی گیری کرده اند، امّا بر اساس قواعد فرموده است:مسئله دارای سه صورت است:

صورت اوّل: سلطان قسمتی از مال را به مومن ببخشد یا بفروشد، مثل آن که سلطان جاریه ای را به کسی هدیه بدهد یا بفروشد، وشک داشته باشیم که جاریه از أموال مباح بوده یا أموال حرام.

در جلسه قبل گفتیم که: علم اجمالی نسبت به حرمت مخالفت قطعیّه علت تامه است، امّا نسبت به موافقت قطعیّه برخی قائل به علیّت اند و برخی قائل به اقتضاء هستند، که در جلسه قبل عرض شد، مرحوم أستاد منشأ وجوب موافقت قطعیّه را تعارض أصول نافی در همه اطراف وبطلان ترجیح بلا مرجح در اختصاص دادن اصل نافی را در برخی از اطراف دانسته اند.

بر این اساس مرحوم أستاد خوئی[1] می فرمایند به اقتضای دلیل ید، تصرّف در مال مبذول از طرف جائر جائز است، إلّا این که دلیلی بر خلاف آن ثابت بشود. بنابراین، نسبت به کنیزی که در دست من است می توانم حکم به جواز تصرّف بکنم، چرا که قاعده ید نسبت به مسلم هرچند که سلطان جائر باشد جاری می شود، امّا نسبت به سایر کنیزهایی که در اختیار او است جاری نمی شود، چرا که کنیزهای دیگر قطعاً بر من حرام است، یا به خاطر آن که ملک شخص جائر است و اجازه نداده، و یا به خاطر آن که او آنها را از دیگران غصب کرده است؛ بنابراین، به مقتضای اصالة الحل و قاعده ید تصرّف در این جائزه از طرف سلطان جائز است، چه آن که قاعده ید برای اثبات حليّت آنچه بذل نموده و یا قاعده اصل حلیت نسبت به آن معارض ندارد، زیرا در باقی اطراف علم به حرمت داریم، و دیگر نه جای قاعده ید است نه جای اصل حلیت.

أقول: کلام أستاد خوئی ناصحیح است چرا که:

اوّلاً: «ید جائر» با علم بعدم مبالات وی در جذب مال حرام حجیت ندارد، به علاوه که اگر مقصود ید گیرنده است، که مفروض آن است که ید او مسبوق به ید جائر بوده، و اگر مقصود ید خود جائر است، که فرض آن است که چرا که جریان قاعده ید در کنیزی که نزد او است با جریان قاعده ید نسبت به کنیزی که به من داده تعارض می کند، و سپس تساقط می کند.

قاعده «ید در نزد من» نیز حجيّت ندارد، چرا که روشن است که ید من ذوالاثر نیست، چه آن که قطعاً ید من مسبوق به ید اوست، وحکم ید خود او را که دارد، وگفتیم که به خاطر تعارض دو قاعده در کنیز نزد من وکنیز نزد خودش، حکم به حرمت می کنیم؛ زیرا جریان قاعده در هر دو کنیز تعارض و تساقط می کنند، و تخصیص حجیت ید او به خصوص کنیزی که داده است، ترجیح بلا مرجّح است. وهمین إشکال در اصاله الحليّة نسبت به کنیزیکه جائر بما داده جریان دارد.

اگر کسی بگوید: پس از آن که جاریه به ما داده شد، اصاله البراءة در این جاریه زنده می شود، هر چند که به خاطر تعارض اصل براءت در آن طرف، با اصل براءت در جاریه نزد من تعارض پیدا کرده بود و از بین رفته بود.

در جواب می گوئیم: در أصول گفتیم که اصل مرده دوباره زنده نمی شود، مثلاً اگر علم داریم که یکی از دو ظرف نجس است، سپس آبِ یکی از دو ظرف از بین برود، در این صورت نمی توان گفت که پس از ریخته شدن آب ظرف، تصرّف در ظرف دیگری جائز است، و دوباره اصاله البراءة یا اصالة الطهارة در آب باقی مانده، زنده می شود چرا که اصاله البراءة در این ظرف قبل از ریخته شدن آب ظرف دوّم، به خاطر تعارض با اصاله البراءة در ظرف دیگر جاری شده ساقط شده بود، و بعد از سقوط، پس از بین رفتن ظرف دیگر، دوباره زنده نمی شود.

بنابراین، علم اجمالی منجز است، وبعد از تنجیز علم اجمالی جایی برای جریان قاعده ید و اصاله البراءة نسبت به جاریه ای که نزد من هست، وجود ندارد. آری می توان گفت که اصالة الحليّة را شخص گیرنده مال در آنچه گرفته جاری می کند، نه این که خود جائر در این مال جاری کرده باشد، و به عبارت اخری: اگر جریان اصالة الحليّة را نسبت به خود جائر لحاظ کنیم، طبعاً به خاطر تعارض با سایر اطراف و قبح ترجیح بلا مرجح تساقط خواهند کرد. ولی اگر گیرنده مال یعنی: شخص مجاز خواسته باشد، در آنچه به او جائزه داده شده، اصالة الحليّة را جاری کند، در اینجا تعارض در کار نیست؛ زیرا سایر اموالیکه تحت اختیار جائر است از تحت استیلاء شخص مجاز خارج است، و اصل در آنها از اصل جاری نمی شود، تا معارضه با اصالة الحليّة نسبت به حالی که جائزه داده شده، تعارض کند؛ بنابراین می توان اصل برائت از حرمت یا اصالة الحليّة را شخص مجاز در کنیزیکه به او داده شده، بلا معارض جاری کند،

ولی می توان گفت: اصل مزبور اصل حکمی است، و قبل از آن اصل موضوعی یعنی: اصالة عدم انتقال مال مزبور «یعنی: کنیز جائزه داده شده» به جائر جاری می شود، و با وجود اصل موضوعی، نوبت به اصل حکمی نمی رسد.

صورت دوّم: سلطان شخص را مخیّر کند بین أخذ هر یک از اموالش، مثل آن که سلطان به شخص بگوید یکی از این جاریه های را به انتخاب خودت برای خودت بردار در این صورت علم اجمالی منجز است.

صورت سوّم: سلطان فقط دینار از یک کسیه پول که در اختیارش است به من می دهد، سپس خودش یکی از دینارهای درون کیسه را به من می دهد.

در اینجا برخی گفته اند: اصاله البراءة نسبت به جائزه ای که به من داده شده، جاری می شود. البتّه أستاد خوئی می فرمایند: چون او تمام افراد را در اختیار من قرار داده است ومن قدرت عقلی برای تصرف در تمام آنها دارم، لذا علم اجمالی منجز است چه آن که تمام افراد مورد ابتلاء من می باشد، و أصول نافیه بتعارض تساقط می کنند، و تخصیص دادن اصل حليّت یا اصل برائت به آنچه من برداشته ام، ترجیح بلا مرجّح است این بود حاصل فرمایش أستاد نسبت به مقتضای قواعد امّا بحث نسبت به روایات در مسئله را بررسی خواهیم کرد.

 


[1] . مصباح الفقاهة، خوئی، ج1، ص747، چاپ موسوعة آثار آية الله خوئی.