درس خارج فقه استاد اشرفی

95/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کفّاره غیبت/ حرمت غیبت /نوع چهارم از مکاسب محرّمة/ مکاسب محرّمه

مختار در کفاره غيبت:

سخن در کفاره غیبت بود، گفته شد که برخی از روایاتی دلالت بر وجوب استحلال غیبت کننده از غیبت شونده می کند، یکی از روایاتی که مطرح شد روایت صحیفه سجادیه بود که گذشت.

کیفیّت وصول صحیفه سجادیه به ما در مقدمه صحیفه ذکر شده، و إعلام پیرامون اعتبار آن سخنها گفته اند، که فعلا به صدد بحث در آن نیستیم، ولی در مجموع می توان ادّعا کرد که مجموعه ادعیه موجود در صحیفه سجادیه با مضامین بالای آن از إمام معصوم  صادر شده، هرچند برخی در صدور خصوص فقره محلّ بحث از إمام  تردیدهایی کرده اند. من جمله مرحوم إمام خمینی می فرمایند: اگرچه صدور أصل صحیفه سجادیه را می پذیریم ولی صدور همه جملات آن قابل تشکیک است !!

مطالب مستفاد از صحيفه سجاديه:

با تامل در دعای 39 صحیفه سجادیه چند نکته را می توان از آن استخراج کرد، ابتدا متن دعا را قرائت می کنم و سپس نکاتی که از آن إستفاده می شود را بیان می کنم.

«اللَّهُمَّ وَ أَيُّمَا عَبْدٍ نَالَ مِنِّي مَا حَظَرْتَ عَلَيْهِ، وَانْتَهَكَ مِنِّي مَا حَجَزْتَ عَلَيْهِ، فَمَضَى بِظُلَامَتِي مَيِّتاً، أَوْ حَصَلَتْ لِي قِبَلَهُ حَيّاً فَاغْفِرْ لَهُ مَا أَلَمَّ بِهِ مِنِّي، وَاعْفُ لَهُ عَمَّا أَدْبَرَ بِهِ عَنِّي، وَلَاتَقِفْهُ عَلَى مَا ارْتَكَبَ فِيَّ، وَلَا تَكْشِفْهُ عَمَّا اكْتَسَبَ بِي، وَاجْعَلْ مَا سَمَحْتُ بِهِ مِنَ الْعَفْوِ عَنْهُمْ، وَتَبَرَّعْتُ بِهِ مِنَ الصَّدَقَةِ عَلَيْهِمْ أَزْكَى صَدَقَاتِ الْمُتَصَدِّقِينَ، وَأَعْلَى صِلَاتِ الْمُتَقَرِّبِينَ. وَعَوِّضْنِي مِنْ عَفْوِي عَنْهُمْ عَفْوَكَ، وَمِنْ دُعَائِي لَهُمْ رَحْمَتَكَ حَتَّى يَسْعَدَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا بِفَضْلِكَ، وَيَنْجُوَ كُلٌّ مِنَّا بِمَنِّكَ»[1] .

در این بخش از دعا، ابتداء إمام  فرض بر آن گذاشته اند که دیگری هتک حرمت نموده و فرمان خود را در نهی از هتک غیر و ظلم به غیر نادیده انگاشته است ومعصیت نموده است، و خود را مورد هتک و ظلم فرض نوده است، و فرض ثبوت حق برای خویش به عنوان مظلوم و مهتوک ثابت دانسته که در گذشت از آن تعبیر به سماحت ـ یعنی جود ـ فرموده، واین گذشت را صدقه بزرگی قرار داده است، و در خاتمه از خداوند متعال تقاضای عفو او را نیز درخواست مینماید و درخواست عوض در مقابل بخشش خویش به شخص هتک کننده و ظلم کننده از خدای منّان می کیند که به خوبی ثبوت حقّ را برای شخص مهتوک و مظلوم از این جملات إستظهار می شود ، سپس فرض عکس در دعا نموده و به خداوند متعال عرض می کند:«اللَّهُمَّ وَأَيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ أَدْرَكَهُ مِنِّي دَرَكٌ، أَوْ مَسَّهُ مِنْ نَاحِيَتِي أَذًى، أَوْ لَحِقَهُ بِي أَوْ بِسَبَبِي ظُلْمٌ فَفُتُّهُ بِحَقِّهِ، أَوْ سَبَقْتُهُ بِمَظْلِمَتِهِ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَأَرْضِهِ عَنِّي مِنْ وُجْدِكَ، وَأَوْفِهِ حَقَّهُ مِنْ عِنْدِكَ.

ثُمَّ قِنِي مَا يُوجِبُ لَهُ حُكْمُكَ، وَخَلِّصْنِي مِمَّا يَحْكُمُ بِهِ عَدْلُكَ، فَإِنَّ قُوَّتِي لَاتَسْتَقِلُّ بِنَقِمَتِكَ، وَإِنَّ طَاقَتِي لَاتَنْهَضُ بِسُخْطِكَ، فَإِنَّكَ إِنْ تُكَافِنِي بِالْحَقِّ تُهْلِكْنِي، وَ إِلَّا تَغَمَّدْنِي بِرَحْمَتِكَ تُوبِقْنِي».[2]

از این کلمات نیز إستفاده می شود ثبوت حق برای مغتاب در جمله «ففُتُّه بحقّ» و جمله «اوفه بحقّه» بر عانق غیبت کننده ثابت می شود با مختصر تامل، مطالبی از جملات فوق إستفاده می شود.

مطلب اوّل: شخص غیبت کننده دارای حقی است و با غیبت مهتوک و مظلوم شده «مسّه من ناحيتي أذی...» و هم زمان خدا

در ترک ظلم معصیت شده، ولذا طلب آمرزش از خداوند نموده و برای مظلوم هم به خاطر عدم تدارک و طلب مغفرت می کند، ضمناً هم إثبات حق برای مظلوم، یعنی: غیبت شده می نماید، و هم بخشش و گذشت غیبت شده از غیبت کننده صدقه بزرگ قرار میدهد.

چنان که توضیح دادیم، بنابراین، مستفاد از این دعا آن است که این حق مغتاب «بالفتح» بر گردن مغتاب «بالکسر» بعد از غیبت ثابت می شود، همانطور که مرحوم إمام فرموده اند، نه آن که از قبل از غیبت مغتاب «بالفتح» حق بر گردن مغتاب «بالکسر» وجود داشته باشد.

مطلب دوّم: این حق قابل استیفاء است، یعنی: می توان آن را اداء کرد و تفویت ننمود «ففتّه بحقّه»، همچنان که

قابل برای عفو پروردگار می باشد. بنابراین، این که گفته می شود مغتاب «بالفتح» حقّی بر گردن مغتاب «بالکسر» ندارد صحیح نمی باشد یا قابل این که نمی توان تدارک کرد نیز درست نیست.

مطلب سوّم: مقتضای عدالت پروردگار آن است که حق غیبت شونده را از غیبت کننده بگیرد، همچنان که مقتضای حرمت غیبت، استحقاق عقوبت غیبت کننده است، ولی در عین حال خدای متعال می تواند صاحب حق را از کسی که حق او را تضییع کرده راضی کند و توبه غیبت کننده را ببخشد.

اگرچه در قیامت از حقّ الناس سئوال می شود، ولی آنچه که باید توجّه داشت آن است که خدای حکیم عادل قادر است که مظلوم و ذی حق را راضی کند، لذا در این دعا منقول از حضرت حق متعال می خواهیم که خدایا تو او را از من راضی نما.

مطلب چهارم: رضایت پروردگار متوقف بر رضایت صاحب حق نیست، بلکه ممکن است مغتاب از حق خود نگذرد ولی پس از توبه و انابه، خدای متعال از او راضی شود؛ پس عفو خدا مشروط به عفو صاحب حق نیست،چنان که عفو خدا متعاقب عفو صاحب حق نیست گرچه حق خدای متعال غیر از حقی است که مغتاب بالخصوص دارد، از باب تشبیه در دعاوی گاهی شاکی خصوصیّ است و گاهی دولت یا حاکم مدعی العموم است. گاهی شاکی خصوصیّ در می گذرد ولی مدعی العموم از حق خود نمی گذرد.

مطلب پنجم: مجرد رضایت مغتاب «بالفتح» در رفع استحقاق عقاب کافی نیست، بلکه رضایت پروردگار متعال نیز لازم است.

با توجّه به مطالبی که ذکر شد می توان ادّعا کرد که توبه در محو گناهان کافی است، یعنی: خدای متعال که غفّار الذنوب است و باب توبه را بر عباد بازگذاشته، می تواند با توبه غیبت کننده، ذی حق «غیبت شونده» را راضی کند، چه خود وعده داده که اگر کسی واقعاً توبه کند و توبه اش را بپذیرد همه گناهان او را می بخشد، حتی گناهان حقّ الناس را.

توضیح بیشتر: اگر مولایی فرض کنیم 10 بنده داشته باشد و یکی بر دیگری ظلم کند، در اینجا مولا می تواند أعمال مولویت بکند و به عبد مظلوم بگوید از حقی که نسبت به عبد ظالم داری، درگذرد.

نظر أستاد اشرفی: به نظر ما با توجّه به روایات سابق و دقّت در جملات دعا مزبور در مرحله اول استحلال لازم است و نباید تفویت حق او نمود، ولی اگر استحلال ممکن نباشد مثل آن که شخص مغتاب مرده باشد یا آن که استحلال از او موجب اثاره بغضاء شود، حال آیا با توبه و استغفار، حقّ ذی حق ساقط می شود یا خیر؟ با توجّه به مطالبی که ذکر شد روشن شد که خدای متعال قادر است که مغتاب «بالفتح» را راضی کند تا از حقّ خودش بگذرد. آری، استغفار برای مغتاب في الجملة راهی برای دلجوئی از او ـ بعد از استحلال ـ است.

توضیح ذلک: خدای متعال اگرچه قوانینی برای نظام زندگی دنیوی جعل کرده، مثل حرمت تعدی به مال دیگران، حرمت ظلم، حرمت سرقت و.. که مقتضای اینها آن است که جان و مال و عرض مردم قابل احترام است و در صورت ظلم باید به آنها بازگردانده شود، ولی سخن در آن است که اگر شخص توبه راستین بکند و از تضییع حقی که انجام داده پشیمان باشد خدای متعال می تواند از او درگذرد. البتّه این مطلب منافاتی ندارد که در عین وجوب توبه، مثل شخص مقتول حق قصاص داشته باشد یا غاصب مجبور به ردّ مالی که تلف کرده بشود. حال، اگر آن حق قابل بازگرداندن نباشد، توبه و استغفار کافی است.

بنابراین، با توجّه به تماميت أدلّه «استحلال» و«استغفار»، جمع بین این دو به آن است که استحلال اوّلاً واجب است، سپس استغفار لازم است.. بنابراین، توبه و استغفار چنان که گفته شد و از این دعای شریف إستفاده می شود راهی برای راضی کردن ذی حق است، هرچند که ذی حق فوت کرده باشد و به او دسترسی نداشته باشیم. لذا در روایات آمده ممکن است که فرزندی عاق والدینش باشد ولی با انجام مبرّات و کارهای خیر موجب شود که عاق الوالدین دیگر نباشد، چنان که بالعکس ممکن است در طول حیات والدین عاقّ آنها نباشد، ولی پس از ممات آنها عاقّ آنها بشود.

پیشتر به کلام مرحوم ایروانی[3] اشاره شد که ایشان در کفاره غیبت قائل به احتیاط هستند، چه آن که مقتضای «أصللة الاشتغال» آن است که شخص باید به هر صورت که ممکن است تلاش کند که ذی حق از او راضی شود، در صورت تمکن استحلال و الّا به استغفار. بلکه آن مرحوم می فرمایند: مقتضای یقین به اشتغال ذمه به حق مغتاب، تحصیل یقین به برائت از إحتمال عقاب است، گرچه جمع بین استحلال و استغفار باشد.


[1] الصحيفة السجادية / 168 / «39)«و كان من دعائه عليه السلام في طلب العفو و الرحمة:).
[2] الصحيفة السجادية، دعای 39، وکان من دعائه  في طلب العفو والرحمة.
[3] حاشية المکاسب، ایروانی، ج1، ص34.