درس خارج فقه استاد اشرفی

94/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تراشیدن ریش/نوع چهارم از مکاسب محرّمه/مکاسب محرّمة

روايت جعفريات: بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام، قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ «حَلْقُ اللِّحْيَةِ مِنَ الْمُثْلَةِ وَمَنْ مَثَّلَ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ».[1]

بررسی دلالت روايت جعفريات: بحث سندی پیرامون روایت جعفریات مطرح شد، اینک به بررسی دلالی روایت می پردازیم.[2]

إشکال آية الله خوئی در روايت: مرحوم آية الله خوئی[3] دو إشکال در روایت مطرح می کنند:

إشکال اوّل أستاد خوئی:

أستاد خوئی می فرمایند جمله «فعلیه لعنة الله» دلالت بر حرمت نمی کند، چرا که بین لعن به صورت جمله خبریه و جمله انشائیه تفاوت است. اگر لعن به صورت جمله انشائیه باشد «اللهم العن فلاناً» در این صورت قطعاً دلالت بر حرمت می کند، امّا در صورتی که به صورت جمله خبریه باشد «فعلیه لعنة الله» در این موارد می تواند که به معنای کراهت هم باشد.

إستعمال «لعن» برای کراهت در برخی از موارد دیگر هم آمده، از جمله:

روايت اوّل: «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِكَ النُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْغَدَاةَ إِلَى أَنْ تَنْقَضِيَ النُّجُومُ وَ دَخَلَ الدَّارَ».[4]

مسلم است که کسی که نمازش را زمانی که ستارگان آسمان هویدا می شود، عمل حرامی انجام نداده، بلکه غایه الامر عمل مکروهی انجام داده است. وفقها گفته اند که لعن مربوط به صورتی است که شخص استخفاف به نماز بکند.

روایت دوّم: عَلِيِّ بْنِ غُرَابٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ قَالَ: «لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ  النَّامِصَةَ وَالْمُنْتَمِصَةَ وَالْوَاشِرَةَ وَالْمُوتَشِرَةَ، وَالْوَاصِلَةَ وَالْمُسْتَوْصِلَةَ، وَالْوَاشِمَةَ وَ الْمُسْتَوْشِمَةَ».[5]

در این روایت حضرت زنی را که ابرو بردارد و زنی که ابروی او برداشته شود، و کسی که دندان کسی را تیز کند و کسی که دندانش تیز شود، و کسی که موی دیگری را بر شخصی وصل کند و کسی که این کار بر روی او انجام می شود را لعن کرده اند این روایت را فقها حمل بر کراهت کرده اند، و برخی در فرض تدلیس حمل کرده اند، وبرخی قائل به کراهت شده اند.[6]

روايت سوّم: جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ فِي وَصِيَّةِ النَّبِيِّ ص لِعَلِيٍّ علیه السلام، قَالَ: «يَا عَلِيُّ لَعَنَ اللَّهُ ثَلَاثَةً آكِلَ زَادِهِ وَحْدَهُ، وَرَاكِبَ الْفَلَاةِ وَحْدَهُ، وَ النَّائِمَ فِي بَيْتٍ وَحْدَهُ».[7] روشن است که خوردن غذا به تنهایی حرام نمی باشد، ولذا لعن در روایت حمل بر کراهت می شود.

مناقشه در إشکال أستاد خوئی:

به نظر می رسد «لعن» به معنای بعد عن سخط ٍو غضبٍ باشد، نه آن که مطلق بعد و دوری بوده باشد، لذا «لعن» دال بر حرمت است، به خصوص در صورتی که در مقام انشاء بوده باشد، امّا مواردی که أستاد ما آقای خوئی استشهاد کرده اند به فرض خاصی حمل می شود مثل حمل تأخیر نماز بر فرض استخفاف و حمل روایت دوّم به خصوص فرض تدلیس یا صورتی که آرایش در نظر اجانب بوده باشد.[8]

إشکال دوّم أستاد خوئی:

أستاد خوئی ـ و به تبع ایشان آية الله تبریزی ـ می فرمایند «مثّلَ» و«مثله» که در روایت آمده «حَلْقُ اللِّحْيَةِ مِنَ الْمُثْلَةِ» در لغت به معنای تنکیل است، یعنی: کسی در مقام عقوبت به غیر و تنقیص او، عملی را در صورت یا بدن او ایجاد کند بنابراین در تحقّق معنای «تمثیل» دو شرط وجود دارد. اوّل آن که به غیر و دیگری باشد. دوّم آن که از باب عقوبت و ایجاد نقصی در دیگری ایجاد می شود.

بنابراین، روایت مربوط به صورتی است که شخصی ریش دیگری را از باب اهانت و هتک او بتراشد امّا این که کسی که ریش خودش را بتراشد، به کارش «مثله» گفته نمی شود، چه آن که فعل خودش است نه دیگری، ثانیاً در مقام نقص نیست، بلکه در مقام تزیین است.[9]

آية الله تبریزی متفرع بر تفسیری که در «مثله» بیان می کنند معتقدند که مثله کردن بدن کافر به قصد تشریح و کالبد شکافی جائز است، چرا که هتک او مانعی ندارد. امّا مثله کردن بدن مسلمان چون هتک قلمداد می شود، و هتک مومن حتّی پس از مرگ حرام است، جائز نیست.

مناقشه در إشکال دوّم أستاد خوئی:

در کلام أستاد خوئی إشکال شده است که گاهی تنکیل به دست خود شخص انجام می شود، مثل کسی که از باب ناراحتی سر خودش را به جایی می زند یا عضوش را ناقص می کند، که عرفاً کار او تنکیل و تعذیب خود می باشد.

با مراجعه به استعمالات «مثّل» و«مثله» در روایات روشن می شود که در صدق آن دو شرطی که أستاد خوئی ذکر کرده اند معتبر نیست.

    1. قال رسول الله «من مثّل بالشعر فلیس له خلاقٌ عند الله یوم القیامة»[10] یعنی: کسی که موی خود را به صورتی دربیاورد که خود را مثال کند و در جامعه انگشت نما بکند، در روز قیامت جایگاهی نزد پروردگار ندارد.

أستاد: زمخشری در تفسیر «مثّل بالشعر» گفته: «قیل: معناه حلقه في الخدود، وقیل: نتفه، وقیل خضابه»[11] ، البتّه خضاب کردن در محاسن را اگر چه در ابتدا پیامبر نهی نکرده اند ولی ظاهراً در زمانهای بعدی نهی شده است، که مسلّما اگر نهی هم ثابت باشد، حمل بر کراهت می شود.

    2. قال رسول الله «لاتمثّلوا بنامية الله»، یعنی: آن چیزی را که خدا رویانده آن را مثله نکنید. زمخشری بعد از ذکر روایت گوید: «هو أن یقطع بعض أعضائه أو یسوّد وجهه».[12]

    3. خبر حفص از إمام صادق علیه السلام: «حلق الرأس في غیر حج وعمره مُثلة».[13]

    4. در روایت آمده: «حلق الرأس مثلةٌ فی الشاب و وقار للشیخ».[14] با توجّه به این روایات روشن می شود که دو شرطی را که أستاد خوئی برای «تنکیل» و«مثله» ذکر کردند صحیح نیست.

تفسیر روایت «حلق اللحية مثلة»:

در این روایت دو إحتمال داده شده:

إحتمال اوّل: شاید روایت از باب حکومت بالتوسعه باشد، چه آن که در اصول خوانده ایم که حکومت یک دلیل بر دیگری عبارت از توسعه در حکم بلسان توسعه در موضوع است، مثل «الفقّاع خمر» یا رفع الحکم و تضییقه بسان رفع الموضوع و تضییق دائره در موضوع است، بنابراین، حضرت در مقام بیان آن نبودند که حلق اللحیة مثله است تا أستاد خوئی به کتب لغت مراجعه کنند و بفرمایند که در تراشیدن ریش مصداق مثله نمی باشد، پس نمی توان حکم به حرمت نمود.

توضیح ذلک: همانطور که «لاربا بین الوالد والولد» از باب حکومت بوسیله تضییق موضوع «حرّم الربا» است، یا در «لاشکّ لکثیر الشکّ» که موضوع أدلّه شک در صلاه را ضیق می کند.. یا در «الرضاع لحمة لحلمة النسب» که در أدلّه محرّمات نسبی توسعه می دهد، یا در مثل «الفقاع خمر» که در أدلّه حرمت خمر توسعه می دهد و شامل فقّاع هم می کند.

در این روایت هم إحتمال دارد که پیامبر اکرم در صدد تنزیل حکم حلق اللحیه بر مثله است از باب توسع مثله، یعنی: هرچند حلق اللحیه مثله نیست، ولی حضرت از باب تنزیل شرعی، توسعه در موضوعِ حکم به حرمت داده سپس فرمودند که: هر کسی که مثله کند مبتلا به لعنت خدای متعال می شود.

إحتمال دوّم: پیامبر  در مقام بیان و اخبار از یک واقعیت عرفی هستند چرا که حلق اللحیه عرفاً تمثیل می باشد در گذشته حتی در جاهلیت اگر کسی ریشش را می تراشید کار منکری را انجام می داد، این عمل مستنکر بود، حال در اینجا تمثیل مورد لعنت است، اما در زمان ما که ریش تراشی مستنکر نیست و تمثیل و سبب انگشت نما شدن شخص نمی باشد، لذا مورد لعنت خدای متعال نمی باشد.

بیان أستاد اشرفی: انصاف آن است که إحتمال اول در روایت صحیح است، و إحتمال دوّم بعید به نظر می آید، و در این صورت می تواند حدیث از نظر دلالت با قطع نظر از سند مستند حرمت حلق اللحیة باشد.

دليل چهارم: روايت حبابه والبيه:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ‌ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خُدَاهِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هَاشِم عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِيِّ عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبِيَّةِ قَالَتْ رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فِي شُرْطَةِ الْخَمِيسِ وَمَعَهُ دِرَّةٌ لَهَا سَبَابَتَانِ يَضْرِبُ بِهَا بَيَّاعِي الْجِرِّيِّ وَ الْمَارْمَاهِي وَ الزِّمَّارِ وَيَقُولُ لَهُمْ يَا بَيَّاعِي مُسُوخِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ جُنْدِ بَنِي مَرْوَانَ فَقَامَ إِلَيْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ، فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ: «وَمَا جُنْدُ بَنِي مَرْوَانَ؟ قَالَ: فَقَالَ لَهُ: أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَى، وَفَتَلُوا الشَّوَارِبَ فَمُسِخُوا»،[15]

بحث سندی: «حبابه» زن بزرگواری بوده از مخلصین مولا امیر المومنین علی  وپس از آن ملتزم به آقا إمام مجتبی  بوده. «عبدالکریم بن عمرو خثعمی» هم شخص بزرگی هستند[16] ولی باقی سلسله سند مجاهیل هستند ولی در عین حال شیخ طوسی و مرحوم کلینی روایت را معتبر دانسته اند.

شیخ طوسی در کتاب غیبت در مقام إثبات وصایت إمام رضا  به دو روایت که یکی از آنها روایت حبابه والبیه است و دیگری روایت امّ عانم ـ که إحتمالا همین فقره در روایت اوّل طرح بوده ـ ، ذکر کرده است، و تصریح می کنند که این دو روایت در إثبات وصایت إمام رضا  کافی می باشد.[17]

همچنان که نقل روایت در کافی دلیلی بر اعتبار حدیث می باشد؛ چه آن که مرحوم کلینی که در دیباجه کتابش ملتزم شده که آثار صحیحه از صادقین را ذکر کند[18] ، و در عین حال این روایت که سند آن ضعیف است را نقل کرده است. البتّه در هر صورت إحتمال دارد که روایت مشهور بوده و در اصول اربعه مائه یا در کتاب معتبر روائی در آن زمان وجود داشت، و ممکن است اعتماد شیخ کلینی از باب وثوق به مضمون حدیث باشد، نه اعتبار روات آن.

بحث دلالی: به این روایت إستدلال شده که حلق لحیه حرام است؛ چرا که اگر حلق لحیه و بلند کردن ریشها وهمچنین بلند کردن سبیل و بافتن آن حرام و مبغوض پروردگار نبود، آنها مسخ نمی شدند.

طبق این روایت کسانی که ریشها را می تراشیدند و سبیلها را بزرگ می کردند حرام دانسته شده، به صورتی که حتی شخص مستحقّ مسخ شدن نیز می باشد.

آية الله میرزا جواد تبریزی فرموده اند که این روایت دلالت می کند که مجموع تراشیدن ریش با بزرگ کردن سبیل جائز نیست، امّا اگر کسی فقط ریش و سبیل با هم را بتراشد، عملش حرام نخواهد بود.[19]

بیان أستاد اشرفی: ظاهراً هر عمل به تنهایی مستوجب عقاب می باشد، نه این که هر دو عمل در صورتی که با هم ضمیمه شوند عمل حرام خواهد بود.

 


[1] الجعفریات، ص157.
[2] أستاد در ابتدا این درس مقداری بحث سندی پیرامون این روایت را مطرح کردند که به درس قبلی ضمیمه شد.
[3] مصباح الفقاهة، خوئی، ج1، ص410.
[4] . وسائل الشیعة، حر عاملی، ج4، ص201، ابواب المواقیت، باب21، ح7.
[5] . وسائل الشیعة، حر عاملی، ج17، ص133، ابواب ما یکتسب به، باب19، ح7.
[6] اقول: «نامصة» را به کسی که مو از صورتش بر می دارد تفسیر کرده اند، حال آیا برداشتن ابرو مکروه می باشد یا خیر؟ برخی احتمال داده اند که مقتضی جمع بین روایات حمل بر کراهت است، وبرخی حتی روایات را حمل بر کراهت نکرده اند. رجوع کنید: معانی الاخبار، صدوق، ص251؛ إرشاد الطالب، تبریزی، ج1، ص112؛ دراسات في . المکاسب المحرمة، منتظری، ج2، ص479-481؛ المواهب، سبحانی، ص357؛ صراط النجاة، خوئی، ج2، ص451».
[7] . وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج24، ص416، ابواب آداب المائدة، باب101، ح1.
[8] نگاه کنید: إرشاد الطالب، تبریزی، ج1، ص146.
[9] محاضرات في الفقه الجعفری، تقریرات آية الله خوئی، ج1، ص196.
[10] مجمع الزوائد، هیثمی، ج8، ص121.
[11] الفائق، زمخشری، ج3، ص344.
[12] الفائق، زمخشری، ج3، ص345.
[13] . وسائل الشیعة، حر عاملی، ج14، ص231، ابواب الحلق والتقصیر، باب12، ح3.اقول: در روایت دیگر در همان باب حدیث 7 چنین آمده: رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ  أَنَّهُ قَالَ: «حَلْقُ الرَّأْسِ فِي غَيْرِ حَجٍّ وَ لَا عُمْرَةٍ- مُثْلَةٌ لِأَعْدَائِكُمْ وَجَمَالٌ لَكُمْ».
[14] . وسائل الشیعة، حر عاملی، ج2، ص107، آداب الحمام، باب60، ح10.
[15] . وسائل الشیعة، حر عاملی، ج2، ص116-117، ابواب آداب الحمام، باب67، ح4.
[16] رجال النجاشی، ص245، ترجمه645.
[17] کتاب الغیبة، شیخ طوسی، ص75-76، حدیث 82.
[18] الکافی، کلینی، ج1، ص8، ط. دار الإسلامیه.
[19] ارشاد الطالب، تبریزی، ج1، ص146.