99/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: عدل اقتصادی/رابطه عدل با تفاوت های اجتماعی /رابطه تفاوت های اجتماعی و امتیاز اقتصادی
مروری بر مباحث گذشته
بحث در نفی امتیاز اقتصادی بر اساس تفاوتهای اجتماعی بود که چند روایت را در جلسات پیش خواندیم. اولین روایت خطبهای بود که تحف العقول از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده بود که گفتیم از متن خطبه چنین برمیآید که از اولین خطبههای حضرت در هنگام تصدّی ظاهری خلافت بوده است.
ابوجعفر اسکافی معتزلی متوفای 240 هـ _که معاصر امام هادی علیه السلام بوده است و همچنین معاصر امام جواد علیه السلام بوده _ کتابی دارد به عنوان المعیار و الموازنة که این کتاب را برای اثبات افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بر همه صحابه نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تألیف کرده و با اینکه سنی و معتزلی است لکن معتقد به افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بر همه صحابه پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم است نظیر سایر معتزله. معتزله یک جریان تصحیحی در تاریخ اسلام بوده نظیر جریان متصوّفه در ابتدای پیدایششان که جریان تصحیحی بودند؛ نه اینکه جریان کاملاً سالمی باشند اما در برابر یک انحراف گسترده عکسالعمل نشان دادند.
جریان اعتزال تحت تأثیر مکتب اهلبیت علیهم السلام بوده. به هرحال این شخص که از اکابر معتزله به شمار میآید در کتاب المعیار و الموازنة این خطبه تحف العقول به صورت خلاصه نقل کرده را به تفصیل بیان کرده است و به دلیل مهم بودن این خطبه و اینکه مضامین بسیار با اهمیتی در این خطبه آمده، قسمتی که بیشتر جالب توجه است و در روایت تحف العقول نیامده است را بیان میکنیم:
و ذكروا أن عليّا رضي اللّه عنه لمّا قسم بينهم بالسويّة، و أعطى الأسود و الأحمر عطيّة واحدة، أنكر ذلك من فعله قوم وجدوا من ذلك [1] و مشى بعضهم إلى بعض بالعتب و الطعن.[2]
معلوم میشود اساس مخالفتها با حضرت از اینجا شروع شده.
فبلغ ذلك أصحابه من المهاجرين و الأنصار، فاجتمع أبو الهيثم بن التّيهان و خزيمة ابن ثابت ذو الشهادتين، و عمّار بن ياسر، و رفاعة بن رافع، و أبو حيّة و خالد بن زيد و سهل بن حنيف، فتشاوروا، فاجتمع رأيهم على أن يركبوا إلى عليّ بن أبي طالب رضي اللّه عنه، و يخبروه أن طلحة و الزبير و من كان من بني أميّة بالحجاز قد اجتمع رأيهم و اشتملت عداوتهم، و هم مصرّون على أمر لا نأمنهم عليه.
فركبوا إلى عليّ بن أبي طالب، فقالوا: يا أمير المؤمنين انظر في أمرك، و عاتب قومك هذا الحيّ من قريش[3]
خدمت حضرت رسیدند و گفتند یا امیرالمؤمنین در حکومتت نگاه کن کسانی که از قریش در حال توطئه هستند را مورد عتاب قرار بده
فإنّهم قد نقضوا عهدك، و أخلفوا وعدك، و قد دعونا في السّرّ إلى رفضك[4]
یعنی اینها ما را هم در خلوت به مخالفت با شما دعوت میکنند.
هداك اللّه لرشدك، و ذلك لأنهم فقدوا الأثرة،[5]
«اثره» اینجا به معنای امتیاز و برتری است یعنی آن امتیازات و برتریهایی که در قبل داشتند را از دست دادند.
و كرهوا الأسوة،[6]
و از این برنامه برابری اقتصادیای که شما برقرار کردید، خوششان نیامده.
فلما استتبّ بينهم و بين الأعاجم، أنكروا، [7]
وقتی بین اینها و عجمها یکسانی برقرار کردید، اینها انکار و اعتراض کردند.
و استشاروا عدوّك،[8]
شاید مراد از عدو، معاویه باشد یا اعدای حضرت از بنیامیه.
فاجتمع رأيهم على أن يطلبوا بدم عثمان، فرقة للجماعة، و ائتلافا لأهل الجهالة!. فرأيك؟
فأقبل عليّ راكبا بغلة رسول اللّه الشهباء، فدخل المسجد،[9]
مراد از این مسجد، مسجد الرسول صلی الله علیه وآله وسلم است
فركب المنبر مغضبا و عليه عمامة خزٍّ سوداء،[10]
از اینجا معلوم میشود عمامه سیاهی که سادات بر سر میگذارند، احتمالا از سنن حضرت امیر علیه السلام باشد.
مرتدياً بطاق، متّزرا بِبُرد قطري، متوشّحاً سيفا، متوكّئا على قوس، فقال:[11]
از اینجا به بعد همان خطبهای را که از تحف العقول قطعههایی از آن را بیان کردیم[12] ، همان را نقل میکند و پس از پایان خطبه چنین میگوید:
ثم نزل عن المنبر و صلّى ركعتين، و بعث بعمّار إلى طلحة و الزبير و هما في ناحية من المسجد[13]
متأسفانه طلحه و زبیر بودند که راه مخالفت و جرأت بر امیرالمؤمنین علیه السلام را باز کردند. اگر اینها این چنین نمیکردند معاویه جرأت نمیکرد آنچنان مخافت کند و جنگ به راه بیاندازد. و اگر معاویه آن طور نمیکرد، نهروانیها آنچنان نمیکردند.
فقاما فجلسا إليه،[14]
آن دو بلند شدند و خدمت حضرت آمدند.
فقال لهما: أنشدكما اللّه، هل جئتُماني تُبايعاني طائعَين، و دعوتماني إليها و أنا كاره؟ قالا: اللّهمّ نعم. [15]
حضرت میفرماید یادتان نمیآید که شما از روی رضا با من بیعت کردید درحالیکه من تمایلی به این خلافت نداشتم، آیا این چنین نبود؟ گفتند: بله چنین بود.
قال: غير مجبورين و لا مقسورين فأسلمتما لي بيعتكما، و أعطيتماني عهدكما؟ قالا: اللّهمّ نعم. [16]
مگر شما نبودید که با رضای خودتان با من بیعت کردید؟ گفتند بله.
فقال عليّ: الحمد للّه ربّ العالمين على ذلك. ثمّ قال لهما: فما عدا مما بد[17] ا؟[18]
پس چه چیز باعث شد که از رویّه سابقتان برگشتید؟ که جوابی که میدهند مشخص میکند سرّ این مخالفتها همان سیاست عدل و تقسیم بالسویه بیتالمال بوده است.
قالا: أعطيناك بيعتنا على أن لا تقطع الأمر دوننا و أن تستشيرنا في الأمور، و لا تستبدّ بها عنّا، و لنا من الفضل على غيرنا ما قد علمت! [19]
ما برتریم از دیگران و این همه امتیاز و فضیلت داریم.
فأنت تقسم القسوم، و تقطع الأمور، و تمضي الأحكام بغير مشاورتنا، و لا رأينا و لا علمنا.
فقال عليّ رحمه اللّه: لقد نقمتما يسيرا، و أرجأتما كثيرا، استغفر اللّه لي و لكم.[20]
چیزی که ازش بدتان آمده چیز خیلی مهمی نیست که میگویید چرا با من مشورت نکردید! و چیزهای مهم را عقب انداختید، مهم این است که ما به قرآن و سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و عدل عمل کنیم.
ثم قال لهما: أ لا تخبراني أ في شيء لكما فيه حقّ دفعتكما عنه؟[21]
آیا حقی را از شما ضایع کردم که اینگونه میگویید.
أم في قسم استأثرت به عليكما؟[22]
یا در تقسیم بیت المال سهم بیشتری برای خودم جدا کردم و به شما ندادم؟
قالا: معاذ اللّه. قال: ففي حقٍّ رفعه إليّ أحد من المسلمين ضعفت عنه أو جهلته، أو حكم أخطأت فيه؟ [23]
آیا کسی از مسلمین حقّی را از من مطالبه کرد و من در نتیجه ضعف یا جهل توانستم احقاق حقّش کنم؟ ویا در حکمی خطا کردم؟
قالا: اللّهمّ لا.
[قال: ففي أمر دعوتماني إليه من أمر عامّة المسلمين فقصّرت عنه و خالفتكما فيه؟
قالا: اللهمّ لا]
قال: فما الذي كرهتما من أمري، و نقمتما من تأميري، و رأيتما من خلافي؟ [24]
چرا با من مخالفت میکنید؟
قالا: خلافك عمر بن الخطاب و أئمتَنا و حقَّنا في الفيء جعلتَ حقّنا في الإسلام كحقّ غيرنا، و سوّيت بيننا و بين من أفاء اللّه به علينا بسيوفنا و رماحنا و اوجفنا عليه بخيلنا و ظهرت عليه دعوتنا،و أخذناه قسرا ممن لم يأتوا الإسلام إلّا كرها [25]
آنهایی که وارد اسلام نمیشدند و ما با شمشیرمان آنها را به اسلام وارد کردیم را با ما یکسان میکنی!
تا آنجایی که حضرت در ادامه جواب به طلحه و زبیر چنین میفرماید:
و أمّا ما ذكرتما من الأسوة[26]
اینکه میگویید چرا عمر به ما امتیاز و برتری میداد اما تو آن روش را کنار گذاشتی
فإنّ ذلك أمرٌ لم أحكم أنا فيه و لم أقسمه،[27]
دقت حضرت امیر علیه السلام را ببینید، این خودش روشن میکند روش حضرت چه بوده، نمیگوید عمر خلاف کرد و خطا کرد و... تا عدهای که به عمر دلبسته بودند را بر علیه خود بشوراند، بلکه میگوید سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم چه بود؟ این سنت من نیست و من این کار را که از خودم انجام ندادم.
قد وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم قسما قد فرغ اللّه من قسمته و أمضى فيه حكمه.[28]
سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در برابر ماست و میبینیم تقسیمی که خود خدا آن را انجام داده و رسول خدا هم آن را ابلاغ کرده و به آن عمل کرده.
دعوا بر سر سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است، یه عده سنت جدیدی را بر جامعه اسلامی تحمیل کردند و بعد هم میخواستند این سنت جدید که سنت شیخین باشد را بخشی از اسلام کنند که این اصطلاح اهل سنت و سنّی که گفته میشود مراد سنت شیخین است نه سنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم . حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در برابر این امر ایستادگی کرد و شیعیان حضرت هم بر همین شیوه حرکت کردند و شیعه امیرالمؤمنین یعنی کسانی که حاضر نشدند چیزی از خارج کتا ب و سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بر اسلام افزوده شود.
از این عبارات برمیآید که طلحه و زبیر هم امتیاز سیاسی میخواستند و هم امتیاز اقتصادی؛ امتیاز سیاسی این بود که میگفتند که چرا کارهایی که انجام میدهی با رأی و مشورت ما انجام نمیدهی، ما صاحب سابقه در اسلام هستیم و این همه فضیلت داریم لذا ما را باید شریک خودت در حکومت بدانی.
در این روایت نیامده اما در روایات دیگر آمده که اینها طمع داشتند که طلحه ولایت کوفه و زبیر ولایت بصره را بر عهده بگیرد.
لذا این روایت هم امتیاز سیاسی را بر مبنای تفاوتهای اجتماعی و اعتباری مبتنی بر حسب و نسب را نفی میکند و هم لغو امتیازهای اقتصادی را بر اساس این تفاوتهای اجتماعی.