99/11/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: كتاب الصلاة/صلاة المسافر /حجیت خبر عدل در موضوعات
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما در روایت مسعدة بن صدقة بود و اینکه ادعا شده بود که این روایت میتواند رادع باشد از سیره عقلائیه که قائم است بر حجیت خبر واحد عدل در موضوعات.
بیان شد که این معنا ثابت نیست که در سیرههای عقلائیه مردوع عنها من قبل الشارع چنین باشد که چون سیره عقلائیه شایعی است پس شارع در ردع از این سیره به بیش از یک بیان واصل نیاز داشته باشد.
وقتی مراجعه میکنیم در ردعهای که رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از سنن جاهلی انجام داده است، میبینیم در آن مورد یک ردع بیشتر صورت نگرفته است مثل: «کل ما کان فهذا تحت قدمی»[1] ؛[2] و همچنین خیلی از قراردادهای که در زمان جاهلیت بود و الغا شد.
وجه سوم در عدم رادعیت روایت مسعدة
وجه سوم: وجه دیگری که در عدم رادعیت خبر مسعدة بن صدقة میتوان بیان کرد این است که این سیره عقلائیه به دلیل رسوخ و شیوعش در اذهان عقلاء، ارتکازی عقلائی به وجود میآورد که _ مثل قرینه متصله بر تقیید _ موجب صرف ظهور اطلاق روایت از شمول این مورد میشود.
وقتی حضرت در روایت میفرماید: «وَ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكَ غَيْرُ ذَلِكَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَيِّنَةُ»[3] عبارت: «وَ الْأَشْيَاءُ كُلُّهَا عَلَى هَذَا»[4] مطلق است و شامل موردی که خبر واحد عدل قائم شده باشد نیز میشود؛ ولی با توجه به بیانی که در وجه سوم مدنظر است گفته میشود: گرچه خروج خبر واحد از این اطلاق در غایت بیان نشده است ولیکن از اول این بیان مطلق، شامل موردی که خبر واحد عدل قائم شده باشد، نمیشود.
علت اینکه خروج خبر واحد از این اطلاق، در غایت بیان نشده است به این سبب است که آن یک امر مرتکز عقلائی بوده است و همه عقلاء بدان عمل میکردند و خبر واحد را در موضوعات میپذیرفتند و کالقرینة المتصلة عمل میکرده است؛ لذا نیازی به ذکر آن در غایت نبوده است.
به عبارت دیگر: در اینجا این ارتکاز عقلائی مانع از انعقاد اطلاق میشود نه اینکه اطلاق منعقد شود و سپس به خبر واحد عدل در موضوعات تقیید بخورد؛ اصلاً اطلاق منعقد نمیشود؛ مانند سایر موارد ارتکاز عقلائی قائم بر عدم اطلاق یا قائم بر تقیید.
این بیان غیر از بیان رسوخ سیره عقلائیه است که در آن گفته شد: ردع به دلیل رسوخ سیره عقلائیه کفایت نمیکند. در اینجا بیان این است که این سیره منشأ ارتکاز عقلائی میشود و این ارتکاز عقلائی بر حجیت خبر واحد ثقه در موضوعات، مانع اطلاق میشود.
نقد وجه سوم
نقد بر وجه سوم این است که از کجا میتوان احراز کرد که این سیره، سیرهای است که موجب یک همچنین ارتکاز عقلائی شده باشد بهنحوی که این ارتکاز عقلائی موجب صرف ظهور اطلاق در غیر خبر واحد باشد.
با توجه به آن نکاتی که قبلاً گذشت _ و گفته شد که این سیره، یک سیره عام و مطلق که همه موارد را شامل شود نیست و در موارد مهم و خصومات و غیره بدان عمل نمیکنند_ احراز یک همچین ارتکاز عقلائی که مانع از انعقاد اطلاق شود از این سیره مشکل است.
وجه چهارم در عدم رادعیت روایت مسعدة
کلمه بیّنه در لغت به معنای «کل ما هو کاشف عن الواقع» میباشد و به معنای «مطلق الکاشف» و «ما یبیّن» میباشد. و مقتضای ظاهر این است که کلمه «بیّنه» در همین روایت هم به معنای «مطلق الکاشف» باشد؛ لذا با توجه به معنای لغوی «بیّنه» میتوان گفت: بینه شامل خبر واحد عدل نیز میشود.
با توجه به خبر مسعدة، استدلال شما این است که خبر واحد چون در مغیا و مستثنی منه قرار میگیرد لذا تحت اطلاق مغیا داخل است و مغیا شامل خبر واحد نیز میشود؛ درحالیکه بیان ما در این وجه سوم این است که خبر واحد داخل در مستثنی و غایت است و عنوان بیّنه به معنای «مطلق الکاشف» و «ما یبیّن» شامل خبر واحد نیز میشود.
کلمه «بیّنه» در قرآن کریم هم به همین معنای لغوی آن یعنی «مطلق الکاشف» و «ما یبیّن» به کار رفته است و معنای شرعیه آن مدنظر نمیباشد. هرجا معنای شرعی «بیّنه» اراده شده است عبارت: «شاهدین عدلین» یا «واشهدوا ذوی عدل منکم» آمده است نه اینکه کلمه «بیّنه» آمده باشد و گفته شده باشد: «واشهدوا بیّنة». در همه استعمالات «بیّنه» در قرآن کریم معنای لغوی آن که همان دلائل[5] است اراده شده است.
نقد وجه چهارم
جوابی که به این وجه داده میشود این است که در زمان صدور روایت از امام صادق علیه السلام قطعاً «بیّنه» به همین معنای متشرعی خاص انصراف پیدا کرده است. درست است که «بیّنه» در اصل معنای لغوی خود به معنای «مطلق الکاشف» بوده است و در استعمالات قرآنی آن نیز در همین معنا به کار رفته است، ولکن بهتدریج در عرف متشرعه «بیّنه» منصرف شده است به «شاهدین عدلین». وقتی حاکم به کسی میگفت: «هل لک بیّنه» منظورش «شاهدین عدلین» بوده است. «بیّنه» در بین متشرعین ظهور در «شاهدین عدلین» دارد و از آن معنای لغوی خود منقول شده است به این معنای اصطلاحی و متشرعی.
حال اگر منقول هم نباشد ما در بحث انصراف این نکته را گفتهایم که انصراف امرٌ بین الامرین است؛ زیرا نه به معنای نقل معنا الی المعنی الثانی است و نه به معنای بقاء اللفظ الی المعنی الاول است بلکه در اثر کثرت استعمال، حالتی در لفظ به وجود میآید که منشأ تبادر معنای جدید میشود بدون اینکه وضع جدیدی صورت گرفته باشد تا نقل جدید باشد.
در مباحث وضع بیان کردهایم که وضع، احتیاج به اعتبار عند اهل اللغة دارد؛ مثل قانونگذاری است. ممکن است یک شیوهای در نزد مردم رسم شود اما قانون نباشد. انصراف یک همچنین حالتی دارد. انصراف این است که معنایی برای لفظ بهتدریج در عرف مردم به وجود بیاید که ذهن به سمت معنای جدید انصراف پیدا میکند اما هنوز اهل لغت این معنای جدید را معنای لفظ نمیدانند و نمیگویند: «وضع لهذا اللفظ».
کلمه «سید» و در بعضی جاها «شریف» که در مورد اولاد امیرالمؤمنین و حضرت زهراء ؟سهما؟ به کار میبریم، همه میدانند که این کلمه معنایش این نیست که لغةً منتقل شده است معنای «سید» به معنای جدید؛ ولکن منظور این است که در مورد این کلمه انصراف داریم و هروقت گفته شود «سید» منصرف میشود ذهن به اولاد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم .
در ما نحن فیه هم میگوییم «بیّنه» در عرف متشرعین، انصراف به همین معنای جدید یعنی «شاهدین عدلین» دارد ولو لغةً همچنان معنایش همان «مطلق الکاشف» و «ما یبیّن» باشد و به معنای جدید منتقل نشده باشد و نه حتی مشترک لفظی هم نباشد.
تقویت وجه چهارم
در تأیید وجه چهارم _ و اینکه باید «بیّنه» در روایت را به همان معنای متشرعی آن بگیریم نه به معنای لغوی، این است که _ گفته میشود اگر ما «بیّنه» را به همان معنای لغوی آن در نظر بگیریم دیگر تقابل بین «استبان» و «بیّنه» حاصل نمیشود. به بیانی دیگر اگر ما بخواهیم «بیّنه» در این روایت را به معنای لغوی آن حمل کنیم دیگر وجهی برای آوردن «بیّنه» نخواهد بود و دلیلی برای ذکر هر دو وجود نخواهد داشت و کلمه «استبان» شامل «بیّنه» هم میشود.
عطف «بیّنه» به «استبان» ظهور در تقابل دارد یعنی مصداق «استبان» یک چیز است و مصداق «بیّنه» چیز دیگری است. اگر ما «بیّنه» را به معنای «شاهدین عدلین» بگیریم در اینجا ذکر «استبان» که ظهور در علم دارد، معنا خواهد داشت؛ زیرا دو چیز میباشند یکی «شاهدین عدلین» و دیگری «استبان»؛ ولکن اگر «بیّنه» را به معنای لغوی آن یعنی «مطلق الکاشف» بگیریم در این صورت «استبان» که به معنای انکشاف است شامل «بیّنه» نیز میشود و دیگر وجهی برای ذکر «بیّنه» به صورت مستقل وجود نخواهد داشت و «بیّنه» داخل در «استبان» میشود و تقابل بین آن دو از بین میرود.
ممکن است کسی اینگونه ادعا کند که «استبان» یعنی «ظهور الشئ بنفسه» و «بیّنه» یعنی «ظهور الشئ بمظهر آخر» که در این صورت میتوان «بیّنه» را به همان معنای مطلق الکاشف معنا کرد که با این ادعا، تقابل بین «استابن» و «بیّنه» حفظ میشود که در این صورت «بیّنه» شامل خبر واحد نیز خواهد بود.
البته در جواب این حمل گفته میشود که این حمل یک حمل تبرعی است که دلیلی بر آن وجود ندارد؛ زیرا نه مقتضی معنای لغوی است و نه دلیل و قرینهای بر آن وجود دارد؛ زیرا اگر مراد از «استبان» ظهور بنفسه باشد و مراد از «بیّنه» ظهور بمظهر آخر باشد، جا داشت بجای کلمه «یستبین» [6] گفته شود «یتبیّن»؛ چراکه در جایی که ظهور بنفسه مدنظر است از کلمه «استبان» استفاده نمیشود؛ زیرا «استبان» که از باب استفعال هست این را میرساند که یک تلاشی برای تبیّن او انجام گرفته است و عبارت «حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكَ»[7] مثل این است که امری با تحقیق به دست آمده باشد.
عبارت «یستبین الشئ» غیر از «یتبیّن الشئ» است. آیه کریمه میفرماید: ﴿وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ﴾[8] وقتی فجر طالع شد دیگر برای فهمش تلاشی نیاز نیست؛ لذا با عبارت ﴿حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ﴾[9] آن را بیان نمود. در این آیه نفرمود: «حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» چون در این صورت معنایش این میشود: زمانی که با تحقیق و بررسی وقت فجر را مطلع شوی.
خلاصه اینکه با وجود این احتمال، نمیشود گفت معنای «یستبین» ظهور بنفسه و معنای «بیّنه» ظهور بمظهر آخر باشد.
وصل الله علی محمد و آله الطاهرین