91/11/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: قاعده ارشاد جاهل/ دلیل روایی/-
در قاعده ارشاد جاهل و وظيفه عمومي، تعليم احکام و عقايد و معارف دين، در سطوح احکام الزامي مبتلي به، واجب است و در سطوح ديگر مستحب و راجح است.
ادله اي که در اين قاعده بحث شد، حدود ده گروه از آيات قرآن و گروهي از روايات که در اخبار و روايات هم برخي از روايات، ادله به صورت تک روايت، و برخي از ادله، به صورت گروه و مجموعهاي از روايات بود که در اين بخش، گروه اول از روايات، روايات کتمان علم ، گروه دوم از روايات، روايات من علّم باب هدي و يا من علّم باب خير فله مثل اجر من عمل بها ، گروه سوم از روايات، مجموعهاي از اخباري بود که عمدتاً از امام عسکري در احتجاج بود که 25 روايت که در ابتداي باب 8 ابواب فضل علم در بحار آمده بود. گروهي هم رواياتي بود که بين وجوب تعلم از جاهل و وجوب تعليم از عالم ملازمه برقرار ميکرد.
اين چهار گروه از روايات بود که به صورت گروهي بود که برخي از اين طوائف اگر سنداً هم صحيح نباشد نميتوان باز کنار گذاشت.
بنابراين:
1. روايات حرمت کتمان علم
2. روايات من علّم باب هدي يا من علم باب خير
3. رواياتي که ملازمه بين وجوب تعلم و وجوب تعليم برقرار مي کرد
4. مجموعه رواياتي که امام عسکري نقل ميکند.
گروه پنجم ـ تأويل آيه قتل و احياء به قتل و احياي معرفتي
گروهي از روايات است که در ذيل آيه شريفه ﴿من أحيي نفساً فکانما احيي الناس جميعا﴾ وارد شده است اين آيه 32 مائده است که ﴿من قتل نفسا بغير نفس فکانما قتل الناس جميعا و من احياها فکانما احيي الناس جميعا﴾، اين آيه، از بحث آيات بحث نشد؛ چون ظاهر آيه، احياء و قتل فيزيکي و مادي است؛ چون اگر قتل بغير قتل، ﴿فکأنما قتل الناس جميعا﴾، اين يک حرام با چنين تأکدي است، البته راز اين مسئله که چطور کشتن يک نفر، کشتن همه است و نجات يک نفر، نجات همه است آيا به صورت مبالغه گفته است يا اينکه يک حقيقتي در اين وجود دارد در جاي خود بحث بايد بحث شود.
اين آيه در دلالت اولي خود، فقط قتل و احياء فيزيکي و طبيعي را شامل ميشود اما مجموعه و سلسلهاي از اخبار و روايات وجود دارد که اين آيه را به قتل و احياي معنوي تعبير بردند که يکي از مصاديق قتل و احياي معنوي، تعليم و تربيت و فراتعليمي است و قتل هم به معناي اضلال است که اين در روايات متعددي آمده است. برخي از اين روايات در باب هشتم در ابواب فضل علم است:
روايت 33: امالي شيخ عن المفيد عن ابن قولويه عن ابيه عن سعد، عنه عن عثمان بن عيسى عن سماعة بن مهران عن أبي عبد الله ع قال قلت له قول الله تبارك و تعالى مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً فقال من أخرجها من ضلالة إلى هدى فقد أحياها و من أخرجها من هدى إلى ضلال فقد قتلها.
بحث سندي:
روايت از جهت سند معتبر است.
بحث دلالي:
حضرت فرمود: مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى فقد أحياها، إحياء، حفظ جان ديگران نيست، بلکه حفظ اعتقاد است کسي که او را از ضلالت به هدايت بياورد، احياء کرده است فمن أخرجها من هديٌ الي ضلالٍ فقد والله أماتها که به صرف اين آيه، نميتوان اين را استفاده کرد، البته ميشود استشعار از آيه کرد و در حد احتمال ميتوان در نظر گرفت ولي نميتوان استدلال فقهي به آيه بدون روايت، نمود؛ ولي وقتي روايت بيايد ميتوان استفاده کرد و يکي از مصاديق اخراج از ضلال الي هدي اين است که چيزي که نميداند و بايد آموزش دهد.
روايت 56: اين باب که در محاسن آمده است و ممکن است اين روايت همان روايت باشد منتهي آن در امالي بود، چون هر دو را سماعه نقل ميکند. در تفسير عياشي اين را از سماعه آورده است اين دو سه روايت را سماعه از امام صادق نقل ميکند که ممکن است اينها يک روايت است. علي بن حکم عن ابان بن عثمان عن فضيل است که اگر فضيل ، معتبر باشد، بقيه سند درست است.
روايت 57 اين باب: اين روايت از امام باقر است که در ذيل وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً قال من حرق أو غرق قلت فمن أخرجها من ضلال إلى هدى فقال ذلك تأويلها الأعظم که ميفرمايد: قال مِن حرقٍ أو غَرقٍ، احيائش کند دارد ميسوزد يا غرق ميشود، نجات دهد، گفت فمن اخرجها من ضلال الي هدي اين را هم ميگيرد، حضرت فرمود ذلک تأويلها الاعظم، اين مصداق بالاترش است و شامل آن ميشود.
روايت 58: مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِع أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ كُنْتُ عَلَى حَالٍ وَ أَنَا الْيَوْمَ عَلَى حَالٍ أُخْرَى كُنْتُ أَدْخُلُ الْأَرْضَ فَأَدْعُو الرَّجُلَ وَ الِاثْنَيْنِ وَ الْمَرْأَةَ فَيُنْقِذُ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَ أَنَا الْيَوْمَ لَا أَدْعُو أَحَداً فَقَالَ وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَ النَّاسِ وَ بَيْنَ رَبِّهِمْ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُخْرِجَهُ مِنْ ظُلْمَةٍ إِلَى نُورٍ أَخْرَجَهُ ثُمَّ قَالَ وَ لَا عَلَيْكَ إِنْ آنَسْتَ مِنْ أَحَدٍ خَيْراً أَنْ تَنْبِذَ إِلَيْهِ الشَّيْءَ نَبْذاً قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً- قَالَ مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ ثُمَّ سَكَتَ ثُمَّ قَالَ تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَه
از محاسن است عن النذر عن يحيي الحلبي عن ... عن حمران ... بعيد نيست اين هم معتبر باشد قلت لابيعبدالله اسئلک اصلحک الله قال نعم، قلت .... ميگويد: من گاهي مردم را به تشيع دعوت مي کردم حضرت جوابي ميدهند بعد مي رسند به اين آيه که من حرق او غرق و ... و بعد فرمود تأويلها الاعظم ان دعاها فاستجابت له، تأويل اعظم آيه اين است که دعوت ميکند و استجابت ميکند.
دلالت حکمي اين روايات:
نکتهاي که در اين مجموعه بايد توجه داشت که آيا وجوب از اين استفاده مي شود يا نه؟
من قتل نفس بغير نفس فقد قتل الناس جميعا، حرمت را ميگويد و وقتي تعبير به اضلال ميبرد، يعني اضلال حرام است.
ظاهر اوليه من احياها فکانما احيي الناس جميعا، ممکن است مثل روايات باب علّم باب هدي و علّم باب ضلال که تفاوت داشت اين هم ممکن است تفاوت داشته باشد براي اينکه من احياها بيان ثواب است نه عقاب و از بيان ثواب، حکم الزامي استفاده نميشود؛ ولي اين احتمال در اينجا ممکن است پاسخ داده شود به اينکه قرائن لبّي در کار است که وجوب را ميرساند براي اينکه احياء اينجا مقابل قتل است و اگر کسي احيا را انجام ندهد او از بين ميرود قرينه لبّي و عقلي اقتضا ميکند که اينجا الزام است و وقتي در روايات تطبيق داده شده است احياي از غرق شدن و از هلاکت است؛ ولذا جون در بحث، نفس، آمده؛ قرينه عقليه مستقلي وجود دارد که واجب است و اين بعيد نيست عليرغم اين که قاعده کلي ميگويد بيان ثواب و وعده بر ثواب موجب حکم الزامي نميشود مگر اينکه قرينه خاصهاي باشد.
در روايت 58 گفته شده است اگر سندش معتبر باشد ميگويد من قبلا همسايگان و دوستانمان را به تشيع دعوت ميکردم يا به تبليغ ميرفتم، فأدعوا الرجل، دعوت ميکردم کنايه از دعوت به امامت است و خدا افرادي را بوسيله من هدايت ميکرد. ولي انا اليوم، الان که تجارت ميروم اين کار را نميکنم، حضرت فرمود: لازم نيست که اين کار را انجام دهي، اگر خدا بخواهد هدايت مي کند و بعد امام تکميل ميکند ميگويد معنايش اين نيست که اگر زمينه ديدي اقدام نکن، لا، ثم قال و لا عليک ان آنست من احد خيرا ان ... اما در عين حال اگر ديدي شرايطي فراهم است حرفت را بزن يک جوري عقيده امامت را منتشر کن فقلت اخبرني .. من حرق او غرق، و بعد فرمود: تأويلها الاعظم ان دعاها فاستحابت له، اين هم مصداق است ممکن است امام ميفرمايد اينجا ديگر مستحب است و ممکن است ميگويد در هر دو وجوب است منتهي بايد شرايط مهيا باشد و شرايط تقيه نباشد. ولي در هر حال دلالت بر وجوبش بعيد نيست گرچه اگر اين روايت معتبر باشد ممکن است تأويلش، وجوب نيست و همان رجحان است البته با دقت مجدد به نظر ميآيد تأويلش هم وجوب است؛ منتهي اينکه امام فرمود اقدام نکن بخاطر اين بوده که شرايط فراهم نبوده است.
1. اين مجموعه روايات هم ميتواند دلالت بر ارشاد کند يا ارشاد در محدوده واجبات يا لااقل همان ارشاد مستحب است که بعيد نبود ارشاد واجب را اين مجموعه افاده کند.
2. شمول حکم در اين مجموعه روايات
قدر متيقن اين مجموع روايات، اعتقادات اصلي است، اما يک شمولي دارد و در هر حکمي که احيي باشد بعيد نيست شمول داشته باشد بالاخره بيان حکم، احياء است ولي احتمال دارد احياء و قتل در امور اساسي و مهم و اعتقادي است. اما اين هم جاي ترديدش باقيست.
گروه ششم: روايت ذيل و مما رزقناهم ينفقون
گروه ششم که رواياتش زياد نيست و شايد غير از بحار، رواياتي در اين زمينه نباشد، و آن چيزي است که مربوط به و مما رزقناهم ينفقون است اين روايت 38 باب بحار است که از معاني الاخبار نقل شده با يک سندي که بحثهايي در مورد يحيي بن عمران است ولي شايد مورد قبول باشد اين روايت از امام صادق است که الم را تعريف کردند و بعد ميفرمايند ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتقين، فرمودند بيان لشيعتنا، بعد ميفرمايند الذين يؤمنون بالغيب .... و مما رزقناهم ينفقون، فرمودند و مما علمناهم يغثون ... و مما علمناهم من القرآن يتلون، که ميگويد انفاق را نميآورد رزق و انفاق، ظهور اوليهاش در همين امور مادي است ولي اين روايت اين آيه را مثل آيه قبلي در يک مرتبه بالاتر تفسير ميکند. اين روايت و روايات ديگري هم داريم که در مورد انذر الي طعامک است که گفته شده است طعام يعني علم و در رزق هم در جاهايي از روايات است که غير از رزق، علم را هم ميگيرد، اگر اين روايت با پارهاي از روايات ديگر کنار هم گذاشته شوند، آن مطلبي که مرحوم علامه طباطبائي فرنئذتذ استفاده در مورد رزق فرمودند استفاده ميشود که رزق معناي عام دارد:
يک رزق الهي همان آب و ناني است که خداوند عنايت ميکند.
دو: علم و دانش و ايمان هم به نحوي رزق است
اگر از مجموعه روايات اطمينان بدست آمد که بعيد نيست که مفهوم رزق و انفاق از يک شمول بيشتري برخوردار است آن وقت رزقناهم ينفقون يعني از علمش هم بهره ميبرد تطبيق رزق بر علم، اين هم در گروهي از روايات آمده است که انفاقش، نشر علم و ارشاد ديگران است.
گروه هفتم: روايات زکات علم
گروه هفتم بحث زکاة العلم نشره است که در کتاب کافي ذکر شده و سند معتبري هم دارد.
روايت زکاة العلم تعليمه از کنزالفوائد است و چند روايت ديگر مثل زکاة العلم ان يعلمه اهله، زکاة العلم نشره، و برخي از اين روايات، واژه زکاة و برخي صدقه دارد مثلا ما تصدق الناس بصدقة مثل علم ينشر، فلذا گروه هفتم رواياتي است که نشر علم را به عنوان زکات و صدقه ترغيب ميکند. اين روايات هم هفت هشت روايت دارد که برخي از اينها در اواخر اين باب است و در کافي هم يک روايت معتبر دارد که زکاة العلم، بذل العلم در باب چهارم همان ابواب علم است که سند معتبر هم دارد در اين صورت اين روايات، همه مؤيد ميشوند بدين ترتيب اين روايات، سه چهار گروه شدند: گروه اول: نشر علم و ارشاد جاهل، احياي ديگران است، گروه دوم: نشر علم، انفاق است، علم رزق است و آن انفاق است، گروه سوم: اين روايات هم به طور خاص ميگويد صدقه و زکات است که نوعي از انفاق به شمار ميآيد.
مثلا اين روايت از منية المريد: افضل الصدقة ان يعلم المرء علماً ... که اين قبيل روايات متعدد است، البته از اين روايات وجوب استفاده نميشود رواياتي که دلالت بر تصدق و زکات و انفاق ميکند حتي رواياتي که زکاة العلم تعليمه باز وجوب استفاده نميشود براي اينکه اين، زکات واجب را بر اين تطبيق نداده است ميگويد لکل شيء زکاة، ما يقين داريم که زکات واجب نيست، لذا ظهور دو سه روايت اخير، قاعده ارشاد جاهل به معناي عام است، يعني همه احکام و علوم و دانشهاي الهي را منتقل کردن مستحب است.
گروه هفتم که دلالتشان ضعيفتر است چند روايت است که ثوابهايي براي معلم خير ذکر ميکند روايت 40 و 41 که ميگويد دوابّ ارض و حيطان بحر و همه عالم براي معلم خير دعا ميکنند.
گروه هشتم: روايات بيان ثواب عالمان و معلمان
روايت ديگري هم ممکن است باشد که بيان ثواب براي معلمان ميکند که اينها هم ارشاد مستحب به معناي عام را ميگويد.
گروه هشتم که راجع به معلم نيست ثواب براي علما ذکر ميکند مداد العلماء افضل من دماء الشهداء .
بعيد نيست که ثوابهايي که ذکر ميکند ناظر به عالمي است که فايدهاي براي ديگران دارد و تعليم و تربيت ميکند بعيد نيست با اين قيد، گفته شود اين ظهور که ثوابهايي براي عالم ذکر کرده که در همين باب چندين روايت آمده است و در بابهاي ديگر، برخي از اين احاديث، ظهور در اين دارد که عالم از اين حيث که منشأ هدايت و تعليم ميشود از آن حيث است، اگر همه روايات هم نباشد، برخي از آنها اينطور است وقتي ميگويد مداد العلماء افضل من دماء الشهداء جنبه تعليمش را ميگويد يا جايي که عالم و عابد را مقايسه ميکند و بعد ميفرمايد عالم افضل است چون ديگران از آن استفاده ميکنند بنابراين اين گروه نهم، فقط بخواهد به فضيلت علم اشاره کند که نفس علم، يک فضيلتي است ولي تعدادي از آنها نظارت به جنبه هدايتگري و تعليم ديگران عالم دارد ولذا آن هم که کم نيست و داراي تعدد است به اين مطلب اشاره ميکند.
چند گروه از روايات که علاوه بر ارشاد، به قاعده هدايت هم اشاره دارد يعني کارهاي تربيتي را شامل است و صرف علم دادن نيست. من احياها فقد احيي الناس جميعا، فقط تعليم نيست، فعاليتهاي تربيتي را هم ميگيرد فلذا قاعده هدايت را هم دربرميگيرد.
در اين باب، 92 روايت وجود دارد که غالبا به شکلي به اين بحث مرتبط است. باب 8 از باب فضل علم است و باب کتمان علم هم که باب 13 بود اين باب هم حدود 84 روايت داشت که غالباً به يک شکلي با اين بحث ربط داشت تقريبا 200 روايت است که به شکلي با قاعده ارشاد جاهل به معناي عام که مستحب است يا ارشاد جاهل به معناي خاص که واجب است در احکام الزامي، يا قاعده هدايت که فعاليتهاي تربيتي است، ارتباط دارد.
عين همين روايات در روايات عامه نيز است يعني قاعده ارشاد و وظايف تعليمي و تربيتي که براي عموم يا علما ذکر شده است از متواترات اخبار و روايات است و متفق بين الفريقين است و عددش در روايات شيعه بالاتر از 200 است که حدود ده طائفه شد و بعيد نيست عامه هم در اين حدود داشته باشند؛ ولذا حجم روايات، خيلي فوق العاده است.
تا اينجا بما لا مزيد عليه، تقريبا يک استقصاي تامي از آيات در ده بند است که خيلي از آيات، گروهي بود و همين طور روايات هم در نه، ده گروه که غالبا گروهي بود بحث شد.
اين مجموعه، ادله نقلي بود که بحث شد.
با ملاحظه آيات و روايات، استنتاجات و فروعاتي در بحث بيان شد؛ ولي در حدود ده پانزده بند، بحث تکميلي است که در هفته بعد انشاء الله.