91/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: قاعده ارشاد جاهل ـ دليل قرآنی
3ـ ظهور لولا نفر در وجوب
شکّي نيست که لولا در اينجا لولاي تحريض و بعث و ترغيب و به معناي هلّا و توبيخ ميباشد، به اين بيان که چرا نفر نميکنند؟ معنايش اين است که بايد نفر کنند. ولذا با هر بیان(اطلاق، حکم عقل و ...) که در دلالت امر بر وجوب تمسک شود، امر ظهور در وجوب دارد، لولا نفر نيز ظهور در وجوب دارد، اگر آکد نباشد، چون لولا بالملازمه میگوید باید انجام بدهند، این توبیخ، خودش ظهور در الزام دارد، اگر نگوییم ظهور در الزامش آکد است، بنابراين لولا نفر ظهور در وجوب دارد.
4ـ وجوب غيري لولادر آيه نفر، همچون آيات جهاد، وجوب مستقيماً به نفر تعلق گرفته است، و ليتفقهوا في الدين بعنوان غايت، برايش ذکر شده است.
ظاهر اين است که وجوب نفر و کوچ کردن از جایی به جای دیگر، قطعی است و لولا وجوب را میرساند، اما وجوبش، با دو قرينه، وجوب غیری است و وجوب نفسی نیست.
قرائن وجوب غيري لولا الف- قرينه اول، مناسبات حکم و موضوع در خود مفهومترغيب به نفر، بيانگر اين است که نفر و کوچ کردن، مقدمه يک امر ديگر باشد هرچند در ادامه آيه، مطلبي نيايد، مثل آيه ما لکم اذا قيل لکم انفروا ...، که نفر و رفتن از شهري به شهر ديگر است و ارتکازات عرفي ميگويد انفروا، مقدمه تکليف ديگري ميباشد، ولذا اين مفهوم، ذاتا مفهومي است که بيانگر مقدمي بودن انفروا ميباشد و نفسيتي ندارد.
ب-ـ قرینه دوم، وجود لیتفهوا فی الدینوجود ليتفقهوا في الدين در ادامه آيه، غيري بودن وجوب را واضح ميکند. ظاهر تعلق گرفتن امري به چيزي، در صورتي که غايتي داشته باشد، نشانگر اين است که هدف اصلي، همان غايتي است که آن غايت، غايت فعل مکلف نيز ميباشد، نه آن غايتي که فعل شخص ديگري است.
در بحث غنا آيه شريفه من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله «یشتری لهو الحدیث» موضوع اصلی نیست، بلکه موضوع اصلی، «لیضل» ميباشد، وقتي مولا بخاطر آموختن علم، امر به سفر کردن ميکند، معلوم است که مقصود و هدف اصلي، آموختن علم است و سفر رفتن، واجب غيري است، فلذا ذات مقوله نفر و کوچ کردن، موضوعيتي ندارد، بلکه به لحاظ مناسبت حکم و موضوع، و سياق آيه ـ وجود «ليتفقهوا» ـ (لام غايت ليتفقهوا، و اينکه مغيّي، فعل مکلف است) طريقيت دارد، و بيانگر غيري و مقدمي بودن نفر است و امر اصلي، همان تفقّه ميباشد.
وجوب مقدمي، مادامي وجوب دارد که امري مقدمه باشد، و اگر زماني، مقدميت نداشت، وجوبي ندارد، و نفر و کوچ کردن براي شخصي که در قم متولد شده و زندگي ميکند، مقدميت ندارد و تبعا اگر مقدميت هم نداشت، وجوب هم ندارد، و نفرِ اين شخص، همان رفت و آمد از خانه به مدرسه ميباشد.
ممکن است گفته شود لولا نفر، عنوان مشير به مقدمات تفقه است و به صورت فرد بارزش ذکر شده است، با اين بيان که وقتي تفقه، لازم است، بايد عدهاي کوچ کنند تا فقيه در دين شوند، باید یک مقدماتی را طی کنند،در واقع میگوید عدهای باید مقدمات تفقه را فراهم کنند.
بعيد نیست لولا نفر، عنوان مشیر به مقدمات تفقه باشد، و به عنوان فرد بارزش ذکر شده است، اگر این مطلب هم گفته نشود، هر جایی که امر روی مقدمه عرفی یا عادی و عقلی بیاید،
گاهي مقدمات، مقدمه شرعي هستند، که تشخيص مقدمات شرعيه در اختيار مکلف نيست، مثل طهارت براي نماز، که خدا، طهارت را قرار داده است و عقل اين شرطيت را نميفهمد.
گاهي مقدمات، مقدمه عقلي هستند، مثل کن علي السطح، که در يک زماني عقل، وجود پلکان را مقدمه قرار ميداد، و در يک زمان هم از آسانسور استفاده ميشود، اين استفاده از پلکان يا آسانسور، به تشخيص عرف و عقل است، اين مقدمه، مادامي که مقدميت دارد، اين خصوصيت در او وجود دارد، و الا ممکن است با نگاه دقيق تر فهميد که مقدمه قرار دادن نردبان يا ... به عنوان اشاره به مقدمه و عنوان کردن فرد بارز آن بوده است.
هل یجب النفر نفسیا و مستقلا او یجب النفر مقدمیا و غیریا؟قرائن داخلی آيه، بیانگر غیری بودن وجوب نفري است، حتی نوبت به شک نمیرسد که بحث اطلاق و اصالت پيش بيايد.
دليل اشاره آيه به نفراز آنجا که خود کوچ و هجرت برای جهاد همیشه لازم است، آیه میخواهد مقولهای مناسب با علم قرار دهد، جهاد علی القاعده به صورت بسیار وسیع، نفر میخواهد، آیه برای علم هم ارزشی قائل است و نفری برای آن قرار میدهد، و نفس امر و هجرت ولو این که مقدمه است اما بلحاظ اینکه عمل را سختتر و دشوارتر میکند ارزش عمل را هم بالاتر میبرد، «و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت...»، خود خروج ارزشی دارد به لحاظ این که کار، کار سنگینتری هست و از این جهت روی نفر تکیه کرده است اما در عین حال نفری، وجود دارد که اگر کسی برود، ولی برای تفقه نرود و یا به نتیجه تفقه نرسد، این نفر، ارزشی ندارد، اگر بدون نفر میتواند تفقه بکند، مولا همان تفقه را میخواهد.
زماني که نفر، عنوان مشیر به مقدمات تفقه باشد، ولی باز هم غیری است، منتهی دو نکته اینجا وجود دارد:
1. یک وقت نفر، موضوعیتی ندارد، به عنوان نماد و نشانی به همان مقدمات سختافزار تفقه است، مثل رفتن و تهیه خانه و ...
2. یک وقتی هم خود نفر را میگوید. در هر حال، این نفر، مقدمی و غیری است، و تعبیر مقدمی و غیری دقیق است.
تشخیص مقدمات عرفیه فقط بدست خداست، در برخي امور عرفیه و عقلیه، مقدميت، وجود دارد،، و در جاهايي مقدميت وجود ندارد، و در هر جا که اين مقدميت هست، نوع وجوبش غیری است، ولی برای کسی که در قم یا در مدینه آن زمان بوده است، مقدمیتي ندارد، و در نتيجه، وجوبی هم ندارد.
جاييکه مقدمات غيري، زياد است، عمل سختتر ميشود، سختی عمل خودش یکی از چیزهایی است که ظرفیت ثوابآفرینی و ارزش عمل را بالاتر میرود، ولذا کسی که از کشورهای دیگر و از راههای دشوار با مشقت برای تحصیل به قم بيايد با کسي که اینجا متولد شده است و راحت تحصیل کند حتما ثواب این دو متفاوت است، بخاطر اینکه یکی آسانتر و دیگری دشوارتر است، اما در عین حال این مقدمه است، فقط چون سختی برای آن بار میشود موجب ازدیاد ثواب بر ذات آن عمل میشود.
گاهی خود نفر و کوچ کردن مصداق جهاد است، مثلاً وقتی خواستند امام را دستگیر کنند و بحث اعدام ایشان بود، همه آقایان از شهرها به تهران آمدند، اینجا کوج کردن و آمدن از شهرهاي ديگر موضوعیت داشت.
5ـ وجوب نفسي تفقهبر اساس مقدمات مذکور، در اینجا تفقه، واجب نفسی «لأن یتفقهوا»
در اینجا دو امر داریم:الف ـ «تفقهوا»
امر به تفقه(تفقهوا) خطاب به گروهي از مسلمان است، و در نتيجه ، تفقهوا، امر نفسي ميشود.
ب ـ «لينذروا»
امر به انذار نيز، امر نفسي است.
دليل نفسيت: آمدن امرها با لام غايت از يک طرف، و اين که اين امرها، فعل مکلف هستند، دليل نفست اين دو امر است.
توهمممکن است سوال شود تفقهوا و لينذروا ، مقدمه و ذي المقدمه هستند، و انذار، بدون تفقه ممکن نيست، و ممکن است تفقه هم امر غيري باشد!!!
دفع توهماولاً ذات تفقه، يک موضوعي غير از کوچ کردن است، و ذاتاً با نفسيت سازگار است، ثانياً «ولينذروا» با «واو» ذکر شده و به «ليتفقهوا» عطف شده است.
احتمالات موجود در عطف «ولينذروا»1. عطف «لینذروا» بر «لیتفقهوا»؛ در این صورت دو تا امر در عرض هم قرار میگیرد.
2. عطف «ولینذروا» بر یک محذوف؛ تفقه برای عمل کردن خودشان و رستگار شدن خودشان، و در عین حال «لینذروا دیگران را».
احتمال دوم، قوی است.
اگر احتمال اول صحيح باشد، نفسیت این واضح است، در غير اين صورت، تفقه، ظرفیت این که نفسی باشد، را دارد، در صورت شک در نفسيت و غيريت، اصالةالاطلاق و اصالةالنفسیة میگوید تفقه، وجوب نفسی دارد.
در نفر، قرینه به قدری قوی بود که از نفسیت ساقط میشد، و غیری میشد، ولی در تفقه، این قرینیت به اين حد نيست، در صورت نداشتن قرينه بر نفسيت، و شک در نفسيت و غيريت، اصل، نفسي بودن تفقه است.
همه واجبات نفسی گاهی حالت غیری پیدا میکنند، اجتماع نفسیت و غیریت خیلی زیاد وجود دارد، و نتیجه، تابع اصل مطلب است که نفسی است، منتهی همین نفسی، گاهی مقدمه یک چیز دیگری می شود و اینجا هم از اين باب است.